شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۲:۰۰

سوگنامه و اشعاری در رثای حضرت زینب(س)

به مناسبت سالگرد وفات حضرت زینب (س) سوگنامه و اشعاری در رثای آن حضرت منتشر می شود.
کد خبر : ۱۷۷۷۵۵
صراط: در ادامه اشعاری در مدح حضرت زینب(س) می آید:

 

درسوگ زینب(س)؛ یک سال و نیم در فراق

یک سال و نیم صبح و شب روضه خوان و سینه زن حسین بودی و مردم مدینه را اشک برچشم و خون به دل کرده بودی.

یک سال و نیم در مسجد النبی(ص) فریادت به آسمان بلند بود که حسینت را در مقابل چشمانت سر بریدند  و به پیامبر(ص) شکایت این نامردمان را می کردی.

یک سال و نیم روبه نجف با پدرت علی (ع) درد و دل می کردی و از بی حرمتی ها سخن می گفتی.

یک سال و نیم کنار بقیع می نشستی و با مادرت فاطمه(س) از تازیانه ها و لگد هایی که خوردی شکوه می کردی، نیمه شب ها کنار مزارش می رفتی و ناله می کردی از سُم هایی که بر پیکر حسینت تازاندند و هیچ نتوانستی بکنی.

یک سال و نیم کنار مزار برادرت حسن(ع) می نشستی و شکایت کوفیان را به او می کردی و کوچه کوچه های کوفه را شاهد می گرفتی.

یک سال و نیم خواب و خوراک و آرام و قرار نداشتی و مدام زمزمه ات بود:«حسین من ، حسین من، حسین من...».

یک سال و نیم ام البنین مادر عباس(ع) را می دیدی که می آید و غم فرزندان رشید خود را وا می نهد و ذکر حسین حسین حسین می گوید.

یک سال و نیم پیراهن حسین (ع) بود که مدام صورتت را نوازش می کرد و به جای دستان گرم و مهربانش توا را دلداری می داد.

یک سال و نیم، چشم باز می کردی و چشم می بستی یا سر حسین را بر بالای نیزه می دیدی و یا در کنار تازیانه یزید.

یک سال و نیم دلهره داشتی از لحظه ای که تو را به مجلس یزید شرابخوار بردند و تویی که خورشید و ماه برای دیدن رویت همه چیز خود را می دادند، نمایان در میان نامحرمانِ مست نشسته بودی و چشمان ناپاک و هوس آلود نظاره ات می کردند!

یک سال و نیم هرجا آب روان می دیدی می نشستی و زار زار زار می گریستی.

یک سال و نیم هرجا سربریدن حیوانی می دیدی دگرگون می شدی.

یک سال و نیم ماتم بود و غصه و درد و زجر. شیون بود و آه. و اگر حسینت تو را امر به صبر نکرده بود هر لحظه قالب تهی می کردی. لحظه شماری می کردی تا باز به وصال حسین(ع) برسی. دیگری نایی برای ادامه نداشتی. دیگر دنیا بدون حسین(ع) برایت معنایی نداشت. رسالتت را که به نکویی به پایان رسانده بودی و باری که حسین(ع) بر دوشت نهاده بود را به مقصد رسانده بودی، پس چه حاجت به ادامه؟

دوست داشتی تا پیش مادرت بازگردی تا مثل همان موقع هایی که برروی پایش می نشستی و گیسوانت را شانه می زد، باز هم بر دامن مادرت بنشینی ودر آغوشش های های بگریی.
دوست داشتی نزد پدرت علی(ع) بروی. در کنار او و حسن(ع) احساس امنیت می کردی، آرامش داشتی. خسته شده بودی از بس که سپر تازیانه شده بودی. احساس می کردی هر لحظه تازیانه ای بر رویت فرود می آید.

دوست داشتی در آغوش حسین بروی و فریاد بزنی. ببوسی و ببوئی اش. «حسین من، حسین من، حسین من». هنوز باورت نمی شود که حسین(ع) در کنارت نیست و هیچ کس نیست تورا از این کابوس هولناک بیدارت کند که دیگر حسین(ع) نیست.

اما نه! دیدی راست می گفتی! دیدی حسین هنوز زنده است! دیدی آمده کنارت! باورت نمی شود که حسین(ع) آمده کنارت تا تو را با خو ببرد! ببرد به همان دورانی که تو بودی و حسن و حسین و مادر و پدرت و جدت رسول الله(ص)...

با او همراه می شوی تاعرش به پرواز در می آیی. جایی که نه غمی هست و نه غصه و اضطراب و دلهره ای. می نشینی و صبر می کنی تا مهدی(عج) بیاید و انتقام هرچه کشیدی از هرکه کشیدی بستاند. می نشینی تا روز محشر پیراهن صدچاک حسین(ع) و جگر پاره پاره حسن(ع) را به دادخواهی نزد خدای متعال بری.
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون...

 

ای همسفر
ای همسفر با غصه ها و ماتم عشق
ای خون جگر از ماجرای پر غم عشق
ای سینه ات آیینه دار داغ گلها
ای باغبان بی قرار باغ گلها
ای همنوا با نینوا نای گلویت
سرخی خون لاله ها آب وضویت
در محملی از خون دل قلبت شکسته
با یاد آن بانوی در محمل نشسته
گاهی نشسته خود نماز شب بخوانی
تا حال زینب را به شام غم بدانی
گاهی سرت بر تربت سلطان عشق است
گاهی دلت کرب و بلا گاهی دمشق است
چشمت ز خون و جانت از ماتم لبالب
ذکر لبانت دم به دم شد وای زینب
زینب خدای عشق و جان عالمین است
ذکر طپشهای دل زینب حسین است
چون طینت او از ازل شد نینوایی
روحش حسینی است و قلبش کربلایی
همراه یاران شد روانه از مدینه
با خاطراتی جانگداز و سوز سینه
گاهی به مهلا بوسه از دلدار گیرد
گاهی به مقتل از غمش صد بار میرد
گاهی به نیزه زائر رخسار یارش
گاهی به پیراهن کند یاد نگارش
از کربلا تا شام غم احرام بسته
در حج خونینش سر از محمل شکسته
در سینه زینب که مجنون حسین است
دل نیست قلبش مشتی از خون حسین است

چو خزان
من کرببلا را چو خزان دیدم و رفتم
چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم
ای باغ که داری تو بسی گل بگلستان
این خرمن گل را بتو بخشیدم و رفتم
در کرببلا زینت آغوش نبی را
آوردم و غلطیده بخون دیدم و رفتم
ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم
آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم
یاد آمدم آنروز که گفتی جگرم سوخت
چشم از تن صدچاک تو پوشیدم و رفتم
چون همره ما هست سر غرقه بخونت
من یاد لب تشنه تو بودم و رفتم
بگسست اگر دشمن دون ریشه دین را
با موی پریشان همه سنجیدم و رفتم
بس کن تو دگر کاه ربائی سخن خود
من یک گلی از گلشن دین چیدم و رفتم

چشم تر
تو دیدی چشم تر آتش بگیرد
عزیزت پشت در آتش بگیرد
و بابایت سرش بر نیزه باشد
  سر نیزه سر آتش بگیرد
تو دیدی پیش چشم باغبانی
درختی از کمر آتش بگیرد
شده آیا دلت هر روز هر روز
که از هرم خبر آتش بگیرد
چه حالی می شوی وقتی ببینی
برادر از جگر آتش بگیرد
برادر زاده هایت دیده باشند
که حلقوم پدر آتش بگیرد
تو دیدی خیمه های اهل بیت ات
به هنگام سفر آتش بگیرد
مگو دیگر که نزدیک است از غم
دل زینب دگر آتش بگیرد
مگو دیگر تعجب هم ندارد
ندیدی چشم ترآتش بگیرد
زهرا بیدجی
 
اگر زینب نبود
سِرّ نی در نینوا می ‌ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ‌ماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود
چشمه ی فریاد مظلومیتِ لب تشنگان
در کویر تفته جا می ‌ماند اگر زینب نبود
زخمهء زخمی ‌ترین فریاد در چنگ سکوت 
از طراز نغمه وا می ‌ماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشمها می ‌ماند اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی بی ‌سوار و بی ‌لگام 
در بیابان ها رها می ‌ماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه جا می ‌ماند اگر زینب نبود
 
نینوا
چون به زینب می رسی یاد برادر میکند
یاد آن طفل صغیر و یاد لیلا می کند
یاد آن تشت طلا یاد رقیه می کند
یاد جای ضرب سیلی یاد مادر می کند
یاد آن تیر سه شعبه یاد اصغر می کند
یاد پهلوی شکسته یاد زهرا می کند
یاد عبّاس علی یاد سکینه می کند
یاد آن مشک پر از آب، یاد دستان بریده می کند
امید . الف

تو کیستی فروغ چراغ هدایتی
تـو لنگر سفینۀ نـوح ولایتـی
ناخوانده درس، عالمه علم عالمی
مکتب نـرفته، بـحر وسیع روایتی
با چادرت بـه دایرۀ حشر، سایبان
بـا معجرت بـه معرکۀ صبر، رایتی
بودی ز خردسالی خود یاور حسین
هم خواهر حسینی و هم مادر حسین
فُلک نجات را به خدا ناخدا تویی
بال و پر عروج به سوی خدا تویی
هم سنگر امام شهیدان قدم قدم
از ابتدا تو بودی و تا انتها تویی
روز جهاد همره و همگام فاطمه
هنگام خطبه هم نفس مرتضی تویی
ماهِ دو مهرِ فاطمه و کوکب علی
آیینۀ حسین و حسن، زینب علی

اعجاز کرده خالق عالم به مدح تو
بگشوده لب پیمبر اکرم به مدح تو
با رمز کاف و ها که به قرآن نوشته است
آغاز گشته سورۀ مریم به مدح تو
بعد از چهارده صده با عشق و افتخار
گوید سخن هماره مُحرم به مدح تو

با آنکه در فراق و غم و رنج زیستی
تاریخ کوچک است بگوید تو کیستی

تـا روز حشر، خون خدا را پیمبری
بازآ بخوان خطابه که شمشیر حیدری
هم ذوالفقار خشم علی در خطابـه‌ای
هم مصحفِ مـطهرِ زهـرای اطهری
عیسی اگر نظر بـه تو و مادرش کند
گویـد عزیز فاطمه بالله تـو برتـری
عباس اگر چه هست گرامی برادرت
حاشا که بی اجازه نشیند به محضرت


بر عزم و غیرت تـو خدا گفت آفرین
وقتی که خلق کرد تـو را، گفت آفرین
وقتی به قتلگاه گشودی زبان بـه شکر
زهرا گشود لب بـه دعا، گفت آفـرین
تا شد ز خطبۀ تو نفس‌ها به سینه حبس
بـر نیـزه سیدالشهدا گفت آفـرین
نطقت بـه کوفه معجزۀ ذوالفقار کرد
بر چون تو شیر دخت، علی افتخار کرد

وحی خدا بـوَد سخن دلـربای تـو
انداخت نقش، بوسه محمل به پای تو
تاریخ شاهد است که تا صبح روز حشر
خون حسین موج زنـد در صدای تـو

هر جا بـه یاد کرب و بلا خیمه می زنند
آن خیمه گوشه ایست ز صحن و سرای تو
بعد از حسین، فاطمه را نـورعین تـو
در چشم جان ما تو حسینی،حسین تو

کو مرد تـا که مثل تـو سینه سپر کند
از دین حق چو فاطمه دفع خطر کند
هم شیر روز باشد و هم پارسای شب
شب را همه به ذکر و عبادت سحر کند
از کربلا بـه کوفه و از کوفه تا به شام
بـا رأس غرقِ خون بـرادر سفر کند
داغ حسین اگر جگرت را کباب کـرد
داغ سه‌ساله جان تو را سوخت، آب کرد

ای مانده کوه درد و غمت روی شانه‌ها
از کعبِ نی بـه پیکر پـاکت نشانـه‌ها
داغت شراره‌ای بـه همه آشیانه‌ها
ذکر تـو و حسین تو قرآنِ خانه‌ها
تنها ز تـازیـانه تن تـو نشد کبود
بـر قلب ماست آن اثـر تازیانه‌ها
ایمان و عشق وغیرت ودین را چو آب برد
دشمن تو را بـه جانب بـزم شراب بـرد

از بس که داغ مانـد روی داغ بـر دلت
همچون خیام کرب و بلا سوخت حاصلت
در بین خنده و کف و شادی به شام بود
هجده سر بـریـده در اطراف محملت

روزی بـه روی دامن پـر مهر فاطمه
روزی دگر بـه گوشۀ ویـرانـه منزلت
در خلوت تو اشک و دعا و انـابـه بود
یک شب سر بریـده چراغ خرابـه بود

بر غربت تو شمع شب تار گریه کرد
در لاله زار آبـله‌ات خار گریـه کرد
حتی سه ساله‌ای که به ویرانه دفن شد
تا صبح بـا دو دیدۀ خونبار گریه کرد
آن شب که روی دامن طفلش گرفت جا
رأس بریده بهر تـو بسیار گریـه کرد
مانند مادرت که غریبانـه دفن شد
دردانه‌ات به گوشۀ ویرانه دفن شد

اشک تو سیل چشم همه خلق عالم است
بـا آه تـو همیشه جهان مـاه ماتم است
وقتی تو در خرابه نهی روی خود به خاک
در چشم شیعه، ماه صفر هم محرم است
نبوَد عجب بسوزد اگر هست و بود را
تا شعله‌های دل ثمر نخل "میثم" است
چشمی بده که باز بگریم برای تو
آتش بزن که آب شوم در عزای تو

حاج غلامرضا سازگار

 

زینب ای آئینه زهرا نما

زینت وجه علی مرتضی

دلربائیت جهان را کرده مات

زائر رویت دو چشم مصطفی

چهره زهرائیت چون فاطمه

چشمه نور جمال کبریا

تا که نقاش ازل نقشت کشید

بعد از آن عشق آمد و شد مبتلا

گر نبودی عشق هم هرگز نبود

جلوه ای از یک ظهورت کربلا

مستی آمد تشنه جام تو شد

نی ز نای حنجرت دارد نوا

روز میلادت نمی یابی قرار

جز به روی دست یار آشنا

آشنایی دل و دلبر رواست

بوده از روز ازل حکم قضا

حک شده بر صفحه قلبت حسین

عشق او در سینه ات چون کیمیا

پا به پایش بوده ای و تا ابد

کی شوی از دلبرت هرگز جدا

گوئیا رفتی تو هم تا قتلگاه

راس تو با او جدا شد از قفا

هم به دیر و تشت زر ، کنج تنور

بوده ای بر نی چو یارت هر کجا

سنگ دشمن روی نیزه بشکند

هم سر او را و هم قلب تو را

هر که یک بار و تو اما زینبا

کشته عشق حسینی بارها
 

شمس نسوانى

تو مهر روشن و اوج خصال آینه اى

عیار پاکى و حسن کمال آینه اى

تو صبح صادق فجرى ، شکوه آینه اى

تو حرف روشن و پاک زلال آینه اى

در آسمان اصالت به کهکشان مانى

گواه مریم و صبح وصال آینه اى

به صبر و حلم محمد، شجاعتت چو على ست

به زهد فاطمه مانى ، مثال آینه اى

تویى طراز نجابت جمال آینه اى

تو الگویى به زنان و تو شمس نسوانى

تو زیورى به زمان و مدال آینه اى

تو شعر سبز شگونى ، تو بحر خوش یمنى

بهار حسین و، الحق که فال آینه اى

پیام مکتب تو درس هر پرستار است

تو شعر سبز بهار، اعتدال آینه اى

تو زیب صبر و شکوهى فرشته تقوا

تو قهرمان زنانى ، جلال آینه اى

طنین صاعقه مانى به بزم بد خواهان

تو سیف ایزد و چونان هلال آینه اى

به قدر وسع و توان و مجال آینه اى

 

اسوه صبر

        آنشب که گل از دامن مهتاب مى ریخت

        شبنم به پاى نخل باور اب مى ریخت

        آنشب که غم اهنگ شادى ساز مى کرد

        قفل اسارت را به گرمى باز مى کرد

        آنشب که ساقى بوسه بر پیمانه مى زد

        گیسوى شب را بهر مستان شانه مى زد.

        آنشب که بهر باغ دل غم لاله مى کاشت

        درنیستان نینوانى ناله مى کاشت

        آنشب شفق دیوان فتح نور مى خواند

        بهر فلق شعر شب عاشور مى خواند

        شهر مدینه طالب دیدار حق بود

        چشم انتظار مطلع الفجر فلق بود

        فطرس فراز آسمانها بال مى زد

        فریاد آزادى و استقلال مى زد

        کاى اهل عالم در دیار شور و شادى

        زد خیمه روز پنجم ماه جمادى

        دیوان خلقت را خدا زیب و فرى داد

        ساقى کوثر را ز کوثر کوثرى داد

        شیر خدا را داد خالق ماده شیرى

        قامت قیامت دختر روشن ضمیر

        جبریل بر ختم رسل پیغام مى داد

        پیغام از پیروزى اسلام مى داد

        مى گفت یا احمد شکوه باور آمد

        بهر حسینت سینه چاک سنگر آمد

        بر خلق عالم نعمتى عظمى ست دختر

        سوم گل و گلواژه زهراست دختر

        دختر مگو چون همتى مردانه دارد

        از ایه قالوا بلا پیمانه دارد

        دختر مگو که دختران را رهبر آمد

        بى پرده گویم صبر را پیغمبر آمد

        بر روى ما تا مهر رخشان در گشاید

        در بردبارى مثل او مادر نزآید

        از صبر او دین خدا پاینده گردد

        هر مرده اى از انفاس گرمش زنده گردد

        ثابت قدم مانند او گیتى ندیده

        زیرا خدا او را حسینى افریده

        در روز عاشورا که روز ازمون است

        او فارغ التحصیل ان دارلفنون است

        قنداقه اش را تا که پیغمبر گرفتى

        صد بوسه از رخساره او برگرفتى

        در دست پیغمبر ز دیده اشک مى ریخت

        کز اشک آواز چهره او رشک مى ریخت

        در دست باب تاجدارش گریه مى کرد

        گویى که از هجرنگارش گریه مى کر

        با گریه اش صلح حسن را زنده کرد او

        چون غنچه بر روى حسینش خنده کرد او

        یعنى تو راجان برادر خواهر آمد

        خواهر نه تنها یاور و همسنگر آمد


        شهر عشق

        دوباره این مرغ دلم کرده هوای شهر عشق

        دلی که کربلائیه پر میکشه میره دمشق

        دمشقی که تا همیشه دیدنش آرزومونه

        غبار راه زائراش به چهره آبرومون

        اگه بپرسی تو که عشق معنیش چیه یا که کجاست

        میگم دلیه تو دمشق یا دلبری تو کربلاست

        قصه دل زمینی نیست یه حرف آسمونیه

        یه هدیه خدائیه صحبت یار جونیه

        قصه دل همونه که روز ازل گفته شده

        ز ماجرای بیدلی هردلی آشفته شده

        یه روز تو دست دلبرش میاد و آروم میگیره

        دل که جدا نمیشه و به عشق یارش اسیره

        همیشه همراهشه و مونس و یار و همدمش

        می خنده با خنده هاش و غصه می گیره با غمش

        یه روزی دلبرش میاد میشه براش سایه سر

        یه روزی ام میره و همسفر قافله ها

        بدون همراهی دل پر نمیشه فاصله ها

        میاد یه جایی می رسه که دور میشه از مدینه

        شمیم این خاک بلا بوی غم و جدائیه

        بوی فراغ و ماتمه آخر آشنائیه

        جدایی دلبر و دل آتیش به عالم میزنه

        کسی که مست یارشه هیچ جوری دل نمیکنه

        حرف دل و اگه کسی گوش کنه بیمار میشه

        رو محمل غم میشینه راهی بازار میشه

        اگرچه در مرام دل عشق حسین مذهبیه

        هر چی که دل تو عالمه اسیر عشق زینبه

        محمد علی شهاب

 

شمیم کربلا

        ای که بوی کربلا می آید از میلاد تو

        هر گلی یابد صفا چون می نماید یاد تو

        گل بخوانندت ولی گلها همه مست تو اند

        سدره و طوبی بود یک شاخه از شمشاد تو

        خسته بودم از سراب کاذب آزادی ام

        تا اسیرت شد دلم ، گردیده ام آزاد تو

        کاروان سالار عشقی ، قبله اهل دلی

        با ورودت بیت عترت می شود دلشاد تو

        ای گل زهرا نسب ای غنچه باغ علی

        عشق و مستی هم بود در این جهان همزاد تو

        مقدمت بوی بهشت فاطمیون می دهد

        فخر بنماید خدا بر عالم ایجاد تو

        آرزومند دعایت در نماز شب حسین

        همره او اهل گیتی طالب امداد تو