صراط: آیتالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق به موضوع «کفر» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*تخلّق به اخلاق الهی یعنی تبلور کلّ آیات الهی در وجود انسان
اگر انسان، متخلّق به اخلاق الهی شد که به تعبیر آیتالله العظمی شاهآبادی(در کتاب شذراتالمعارف، شذره ثالثه)، همه قرآن، اخلاق است؛ به هیچ کفری دچار نمیشود.
آیتالله العظمی شاهآبادی فرمودند: قرآن، از عرشالرّحمن نازل میشود و مستقرّ آن، عرش قلوب مؤتلفه است. بعد فرمودند: آنچه که از عرش الرّحمن، نازل میشود؛ تمامش، اخلاق است که بر عرش قلوب، نازل میشود. نکته مهم، این است که این را هم عرش بیان کرد! معمولاً باید از عرش بر فرش نازل شود، امّا فرمود: این هم عرش است. لذا به این مستقرّ شدن در عرش قلوب مؤتلفه، متخلّق شدن میگویند. ایشان در ادامه میفرمایند: این «تخلّقوا بأخلاق اللّه»، یعنی همین.
لذا آن کسی که متخلّق به اخلاق الهی میشود؛ یعنی همه قرآن (اخلاق) در وجود او تبلور پیدا میکند و اگر این حالت برای او به وجود آمد، طبیعی است دیگر دچار هیچ نوع کفری نمیشود.
*وجوه کفر در کتابالله
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) در یک روایت بسیار عالی و پرمحتوا، وجوه کفر را در قرآن بیان میکنند.
در روایتی که در جلسات قبل اشاره کردیم، بیان شد که اسّ و اساس کفر، نفس دون است و اگر کسی مبتلای به نفس دون شد، در حقیقت به کفر روی میآورد. در روایت دیگری هم که قبلاً بیان کردیم، فرمودند: «اُصولُ الکُفرِ ثلاثةٌ الحِرصُ والاستِکبارُ والحَسَدُ فأمّا الحِرصُ فإنّ آدمَ علیه السلام حینَ نُهِیَ عنِ الشَّجرَةِ حَمَلَهُ الحِرصُ على أن أکَلَ مِنها و أمّا الاستِکبارُ فإبلیسُ حینَ اُمِرَ بالسُّجودِ لآدمَ استَکبَرَ و أمّا الحَسَدُ فابنا آدَمَ حیثُ قَتَلَ أحدُهُما صاحِبَهُ» حرص و تکبّر و حسد، اصول کفر هستند. لذا معلوم میشود گرفتار شدن به نفس دون و دوری از اخلاق، انسان را به کفر، گرفتار میکند.
حال، در این روایت شریفه هم، هوی و هوس و نفس دون را عامل کفر دانسته و اقسام کفر را بیان میفرمایند. در این روایت، از وجود مقدّس حضرت، از وجوه کفر در کتابالله، قرآن کریم و مجید الهی، سؤال میکنند «لمّا سُئلَ عَن وُجوهِ الکُفرِ فی کتابِ اللهِ عَزَّوجلَّ». گرچه اگر بخواهیم هر قسم از این روایت را بررسی کنیم، پر از مطلب است و جا دارد چندین جلسه برای آن، وقت گذاشت! بدین ترتیب که حسب آیات شریفهای که خود حضرت تبیین میفرمایند، مطلب شرح داده شود و آیات قبلی و بعدی و شأن نزول آنها بررسی شود که غوغا خواهد بود!
اگر در این روایت شریفه، خوب تأمّل کنید، متوجّه میشوید که حضرت میفرمایند: همه شقوق کفر، به آن وجه آخر برمیگردد. یعنی صورت ظاهر، در ابتدا ما تصوّر میکنیم این روایت، راجع به بحث اعتقادی و شناخت و معرفت به پروردگار عالم و دور شدن از آن کفری است که همیشه در ذهن ما متبلور است. در حالی که حضرت، با اینکه آنها را هم تبیین میفرمایند، امّا نتیجهگیری ایشان، غوغاست و آن، این است که ریشه همه اینها، همان بداخلاقیها و نفس دون است و همان است که انسان، تصوّر کند کسی است.
گرچه انسان، اگر جدّی عبد شد؛ واقعاً کسی هست؛ چون خود خدا فرموده: «إِنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَةً». امّا در اینجا منظور، آن کسی است که حرص دنیا پیدا کند، تکبّر بورزد و حسادت کند.
در مورد حسادت هم بیان شد: اوّل اعتراض حسود، به پروردگار عالم است! - این را به عنوان یک کد اساسی در ذهنمان قرار دهیم - یعنی حسود میخواهد به پروردگار عالم بگوید: خدایا! او چه لیاقتی داشت که این مطالب را به او دادی؟! او اصلاً بلد نیست صحبت کند، امّا تو چنین ثروت یا علمی به او دادی! نعوذبالله یعنی خدایا! تو بلد نیستی به چه کسی، چه چیزی بدهی! لذا حسود، اوّل ایرادش به خداوند است، امّا خودش خبر ندارد.
همه اینها منشأ کفر میشود که به عنوان اصول کفر تبیین فرمودند.
حضرت در اینجا میفرمایند: «الکُفرُ فی کتابِ اللّه ِ على خَمسَةِ أوجُهٍ»، کفر در کتاب الله، قرآن کریم و مجید الهی - که خودش، اخلاق است - بر پنج وجه است: «فمِنها کُفرُ الجُحودِ، والجُحودُ على وجهَینِ، والکُفرُ بتَرکِ ما أمَرَ اللّهُ، وکُفرُ البَراءةِ، وکُفرُ النِّعَمِ». یکی از شقوق و وجوه کفر که در قرآن آمده، انکار نمودن پروردگار عالم(جحد) است که خود این انکار، بر دو وجه است. مورد بعدی، کفر ناشی از ترک آن مواردی است که خداوند به انجام آنها، فرمان داده و دیگری، کفر برائت و آخرین کفر هم کفر بر نعمتهاست.
*علّت اوامر و نواهی الهی چیست؟
اتّفاقاً در کفر انکار هم عامل، نفس دون است. یعنی حضرت میفرمایند، کسانی که کافر میشوند و میگویند: خدا وجود ندارد، یک دلیل و برهانش این است که نمیخواهند به اوامر الهی تن بدهند. در حالی که میفرمایند: انسان باید بداند اوامر و نواهی الهی که در بستر توحید و وحدانیّت است، به نفع خودش است.
لذا اگر آنچه را که از آن علیمِ حکیم، صادر میشود؛ انجام دهد؛ برای رشد خودش است. و آنچه را هم که نهی کرده، باز برای این است که از این رشد، جلوگیری نشود. چون مواردی را که خداوند از آن نهی کرده، عامل میشود که انسان، نه تنها رشد نکند، بلکه عقبگرد هم داشته باشد! یعنی نه تنها آن «أَحْسَنِ تَقْویم» نباشد، بلکه برعکس، آنقدر پایین بیاید که «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل» شود و از آن مقام أحسن، معالأسف به مقام أسفل برسد، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین».
لذا نواهیای که ذوالجلال و الاکرام برای انسان تبیین فرموده، برای این است که نگذارد ما از آن مقام أحسن به مقام أسفل برسیم. پس نفع آن هم برای ما است و إلّا اصلاً مگر نماز ما نعوذبالله برای خدا سودی دارد؟! مگر وقتی ما گناه میکنیم، به پروردگار عالم ضرر میزنیم؟!
لذا خود عبادت، خود طاعت و عمل به اوامر ذوالجلال و الاکرام و همچنین رعایت نواهی، نفعش برای خودمان است. در هیچکدام نفعی برای ذوالجلال و الاکرام و حتّی ملائکه الهی هم ندارد.
*ریا؛ عمل سوزی است!
مبحث اخلاص که در جلساتی عنوان شد، بسیار عالی و غوغا بود. خوب است که مجدّد آن مباحث را پیگیری کنید که جدّاً حال انسان را تغییر میدهد. در روایاتی که در آن جلسات عنوان شد، بیان کردیم: در باب اخلاص، طوری میشود که فردای قیامت، پرونده مخلصین عالم خالیِ خالی است و حتّی هیچ نیکیای هم در آن نیست! وقتی ملائکه الهی آن را میبینند، تعجّب میکنند. خطاب میرسد: اینها کسانی بودند که تمام اعمال، رفتار، کردار، نشست و برخاستشان و ...، برای من بود. لذا من اصلاً چیزی برای آنها ننوشتم.
شاید بپرسید: چرا نمینویسد؟! اتّفاقاً اینها همه برای خدا کار کردند و باید بیشتر از دیگران هم مینوشت!
میفرماید: من خواستم که در این عالم قیامت، خودم آن را پر کنم!
لذا وقتی پرونده مخلصین عالم را به آنها میدهند و میبینند که چیزی در آن نیست؛ آنقدر در مقام اخلاص رشد کردند که اتّفاقاً حتّی فردای قیامت هم اعتراض نکرده و نمیگویند: چرا چیزی در آن نیست؟!
یک مطلب دیگر این است: وقتی اینها به مقام اخلاص رسیدند، میدانند هر آنچه از اوامر الهی انجام میدهند و هر آنچه از نواهی الهی رعایت میکنند، همه و همه، برای رشد خودشان است، نه دیگری. برای همین اصلاً چیزی به نام ریا در وجودشان نخواهد بود.
وقتی کسی بفهمد که سود این عمل برای خودم است؛ یعنی یا امر به این عمل، من را رشد میدهد و یا نهی از این عمل، از سقوط من جلوگیری میکند؛ لذا طبیعی است دیگر ریا نمیکند.
چه مخلص و چه ریاکار، هر دو عمل انجام میدهند، منتها یکی عملش را رشد میدهد و سبب رشد خودش میشود، ولی دیگری عملش را میسوزاند! لذا تعریف مختصر ریا، عملسوزی است!
*در این عالم، همه، عبد هستند!
لذا حضرت میفرمایند: «الکُفرُ فی کتابِ اللّه ِ على خَمسَةِ أوجُهٍ: فمِنها کُفرُ الجُحودِ، والجُحودُ على وجهَین، والکُفرُ بتَرکِ ما أمَرَ اللّهُ...». کفر در کتابالله، پنج وجه دارد که یکی از آنها، کفر انکار است و این انکار، خودش بر دو قسم است و مورد سوم، ترک اوامر الهی است.
حالا این «و الکُفرُ بتَرکِ ما أمَرَ اللّه» یعنی چه؟ یعنی حتّی این هم که انسان منکر پروردگار عالم میشود، به خاطر این است که نمیخواهد زیر بار آن اوامر الهی برود و لذا منکر میشود؛ چون شناخت ندارد و احساس میکند این اوامر الهی، زورگویی است!
مثلاً میگوید: چرا باید نماز بخوانم؟! چه کسی گفته نماز بخوانم؟! چه کسی گفته روزه بگیرم؟! چرا آزاد نباشم؟! چه کسی گفته چشمت را کنترل کن؟! من دوست دارم چشمم رها باشد! چه کسی گفته - نعوذبالله - در بستر حرام نروم؟! من میخواهم آزاد و حرّ باشم.
چنین کسی، حرّ را اینگونه معنا میکنند و نمیفهمد خودش را به نفس دون گرفتار کرده، امّا چون میخواهد تن به اوامر الهی ندهد، لذا منکر میشود.
این نکته را هم بیان میکنم که در ذهنتان به عنوان یک کد اساسی یادداشت کنید: انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، تن به اوامر میدهد! منتها یک عدّه تن به اوامر الهی میدهند و یک عدّه تن به نفس دون میدهند. لذا اینطور نیست که بگوییم حرّ هستیم، ما یا عبد پروردگار عالم هستیم، یا عبد نفس، شیطان و ابلیس هستیم. لذا کسی که تصوّر میکند من حرّ هستم، اشتباه میکند، او، فریب خورده و یک تصوّر باطل دارد.
گرفتاریهایی که نفس دون برای انسان ایجاد میکند، به قدری مهم است که وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(ع) در روایتی بسیار عالی و زیبا - که امروز به مناسبتی در جلسهای بیان کردم - میفرمایند: نفس میآید و چاپلوسانه تملّق میکند - جالب است که حضرت، لفظ تملّق را میآورد - و آنقدر میگوید این، حقّ تو و متعلّق به تو است و آنقدر تو را فریب میدهد که باعث میشود تو آن کار را انجام بدهی و وقتی دیگر بر تو حاکم شد - که حکومتش دیگر، حکومت ظلم است - طوری به تو میتازد که دیگر نمیتوانی از دستش فرار کنی.
حالا انسان خوب است زیر چتر حکومت پروردگار عالم برود و عبد خدا بشود، نه عبد نفس. این حاشیه را زدم، برای اینکه بدانید بدانید آنها که منکر پروردگار عالم میشوند، به واسطه این است که آنچه را که پروردگار عالم به آنها فرمان داده، انجام ندهند و این، کفر بر طاعت و کفر بر نعمتها را به وجود میآورد، «و الکُفرُ بتَرکِ ما أمَرَ اللّه و کُفرُ النِّعَمِ».
یا به خاطر این است که یادش رفت اوامر الهی، انسانساز و برای خودش است. یا یادش رفت اگر تن به این اوامر ندهد، حتماً باید به اوامر دیگری تن بدهد و این، یک قاعده است. انسان نمیتواند از این قاعده فرار کند. کسی را در عالم نداریم که بگوید: من تن به فرمان کسی نمیدهم، او یا تن به فرمان پروردگار عالم داده و یا نفس و شیطان! پس این یک نوع کفر است.
1. کفر انکار (انکار ربوبیّت، بهشت و جهنّم)
در ادامه حضرت توضیح میدهند و خیلی زیبا وجه اوّل کفر را تبیین میفرمایند: «فأمّا کُفرُ الجُحودِ فهُو الجُحودُ بالرُّبوبیَّةِ و هُو قَولُ مَن یَقولُ: لا رَبَّ و لا جَنَّةَ و لا نارَ! و هُو قَولُ صِنفَینِ مِن الزَّنادِقَةِ یقالُ لَهُمُ: الدَّهریَّةُ، و هُمُ الذینَ یَقولونَ: «وَ ما یُهلِکُنا إلاّ الدَّهْرُ» و هُو دِینٌ وَضَعُوهُ لأنفُسِهِم بالاستِحسانِ على غیرِ تَثَبُّتٍ مِنهُم و لا تَحقیقَ لِشیءٍ مِمّا یقولونَ ، قالَ اللّه ُ عَزَّوجلّ: «إنْ هُمْ إلاّ یَظُنُّونَ»» این کفر انکار، عبارت است از انکار ربوبیّت؛ یعنی منکر این میشوند که پروردگار عالم، ربّ همه عالمین و پرورش دهنده همه خلقت است - خوب دقّت کنید، همانطور که بیان کردم از همین جا معلوم میشود که تمام این شقوق، از نفس و از این است که نمیخواهد تن به اوامر الهی بدهد. نفس، او را فریب میدهد و میگوید: به اوامر من تن بده - و این، حرف کسى است که مىگوید: نه پروردگارى است و نه بهشت و نه دوزخى - میگوید: چه کسی گفته خدا هست؟! خدا را نشانم بده! چه کسی گفته بهشت و جهنمی هست؟! مگر کسی از آن دنیا آمده که بگوید: جهنّمی است و ... -
*چه کسی روزی نوزاد را میرساند؟
البته من حاشیههای کوچکی میزنم که به آن اصل مطلبمان برسم و از اصل بحث دور نشویم، امّا اگر در همین حاشیههای کوچک تأمّل کنیم، خیلی راهگشا است. در بحث درس خارج که موضوع دیه ثدی بود، این مثال را بیان کردم. گفتم: اگر ما در همین نکته تأمّل کنیم، خیلی مفید است که چرا یک دقیقه قبل از زایمان در سینههای مادر، شیر نیست، امّا همین که طفل به دنیا میآید، پروردگار عالم لبنی برای او قرار میدهد که هم بسیار گواراست و هم تغذیه میکند و رشد مییابد.
پروردگار عالم اوّل به ما دندان نداد که ما بتوانیم مکیدن را داشته باشیم. مگر به ما بینی و چشم و گوش نداد؟! پس آیا همان قادر متعال نمیتوانست دندان هم بدهد؟ امّا ما را اینطور کوچک و ضعیف قرار داد و محبّتمان در دل پدر و مادر انداخت که دورمان بگردند و اینطور باعث شود که ما رشد کنیم.
اگر کسی بخواهد این را بفهمد که پروردگار عالمی وجود دارد یا خیر، تأمّل در همین مورد، بس است. جدّی این شیر را چه کسی درست میکند که این طفل تا دنیا میآید، این طور به او عنایت میکند، «یا رازق الطفل الصّغیر».
کسی که میگوید خدایی وجود ندارد، بهشت و جهنّمی وجود ندارد و ...، معلوم است میخواهد وجدان خودش را راحت کند که هر کاری دلش خواست بکند و الّا اگر تأمل کند، عالم پر از همین آیات الهی و نشانههاست که انسان را به خداشناسی دعوت میکند.
*خداشناسی از طریق یک بند انگشت!
چندین بار در مباحث بیان کردم که همین بند انگشت ما کفایت میکند که ما را خداشناس کند و هیچ چیز دیگری نمیخواهد. یعنی اگر هیچ یک از آیات الهی نبود، فقط همین کافی بود. میلیاردها انسان قبل از ما بودهاند و میلیاردها هم بعد میآیند و الآن هم میلیاردها نفر هستند هستند، امّا همه پزشکان و بافتشناسان دنیا میگویند: اگر همه را یکجا جمع کنید (مثل محشر)، هیچ کسی اثر انگشتش مانند کس دیگری نیست! حتّی آن دوقلوهایی هم که کاملاً شبیه هستند، اثر انگشت متفاوتی دارند.
من معمولاً این طور مثال میزنم، میگویم: وقتی یکی از این دوقلوها میآید با شما حرف میزند و بعد میگوید: من بروم برای پذیرایی آب و چایی بیاورم، وقتی یکی دیگر از آن دوقلوها میآید و به شما میگوید: خوب میفرمودید ... . شما میگویید: شما میفرمودید! میگوید: نه، حتّی قسم میخورد که من نبودم. شما میگویید: آقا! قسم نخور، شما داشتید با من صحبت میکردید. میگوید: نه، من صحبت نمیکردم. یکدفعه برادرش میآید، میبینید او هم با همان لباس، با همان هیکل، با همان تن صدا، با همان خال و ... است. یا للعجب! این کیست! این، آن است؟! چطور دو تا شدند؟!
یعنی بعضی از دوقلوها این قدر شبیه به هم هستند که تعجّب میکنید. امّا همان دو قلوها هم اگر اثر انگشتشان را بگیرند، با یکدیگر متفاوت است. اصلاً هیچ احدی در عالم اثر انگشتش با دیگری، یکی نیست. درحالی که مگر این بند انگشت چقدر است؟! تازه این، در حالی است که شما به طور طبیعی وقتی انگشت میزنید، صورت ظاهر اوّلیّهاش مثل هم هستند.
لذا اگر انسان فقط در همین مورد تأمّل کند و بگوید: این کیست که ما را این طور خلق کرده؛ برای او بس است.
*آیا انسان بعد از این همه پیشرفت و ترقّی ظاهری، نیست میشود؟!
اگر انسان باز تأمّل کند و بگوید: من که نسبت به موجودات عالم اینقدر ترقّی داشتم - ولو ترقّی ظاهری، حالا در اینجا به ترقّی معنوی کاری نداریم - مگر میشود وقتی از دنیا میروم، دیگر باطل باشم؟!
ببینید این مثال را زدم شیر را نگاه کنید، از اوّل در جنگل، همین حال را داشته، الآن هم همین حال را دارد. امّا من و شما به تعبیری از آن غارنشینی که دور خودمان برگ می-بستیم، شروع کردیم، تا امروز که این خانهها و برجهای آنچنانی و آسمانخراشها و ... را ساختیم. تا این که آسمان را تسخیر کردیم. تا این که اینجا نشستهایم و با یک دوربین به اندازه یک دست، آن طرف دنیا را میبینیم و حرف میزنیم و او هم از آن طرف دنیا، ما را میبیند و با ما حرف میزند. این همه پیشرفت! آنوقت کدام انسانی هست که یک مقدار تأمّل کند و بگوید: یعنی من با مرگ نابود میشوم؟! این همه آمدم در دنیا تلاش کردم، این همه وسایل و ابزار و پیشرفت وجود داشت، برای این که بهتر زندگی کنم و ...؛ آیا همه برای این بود که در آخر بمیرم و بعد با مردنم هم از بین بروم و نیست شوم؟!
در حالی که اگر باز انسان تأمل کند، میداند که حتّی از یک دقیقه بودنش در رحم مادر هم خاطره ندارد، امّا از اینکه میبیند فرزندش در رحم مادر رشد کرده، میداند که من هم در رحم مادر رشد کردم و از آن اسپرمی به وجود آمدم که باید حتماً با چشم مسلّح دیده میشد و با چشم غیرمسلّح اصلاً دیده نمیشود. حالا آن اسپرم و ذرّهای را که به چشم عادی دیده نمیشد، تصوّر کن، تا این انسانی که اینگونه علم پیدا کرده و حتّی کاری کرده که آسمان را به تسخیر خود درآورد، در علوم مختلفه، پیشرفتهای آنچنانی داشته و ... . لذا معلوم است که نمیتواند موجودیت را منکر شود و میگوید: اگر اینجا نبودم، طبیعی است از اینجا به جای دیگر میروم. اگر در این موارد تأمّل کند، دیگر انکار یعنی چه؟! لذا همه این انکارها، دلالتش، نفس است و این که متخلّق به اخلاق الهی نیست.
*دینسازی بنا به پسند و سلیقه شخصی!
لذا حضرت فرمودند: »فأمّا کُفرُ الجُحودِ فهُو الجُحودُ بالرُّبوبیَّةِ و هُو قَولُ مَن یَقولُ: لا رَبَّ و لا جَنَّةَ و لا نارَ! و هُو قَولُ صِنفَینِ مِن الزَّنادِقَةِ یقالُ لَهُمُ: الدَّهریَّةُ ، و هُمُ الذینَ یَقولونَ : «وَ ما یُهلِکُنا إلاّ الدَّهْرُ»» این گروهی که میگویند: «لا رَبَّ و لا جَنَّةَ و لا نارَ»، دو صنف هستند که یکی از آنها همین زندیقان هستند که به آنها دهریه میگویند، «یقالُ لَهُمُ : الدَّهریَّةُ». و آنها کسانی هستند که میگویند هیچ چیزی جز روزگار ما را از بین نمیبرد «وَ ما یُهلِکُنا إلاّ الدَّهْرُ».
یعنی میگویند: همه چیز تمام میشود، ما آمدیم و رفتیم و تمام شد. جدّی اگر تأمل کنیم کدام آدم عاقلی، این را میپذیرد که بگوییم: یک حادثه اتّفاق افتاد و عالم به وجود آمد. اصلاً همین انفجاری را که شما میگویید: بعداز آن، عالم، به وجود آمد، چه کسی درست کرد؟!
حضرت در ادامه بیان میفرماید: «و هُو دِینٌ وَضَعُوهُ لأنفُسِهِم بالاستِحسانِ على غیرِ تَثَبُّتٍ مِنهُم و لا تَحقیقَ لِشیءٍ مِمّا یقولونَ، قالَ اللّه ُ عَزَّوجلَّ :«إنْ هُمْ إلاّ یَظُنُّونَ»» این، دین و آیینى است که بنا به پسند و سلیقه خودشان براى خود ساختهاند، بدون آن که درباره آنچه مىگویند، کمترین تأمّلی را کرده باشند. خداوند عزّوجلّ فرموده است: «آنان، جز در پندارى نیستند».
البته بنده از این مباحث گذرا رد میشوم و إلّا روایات دیگری هم در بحث شناخت دهریّه و ... است که مثلاً در یک روایت دیگری راجع به دهریّون میفرمایند: بعضی از اینها می-خواهند بگویند: ما هم هستیم و لذا برای خودشان مکتب سازی میکنند. این، نفس دون است دیگر، «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاس الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاس».
لذا این طور نیست که بگوییم خدای ناکرده همه از طریق نفس، سراغ شهوت جنسی میروند. بلکه نفس، هر کسی را یک طوری فریب میدهد. مثلاً یک عدّه را دین تراش می-کند، مانند آن محمّد وهّاب شد که دینتراش شد و وهابیّت را درست کرد. لذا این دینسازیها و مکتبسازیها، همه، از باب نفس است که البته پشت اینها، استعمار و ... وجود دارد.
لذا حضرت میفرمایند: پروردگارعالم در قرآن فرموده: :«إنْ هُمْ إلاّ یَظُنُّونَ» اینها جز در همان ظن و گمانی که برای خود درست کردند، نیستند « أنَّ ذلکَ کما یقولونَ» و گمان مىکنند واقعیّت، همان است که آنها مىگویند.
«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون» میفرمایند: شما اینها را چه انذار بدهی، چه ندهی، اصلاً ایمان نمیآورند. یعنى به یگانگى خداوند متعال کافر شدند. پس، این یکى از گونههاى کفر است.
معالأسف اینها آمدند که مردم را فریب دهند و خودشان جزء سپاه ابلیس شدند، لذا اینها برنمیگردند. پس همه اینها از نفس است. همانطور که بیان کردم، هر کدام از این مطالبی که حضرت فرمودند، نیاز به یک بحث مفصّل دارد، امّا چون بحث ما، بحث اخلاق و کفر است که بیان کردیم منشأ کفر، همین نفس دون است؛ میخواهیم براساس آن جلو برویم، لذا همینقدر کفایت میکند.
2. کفر انکار (انکار حقّ با وجود شناخت)
حضرت در ادامه به وجه دیگر، یعنی وجه دوم کفر پرداخته و میفرمایند: «و أمّا الوَجهُ الآخَرُ مِن الجُحودِ على مَعرِفَةٍ، و هُو أن یَجحَدَ الجاحِدُ و هُو یَعلَمُ أنّهُ حَقٌّ، قدِ استَقَرَّ عِندَهُ و قَد قالَ اللّهُ عَزّوجلَّ: «وَ جَحَدُوا بها و استَیْقَنَتْها أنفُسُهُم ظُلْما و عُلُوّا»» نوع دوم کفر که این هم از انکار است، با وجود معرفت است؛ یعنی خداوند را میشناسد و در درون خودش میفهمد که این مطلب، حقّ است، امّا باز آن را انکار میکند.
یک موقع کسی نمیفهمد و انکار میکند که میگویند: او در جهل مرکب است، امّا این شخص میفهمد، میداند و معرفت دارد، امّا با این وجود، منکر حضرت حقّ میشود.
مثالی که در این باره میزنند، فرعون است. در مورد فرعون دو نوع قول بیان کردند، بعضی گفتند: فرعون وقتی دید دارد غرق میشود و گفت: «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیل»، به جایی رسیده بود که دیگر باورش شده بود، چیزی نیست، امّا بعضی دیگر میگویند: فرعون با آن که «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» میگفت، امّا میدانسته که خدا وجود دارد، ولی انکار میکرده، امّا در آنجایی که «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیل» گفت، یعنی میخواست بگوید: خدایا! دیگر به لسان جاری کردم و من ایمان آوردم.
لذا این شخصی که در گروه دوم است، معرفت دارد، ولی منکر حقّ میشود؛ یعنی برایش ثابت شده است، امّا باز انکار میکند.خداوند میفرماید: «با آنکه دلهایشان به آیات روشنگر ما یقین داشت، از روى ظلم و تکبّر، آنها را انکار کردند».
یعنی دلهای اینها دیگر تماماً از بین رفته و یقیناً نفسهای اینها گرفتار شده است و اینها به نفس دون دچار هستند. لذا ذوالجلال و الاکرام باز هم در اینجا میفرماید: نفس دون، اینها را گرفتار کرده، میفهمند امّا به خاطر نفسشان انکار میکنند. اینها از روی ظلم و تکبّر انکار کردند. امّا اوّل از همه، دارند به خودشان ظلم میکنند و گرفتار میشوند.
*دلیل تأکید اولیاء الهی بر ذکر یونسیّه!
لذا این یک نکته بسیار مهم است: آن کسی که در دنیا، نسبت به نفس خودش، نسبت به آنچه که در خلقت هست و ...؛ تأمّل نکند، بزرگترین ظلم را، آن هم به خودش، کرده است.
به این مطلب هم دقّت کنید، خیلی زیبا است. در این آیات شریفهای که معمولاً اولیاء خدا به عنوان ذکر میدهند، نکتههای بسیاری وجود دارد. البته به هر کسی، نسبت به حال او بیان میکنند که چند مرتبه بخواند و ... . یکی از این آیات این است: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنین».
در مورد این آیه، بعضی از بزرگان از جمله علّامه سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی از طریق آسیِّد هاشم حدّاد به نقل از آیتالله قاضی یک نکته بسیار مهم و عالی را تبیین میفرمایند. ایشان فرمودند: یک دلیل اینکه اولیاء خدا این ذکر یونسیّه را تبیین میکنند، به این خاطر است که قائل به این هستند، امکان دارد ظلمی نسبت به خودمان کرده باشیم که شناخت حقیقی نداشته باشیم.
امّا مگر اولیاء خدا چه گناهی کردند که ظلم کرده باشند؟ بعضی از اولیاء خدا حتّی به مقام تالیتلو معصوم میرسند و نه تنها گناه نمیکنند، بلکه از اسم گناه هم تنفّر دارند و جدّی اسم گناه، تن آنها را میلرزاند.
قبلاً هم بیان کردم که آیتالله مولوی قندهاری میفرمودند: آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وقتی در درس خارجشان، مبحث زنا را بیان میکردند، فقط یک بار از آن، اسم میبردند و بعد میفرمودند: آن عمل شنیع. میگفتند: آقا چرا اسم نمیآورید؟ میفرمودند: نمیتوانم. خصوصی که پرسیده بودند، فرموده بودند: از اسم آن تن به لرزه میافتد! در حالی که این لفظ را قرآن بیان کرده و فرموده: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی»، در روایات هم آمده، امّا ولیّ خدا آنقدر از اسم گناه بدش میآید که کار به جایی میرسد که اسم آن را به اجبار و بسیار کم استفاده کرده و از بردن نام آن، حالش به هم میخورد و تنش میلرزد. الله اکبر! چقدر بعضی رشد دارند که از اسم گناه هم متنفّر میشوند!
حالا این اولیاء خدا که تالیتلو معصوم شدند و این قدر روحشان لطیف شده؛ کجا ظلم میکنند که آیاتی مانند «سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین» را میخوانند؟! دلیل، این است که میگویند: ما میترسیم یک موقع معرفت بالله و خداشناسیمان آنطور که باید و شاید نباشد و خودمان به خودمان ظلم کرده باشیم که چرا نشناختیم.
لذا طبق فرمایش حضرت، پروردگار عالم در مورد گروه دوم از کافران میفرماید: اینها هم به خودشان ظلم کردند و هم افکار پلید را ترویج میدهند و باعث میشوند ظلم به دیگران هم بشود، امّا اوّل ظلم به خودشان است. این نکته بسیار مهمّی است.
بعد حضرت میفرمایند: «و قالَ اللّهُ عَزَّوجلَّ: «و کانُوا مِن قَبلُ یَستَفْتِحُونَ علَى الّذینَ کَفَرُوا فلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بهِ فَلَعنَةُ اللّه ِ علَى الکافِرِینَ»» خداوند فرموده: «و از دیر باز در انتظارش، بر کسانى که کافر شده بودند، پیروزى مىجستند، ولى همین که آنچه که اوصافش را مىشناختند، برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خدا بر کافران باد».
در مورد وجه اول؛ یعنی آنهایی که به ظاهر دهریه بودند، لعنت نگفت، امّا در اینجا لعنت گفت؛ چون میشناختند و با معرفت انکار کردند. ولو شناخت، شناخت نسبی است و شناخت حقیقی نیست، امّا با همین شناخت آمدند منکر شدند که آن هم به خاطر چیز دیگری، یعنی نفسشان است. آنها به خاطر اینکه میخواستند در دنیا مقام علو پیدا کنند، ظلم میکردند، ولی اوّل ظلم هم به خودشان کردند و خدا هم آنها را مورد لعنت قرار داده است.
لذا حضرت فرمودند: «فهذا تفسیرُ وَجهَیِ الجحودِ» این دو مطلبی که عنوان شد، همان دو قسم از کفر انکار است. امّا وجه ثالث چیست؟
3. کفر نعمتها
از اینجا به بعد، دیگر باید خیلی تأمّل کنیم. گرچه آنها هم که بیان کردم، از مباحث اخلاقی است، امّا یک مبحث اعتقادی و اخلاقی است که باید بر روی آن به طور مفصّل و جدّی بحث کرد. ما هم چون میخواهیم بگوییم حالات کفر چیست، تمام این روایت شریفه را تبرّکاً و تیمنّناً بیان کردیم و از ابتدای روایت خواندیم.
حضرت در ادامه میفرمایند: «و الوَجهُ الثالثُ مِن الکُفرِ کُفرُ النِّعَمِ، و ذلکَ قولُهُ تعالى یَحکی قَولَ سُلَیمانَ علیه السلام: «هذا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَ أشْکُرُ أم أکْفُرُ و مَن شَکَرَ فإنّما یَشکُرُ لِنَفِسِهِ»» که این آیه خیلی عجیب است. چقدر زیبا به انسان تبیین میکند و میگوید: اگر شکر هم کنی، برای خودت است، نه برای من خدا، اشتباه نکن. همین که بیان کردم اوامر الهی باعث رشد خود انسان است، تشکر هم همین است، اگر شکر -کنی، برای خودت است، «لِنَفِسِهِ». «و مَن کَفَرَ فإنَّ رَبِّی غَنیٌّ کَریمٌ».
*خدا که به شکر ما نیازی ندارد؛ پس چرا در صورت کفران نعمت، عذاب شدیدی خواهیم شد؟!
پروردگار عالم در جایی دیگر نیز میفرماید: «لِئنْ شَکَرْتُم لَأزِیدَنَّکُم و لَئنْ کَفَرْتُم إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ». حالا چرا میفرماید: اگر کفر بورزید، «إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ»؟ این مطلب خیلی مهم است؛ چون گاهی برای انسان سؤال پیش میآید که اگر شکر برای خودمان است، نه پروردگار عالم، پس چرا پروردگار عالم در صورت کفران، میفرماید : «إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ»؟
در آیه قبلی، حضرت سلیمان(ع) بیان کرده بود: شکر نعمت برای خودمان است و اگر هم کسی کفر کند، به خودش برمیگردد، چون خدا بینیاز است «و مَن کَفَرَ فإنَّ رَبِّی غَنیٌّ کَریمٌ»، امّا در اینجا میفرماید: هر که شکر کند، خدا آن را زیاد میکند که خیلی عالی است، اما چرا میفرماید «و لَئنْ کَفَرْتُم إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ»؟
این مطلب، یک نکته بسیار عالی و زیبایی دارد که به فضل الهی بیان میکنم.
حضرت در ادامه میفرمایند: پروردگار عالم در جای دیگری نیز میفرماید: «فاذْکُرُونِی أذکُرْکُم و اشکُرُوا لِی و لا تَکْفُرُونِ» من را یاد کنید، من هم شما را یاد میکنم. «و اشکُرُوا لِی و لا تَکْفُرُونِ» شکر کنید و کفر نورزید؛ یعنی این مطلب اشاره به کفر نعمتها در مقابل شکر نعمتها دارد.
لذا حضرت میفرمایند: نوع سوم، کفر نعم است و این در قول حضرت سلیمان بیان شده است که در این جلسه، فقط همین مطلب را بیان میکنیم، امّا به فضل الهی در جلسه آینده، نکات این فرمایش حضرت را بیان میکنیم و به داستانهایی عالی از عرفای عظیمالشّأن اشاره میکنیم که چه حالاتی در شکر نعمت داشتند و چه وحشت عجیبی نسبت به کفر نعمت داشتند.
لذا اگر انسان خدای ناکرده دچار کفر نعمت بشود، گرفتاریهای زیادی برایش پیش می-آید که هم روایات شریفه، این مطلب را بیان میکنند و هم حال عرفا، این را نشان می-دهد. حتّی عرفا گاهی به شاگردان و خصّیصین خود هم توصیه میکردند که اگر میخواهید رشد کنید و به تعبیری ره صد ساله را یک شبه طی کنید، چگونه شاکر در باب نعمت باشید و اگر کفر نعمت کنید، حتّی آن دادههای الهی و معارفی را که به شما داده شده، از شما میگیرند و از آن مقامی که بنا بود به آن برسید، سقوط میکنید. شاید یک معنای «إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ»، همین باشد که بیان میکنند.
چون شما بناست خلیفه الهی شوید و قلب و سینهتان پر از علم و حکمت باشد که تا بسم الله الرحمن الرحیم (هست کلید در گنج حکیم) بگویید، این حکمتها همینطور از قلب به لسانتان جاری شود. لذا اولیاء خدا اینطور هستند و ما گاهی میدیدیم که یکی دو ساعت حرف میزدند و مدام در و گوهر از لسانشان میبارید.
لذا «إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ» همین است که اگر یک موقعی کفران نعمت کنیم، ممکن است نعمت را از ما بگیرند.
حالا به فضل الهی در جلسه آینده بیان میکنیم که چطور میشود اولیاء الهی در هر زمینهای میگویند: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی»؟ کاش این را میفهمیدیم که منظور سلیمان از بیان این عبارت، حکومت نیست، چون اصلاً حکومت، چیزی نیست و این مطلب دیگری را دارد بیان میکند که غوغا و محشر است. اگر انسان جدّی بفهمد، آنوقت دیگر دائم مراقب است. دائم خودش را در محضر پروردگار عالم میبیند و دائم در شکر و مراقبت است.
لذا انسان باید بداند که شکر ید و کفر ید چیست؟ باید بداند که شکر عین و کفر عین چیست؟ کفر نعمت چیست؟ انسان باید نسبت به این نعم الهی که خداوند به انسان مرحمت کرده، شناخت داشته باشد و برای هر کدام از اعضاء و جوارح، شاکر باشد.
به عنوان مثال برای همین زمینی که بر روی آن، راه میرویم، باید شاکر باشیم. لذا اینکه بیان میفرمایند: عدّهای پایشان را محکم به زمین نمیزنند، از باب همین شکر است که غوغاست. اصلا آنها با یک حال دیگر و عینک دیگری نگاه میکنند و اصلاً نگاهشان به زندگی نسبت به آنچه که ما نگاه میکنیم، تفاوت دارد. حتّی نمیشود گفت که از زمین تا آسمان فرق دارد؛ چون اصلاً آنها نوع تعریفشان از زندگی، چیز دیگری است، نوع رفتارشان طور دیگر است، گرچه بین ما هستند و مثل ما غذا میخورند و آب میخورند و ... و به قول خود امیرالمؤمنین کسب میکنند و بین مردم راه میروند، امّا حالشان، نگاهشان، توجهشان، مراقبهشان، شناختشان به شکر، شناختشان به کفر و ... فرق میکند که سایر مطالب را به فضل الهی در جلسه آینده بیان کنیم.
*چگونه شاکر بالاترین نعمت خداوند باشیم؟
لذا برای همین است وقتی میفهمند که باید شاکر نعمت باشند و اصلاً میفهمند کفران نعمت هم یک نوع کفر است؛ مدام به یاد حضرت صاحب(روحی له الفداء) هم خواهند بود؛ چون اگر کسی یاد حضرت نباشد، شکر نعمت ولایت و شناخت حضرت حجّت(روحی له الفداء) را که ذوالجلال و الاکرام مرحمت کرده، به جای نمیآورند.
آیا ما شاکر هستیم که در این زمان به دنیا آمدیم؟! کدام زمان؟! این زمانی که اولیاء خدا به آن غبطه میخوردند و حتّی جدّ مکرّم آقاجان فرمودند: «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُه» اگر من در آن زمان بود و درکش میکردم، خادمش میشدم. این زمانی که دیگر زمان امامت خلّص انبیاء و خلّص معصومین و امامی است که پیغمبرها و ائمّه منتظرش بودند.
حالا من در این زمان به دنیا آمدم، خدا! ممنونتم که در این زمانِ هستن. درست است به صورت ظاهر زمان حکومت حضرت نیست، امّا امامت حضرت که هست! خدایا! حالا که من در این زمان به دنیا آمدم، نکند کفر نعمت کنم؟! لذا فرامین حضرت را اطاعت میکند که نکند کفر نعمت بشود و همین اطاعت، از مصادیق شکر نعمت است.
من باید هر لحظه یاد آقاجان باشم و این که بیان میکنم شبها با آقاجان صحبت کنید، به نوعی تمرین است برای این که دائم انسان یاد حضرت باشد. چون میدانید ای بسا خوابیدیم و دیگر بلند نشدیم «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْت». به ما گفتند: موقعی که میخوابید، شهادتین بگویید؛ چون امکان دارد که دیگر بلند نشوید.
لذا آن لحظاتی که میخواهیم بخوابیم، یاد آقاجان باشیم و اسم آقاجان را بر زبان بیاوریم. تا اگر ملک الموت آمد، بوی ما فرق کند و بگوید: این کسی است که یاد آقاجان است. معلوم است مگر ملک الموت میتواند و جرأت دارد که به سختی جان ما را بگیرد؟! پس جان گرفتنمان راحت میشود و راحت جان میدهیم.
لذا از اثرات یاد حضرت حجّت(روحی له الفداء) هر شب قبل از خواب این است که چون «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْت» است، اگر انسان آن لحظه بمیرد، چون با یاد آقا خوابیده، فکر و ذهنش، بوی حضرت را میدهد. اوّل جایی هم که یاد آقا بوده، قلبش است. لذا روایت است که میگویند: اوّل جایی هم که ملک الموت میآید بو میکند، قلب انسان است. حال آیا او، بوی گناه میدهد یا بوی آقا را میدهد.
اگر یاد آقا بودی، بوی قلبت هم تغییر میکند؛ چون مرکز همه امور، قلب است. لذا جان دادنت هم آسان میشود و معلوم است انسان در قبر به آسانی جا میشود و سؤالهایی را که میکنند، راحت جواب میدهد؛ چون خود آقاجان عنایت میکند و خودش جواب میدهد. طوری میشود که انسان در آنجایی که لحظه تنهایی و «البیت الوحشة» است، دیگر برایش وحشت و ترسی نیست.
میشود هر شب یاد امام زمان بوده و در قبر وحشتی داشته باشد؟! مگر آن آقای کریم اجازه میدهد؟! به اذن الله تبارک و تعالی، امور به ید قدرت آقاست، کون و مکان به ید قدرت آقاست و روی زمین، زیر زمین، هر جا که باشیم، آقا یاد ماست.
بند کفنمان را باز میکنند، صورت را روی خاک میگذارند، تلقین را بلد نیستیم، میگویند: «من ربّک؟» «من نبیّک؟» ... امّا ای بسا به این که خود آقاجان جواب را به ملائکه بدهد. میگوید: من میدانم ربّ این کیست، خداست و ... . لذا اصلاً بنا به سؤال نیست، کدام «من ربّک؟»، کدام «من نبیّک؟». یک کسی در بیرون قبر دارد تلقین میخواند، امّا آن کسی که درون قبر خوابیده، چون مدام یاد آقا بوده، میبیند آقاجان عنایت کرده و وحشتی ندارد، لذا به یک تعبیری برای آن کسی که دارد تلقین را میخواند، لبخند میزند که آقاجانم سفارش من را کرده و من دارم میروم!
یاد آقا باشیم! قلبمان، ذهنمان، لسانمان، قدممان و ... مهدوی میشود. آنوقت دیگر آقاجان إنشاءالله به شیخنا الاعظم بیان میفرمایند: ما را در آن دفتر سربازانش قرار بدهد.
با آقا حرف بزنیم، بگوییم: یابنالحسن! آقاجان! گرفتارم، گرفتار نفسم. آقاجان! قربانت بروم! اوّل یک کاری کن از این نفس خارج بشوم. آقاجان! یک کاری کن من کفر نعمت نکنم.
بالاترین نعمت هم، نعمت ولایت است. در روایت داریم اینکه میگویند از نعمت سؤال میشود، یعنی از ولایت سؤال میشود. پس آقا جان! کاری کن من قدرشناس شما و خادم و سرباز شما باشم. آقاجان! دستم را بگیر. امّا مگر اجازه دارد کسی سرباز باشد،آن هم با گناه؟! آقا! اوّل پاکم کن. آقا! عنایت کن. آقا! هوایم را داشته باش تا در گناه نیافتم. آقا جان! یابنالحسن! به گناه مبتلا هستم، دستم را بگیر. یابنالحسن! کمکم کن دست از گناه بکشم، إنشاءالله.
امشب وقتی حرف میزنی، بگو: آقا! نمیدانم تا حالا با بهترین نعمت شما چه کردم؟! با این نعمت عمر چه کردم؟! مگر خودت عنایت کنی، من را بیدار و هشیار کنی، «نبّهنی عن نومة الغافلین». مولا! من را بیدار کن.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
*تخلّق به اخلاق الهی یعنی تبلور کلّ آیات الهی در وجود انسان
اگر انسان، متخلّق به اخلاق الهی شد که به تعبیر آیتالله العظمی شاهآبادی(در کتاب شذراتالمعارف، شذره ثالثه)، همه قرآن، اخلاق است؛ به هیچ کفری دچار نمیشود.
آیتالله العظمی شاهآبادی فرمودند: قرآن، از عرشالرّحمن نازل میشود و مستقرّ آن، عرش قلوب مؤتلفه است. بعد فرمودند: آنچه که از عرش الرّحمن، نازل میشود؛ تمامش، اخلاق است که بر عرش قلوب، نازل میشود. نکته مهم، این است که این را هم عرش بیان کرد! معمولاً باید از عرش بر فرش نازل شود، امّا فرمود: این هم عرش است. لذا به این مستقرّ شدن در عرش قلوب مؤتلفه، متخلّق شدن میگویند. ایشان در ادامه میفرمایند: این «تخلّقوا بأخلاق اللّه»، یعنی همین.
لذا آن کسی که متخلّق به اخلاق الهی میشود؛ یعنی همه قرآن (اخلاق) در وجود او تبلور پیدا میکند و اگر این حالت برای او به وجود آمد، طبیعی است دیگر دچار هیچ نوع کفری نمیشود.
*وجوه کفر در کتابالله
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) در یک روایت بسیار عالی و پرمحتوا، وجوه کفر را در قرآن بیان میکنند.
در روایتی که در جلسات قبل اشاره کردیم، بیان شد که اسّ و اساس کفر، نفس دون است و اگر کسی مبتلای به نفس دون شد، در حقیقت به کفر روی میآورد. در روایت دیگری هم که قبلاً بیان کردیم، فرمودند: «اُصولُ الکُفرِ ثلاثةٌ الحِرصُ والاستِکبارُ والحَسَدُ فأمّا الحِرصُ فإنّ آدمَ علیه السلام حینَ نُهِیَ عنِ الشَّجرَةِ حَمَلَهُ الحِرصُ على أن أکَلَ مِنها و أمّا الاستِکبارُ فإبلیسُ حینَ اُمِرَ بالسُّجودِ لآدمَ استَکبَرَ و أمّا الحَسَدُ فابنا آدَمَ حیثُ قَتَلَ أحدُهُما صاحِبَهُ» حرص و تکبّر و حسد، اصول کفر هستند. لذا معلوم میشود گرفتار شدن به نفس دون و دوری از اخلاق، انسان را به کفر، گرفتار میکند.
حال، در این روایت شریفه هم، هوی و هوس و نفس دون را عامل کفر دانسته و اقسام کفر را بیان میفرمایند. در این روایت، از وجود مقدّس حضرت، از وجوه کفر در کتابالله، قرآن کریم و مجید الهی، سؤال میکنند «لمّا سُئلَ عَن وُجوهِ الکُفرِ فی کتابِ اللهِ عَزَّوجلَّ». گرچه اگر بخواهیم هر قسم از این روایت را بررسی کنیم، پر از مطلب است و جا دارد چندین جلسه برای آن، وقت گذاشت! بدین ترتیب که حسب آیات شریفهای که خود حضرت تبیین میفرمایند، مطلب شرح داده شود و آیات قبلی و بعدی و شأن نزول آنها بررسی شود که غوغا خواهد بود!
اگر در این روایت شریفه، خوب تأمّل کنید، متوجّه میشوید که حضرت میفرمایند: همه شقوق کفر، به آن وجه آخر برمیگردد. یعنی صورت ظاهر، در ابتدا ما تصوّر میکنیم این روایت، راجع به بحث اعتقادی و شناخت و معرفت به پروردگار عالم و دور شدن از آن کفری است که همیشه در ذهن ما متبلور است. در حالی که حضرت، با اینکه آنها را هم تبیین میفرمایند، امّا نتیجهگیری ایشان، غوغاست و آن، این است که ریشه همه اینها، همان بداخلاقیها و نفس دون است و همان است که انسان، تصوّر کند کسی است.
گرچه انسان، اگر جدّی عبد شد؛ واقعاً کسی هست؛ چون خود خدا فرموده: «إِنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَةً». امّا در اینجا منظور، آن کسی است که حرص دنیا پیدا کند، تکبّر بورزد و حسادت کند.
در مورد حسادت هم بیان شد: اوّل اعتراض حسود، به پروردگار عالم است! - این را به عنوان یک کد اساسی در ذهنمان قرار دهیم - یعنی حسود میخواهد به پروردگار عالم بگوید: خدایا! او چه لیاقتی داشت که این مطالب را به او دادی؟! او اصلاً بلد نیست صحبت کند، امّا تو چنین ثروت یا علمی به او دادی! نعوذبالله یعنی خدایا! تو بلد نیستی به چه کسی، چه چیزی بدهی! لذا حسود، اوّل ایرادش به خداوند است، امّا خودش خبر ندارد.
همه اینها منشأ کفر میشود که به عنوان اصول کفر تبیین فرمودند.
حضرت در اینجا میفرمایند: «الکُفرُ فی کتابِ اللّه ِ على خَمسَةِ أوجُهٍ»، کفر در کتاب الله، قرآن کریم و مجید الهی - که خودش، اخلاق است - بر پنج وجه است: «فمِنها کُفرُ الجُحودِ، والجُحودُ على وجهَینِ، والکُفرُ بتَرکِ ما أمَرَ اللّهُ، وکُفرُ البَراءةِ، وکُفرُ النِّعَمِ». یکی از شقوق و وجوه کفر که در قرآن آمده، انکار نمودن پروردگار عالم(جحد) است که خود این انکار، بر دو وجه است. مورد بعدی، کفر ناشی از ترک آن مواردی است که خداوند به انجام آنها، فرمان داده و دیگری، کفر برائت و آخرین کفر هم کفر بر نعمتهاست.
*علّت اوامر و نواهی الهی چیست؟
اتّفاقاً در کفر انکار هم عامل، نفس دون است. یعنی حضرت میفرمایند، کسانی که کافر میشوند و میگویند: خدا وجود ندارد، یک دلیل و برهانش این است که نمیخواهند به اوامر الهی تن بدهند. در حالی که میفرمایند: انسان باید بداند اوامر و نواهی الهی که در بستر توحید و وحدانیّت است، به نفع خودش است.
لذا اگر آنچه را که از آن علیمِ حکیم، صادر میشود؛ انجام دهد؛ برای رشد خودش است. و آنچه را هم که نهی کرده، باز برای این است که از این رشد، جلوگیری نشود. چون مواردی را که خداوند از آن نهی کرده، عامل میشود که انسان، نه تنها رشد نکند، بلکه عقبگرد هم داشته باشد! یعنی نه تنها آن «أَحْسَنِ تَقْویم» نباشد، بلکه برعکس، آنقدر پایین بیاید که «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل» شود و از آن مقام أحسن، معالأسف به مقام أسفل برسد، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین».
لذا نواهیای که ذوالجلال و الاکرام برای انسان تبیین فرموده، برای این است که نگذارد ما از آن مقام أحسن به مقام أسفل برسیم. پس نفع آن هم برای ما است و إلّا اصلاً مگر نماز ما نعوذبالله برای خدا سودی دارد؟! مگر وقتی ما گناه میکنیم، به پروردگار عالم ضرر میزنیم؟!
لذا خود عبادت، خود طاعت و عمل به اوامر ذوالجلال و الاکرام و همچنین رعایت نواهی، نفعش برای خودمان است. در هیچکدام نفعی برای ذوالجلال و الاکرام و حتّی ملائکه الهی هم ندارد.
*ریا؛ عمل سوزی است!
مبحث اخلاص که در جلساتی عنوان شد، بسیار عالی و غوغا بود. خوب است که مجدّد آن مباحث را پیگیری کنید که جدّاً حال انسان را تغییر میدهد. در روایاتی که در آن جلسات عنوان شد، بیان کردیم: در باب اخلاص، طوری میشود که فردای قیامت، پرونده مخلصین عالم خالیِ خالی است و حتّی هیچ نیکیای هم در آن نیست! وقتی ملائکه الهی آن را میبینند، تعجّب میکنند. خطاب میرسد: اینها کسانی بودند که تمام اعمال، رفتار، کردار، نشست و برخاستشان و ...، برای من بود. لذا من اصلاً چیزی برای آنها ننوشتم.
شاید بپرسید: چرا نمینویسد؟! اتّفاقاً اینها همه برای خدا کار کردند و باید بیشتر از دیگران هم مینوشت!
میفرماید: من خواستم که در این عالم قیامت، خودم آن را پر کنم!
لذا وقتی پرونده مخلصین عالم را به آنها میدهند و میبینند که چیزی در آن نیست؛ آنقدر در مقام اخلاص رشد کردند که اتّفاقاً حتّی فردای قیامت هم اعتراض نکرده و نمیگویند: چرا چیزی در آن نیست؟!
یک مطلب دیگر این است: وقتی اینها به مقام اخلاص رسیدند، میدانند هر آنچه از اوامر الهی انجام میدهند و هر آنچه از نواهی الهی رعایت میکنند، همه و همه، برای رشد خودشان است، نه دیگری. برای همین اصلاً چیزی به نام ریا در وجودشان نخواهد بود.
وقتی کسی بفهمد که سود این عمل برای خودم است؛ یعنی یا امر به این عمل، من را رشد میدهد و یا نهی از این عمل، از سقوط من جلوگیری میکند؛ لذا طبیعی است دیگر ریا نمیکند.
چه مخلص و چه ریاکار، هر دو عمل انجام میدهند، منتها یکی عملش را رشد میدهد و سبب رشد خودش میشود، ولی دیگری عملش را میسوزاند! لذا تعریف مختصر ریا، عملسوزی است!
*در این عالم، همه، عبد هستند!
لذا حضرت میفرمایند: «الکُفرُ فی کتابِ اللّه ِ على خَمسَةِ أوجُهٍ: فمِنها کُفرُ الجُحودِ، والجُحودُ على وجهَین، والکُفرُ بتَرکِ ما أمَرَ اللّهُ...». کفر در کتابالله، پنج وجه دارد که یکی از آنها، کفر انکار است و این انکار، خودش بر دو قسم است و مورد سوم، ترک اوامر الهی است.
حالا این «و الکُفرُ بتَرکِ ما أمَرَ اللّه» یعنی چه؟ یعنی حتّی این هم که انسان منکر پروردگار عالم میشود، به خاطر این است که نمیخواهد زیر بار آن اوامر الهی برود و لذا منکر میشود؛ چون شناخت ندارد و احساس میکند این اوامر الهی، زورگویی است!
مثلاً میگوید: چرا باید نماز بخوانم؟! چه کسی گفته نماز بخوانم؟! چه کسی گفته روزه بگیرم؟! چرا آزاد نباشم؟! چه کسی گفته چشمت را کنترل کن؟! من دوست دارم چشمم رها باشد! چه کسی گفته - نعوذبالله - در بستر حرام نروم؟! من میخواهم آزاد و حرّ باشم.
چنین کسی، حرّ را اینگونه معنا میکنند و نمیفهمد خودش را به نفس دون گرفتار کرده، امّا چون میخواهد تن به اوامر الهی ندهد، لذا منکر میشود.
این نکته را هم بیان میکنم که در ذهنتان به عنوان یک کد اساسی یادداشت کنید: انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، تن به اوامر میدهد! منتها یک عدّه تن به اوامر الهی میدهند و یک عدّه تن به نفس دون میدهند. لذا اینطور نیست که بگوییم حرّ هستیم، ما یا عبد پروردگار عالم هستیم، یا عبد نفس، شیطان و ابلیس هستیم. لذا کسی که تصوّر میکند من حرّ هستم، اشتباه میکند، او، فریب خورده و یک تصوّر باطل دارد.
گرفتاریهایی که نفس دون برای انسان ایجاد میکند، به قدری مهم است که وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(ع) در روایتی بسیار عالی و زیبا - که امروز به مناسبتی در جلسهای بیان کردم - میفرمایند: نفس میآید و چاپلوسانه تملّق میکند - جالب است که حضرت، لفظ تملّق را میآورد - و آنقدر میگوید این، حقّ تو و متعلّق به تو است و آنقدر تو را فریب میدهد که باعث میشود تو آن کار را انجام بدهی و وقتی دیگر بر تو حاکم شد - که حکومتش دیگر، حکومت ظلم است - طوری به تو میتازد که دیگر نمیتوانی از دستش فرار کنی.
حالا انسان خوب است زیر چتر حکومت پروردگار عالم برود و عبد خدا بشود، نه عبد نفس. این حاشیه را زدم، برای اینکه بدانید بدانید آنها که منکر پروردگار عالم میشوند، به واسطه این است که آنچه را که پروردگار عالم به آنها فرمان داده، انجام ندهند و این، کفر بر طاعت و کفر بر نعمتها را به وجود میآورد، «و الکُفرُ بتَرکِ ما أمَرَ اللّه و کُفرُ النِّعَمِ».
یا به خاطر این است که یادش رفت اوامر الهی، انسانساز و برای خودش است. یا یادش رفت اگر تن به این اوامر ندهد، حتماً باید به اوامر دیگری تن بدهد و این، یک قاعده است. انسان نمیتواند از این قاعده فرار کند. کسی را در عالم نداریم که بگوید: من تن به فرمان کسی نمیدهم، او یا تن به فرمان پروردگار عالم داده و یا نفس و شیطان! پس این یک نوع کفر است.
1. کفر انکار (انکار ربوبیّت، بهشت و جهنّم)
در ادامه حضرت توضیح میدهند و خیلی زیبا وجه اوّل کفر را تبیین میفرمایند: «فأمّا کُفرُ الجُحودِ فهُو الجُحودُ بالرُّبوبیَّةِ و هُو قَولُ مَن یَقولُ: لا رَبَّ و لا جَنَّةَ و لا نارَ! و هُو قَولُ صِنفَینِ مِن الزَّنادِقَةِ یقالُ لَهُمُ: الدَّهریَّةُ، و هُمُ الذینَ یَقولونَ: «وَ ما یُهلِکُنا إلاّ الدَّهْرُ» و هُو دِینٌ وَضَعُوهُ لأنفُسِهِم بالاستِحسانِ على غیرِ تَثَبُّتٍ مِنهُم و لا تَحقیقَ لِشیءٍ مِمّا یقولونَ ، قالَ اللّه ُ عَزَّوجلّ: «إنْ هُمْ إلاّ یَظُنُّونَ»» این کفر انکار، عبارت است از انکار ربوبیّت؛ یعنی منکر این میشوند که پروردگار عالم، ربّ همه عالمین و پرورش دهنده همه خلقت است - خوب دقّت کنید، همانطور که بیان کردم از همین جا معلوم میشود که تمام این شقوق، از نفس و از این است که نمیخواهد تن به اوامر الهی بدهد. نفس، او را فریب میدهد و میگوید: به اوامر من تن بده - و این، حرف کسى است که مىگوید: نه پروردگارى است و نه بهشت و نه دوزخى - میگوید: چه کسی گفته خدا هست؟! خدا را نشانم بده! چه کسی گفته بهشت و جهنمی هست؟! مگر کسی از آن دنیا آمده که بگوید: جهنّمی است و ... -
*چه کسی روزی نوزاد را میرساند؟
البته من حاشیههای کوچکی میزنم که به آن اصل مطلبمان برسم و از اصل بحث دور نشویم، امّا اگر در همین حاشیههای کوچک تأمّل کنیم، خیلی راهگشا است. در بحث درس خارج که موضوع دیه ثدی بود، این مثال را بیان کردم. گفتم: اگر ما در همین نکته تأمّل کنیم، خیلی مفید است که چرا یک دقیقه قبل از زایمان در سینههای مادر، شیر نیست، امّا همین که طفل به دنیا میآید، پروردگار عالم لبنی برای او قرار میدهد که هم بسیار گواراست و هم تغذیه میکند و رشد مییابد.
پروردگار عالم اوّل به ما دندان نداد که ما بتوانیم مکیدن را داشته باشیم. مگر به ما بینی و چشم و گوش نداد؟! پس آیا همان قادر متعال نمیتوانست دندان هم بدهد؟ امّا ما را اینطور کوچک و ضعیف قرار داد و محبّتمان در دل پدر و مادر انداخت که دورمان بگردند و اینطور باعث شود که ما رشد کنیم.
اگر کسی بخواهد این را بفهمد که پروردگار عالمی وجود دارد یا خیر، تأمّل در همین مورد، بس است. جدّی این شیر را چه کسی درست میکند که این طفل تا دنیا میآید، این طور به او عنایت میکند، «یا رازق الطفل الصّغیر».
کسی که میگوید خدایی وجود ندارد، بهشت و جهنّمی وجود ندارد و ...، معلوم است میخواهد وجدان خودش را راحت کند که هر کاری دلش خواست بکند و الّا اگر تأمل کند، عالم پر از همین آیات الهی و نشانههاست که انسان را به خداشناسی دعوت میکند.
*خداشناسی از طریق یک بند انگشت!
چندین بار در مباحث بیان کردم که همین بند انگشت ما کفایت میکند که ما را خداشناس کند و هیچ چیز دیگری نمیخواهد. یعنی اگر هیچ یک از آیات الهی نبود، فقط همین کافی بود. میلیاردها انسان قبل از ما بودهاند و میلیاردها هم بعد میآیند و الآن هم میلیاردها نفر هستند هستند، امّا همه پزشکان و بافتشناسان دنیا میگویند: اگر همه را یکجا جمع کنید (مثل محشر)، هیچ کسی اثر انگشتش مانند کس دیگری نیست! حتّی آن دوقلوهایی هم که کاملاً شبیه هستند، اثر انگشت متفاوتی دارند.
من معمولاً این طور مثال میزنم، میگویم: وقتی یکی از این دوقلوها میآید با شما حرف میزند و بعد میگوید: من بروم برای پذیرایی آب و چایی بیاورم، وقتی یکی دیگر از آن دوقلوها میآید و به شما میگوید: خوب میفرمودید ... . شما میگویید: شما میفرمودید! میگوید: نه، حتّی قسم میخورد که من نبودم. شما میگویید: آقا! قسم نخور، شما داشتید با من صحبت میکردید. میگوید: نه، من صحبت نمیکردم. یکدفعه برادرش میآید، میبینید او هم با همان لباس، با همان هیکل، با همان تن صدا، با همان خال و ... است. یا للعجب! این کیست! این، آن است؟! چطور دو تا شدند؟!
یعنی بعضی از دوقلوها این قدر شبیه به هم هستند که تعجّب میکنید. امّا همان دو قلوها هم اگر اثر انگشتشان را بگیرند، با یکدیگر متفاوت است. اصلاً هیچ احدی در عالم اثر انگشتش با دیگری، یکی نیست. درحالی که مگر این بند انگشت چقدر است؟! تازه این، در حالی است که شما به طور طبیعی وقتی انگشت میزنید، صورت ظاهر اوّلیّهاش مثل هم هستند.
لذا اگر انسان فقط در همین مورد تأمّل کند و بگوید: این کیست که ما را این طور خلق کرده؛ برای او بس است.
*آیا انسان بعد از این همه پیشرفت و ترقّی ظاهری، نیست میشود؟!
اگر انسان باز تأمّل کند و بگوید: من که نسبت به موجودات عالم اینقدر ترقّی داشتم - ولو ترقّی ظاهری، حالا در اینجا به ترقّی معنوی کاری نداریم - مگر میشود وقتی از دنیا میروم، دیگر باطل باشم؟!
ببینید این مثال را زدم شیر را نگاه کنید، از اوّل در جنگل، همین حال را داشته، الآن هم همین حال را دارد. امّا من و شما به تعبیری از آن غارنشینی که دور خودمان برگ می-بستیم، شروع کردیم، تا امروز که این خانهها و برجهای آنچنانی و آسمانخراشها و ... را ساختیم. تا این که آسمان را تسخیر کردیم. تا این که اینجا نشستهایم و با یک دوربین به اندازه یک دست، آن طرف دنیا را میبینیم و حرف میزنیم و او هم از آن طرف دنیا، ما را میبیند و با ما حرف میزند. این همه پیشرفت! آنوقت کدام انسانی هست که یک مقدار تأمّل کند و بگوید: یعنی من با مرگ نابود میشوم؟! این همه آمدم در دنیا تلاش کردم، این همه وسایل و ابزار و پیشرفت وجود داشت، برای این که بهتر زندگی کنم و ...؛ آیا همه برای این بود که در آخر بمیرم و بعد با مردنم هم از بین بروم و نیست شوم؟!
در حالی که اگر باز انسان تأمل کند، میداند که حتّی از یک دقیقه بودنش در رحم مادر هم خاطره ندارد، امّا از اینکه میبیند فرزندش در رحم مادر رشد کرده، میداند که من هم در رحم مادر رشد کردم و از آن اسپرمی به وجود آمدم که باید حتماً با چشم مسلّح دیده میشد و با چشم غیرمسلّح اصلاً دیده نمیشود. حالا آن اسپرم و ذرّهای را که به چشم عادی دیده نمیشد، تصوّر کن، تا این انسانی که اینگونه علم پیدا کرده و حتّی کاری کرده که آسمان را به تسخیر خود درآورد، در علوم مختلفه، پیشرفتهای آنچنانی داشته و ... . لذا معلوم است که نمیتواند موجودیت را منکر شود و میگوید: اگر اینجا نبودم، طبیعی است از اینجا به جای دیگر میروم. اگر در این موارد تأمّل کند، دیگر انکار یعنی چه؟! لذا همه این انکارها، دلالتش، نفس است و این که متخلّق به اخلاق الهی نیست.
*دینسازی بنا به پسند و سلیقه شخصی!
لذا حضرت فرمودند: »فأمّا کُفرُ الجُحودِ فهُو الجُحودُ بالرُّبوبیَّةِ و هُو قَولُ مَن یَقولُ: لا رَبَّ و لا جَنَّةَ و لا نارَ! و هُو قَولُ صِنفَینِ مِن الزَّنادِقَةِ یقالُ لَهُمُ: الدَّهریَّةُ ، و هُمُ الذینَ یَقولونَ : «وَ ما یُهلِکُنا إلاّ الدَّهْرُ»» این گروهی که میگویند: «لا رَبَّ و لا جَنَّةَ و لا نارَ»، دو صنف هستند که یکی از آنها همین زندیقان هستند که به آنها دهریه میگویند، «یقالُ لَهُمُ : الدَّهریَّةُ». و آنها کسانی هستند که میگویند هیچ چیزی جز روزگار ما را از بین نمیبرد «وَ ما یُهلِکُنا إلاّ الدَّهْرُ».
یعنی میگویند: همه چیز تمام میشود، ما آمدیم و رفتیم و تمام شد. جدّی اگر تأمل کنیم کدام آدم عاقلی، این را میپذیرد که بگوییم: یک حادثه اتّفاق افتاد و عالم به وجود آمد. اصلاً همین انفجاری را که شما میگویید: بعداز آن، عالم، به وجود آمد، چه کسی درست کرد؟!
حضرت در ادامه بیان میفرماید: «و هُو دِینٌ وَضَعُوهُ لأنفُسِهِم بالاستِحسانِ على غیرِ تَثَبُّتٍ مِنهُم و لا تَحقیقَ لِشیءٍ مِمّا یقولونَ، قالَ اللّه ُ عَزَّوجلَّ :«إنْ هُمْ إلاّ یَظُنُّونَ»» این، دین و آیینى است که بنا به پسند و سلیقه خودشان براى خود ساختهاند، بدون آن که درباره آنچه مىگویند، کمترین تأمّلی را کرده باشند. خداوند عزّوجلّ فرموده است: «آنان، جز در پندارى نیستند».
البته بنده از این مباحث گذرا رد میشوم و إلّا روایات دیگری هم در بحث شناخت دهریّه و ... است که مثلاً در یک روایت دیگری راجع به دهریّون میفرمایند: بعضی از اینها می-خواهند بگویند: ما هم هستیم و لذا برای خودشان مکتب سازی میکنند. این، نفس دون است دیگر، «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاس الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاس».
لذا این طور نیست که بگوییم خدای ناکرده همه از طریق نفس، سراغ شهوت جنسی میروند. بلکه نفس، هر کسی را یک طوری فریب میدهد. مثلاً یک عدّه را دین تراش می-کند، مانند آن محمّد وهّاب شد که دینتراش شد و وهابیّت را درست کرد. لذا این دینسازیها و مکتبسازیها، همه، از باب نفس است که البته پشت اینها، استعمار و ... وجود دارد.
لذا حضرت میفرمایند: پروردگارعالم در قرآن فرموده: :«إنْ هُمْ إلاّ یَظُنُّونَ» اینها جز در همان ظن و گمانی که برای خود درست کردند، نیستند « أنَّ ذلکَ کما یقولونَ» و گمان مىکنند واقعیّت، همان است که آنها مىگویند.
«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون» میفرمایند: شما اینها را چه انذار بدهی، چه ندهی، اصلاً ایمان نمیآورند. یعنى به یگانگى خداوند متعال کافر شدند. پس، این یکى از گونههاى کفر است.
معالأسف اینها آمدند که مردم را فریب دهند و خودشان جزء سپاه ابلیس شدند، لذا اینها برنمیگردند. پس همه اینها از نفس است. همانطور که بیان کردم، هر کدام از این مطالبی که حضرت فرمودند، نیاز به یک بحث مفصّل دارد، امّا چون بحث ما، بحث اخلاق و کفر است که بیان کردیم منشأ کفر، همین نفس دون است؛ میخواهیم براساس آن جلو برویم، لذا همینقدر کفایت میکند.
2. کفر انکار (انکار حقّ با وجود شناخت)
حضرت در ادامه به وجه دیگر، یعنی وجه دوم کفر پرداخته و میفرمایند: «و أمّا الوَجهُ الآخَرُ مِن الجُحودِ على مَعرِفَةٍ، و هُو أن یَجحَدَ الجاحِدُ و هُو یَعلَمُ أنّهُ حَقٌّ، قدِ استَقَرَّ عِندَهُ و قَد قالَ اللّهُ عَزّوجلَّ: «وَ جَحَدُوا بها و استَیْقَنَتْها أنفُسُهُم ظُلْما و عُلُوّا»» نوع دوم کفر که این هم از انکار است، با وجود معرفت است؛ یعنی خداوند را میشناسد و در درون خودش میفهمد که این مطلب، حقّ است، امّا باز آن را انکار میکند.
یک موقع کسی نمیفهمد و انکار میکند که میگویند: او در جهل مرکب است، امّا این شخص میفهمد، میداند و معرفت دارد، امّا با این وجود، منکر حضرت حقّ میشود.
مثالی که در این باره میزنند، فرعون است. در مورد فرعون دو نوع قول بیان کردند، بعضی گفتند: فرعون وقتی دید دارد غرق میشود و گفت: «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیل»، به جایی رسیده بود که دیگر باورش شده بود، چیزی نیست، امّا بعضی دیگر میگویند: فرعون با آن که «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» میگفت، امّا میدانسته که خدا وجود دارد، ولی انکار میکرده، امّا در آنجایی که «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیل» گفت، یعنی میخواست بگوید: خدایا! دیگر به لسان جاری کردم و من ایمان آوردم.
لذا این شخصی که در گروه دوم است، معرفت دارد، ولی منکر حقّ میشود؛ یعنی برایش ثابت شده است، امّا باز انکار میکند.خداوند میفرماید: «با آنکه دلهایشان به آیات روشنگر ما یقین داشت، از روى ظلم و تکبّر، آنها را انکار کردند».
یعنی دلهای اینها دیگر تماماً از بین رفته و یقیناً نفسهای اینها گرفتار شده است و اینها به نفس دون دچار هستند. لذا ذوالجلال و الاکرام باز هم در اینجا میفرماید: نفس دون، اینها را گرفتار کرده، میفهمند امّا به خاطر نفسشان انکار میکنند. اینها از روی ظلم و تکبّر انکار کردند. امّا اوّل از همه، دارند به خودشان ظلم میکنند و گرفتار میشوند.
*دلیل تأکید اولیاء الهی بر ذکر یونسیّه!
لذا این یک نکته بسیار مهم است: آن کسی که در دنیا، نسبت به نفس خودش، نسبت به آنچه که در خلقت هست و ...؛ تأمّل نکند، بزرگترین ظلم را، آن هم به خودش، کرده است.
به این مطلب هم دقّت کنید، خیلی زیبا است. در این آیات شریفهای که معمولاً اولیاء خدا به عنوان ذکر میدهند، نکتههای بسیاری وجود دارد. البته به هر کسی، نسبت به حال او بیان میکنند که چند مرتبه بخواند و ... . یکی از این آیات این است: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنین».
در مورد این آیه، بعضی از بزرگان از جمله علّامه سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی از طریق آسیِّد هاشم حدّاد به نقل از آیتالله قاضی یک نکته بسیار مهم و عالی را تبیین میفرمایند. ایشان فرمودند: یک دلیل اینکه اولیاء خدا این ذکر یونسیّه را تبیین میکنند، به این خاطر است که قائل به این هستند، امکان دارد ظلمی نسبت به خودمان کرده باشیم که شناخت حقیقی نداشته باشیم.
امّا مگر اولیاء خدا چه گناهی کردند که ظلم کرده باشند؟ بعضی از اولیاء خدا حتّی به مقام تالیتلو معصوم میرسند و نه تنها گناه نمیکنند، بلکه از اسم گناه هم تنفّر دارند و جدّی اسم گناه، تن آنها را میلرزاند.
قبلاً هم بیان کردم که آیتالله مولوی قندهاری میفرمودند: آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وقتی در درس خارجشان، مبحث زنا را بیان میکردند، فقط یک بار از آن، اسم میبردند و بعد میفرمودند: آن عمل شنیع. میگفتند: آقا چرا اسم نمیآورید؟ میفرمودند: نمیتوانم. خصوصی که پرسیده بودند، فرموده بودند: از اسم آن تن به لرزه میافتد! در حالی که این لفظ را قرآن بیان کرده و فرموده: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی»، در روایات هم آمده، امّا ولیّ خدا آنقدر از اسم گناه بدش میآید که کار به جایی میرسد که اسم آن را به اجبار و بسیار کم استفاده کرده و از بردن نام آن، حالش به هم میخورد و تنش میلرزد. الله اکبر! چقدر بعضی رشد دارند که از اسم گناه هم متنفّر میشوند!
حالا این اولیاء خدا که تالیتلو معصوم شدند و این قدر روحشان لطیف شده؛ کجا ظلم میکنند که آیاتی مانند «سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین» را میخوانند؟! دلیل، این است که میگویند: ما میترسیم یک موقع معرفت بالله و خداشناسیمان آنطور که باید و شاید نباشد و خودمان به خودمان ظلم کرده باشیم که چرا نشناختیم.
لذا طبق فرمایش حضرت، پروردگار عالم در مورد گروه دوم از کافران میفرماید: اینها هم به خودشان ظلم کردند و هم افکار پلید را ترویج میدهند و باعث میشوند ظلم به دیگران هم بشود، امّا اوّل ظلم به خودشان است. این نکته بسیار مهمّی است.
بعد حضرت میفرمایند: «و قالَ اللّهُ عَزَّوجلَّ: «و کانُوا مِن قَبلُ یَستَفْتِحُونَ علَى الّذینَ کَفَرُوا فلَمّا جاءَهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بهِ فَلَعنَةُ اللّه ِ علَى الکافِرِینَ»» خداوند فرموده: «و از دیر باز در انتظارش، بر کسانى که کافر شده بودند، پیروزى مىجستند، ولى همین که آنچه که اوصافش را مىشناختند، برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خدا بر کافران باد».
در مورد وجه اول؛ یعنی آنهایی که به ظاهر دهریه بودند، لعنت نگفت، امّا در اینجا لعنت گفت؛ چون میشناختند و با معرفت انکار کردند. ولو شناخت، شناخت نسبی است و شناخت حقیقی نیست، امّا با همین شناخت آمدند منکر شدند که آن هم به خاطر چیز دیگری، یعنی نفسشان است. آنها به خاطر اینکه میخواستند در دنیا مقام علو پیدا کنند، ظلم میکردند، ولی اوّل ظلم هم به خودشان کردند و خدا هم آنها را مورد لعنت قرار داده است.
لذا حضرت فرمودند: «فهذا تفسیرُ وَجهَیِ الجحودِ» این دو مطلبی که عنوان شد، همان دو قسم از کفر انکار است. امّا وجه ثالث چیست؟
3. کفر نعمتها
از اینجا به بعد، دیگر باید خیلی تأمّل کنیم. گرچه آنها هم که بیان کردم، از مباحث اخلاقی است، امّا یک مبحث اعتقادی و اخلاقی است که باید بر روی آن به طور مفصّل و جدّی بحث کرد. ما هم چون میخواهیم بگوییم حالات کفر چیست، تمام این روایت شریفه را تبرّکاً و تیمنّناً بیان کردیم و از ابتدای روایت خواندیم.
حضرت در ادامه میفرمایند: «و الوَجهُ الثالثُ مِن الکُفرِ کُفرُ النِّعَمِ، و ذلکَ قولُهُ تعالى یَحکی قَولَ سُلَیمانَ علیه السلام: «هذا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَ أشْکُرُ أم أکْفُرُ و مَن شَکَرَ فإنّما یَشکُرُ لِنَفِسِهِ»» که این آیه خیلی عجیب است. چقدر زیبا به انسان تبیین میکند و میگوید: اگر شکر هم کنی، برای خودت است، نه برای من خدا، اشتباه نکن. همین که بیان کردم اوامر الهی باعث رشد خود انسان است، تشکر هم همین است، اگر شکر -کنی، برای خودت است، «لِنَفِسِهِ». «و مَن کَفَرَ فإنَّ رَبِّی غَنیٌّ کَریمٌ».
*خدا که به شکر ما نیازی ندارد؛ پس چرا در صورت کفران نعمت، عذاب شدیدی خواهیم شد؟!
پروردگار عالم در جایی دیگر نیز میفرماید: «لِئنْ شَکَرْتُم لَأزِیدَنَّکُم و لَئنْ کَفَرْتُم إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ». حالا چرا میفرماید: اگر کفر بورزید، «إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ»؟ این مطلب خیلی مهم است؛ چون گاهی برای انسان سؤال پیش میآید که اگر شکر برای خودمان است، نه پروردگار عالم، پس چرا پروردگار عالم در صورت کفران، میفرماید : «إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ»؟
در آیه قبلی، حضرت سلیمان(ع) بیان کرده بود: شکر نعمت برای خودمان است و اگر هم کسی کفر کند، به خودش برمیگردد، چون خدا بینیاز است «و مَن کَفَرَ فإنَّ رَبِّی غَنیٌّ کَریمٌ»، امّا در اینجا میفرماید: هر که شکر کند، خدا آن را زیاد میکند که خیلی عالی است، اما چرا میفرماید «و لَئنْ کَفَرْتُم إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ»؟
این مطلب، یک نکته بسیار عالی و زیبایی دارد که به فضل الهی بیان میکنم.
حضرت در ادامه میفرمایند: پروردگار عالم در جای دیگری نیز میفرماید: «فاذْکُرُونِی أذکُرْکُم و اشکُرُوا لِی و لا تَکْفُرُونِ» من را یاد کنید، من هم شما را یاد میکنم. «و اشکُرُوا لِی و لا تَکْفُرُونِ» شکر کنید و کفر نورزید؛ یعنی این مطلب اشاره به کفر نعمتها در مقابل شکر نعمتها دارد.
لذا حضرت میفرمایند: نوع سوم، کفر نعم است و این در قول حضرت سلیمان بیان شده است که در این جلسه، فقط همین مطلب را بیان میکنیم، امّا به فضل الهی در جلسه آینده، نکات این فرمایش حضرت را بیان میکنیم و به داستانهایی عالی از عرفای عظیمالشّأن اشاره میکنیم که چه حالاتی در شکر نعمت داشتند و چه وحشت عجیبی نسبت به کفر نعمت داشتند.
لذا اگر انسان خدای ناکرده دچار کفر نعمت بشود، گرفتاریهای زیادی برایش پیش می-آید که هم روایات شریفه، این مطلب را بیان میکنند و هم حال عرفا، این را نشان می-دهد. حتّی عرفا گاهی به شاگردان و خصّیصین خود هم توصیه میکردند که اگر میخواهید رشد کنید و به تعبیری ره صد ساله را یک شبه طی کنید، چگونه شاکر در باب نعمت باشید و اگر کفر نعمت کنید، حتّی آن دادههای الهی و معارفی را که به شما داده شده، از شما میگیرند و از آن مقامی که بنا بود به آن برسید، سقوط میکنید. شاید یک معنای «إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ»، همین باشد که بیان میکنند.
چون شما بناست خلیفه الهی شوید و قلب و سینهتان پر از علم و حکمت باشد که تا بسم الله الرحمن الرحیم (هست کلید در گنج حکیم) بگویید، این حکمتها همینطور از قلب به لسانتان جاری شود. لذا اولیاء خدا اینطور هستند و ما گاهی میدیدیم که یکی دو ساعت حرف میزدند و مدام در و گوهر از لسانشان میبارید.
لذا «إنَّ عَذابِی لَشدیدٌ» همین است که اگر یک موقعی کفران نعمت کنیم، ممکن است نعمت را از ما بگیرند.
حالا به فضل الهی در جلسه آینده بیان میکنیم که چطور میشود اولیاء الهی در هر زمینهای میگویند: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی»؟ کاش این را میفهمیدیم که منظور سلیمان از بیان این عبارت، حکومت نیست، چون اصلاً حکومت، چیزی نیست و این مطلب دیگری را دارد بیان میکند که غوغا و محشر است. اگر انسان جدّی بفهمد، آنوقت دیگر دائم مراقب است. دائم خودش را در محضر پروردگار عالم میبیند و دائم در شکر و مراقبت است.
لذا انسان باید بداند که شکر ید و کفر ید چیست؟ باید بداند که شکر عین و کفر عین چیست؟ کفر نعمت چیست؟ انسان باید نسبت به این نعم الهی که خداوند به انسان مرحمت کرده، شناخت داشته باشد و برای هر کدام از اعضاء و جوارح، شاکر باشد.
به عنوان مثال برای همین زمینی که بر روی آن، راه میرویم، باید شاکر باشیم. لذا اینکه بیان میفرمایند: عدّهای پایشان را محکم به زمین نمیزنند، از باب همین شکر است که غوغاست. اصلا آنها با یک حال دیگر و عینک دیگری نگاه میکنند و اصلاً نگاهشان به زندگی نسبت به آنچه که ما نگاه میکنیم، تفاوت دارد. حتّی نمیشود گفت که از زمین تا آسمان فرق دارد؛ چون اصلاً آنها نوع تعریفشان از زندگی، چیز دیگری است، نوع رفتارشان طور دیگر است، گرچه بین ما هستند و مثل ما غذا میخورند و آب میخورند و ... و به قول خود امیرالمؤمنین کسب میکنند و بین مردم راه میروند، امّا حالشان، نگاهشان، توجهشان، مراقبهشان، شناختشان به شکر، شناختشان به کفر و ... فرق میکند که سایر مطالب را به فضل الهی در جلسه آینده بیان کنیم.
*چگونه شاکر بالاترین نعمت خداوند باشیم؟
لذا برای همین است وقتی میفهمند که باید شاکر نعمت باشند و اصلاً میفهمند کفران نعمت هم یک نوع کفر است؛ مدام به یاد حضرت صاحب(روحی له الفداء) هم خواهند بود؛ چون اگر کسی یاد حضرت نباشد، شکر نعمت ولایت و شناخت حضرت حجّت(روحی له الفداء) را که ذوالجلال و الاکرام مرحمت کرده، به جای نمیآورند.
آیا ما شاکر هستیم که در این زمان به دنیا آمدیم؟! کدام زمان؟! این زمانی که اولیاء خدا به آن غبطه میخوردند و حتّی جدّ مکرّم آقاجان فرمودند: «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُه» اگر من در آن زمان بود و درکش میکردم، خادمش میشدم. این زمانی که دیگر زمان امامت خلّص انبیاء و خلّص معصومین و امامی است که پیغمبرها و ائمّه منتظرش بودند.
حالا من در این زمان به دنیا آمدم، خدا! ممنونتم که در این زمانِ هستن. درست است به صورت ظاهر زمان حکومت حضرت نیست، امّا امامت حضرت که هست! خدایا! حالا که من در این زمان به دنیا آمدم، نکند کفر نعمت کنم؟! لذا فرامین حضرت را اطاعت میکند که نکند کفر نعمت بشود و همین اطاعت، از مصادیق شکر نعمت است.
من باید هر لحظه یاد آقاجان باشم و این که بیان میکنم شبها با آقاجان صحبت کنید، به نوعی تمرین است برای این که دائم انسان یاد حضرت باشد. چون میدانید ای بسا خوابیدیم و دیگر بلند نشدیم «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْت». به ما گفتند: موقعی که میخوابید، شهادتین بگویید؛ چون امکان دارد که دیگر بلند نشوید.
لذا آن لحظاتی که میخواهیم بخوابیم، یاد آقاجان باشیم و اسم آقاجان را بر زبان بیاوریم. تا اگر ملک الموت آمد، بوی ما فرق کند و بگوید: این کسی است که یاد آقاجان است. معلوم است مگر ملک الموت میتواند و جرأت دارد که به سختی جان ما را بگیرد؟! پس جان گرفتنمان راحت میشود و راحت جان میدهیم.
لذا از اثرات یاد حضرت حجّت(روحی له الفداء) هر شب قبل از خواب این است که چون «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْت» است، اگر انسان آن لحظه بمیرد، چون با یاد آقا خوابیده، فکر و ذهنش، بوی حضرت را میدهد. اوّل جایی هم که یاد آقا بوده، قلبش است. لذا روایت است که میگویند: اوّل جایی هم که ملک الموت میآید بو میکند، قلب انسان است. حال آیا او، بوی گناه میدهد یا بوی آقا را میدهد.
اگر یاد آقا بودی، بوی قلبت هم تغییر میکند؛ چون مرکز همه امور، قلب است. لذا جان دادنت هم آسان میشود و معلوم است انسان در قبر به آسانی جا میشود و سؤالهایی را که میکنند، راحت جواب میدهد؛ چون خود آقاجان عنایت میکند و خودش جواب میدهد. طوری میشود که انسان در آنجایی که لحظه تنهایی و «البیت الوحشة» است، دیگر برایش وحشت و ترسی نیست.
میشود هر شب یاد امام زمان بوده و در قبر وحشتی داشته باشد؟! مگر آن آقای کریم اجازه میدهد؟! به اذن الله تبارک و تعالی، امور به ید قدرت آقاست، کون و مکان به ید قدرت آقاست و روی زمین، زیر زمین، هر جا که باشیم، آقا یاد ماست.
بند کفنمان را باز میکنند، صورت را روی خاک میگذارند، تلقین را بلد نیستیم، میگویند: «من ربّک؟» «من نبیّک؟» ... امّا ای بسا به این که خود آقاجان جواب را به ملائکه بدهد. میگوید: من میدانم ربّ این کیست، خداست و ... . لذا اصلاً بنا به سؤال نیست، کدام «من ربّک؟»، کدام «من نبیّک؟». یک کسی در بیرون قبر دارد تلقین میخواند، امّا آن کسی که درون قبر خوابیده، چون مدام یاد آقا بوده، میبیند آقاجان عنایت کرده و وحشتی ندارد، لذا به یک تعبیری برای آن کسی که دارد تلقین را میخواند، لبخند میزند که آقاجانم سفارش من را کرده و من دارم میروم!
یاد آقا باشیم! قلبمان، ذهنمان، لسانمان، قدممان و ... مهدوی میشود. آنوقت دیگر آقاجان إنشاءالله به شیخنا الاعظم بیان میفرمایند: ما را در آن دفتر سربازانش قرار بدهد.
با آقا حرف بزنیم، بگوییم: یابنالحسن! آقاجان! گرفتارم، گرفتار نفسم. آقاجان! قربانت بروم! اوّل یک کاری کن از این نفس خارج بشوم. آقاجان! یک کاری کن من کفر نعمت نکنم.
بالاترین نعمت هم، نعمت ولایت است. در روایت داریم اینکه میگویند از نعمت سؤال میشود، یعنی از ولایت سؤال میشود. پس آقا جان! کاری کن من قدرشناس شما و خادم و سرباز شما باشم. آقاجان! دستم را بگیر. امّا مگر اجازه دارد کسی سرباز باشد،آن هم با گناه؟! آقا! اوّل پاکم کن. آقا! عنایت کن. آقا! هوایم را داشته باش تا در گناه نیافتم. آقا جان! یابنالحسن! به گناه مبتلا هستم، دستم را بگیر. یابنالحسن! کمکم کن دست از گناه بکشم، إنشاءالله.
امشب وقتی حرف میزنی، بگو: آقا! نمیدانم تا حالا با بهترین نعمت شما چه کردم؟! با این نعمت عمر چه کردم؟! مگر خودت عنایت کنی، من را بیدار و هشیار کنی، «نبّهنی عن نومة الغافلین». مولا! من را بیدار کن.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
در دوره ای که ما در آن زندگی می کنیم، آموزش می بینیم که جهان را از طریق حواس پنجگانه، ذهن و عقل خود ببینیم و بفهمیم. در نتیجه فکر می کنیم آنچه را که می بینیم تمام چیزهایی هستند که وجود دارند .اگر به جامعه در مورد کارهایی که از جانب انرژی های منفی تحت تاثیر قرار گرفته اند آموزش دهیم، امیدواریم که سطح آگاهی مردم جهان را در مورد این مشکل بالا ببریم.آگاهی، مسئله ی مهمی است زیرا تا ذهن و خرد این موضوع را درک نکنند، فرد هرگز به دنبال آن نمی گردد یا قادر نخواهد بود مطابق آن عمل کند رهبران و سیاستمداران جامعه باید دانش پربار معنوی داشته باشند و معنویت را به خوبی درک کنند، در غیر اینصورت اداره کردن یک کشور یا ایالت به شیوه ی درست که برای تمام مردم سودمند باشد خیلی سخت می شود . انرژی های شیطانی از طریق مردم کار میکنند و از نقایص شخصیتی آن ها سوءاستفاده میکنند و هرج و مرج و بی ثباتی در دنیا را در سطح فردی ، خانوادگی ، اجتماعی و جامعه بوجود میاورند.
در دنیای امروز تقریبا همه ی ما تحت تاثیر آنچه که » انرژی منفی گفته می شود هستیم. به دلیل انرژی های منفی ، ما باید با مشکلات جسمی یا روانی و یا با برخی موانع متعدد در زندگی بطور مداوم روبرو میشویم. اگر چه ممکن است احساس کنیم که دلایل این مشکلات ریشه در علل فیزیکی ، روانی یا دنیوی دارد، اما دلیل اصلی این مشکلات انرژی های منفی هستند. هنگامیکه با چنین ناراحتی حسی مواجه هستیم ، صرفنظر از اینکه چه درمان هایی در سطح فیزیکی و جسمی دریافت میکنیم ، ریشه اصلی بطور کامل حذف نمی شوند .
در یک مشابه سازی می توانیم بیماری مالاریا را مثال بزنیم که با کمک داروهای ضد تب به تنهایی درمان نمی شود. بلکه باید از داروهای ضد مالاریا که توانایی از بین بردن عامل مولد مالاریا را دارند استفاده شود. زمانی که ما ذکر نام خداوند را بجا می آوریم ، آن اصل الهی خاص به سمت ما جذب شده و ما را علیه انرژی های منفی محافظت می کنند.ریشه اصلی غم و اندوه وابستگی ما به اشیا؛ مختلف است . با ذکر، ما عشق به خدا را توسعه می دهیم و دلبستگی به اشیا؛ مادی را کاهش می دهیم ، غم و اندوه از بین می رود و ما سرور بیشتری را تجربه می کنیم.ذکر مداوم نام خداوند همراه با اعتقاد به نام او ، تجربه های معنوی را به همراه میاورد. تجربه های معنوی حاصل از ذکر سبب شکل گیری و تقویت اخلاص و ایمان میشود. هنگامیکه ما به این باور میرسیم که نام خدا همه چیز را فراهم و تسهیل می سازد، آنگاه ما شروع میکنیم ذکر را با میل و احساس معنوی انجام داده و آن با سرعت بیشتری رشد می یابد.
یک نقل قول عنوان میکند ” خدا وند در هر جا که احساس معنوی جاری است ، حضور دارد.” از این رو در عرفان گسترش و رشد احسا س معنوی بیشترین اهمیت را دارد.هنگامیکه ما بدون انتظاربرای برآورده شدن نیازهای معنوی ذکر می کنیم ، در ما احساس معنوی توسعه میابد و با توجه به عشق به نام خدا ما به خداوند هم دست می یابیم. از آنجا که تجربه سرور بدون مرز رسیدن به خدا تحقق می یابد ، تمام اعمال ما محو می شوند ، چرا که در چنین مرحله ای اعمال ما مانعی برای دستیابی به رهایی نهایی میباشند. نوعی از خود گذشتگی را در این حالت تجربه می کنیم که به نفع ما و اطرافیان ما میباشد.نام خداوند قدرت عظیم برای سوزاندن گناهان بی نهایت را دارد. اغلب چنین عنوان میشود که هیچ گناهی وجود ندارد که اثرش با نام خداوند خنثی نشود.ذکر گناهانی که ندانسته مرتکب شدیم خنثی می کند. با این حال نمی تواند گناهانی را که آگاهانه انجام داده ایم را بی اثر نماید.
ذکر حتی نسبت به دادن کفاره برای خنثی کردن گناهان ارجح است ، زیرا با دادن کفاره گناهان خنثی می شوند اما منش ارتکاب به گناه همچنان باقی می ماند. در حالیکه زمانی که ما انگیزه قوی برای رهایی نهای می یابیم، آنگاه این تمایل ارتکاب به گناه هم فروکش کرده و گناهان نیز خنثی می شوند.هر عملی که در حین ذکر نام خداوند انجام می شود، تبدیل عمل به غیر عمل می شود.ذکر یا الله را هر لحظه تکرار کنید و بگذارید بدنتان با آن فرکانس، ارتعاش داشته باشد آن کلمه الهی مانند موج رادیویی عمل می کندشما در اثر تمرین قادر خواهید بود که رادیوی دل خود را تنظیم نمایید. شما به گیرنده خوبی تبدیل خواهید شد، و در آن صورت است که ارتباط درست با خداوند امکان پذیر می شود. ارتباط درست، انسجام و اتحاد را به همراه می آورد. انسجام واقعی، تنها زمانی ممکن خواهد بود که شما تمامی شخصیت تان را با فرکانس خدا تنظیم نمایید.ذکر نام خدا یک نوع سکوت است .بنابراین مزایای روانی زیراز سکوت با ذکر رخ می دهد.
الف. کاهش در مشکلات دنیوی: اکثر مشکلات دنیوی از گفتار ما بوجود می آیند. با تمرین سکوت می توان از آنها به طور طبیعی جلوگیری کرد.
ب. ما می توانیم از دروغ گفتن، اجتناب کنیم.
ث. کنترل بیش از شش دشمن درونی : شش دشمن درونی نقایص اساسی هستند که ما را به دنیای مادی متصل می کنند و مسئول بدبختی های ما هستند. آنها اشتیاق ، خشم، غرور، حسادت، حرص و آز و دلبستگی است . هنگامی که احساساتی مثل عصبانیت و غیره را بیان نمی کنیم ، ما به تدریج کنترل آنها رابوسیله ی تکیه بر ذکر بدست می آوریم.
وقتی که ما ذکر گفتن (تکرار نامه خداوند) را شروع میکنیم به نظر میآید که برای متمرکز ماندن روی نام خداوند باید مبارزه کنیم. در آغاز باید درهنگام مشغولیات خود توقف و بصورت متمرکز و با تسبیح ذکر بگوییم .به نظر غیر قابل تصور میآید وقتی به ما گفته میشود ذکر گفتن در حین مشغولیات روزمره ، حتّی گفتگو امکان پذیر است. در ابتدا باید تلاش کنیم. به نظر میآید تمرکز ما فقط برای یک فعالیت کفایت میکند و باید بین ذکر گفتن و فعالیت مورد نظر یکی را انتخاب کنیم.
اما حقیقت این است که وقتی معنویت در ما رشد میکند ذکر گفتن ما لطیفتر میشود و کیفیت بهتری پیدا میکند.لطیفتر به این معنی است که ذکر در لایه عمیقتر ضمیر ناخوداگاه ما اتفاق میافتاد. در مراحل بالاتر این عمل معنوی، حتّی ذکر گفتن در هنگام فعالیت بدنی و کار ذهنی امکان پذیر است.
هرکدام از ما میتواند توجه خود را روی هشت چیز مختلف در یک زمان متمرکز کند. این هشت مراکز تمرکز در نتیجهٔ پنج اندام حسی (گوش ها، چشم، پوست، زبان و بینی، که بعنوان اندامهای بیرونی درنظر گرفته میشوند)، ضمیر خودآگاه، ضمیر ناخوداگاهو عقل ( سه مرکز آخری اندامهای داخلی هستند) به وجود میآیند. هرکدام از این مراکز عملکرد مخصوص خودشان را دارند.مثلا ما در زندگی روزمره کارهایی را انجام میدهیم که برای آنها، این هشت مرکز مورد استفاده قرار میگیرند. تصور کنید شما از یک خیابان رد میشوید. ما توان آن را داریم که به چراغ راهنما توجه کنیم، صدای ماشینها را بشنویم، بوهای مختلف اطراف را احساس کنیم، حس کنیم که هوا سرد یا گرم است، در عین حال در گفتگو با یک دوست عمیق شویم و غیره… بعلاوه در مورد چیزهای مختلف فکر کنیم، تصمیم بگیریم، چگونه و با چه سرعتی باید قدم برداریم، آیا سر وقت میرسیم ، در چه جهت ما باید برویم و سرموقع خواهیم رسید، و غیره. بدین ترتیب، هر فرد می تواند تمرکزهشتگانه در ضمیر ناخودآگاه داشته باشد.
وقتی که ما شروع به ذکر گفتن میکنیم، ذکر منحصراً در ضمیر ناخوداگاه عمل میکند. در این مرحله برای ما سخت است در هنگام ذکر کار دیگری هم انجام دهیم. وقتی ما در تمرین معنوی خود عمیق میشویم، یک احساس جدید در ضمیر ناخوداگاه خود به وجود میآوریم. این احساس جدید به یک مرکز جدید در ضمیر ناخود آگاه تکامل پیدا میکند.
وقتی مرکز وقف در ضمیر ناخوداگاه ما تکامل پیدا کرد، شروع به فرستادن افکار از طریق ذکر میکند.
تکرار ذکر یا الله را میتوانیم به صورت ذهنی وقتی که در حین انجام کار های روزانه خود انجام دهیم .نام خداوند را میتوانیم هر لحظه تکرار کنیم.