صراط: آیتالله شاهآبادی با عصبانیت فرموده بود: همین چیزی را که امروز اینها از آن ناراحت هستند و اعتراض میکنند، ما باید میساختیم، حالا آنها ساختند و ما داریم استفاده میکنیم. شما چرا به آن، بوق شیطان میگویید؟!
آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه تفسیر قرآن به تفسیر آیات 30 تا 33 سوره مبارکه بقره پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون/وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین/قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم/قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمفَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون»
*خدا، عالم است یا اعلم؟
پروردگار عالم در این آیات، هم علم ملائکه را تأیید فرمودند و هم این که کلّ علم از ناحیه پروردگار عالم به انسان، تعلیم داده شد.
اتّفاقاً لفظ «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، یعنی دیگران هم علم دارند. چون بعضیها میگویند: آیا درست است که بگوییم: «وَ اللّه أعلم» یا بگوییم: «وَ اللّه عالم»؟ بعضی هم در جواب میگویند: «وَ اللّه أعلم» نگوییم، چون اصلاً علم متعلّق به خداست و خدا، عالم است، «وَ اللّه عالم». امّا خداوند با بیان «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، میفرمایند: گرچه علم از ناحیه خداست، امّا دیگران هم علم دارند. وقتی هم خداوند علم را به دیگران داد، اوّلاً منوط به این است که آن بستر علمی را داشته باشند و مثل ملائکه الهی، طاهر باشند. ثانیاً آن علم، حقیقتش نزد پروردگار عالم است و این، ظاهر علم است. ثالثاً اگر بپذیریم انسان و یا هر موجودی مانند ملائکه، علم دارند؛ خدا اعلم است؛ یعنی یک چیزهایی را میداند که طبیعی است دیگران نمیدانند و این آیات دارد به صراحت این مطلب را تبیین میفرماید.
*هیچ انسانی حقیقت العلم را نمیداند، ولو نبی باشد!
پس در رابطه با این آیات، حالات زیر تبیین شد:
1. پروردگار عالم، عالم مطلق است.
2. دیگران هم از علم از ناحیه خدا، از جمله ملائکه الهی برخوردار هستند.
3. پروردگار عالم کلّ علم را به انسان تعلیم داد، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها».
4. این علم تعلیمی از ناحیه خدا، اصل و کنه علم نیست و دلیل و برهان آن، این است: انسان، مخلوق است و علم بما هو علم را نمیفهمد.
این کد است: هر چه از ناحیه خدا باشد، چه اسماء، چه صفات و ...، همه در حد نازله است، نه در حد حقیقت الاسماء و حقیقت الصفات. چون نازله است، پس نمیتواند آن حقیقت باشد، ولی رنگ و بویی از حقیقت دارد که تعبیر قرآن «صِبْغَةَ اللَّه» ، رنگ خدایی است، امّا حقیقت نیست.
لذا با این که بیان فرموده: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، امّا این، به این معنا نیست که هر آنچه پروردگار عالم علم دارد، انسان هم آن علم بما هو علم را دارد. پروردگار عالم اسماء را تعلیم داده، امّا وقتی «عَلَّمَ» هست، چه چیزی را تعلیم داده؟ پروردگار عالم به اندازه ظرف وجودی مخلوق تعلیم داده، نه همه آن علم!
پس علم از ناحیه خداست و خداوند هم همه را تعلیم داده است «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، امّا نه این که حقیقت العلم را داده باشد؛ چون خود بشر، مخلوق است و مخلوق، مفعول و فعل فاعل است، در حالی که حضرت حقّ، خالق و فاعل است؛ پس ما محدودیم و آنچه هم که داده، براساس ظرف وجودی انسان است.
ظرف وجودی انسان، در باب محدود است؛ پس نمیتواند حقیقت العلم را بداند، ولو انبیاء! لذا در آینده روایت این مطلب را بیان میکنم که خود حضرات معصومین(ع) میفرمایند: شب جمعه به شب جمعه به دلایلی به علم ما افزوده میشود.
شاید بگویید: آنها که منبع و مرکز علم هستند و پیامبر(ص) فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، لذا وقتی حقیقت العلم را بخواهیم، باید در کنار آنها باشیم! میگوییم: بله، امّا این، حقیقت العلم نازله است، نه حقیقت العلم بما هی حقیقت العلم! این که فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، یعنی همه آن علم نازله دست ما است و من، شهر آن هستم و ولایت، راه ورود به آن علم نازله است، نه همه علم پروردگار عالم بما هو علم!
لذا علم حضرات، همه علم پروردگار عالم بما هو علم نیست، بلکه همه علم نازله دست آنهاست. این هم یک نکته بسیار مهم است.
چون اگر بنا باشد، همه علم پروردگار عالم باشد، نعوذبالله تفاوتی بین خدا و بنده؛ خالق و مخلوق نیست. پس آن به عنوان همه علم از این جهت نیست و باید در این توجّه کنیم.
لذا اگر فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها» و بیان میشود: همه علم نزد اهلبیت است که درست هم همین است، منظور، همه علم نازله است. اگر همین مطلب را در این جلسه متوجّه شویم، کافی است که علم را اشتباه نکنیم، آنها خدا نیستند. لذا خودضان هم فرمودند: ما را خدا مپندارید، دیگر هر چه در حقّ ما خواستید بگویید، منعی ندارد.
لذا پروردگار عالم به ملائکه هم علم داده و خودش فرموده: «إِنِّی أَعْلَمُ»، یعنی شما هم علم دارید، امّا من اعلم هستم. در مثال مناقشه نیست، برای این که قریب به ذهن شود، بیان میکنم که مثل این میماند که ما در باب تقلید میگوییم: فلان مرجع، اعلم است. یعنی مراجع دیگر هم علم دارند، امّا این، خیلی برتر است.
پروردرگار عالم به ملائکه میفرماید: شما علم دارید ولی «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، من چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید. امّا همین عبارت، یعنی یک چیزهایی هم شما میدانید، ولی چیزهایی هم هست که نمیدانید.
*چرا ذات احدیّت، ورود ممنوع است!
با توجّه به این که میگوییم: همه علم حقیقی عندالله تبارک و تعالی است؛ آن چیزی که مخلوقها دارند که ملائکه هم مخلوق هستند، علم نازله است.
شاید بعضی بگویند: مگر ملائکه از آسمان، پایین آمدند که برای آنها هم نازل شود؟ باید گفت: خیر، نازله یعنی آنچه که از ناحیه خدا برای ما تبیین میشود. ما که نمیدانیم خدا چیست و حقّ هم بر این است که ندانیم؛ چون ما مخلوق و محدودیم. در اینجا هم نمیتوانیم تفکّر کنیم و بیان شده که حتّی تفکّر در آن هم اشتباه است. چون ما هر چه بخواهیم فکر کنیم، با محسوسات و ملموسات کار داریم.
لذا خوب دقّت کنید، شاید سؤال شود: چرا ما اصلاً نمیتوانیم در مورد ذات احدیّت فکر کنیم و میگوییم: این از آن حرفهای ورود ممنوع و خط قرمز است؟! ما در باب اصول دین داریم که اصول دین، تحقیقی است و تقلیدی نیست؛ پس چرا تا اسم خدا پیش میاید، شما میگویید: نباید در ذات باریتعالی وارد شوید؟!
این مطلب، یک مسئله دو دو تا چهار تا است و دلیل این است که ما محدودیم و هر چه فکر میکنیم با ملموسات است.
من در باب منطق بارها در بحث تصوّر و تصدیق بیان کردم: تصوّر براساس تصویر است. یعنی وقتی شما از غول، نام میبرید؛ میگویند: غول در عالم خارج موجودیّت ندارد و این، فقط تصویری است که شما از آن، در ذهن خود بافتهاید.
ما میگوییم: اتّفاقاً همان غول، در حقیقت در عالم موجودیّت دارد.
شاید بگویید: چطور موجودیّت دارد؟! یک غول بیاورید به ما نشان دهید ببینیم! - من این مطلب را بسیار ساده بیان میکنم تا متوجّه شوید -
میگوییم: شما وقتی تصویر غول را در ذهن خودتان درست میکنید، مثلاً میگویید: غول یک شاخ روی سرش دارد، هیکل بزرگی دارد، پاهایش کوتاه است، در پاهایش سم دارد و ... . لذا موجودیّت تصویر اوّلیّه در ذهن ما هست. درست است که وقتی ساختار کلّی را بیان میکنیم، موجودیّت ندارد. امّا موجودیّت جزئیّه وجود دارد.
شاید بگویید: این موجودیّت جزئیّه چیست؟
میگوییم: شما شاخ را در گوسفند و یا حیوان دیگری دیدید که برای غول، شاخ درست میکنید. پیشانی را میدانید چیست. چشم را هم میشناسید، منتها چشم را روی پیشانی او گذاشتید و یک چشم برای او قرار دادید - همانطور که میگویند: دجّال، یک چشم است، که شاید همان تلویزیون، ماهواره و ... باشد؛ چون در قالب رمز پیش میآید و شاید خیلی موارد دیگر باشد که ما نمیدانیم؛ چون محدودیم و از خیلی از رموز اطّلاعی نداریم - پس جزئیّات آن در عالم موجود بوده، امّا آن را در ذهن خود به حالت دیگری ترکیب کردید.
پس شما این جزئیّاتی را که موجودیّت دارد، به گونهای با هم ترکیب کردید که موجودیّت خارجی ندارد، امّا همین ترکیب در جزء جزء خود، موجودیّت خارجی دارد و إلّا شما این را با چه چیزی درست کردید؟! شما این را با آنچه که قبلاً حس و لمس کرده بودید، درست کردید.
پس این هم که ما راجع به ذات پروردگار عالم نمیتوانیم ورود پیدا کنیم و به تعبیری ورود ممنوع است؛ برای همین است که ما تا بخواهیم راجع به ذات احدیّت تصوّراتی را در ذهنمان پرورش دهیم، بلافاصله با تصویرات ذهنی خودمان از ملموسات و محسوسات، آن را پرورش میدهیم.
بیان کردم: غول و سیمرغ، وجود خارجی ندارد، امّا اجزاء آن، وجود خارجی دارد. یعنی جزء جزء آن را دیدید و حالا سیمرغ ساختید. مثلاً بال را در پرندگان دیدید و برای آن بال بسیار بزرگ تصوّر میکنید و ... .
لذا وقتی میگویند: ذات احدیّت، خط قرمز است؛ نمیخواهند بگویند که شما محقّق نباشید، اتّفاقاً در اصول دین میگویند: تقلیدی نیست و تحقیقی است، امّا ذات را برای این ورود ممنوع میگویند که ما نمیفهمیم؛ چون ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم. پس میگویند: در ذات وارد نشوید.
*هر چه از خداوند صادر شود، نازل است!
حالا منظور از این «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، این نیست که ملائکه، آن علم حقیقتالله را میدانند. گرچه خداوند با این تعبیر، بیان میفرماید که شما یک چیزهایی را میدانید، امّا باز هم آنچه آنها میدانند از این باب نیست که حقیقت العلم باشد، بلکه علم نازله است.
چون هر چه از پروردگار عالم صادر شود، نازله است - این را به عنوان یک کد و نکته فلسفی و عرفانی به ذهن خود بسپارید -
البته نزول هم به این نیست که شما از آسمان هبوط پیدا کنید و به زمین بیایید، حالا پروردگار عالم، قرآن را نازل میکند. بلکه اگر من و شما در بهشت هم بودیم، پروردگار عالم هر چه را برای ما بیان میکرد، نازله میشد.
وقتی اسم نازل میآید، ما تصوّر میکنیم چون خداوند از عرش تبیین میکند و ما در فرش هستیم و به زمین هبوط پیدا کردیم، از این جهت است که نازل میگویند. در حالی که اگر در بهشت هم بودیم، نازل میشد. چون هر چه از خداوند صادر شود، نازل است. نازل هم یعنی سطح آن پایین آمده است. دلیل آن هم این است که خداوند متعال، احد است و ردیف ندارد.
پس علم حضرت حقّ بما هو علم هم به انسان نمیرسد، ولو معصوم باشد. درست است که نبیّ مکرّم(ص) فرموده: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، امّا آنچه نزد معصوم است، علم نازله است، منتها همه علم نازله است.
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»؛ یعنی همه اسماء را تعلیم داد، منتها تعلیم او نازله است، نه حقیقت العلم. پس حقیقت العلم کجاست؟ دست خودش است.
لذا در مورد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» باید گفت: پروردگار عالم، علم بما هو علم را نمیتواند به انسان بدهد و این علم، نازله است؛ چون خداوند ردیف ندارد.
حالا از باب مزاح بیان میکنم - که این هم به این خاطر است که ما محدودیم - یکی از مشکلات پروردگار عالم این است که نمیتواند آن چیزی را که خودش دارد، یک طوری تفهیم مخلوقش کند؛ چون تا مخلوق شد، محدود است. این کد است و باید با این راه برویم.
پس از این به بعد این را در ذهن خود داشته باشیم که هر که مخلوق بود، ولو ملائکه الهی، محدود است و نمیتواند حقیقت علم پروردگار عالم را بفهمد. درست است که فرموده: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، امّا آیا منظور از این علم، علم بما هو علم پروردگار عالم است؟! خیر، علم نازله است. هر چه از خدا صادر شود، نازل است، ولو شما در بهشت هم باشید.
*معصوم؛ محدود در مقابل خدا و لایتناهی در مقابل ما!
پس هیچ موقع کسی به خداوند، شناخت حقیقی پیدا نمیکند. شناخت هم نسبی است. چون ما هر کاری کنیم، مخلوق و محدودیم. حتّی آن کسی که در طهارت کامل و عصمت کامل هم هست، بالاخره مخلوق است و محدود! هر کاری کنیم، بالاخره یک جای آن میلنگد و لنگ آن هم این است که مخلوقیم. تا مخلوق شدیم، محدود میشویم.
البته حدّ ما یک حدّی است و حدّ آن عصمت کامله، حدّی دیگر، که معلوم است یک حدّ عجیب و غریب است. به عنوان مثال آب، آب است (همانطور که ما انسان هستیم و آنها هم انسان هستند)، امّا آب یک موقع در یک لیوان است و یک موقع آب، دریا و اقیانوسهاست. به هر دو هم آب میگویند.
حالا حدّ ما یک حدّی است و حدّ نبیّ مکرم(ص)، حدّی دیگر که معلوم است مثل حدّ ما نیست که به ایشان خطاب میشود: «لو لاک لما خلقت الافلاک».
لذا از این به بعد، وقتی میگوییم: مخلوقیم و مخلوق، محدود است، باید این را هم در ذهنمان به عنوان یک کد اساسی داشته باشیم که هر کسی حدّی دارد که گاهی حدّ نبیّ و رسول و معصوم، اصلاً حدّی است که در مقابل حدّ ما، لایتناهی است! پس آنها هم حدّ دارند، امّا حدّ آنها در مقابل حدّ ما، لایتناهی است که نکته خیلی عجیبی است.
لذا درست است که هم ما محدودیم و هم آنها، امّا فکر نکنیم که ما هم مثل معصومین و حتّی اولیاء خدا میشویم. در مثال مناقشه نیست، میگویند: میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است!
پس ما برای نبیّ مکرّم، امیرالمؤمنین و ... حدّ قائل هستیم، امّا حدّ آنها در مقابل حدّی که ما داریم و مشخّص است، لایتناهی است و ما آن را درک نمیکنیم.
امّا بالاخره آن لایتناهی هم یک جایی که میرسد، در مقابل پروردگار عالم دیگر تمام میشود. اصلاً شاید یک معنای «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»، همین باشد. حدّ پیامبر، لایتناهی است و اصلاً ما نمیتوانیم به آن دست بیابیم، امّا در مقابل پروردگار عالم، باز هم یک جایی تمام میشود. امّا آن تمامشدنی بودنش هم طوری نیست که من و شما به آن برسیم. فقط خود خالق است که آن تمامی را درک میکند. من و شما هر چه جلو برویم، مدام میبینیم پیامبر نه تنها تمام نمیشود، بلکه تازه گستردهتر میشود!
در مثال مناقشه نیست، امّا مثل این میماند که شما از یک روزنه چاه به بیرون نگاه کنید، بعد بیرون بیایید و یک درب را ببینید، بعد از درب بیرون بیایید و ببینید یک کوچه است؛ بعد از کوچه بیرون میآیید، خیابان را میبینید؛ از خیابان بیرون میآیید، یک دشت را میبینید؛ از دشت بیرون میآیید، یک کوه را میبینید؛ از کوه بالا میروید، میبینید عجب همه جا زیر پای من است؛ ...، خلاصه از خود زمین بالا میروید و از آن افق الاعلی که تبیین میشود، نگاه میکنید، میبینید این منظومه شمسی و کهکشانهایی که میگویند چیست و ... . لذا درست است که کهکشانها هم تمام میشود، امّا برای من و شما، هر چه جلو میرویم، تازه عظمت کهکشانها را بیشتر میفهمیم.
پس درست است همه مخلوقات برای خدا بالاخره حدّی دارد و تمام میشود، امّا در مورد معصومین هر چه جلو میرویم، به انتهای آن نمیرسیم. در مثال مناقشه نیست، مثل این میماند که کسی در روستا است و فکر میکند همه زندگی، هیمن است. بعد که از روستا بیرون میآید و به شهر کوچکی میرود، فکر میکند دیگر اینجا همه چیز است. از آن شهر به مرکز استان میرود؛ بعد به پایتخت میرود، بعد به کشور دیگری میرود و ... . لذا هر چه میرود، تازه گستردهتر میشود!
لذا درست است که گفتیم انبیاء و مصومین هم محدود هستند، امّا ما هر چه به سمت علم نبیّ میرویم، میبینیم عجب! مثل این میماند که از یک جوی کوچک، به نهری میخورد، بعد همینطور جلوتر میرود به یک رود، بعد رود بزرگتر و بعد دریا و بعد اقیانوس میخورد. تازه آنجا میفهمید که چه خبر است، اقیانوس به این بزرگی!
لذا هر چه جلو بروید، تازه میفهمید که عظمت علم امام و معصوم، اصلاً برای من و شما دست نایافتنی است. امّا همین در مقابل خدا، محدود است، «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى».
*علم حقیقی تنها در نزد کبریای عالم است!
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ »، یعنی خداوند تمام علم نازله را به آدم داد، امّا ملائکه این علم را ندارند. البته این علم نازله، به این عنوان نیست که خیلی کم باشد، آنقدر زیاد است که نمیتوانیم به آن دست بیابیم و لایتناهی است، امّا در مقابل خود خدا محدود است.
فلذا پروردگار عالم میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، من اعلم هستم. بعضی میگویند: این را هم از باب احترام فرموده که اتّفاقاً همینطور است. چون «إِنِّی أَعْلَمُ »، این نیست که شما عالمید و من نسبت به آن علم، اعلم هستم. شاید بگویید: شما همین الآن گفتید که این عبارت نشان میدهد که خداوند میخواهد بفرماید که ملائکه هم علم دارند؟! میگوییم: بله، «إِنِّی أَعْلَمُ »، یعنی شما باز هم بدانید که آن علم نازلهای را که به شما دادم، من میدانم و اگر بخواهید علم باشد که اصلاً شما به آن علم حقیقی نرسیدید. چون من هر چه بگویم، نازل میشود؛ چون من، من هستم. همینطور هم هست و کبریایی متعلّق به خداست. أنا، متعلّق به خداست.
حالا با توجّه به این مطلب، معلوم میشود که علمی که به آدم داده شد، علم نازله است که ملائکه این را ندارند؛ چون میفرماید: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ». ملائکه هم خودشان اقرار کردند و گفتند: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم». ما علم نداریم مگر این که تو به ما تعلیم دادهای.
اتّفاقاً نمیگویند: «إِنَّکَ أَنْتَ الْأعلم»، بلکه گفتند: «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ»، یعنی ما که میدانیم این علم حقیقی در دست خودت است. آنچه که به نام علم هم میشود، نازل است. چون ما مخلوق و محدودیم و اصلاً نمیتوانیم به علم حضرت حقّ برسیم. حتّی این هم که نباید به ذات احدیّت ورود پیدا کنیم، برای این است که ما با محسوسات و ملموسات کار داریم. مثال آن را هم زدم، گفتم: غول که میگوییم، درست است که در خارج، موجودیّت ندارد، امّا وقتی میخواهی غول را تصوّر کنیم، برای آن شاخ یا سم درست میکنیم؛ چون شاخ و سم را با محسوسات در حیوانات دیدیم. ولی وقتی اینها را ترکیب میکنیم، این ترکیب در خارج موجودیّت ندارد، هر چند اجزاء آن در خارج موجودیّت دارد.
پس این علمی هم که ما داریم، در خارج موجودیّت دارد، امّا آن را که نسبت به پروردگار عالم است، نمیدانیم.
لذا ملائکه عرضه میدارند: «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ»، اصلاً ما علم نداریم. آن که میگویند: « ما عَلَّمْتَنا »، یعنی آنچه در حدّ ما تبیین و نازل شده است.
*غیبگویی در بستر علم است!
در ادامه میفرماید: «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم»، یعنی آنها را متنبّه کن. لذا دقّت کنید که «قالَ یا آدَمُ عَلِّمهُم بِأَسْمائِهِم» نیست. پس ملائکه یاد نگرفتند و فقط یک چیزهایی را متوجّه شدند و آگاهی یافتند.
«قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمفَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»، در مورد غیب، نکتهای هست که من روایاتی را در زمینه علم و غیب بیان خواهم کرد.
1. معلوم میشود که خود غیبگویی در بستر علم است و با سحر و جادو تفاوت دارد.
گرچه این نکته را هم بگویم - که ما گاهی متوجّه نمیشویم و از این مطلب، شوکه میشویم، امّا باید مفصّل و به صورت اثباتی راجع به این مطلب صحبت کنیم - که خود سحر و جادو هم نوعی علم است.
کما این که به مبحث جفر هم علم جفر میگویند. رمّالی هم که میگویند، رمل، خودش یک نوع علم است. اینها یک نوع علم و دانش است و اصلاً نمیتواند نباشد. منتها اگر دانش است، چرا باطل است؟! این را به موقع بیان میکنیم.
امّا غیب حتماً در بستر علم طهارت است، «إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض».
*غیب حقیقی در نزد خداست و غیبگویی دیگران نازله است!
2. غیب از ناحیه خداست.
اگر معصومین و بعضی از اولیاء خدا، مانند ملّافتحعلی سلطانآبادی و ... غیب میگویند؛ این از ناحیه خدا برایشان آمده است.
در مورد ابوالعرفا مثال زدیم که از جایی رد میشدند، ایشان همیشه سرشان پایین بود، صدایی شنیدند، گفتند: این چیست که صدا میدهد؟ همراهان ایشان گفتند: این دستگاهی به نام بیسیم است که کلانتریها دارند و به پاسبانها میدهند که آنها با هم در ارتباط باشند. بعد آقا فرمودند: اینها کوچکش هم میآید که مردم دارند. گفتند: خیر آقا! این فقط برای کلانتریهاست. امّا آقا اصرار داشتند که کوچک آن، دست همه مردم میافتد. مرحوم حاج حلوایی میگویند: من با خودم گفتم: آقا که از این مباحث الکترونیک و ... چیزی متوجّه نمیشود، برای همین به ایشان گفتم: بله، هر چه شما میفرمایید. آقا هم با اطمینان فرمودند: بله، همان چه که من میگویم!
مرحوم حاج حلوایی میگویند: وقتی پسرم از انگلستان برای اوّلین بار گفت ما با یک چیزی به نام موبایل با همدیگر صحبت میکنیم و ...، دیدیم واقعاً حرف آقا درست بوده و به تدریج موبایل در دست همه قرار گرفت. طوری که الآن در همه جا موجود است و در روستا هم هست و بچّههای کوچک هم دارند و بازی همه شده است.
لذا اینکه ابوالعرفا در آن زمان فرمودند، غیبگویی و آیندهبینی است.
امّا همین غیب هم که انبیاء، آن را به طور وسیع دارند، مانند علم آنها که گفتیم لایتناهی است؛ از ناحیه خداست و لذا نازله میباشد. غیب حقیقی دست پروردگار عالم است.
اگر انبیاء و اولیاء خدا غیبگویی میکنند که روایات آن را داریم و بیان میکنیم؛ اینها هم نازله است و غیب حقیقی در دست خداست، «إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض».
*آینده، موجود است، به وجود نمیآید!
لفظ غیب یعنی شیئی که موجود است، امّا مکتوم از دیگران است. لذا یک مطلب عجیبی را برایتان بیان کنم و آن، این که آینده، موجود است، نه این که به وجود میآید، منتها از ما مکتوم است. چون ما محدود هستیم. وقتی مخلوق شدیم، مخلوق، محدود است و یکی از محدودیّتهای ما این است که محدود زمانی هستیم.
لذا یکی از حدهایی که ما داریم، حد زمانی است و این که آن ابوالعرفا میفرمایند: در آینده، کوچک این دستگاه میآید و همه دارند؛ یعنی توانستند آیندهای را که موجود است، ببینند.
*غیبگویی آیتالله شاهآبادی در مورد میکروفنهای شخصی!
در مورد آیتالله العظمی شاهآبادی هم بیان میشود که ایشان، اوّلین نفری بودند که میکروفون و پخشکنندههای بوقی را در مسجد جامع، آوردند. عدّهای از جمله بعضی از روحانیون به آقا اعتراض کردند: این چیست؟! این بوق شیطان است و ... . لذا بعضیها دیگر نیامدند پشت سر آقا نماز بخوانند. اتّفاقاً همان روحانیون هم بیشتر به این مطالب در بین عوام دامن زدند.
آقا به منبر رفته بودند و صحبتی داشتند، در بین آن، با عصبانیّت فرموده بودند: همین چیزی را که امروز اینها از آن ناراحت هستند و اعتراض میکنند، ما باید میساختیم، نه اینکه کفّار بسازند. حالا آنها ساختند و ما داریم استفاده میکنیم. شما چرا به آن، بوق شیطان میگویید؟! اینها ابزار است و باید استفاده شود.
بعد هم فرمودند: همین که امروز این آقایان دارند از آن، فرار میکنند، در آینده از خود اینها به سینههایشان میچسبانند!
بعضیها فکر کردند منظور آقا، این است که اینها را در بغل میگیرند و عاشق اینها میشوند. ولی بعدها معلوم میشود که به سینهشان میچسبانند، یعنی چه. مانند ائمّه جماعت که میکروفن را به سینههای خود میچسبانند.
پس آینده موجود است و غیب هم یعنی شیء موجودی که مکتوم است. لذا اینطور نیست که آینده به وجود بیاید، بلکه وجود دارد و ما چون محدود هستیم، به خاطر یکی از حدهای ما که حد زمانی است، آینده را نمیبینیم؛ چون در این زمان هستیم. امّا آن کسی که فراتر از زمان رفت، دیگر گذشته، حال و آینده در دست اوست!
پس پروردگار عالم میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون»، یعنی اتّفاقاً خداوند هم به این بحث مکتوم بودن اشاره میکند. هر چه را شما آشکار و یا پنهان بدارید، من میدانم. حالا این که چرا لفظ «تکتمون» را بیان میفرمایند، در جلسه بعد بیان خواهیم کرد.
تفسیر کلمه به کلمه و حرف به حرف قرآن، اصلاً غوغا و محشر است! قرآن، یک چیز عجیب و غریبی است، با قرآن باشید، قرآن بخوانید، نور است، نور! عادت کنید به قرآن خواندن. قبلاً هم بیان کردم که وجود مقدّس حضرت امام صادق، رئیس مذهبمان میفرمایند: کسی که روزی حداقل پنجاه آیه نخواند، از ما نیست.
لذا اگر میخواهید ذهنتان هم باز شود، حافظهتان هم قوی شود، قرآن بخوانید که خیلی اثر دارد. هوشیاری میآورد، ذهن را باز میکند، انصافاً غوغا و محشر است!
یکی از چیزهایی که معالأسف برای ما مکتوم است، خود قرآن است و ما با قرآن، آشنایی نداریم.
یک قرآن هم قرآن ناطق است که در اینجا در حدّ سلامی به آنها متوسّل میشویم و عرض ادب میکنیم.
«السّلام علیک یا اباعبداللّه»
آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه تفسیر قرآن به تفسیر آیات 30 تا 33 سوره مبارکه بقره پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون/وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین/قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم/قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمفَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون»
*خدا، عالم است یا اعلم؟
پروردگار عالم در این آیات، هم علم ملائکه را تأیید فرمودند و هم این که کلّ علم از ناحیه پروردگار عالم به انسان، تعلیم داده شد.
اتّفاقاً لفظ «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، یعنی دیگران هم علم دارند. چون بعضیها میگویند: آیا درست است که بگوییم: «وَ اللّه أعلم» یا بگوییم: «وَ اللّه عالم»؟ بعضی هم در جواب میگویند: «وَ اللّه أعلم» نگوییم، چون اصلاً علم متعلّق به خداست و خدا، عالم است، «وَ اللّه عالم». امّا خداوند با بیان «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، میفرمایند: گرچه علم از ناحیه خداست، امّا دیگران هم علم دارند. وقتی هم خداوند علم را به دیگران داد، اوّلاً منوط به این است که آن بستر علمی را داشته باشند و مثل ملائکه الهی، طاهر باشند. ثانیاً آن علم، حقیقتش نزد پروردگار عالم است و این، ظاهر علم است. ثالثاً اگر بپذیریم انسان و یا هر موجودی مانند ملائکه، علم دارند؛ خدا اعلم است؛ یعنی یک چیزهایی را میداند که طبیعی است دیگران نمیدانند و این آیات دارد به صراحت این مطلب را تبیین میفرماید.
*هیچ انسانی حقیقت العلم را نمیداند، ولو نبی باشد!
پس در رابطه با این آیات، حالات زیر تبیین شد:
1. پروردگار عالم، عالم مطلق است.
2. دیگران هم از علم از ناحیه خدا، از جمله ملائکه الهی برخوردار هستند.
3. پروردگار عالم کلّ علم را به انسان تعلیم داد، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها».
4. این علم تعلیمی از ناحیه خدا، اصل و کنه علم نیست و دلیل و برهان آن، این است: انسان، مخلوق است و علم بما هو علم را نمیفهمد.
این کد است: هر چه از ناحیه خدا باشد، چه اسماء، چه صفات و ...، همه در حد نازله است، نه در حد حقیقت الاسماء و حقیقت الصفات. چون نازله است، پس نمیتواند آن حقیقت باشد، ولی رنگ و بویی از حقیقت دارد که تعبیر قرآن «صِبْغَةَ اللَّه» ، رنگ خدایی است، امّا حقیقت نیست.
لذا با این که بیان فرموده: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، امّا این، به این معنا نیست که هر آنچه پروردگار عالم علم دارد، انسان هم آن علم بما هو علم را دارد. پروردگار عالم اسماء را تعلیم داده، امّا وقتی «عَلَّمَ» هست، چه چیزی را تعلیم داده؟ پروردگار عالم به اندازه ظرف وجودی مخلوق تعلیم داده، نه همه آن علم!
پس علم از ناحیه خداست و خداوند هم همه را تعلیم داده است «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، امّا نه این که حقیقت العلم را داده باشد؛ چون خود بشر، مخلوق است و مخلوق، مفعول و فعل فاعل است، در حالی که حضرت حقّ، خالق و فاعل است؛ پس ما محدودیم و آنچه هم که داده، براساس ظرف وجودی انسان است.
ظرف وجودی انسان، در باب محدود است؛ پس نمیتواند حقیقت العلم را بداند، ولو انبیاء! لذا در آینده روایت این مطلب را بیان میکنم که خود حضرات معصومین(ع) میفرمایند: شب جمعه به شب جمعه به دلایلی به علم ما افزوده میشود.
شاید بگویید: آنها که منبع و مرکز علم هستند و پیامبر(ص) فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، لذا وقتی حقیقت العلم را بخواهیم، باید در کنار آنها باشیم! میگوییم: بله، امّا این، حقیقت العلم نازله است، نه حقیقت العلم بما هی حقیقت العلم! این که فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، یعنی همه آن علم نازله دست ما است و من، شهر آن هستم و ولایت، راه ورود به آن علم نازله است، نه همه علم پروردگار عالم بما هو علم!
لذا علم حضرات، همه علم پروردگار عالم بما هو علم نیست، بلکه همه علم نازله دست آنهاست. این هم یک نکته بسیار مهم است.
چون اگر بنا باشد، همه علم پروردگار عالم باشد، نعوذبالله تفاوتی بین خدا و بنده؛ خالق و مخلوق نیست. پس آن به عنوان همه علم از این جهت نیست و باید در این توجّه کنیم.
لذا اگر فرمودند: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها» و بیان میشود: همه علم نزد اهلبیت است که درست هم همین است، منظور، همه علم نازله است. اگر همین مطلب را در این جلسه متوجّه شویم، کافی است که علم را اشتباه نکنیم، آنها خدا نیستند. لذا خودضان هم فرمودند: ما را خدا مپندارید، دیگر هر چه در حقّ ما خواستید بگویید، منعی ندارد.
لذا پروردگار عالم به ملائکه هم علم داده و خودش فرموده: «إِنِّی أَعْلَمُ»، یعنی شما هم علم دارید، امّا من اعلم هستم. در مثال مناقشه نیست، برای این که قریب به ذهن شود، بیان میکنم که مثل این میماند که ما در باب تقلید میگوییم: فلان مرجع، اعلم است. یعنی مراجع دیگر هم علم دارند، امّا این، خیلی برتر است.
پروردرگار عالم به ملائکه میفرماید: شما علم دارید ولی «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، من چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید. امّا همین عبارت، یعنی یک چیزهایی هم شما میدانید، ولی چیزهایی هم هست که نمیدانید.
*چرا ذات احدیّت، ورود ممنوع است!
با توجّه به این که میگوییم: همه علم حقیقی عندالله تبارک و تعالی است؛ آن چیزی که مخلوقها دارند که ملائکه هم مخلوق هستند، علم نازله است.
شاید بعضی بگویند: مگر ملائکه از آسمان، پایین آمدند که برای آنها هم نازل شود؟ باید گفت: خیر، نازله یعنی آنچه که از ناحیه خدا برای ما تبیین میشود. ما که نمیدانیم خدا چیست و حقّ هم بر این است که ندانیم؛ چون ما مخلوق و محدودیم. در اینجا هم نمیتوانیم تفکّر کنیم و بیان شده که حتّی تفکّر در آن هم اشتباه است. چون ما هر چه بخواهیم فکر کنیم، با محسوسات و ملموسات کار داریم.
لذا خوب دقّت کنید، شاید سؤال شود: چرا ما اصلاً نمیتوانیم در مورد ذات احدیّت فکر کنیم و میگوییم: این از آن حرفهای ورود ممنوع و خط قرمز است؟! ما در باب اصول دین داریم که اصول دین، تحقیقی است و تقلیدی نیست؛ پس چرا تا اسم خدا پیش میاید، شما میگویید: نباید در ذات باریتعالی وارد شوید؟!
این مطلب، یک مسئله دو دو تا چهار تا است و دلیل این است که ما محدودیم و هر چه فکر میکنیم با ملموسات است.
من در باب منطق بارها در بحث تصوّر و تصدیق بیان کردم: تصوّر براساس تصویر است. یعنی وقتی شما از غول، نام میبرید؛ میگویند: غول در عالم خارج موجودیّت ندارد و این، فقط تصویری است که شما از آن، در ذهن خود بافتهاید.
ما میگوییم: اتّفاقاً همان غول، در حقیقت در عالم موجودیّت دارد.
شاید بگویید: چطور موجودیّت دارد؟! یک غول بیاورید به ما نشان دهید ببینیم! - من این مطلب را بسیار ساده بیان میکنم تا متوجّه شوید -
میگوییم: شما وقتی تصویر غول را در ذهن خودتان درست میکنید، مثلاً میگویید: غول یک شاخ روی سرش دارد، هیکل بزرگی دارد، پاهایش کوتاه است، در پاهایش سم دارد و ... . لذا موجودیّت تصویر اوّلیّه در ذهن ما هست. درست است که وقتی ساختار کلّی را بیان میکنیم، موجودیّت ندارد. امّا موجودیّت جزئیّه وجود دارد.
شاید بگویید: این موجودیّت جزئیّه چیست؟
میگوییم: شما شاخ را در گوسفند و یا حیوان دیگری دیدید که برای غول، شاخ درست میکنید. پیشانی را میدانید چیست. چشم را هم میشناسید، منتها چشم را روی پیشانی او گذاشتید و یک چشم برای او قرار دادید - همانطور که میگویند: دجّال، یک چشم است، که شاید همان تلویزیون، ماهواره و ... باشد؛ چون در قالب رمز پیش میآید و شاید خیلی موارد دیگر باشد که ما نمیدانیم؛ چون محدودیم و از خیلی از رموز اطّلاعی نداریم - پس جزئیّات آن در عالم موجود بوده، امّا آن را در ذهن خود به حالت دیگری ترکیب کردید.
پس شما این جزئیّاتی را که موجودیّت دارد، به گونهای با هم ترکیب کردید که موجودیّت خارجی ندارد، امّا همین ترکیب در جزء جزء خود، موجودیّت خارجی دارد و إلّا شما این را با چه چیزی درست کردید؟! شما این را با آنچه که قبلاً حس و لمس کرده بودید، درست کردید.
پس این هم که ما راجع به ذات پروردگار عالم نمیتوانیم ورود پیدا کنیم و به تعبیری ورود ممنوع است؛ برای همین است که ما تا بخواهیم راجع به ذات احدیّت تصوّراتی را در ذهنمان پرورش دهیم، بلافاصله با تصویرات ذهنی خودمان از ملموسات و محسوسات، آن را پرورش میدهیم.
بیان کردم: غول و سیمرغ، وجود خارجی ندارد، امّا اجزاء آن، وجود خارجی دارد. یعنی جزء جزء آن را دیدید و حالا سیمرغ ساختید. مثلاً بال را در پرندگان دیدید و برای آن بال بسیار بزرگ تصوّر میکنید و ... .
لذا وقتی میگویند: ذات احدیّت، خط قرمز است؛ نمیخواهند بگویند که شما محقّق نباشید، اتّفاقاً در اصول دین میگویند: تقلیدی نیست و تحقیقی است، امّا ذات را برای این ورود ممنوع میگویند که ما نمیفهمیم؛ چون ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم. پس میگویند: در ذات وارد نشوید.
*هر چه از خداوند صادر شود، نازل است!
حالا منظور از این «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، این نیست که ملائکه، آن علم حقیقتالله را میدانند. گرچه خداوند با این تعبیر، بیان میفرماید که شما یک چیزهایی را میدانید، امّا باز هم آنچه آنها میدانند از این باب نیست که حقیقت العلم باشد، بلکه علم نازله است.
چون هر چه از پروردگار عالم صادر شود، نازله است - این را به عنوان یک کد و نکته فلسفی و عرفانی به ذهن خود بسپارید -
البته نزول هم به این نیست که شما از آسمان هبوط پیدا کنید و به زمین بیایید، حالا پروردگار عالم، قرآن را نازل میکند. بلکه اگر من و شما در بهشت هم بودیم، پروردگار عالم هر چه را برای ما بیان میکرد، نازله میشد.
وقتی اسم نازل میآید، ما تصوّر میکنیم چون خداوند از عرش تبیین میکند و ما در فرش هستیم و به زمین هبوط پیدا کردیم، از این جهت است که نازل میگویند. در حالی که اگر در بهشت هم بودیم، نازل میشد. چون هر چه از خداوند صادر شود، نازل است. نازل هم یعنی سطح آن پایین آمده است. دلیل آن هم این است که خداوند متعال، احد است و ردیف ندارد.
پس علم حضرت حقّ بما هو علم هم به انسان نمیرسد، ولو معصوم باشد. درست است که نبیّ مکرّم(ص) فرموده: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، امّا آنچه نزد معصوم است، علم نازله است، منتها همه علم نازله است.
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»؛ یعنی همه اسماء را تعلیم داد، منتها تعلیم او نازله است، نه حقیقت العلم. پس حقیقت العلم کجاست؟ دست خودش است.
لذا در مورد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» باید گفت: پروردگار عالم، علم بما هو علم را نمیتواند به انسان بدهد و این علم، نازله است؛ چون خداوند ردیف ندارد.
حالا از باب مزاح بیان میکنم - که این هم به این خاطر است که ما محدودیم - یکی از مشکلات پروردگار عالم این است که نمیتواند آن چیزی را که خودش دارد، یک طوری تفهیم مخلوقش کند؛ چون تا مخلوق شد، محدود است. این کد است و باید با این راه برویم.
پس از این به بعد این را در ذهن خود داشته باشیم که هر که مخلوق بود، ولو ملائکه الهی، محدود است و نمیتواند حقیقت علم پروردگار عالم را بفهمد. درست است که فرموده: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، امّا آیا منظور از این علم، علم بما هو علم پروردگار عالم است؟! خیر، علم نازله است. هر چه از خدا صادر شود، نازل است، ولو شما در بهشت هم باشید.
*معصوم؛ محدود در مقابل خدا و لایتناهی در مقابل ما!
پس هیچ موقع کسی به خداوند، شناخت حقیقی پیدا نمیکند. شناخت هم نسبی است. چون ما هر کاری کنیم، مخلوق و محدودیم. حتّی آن کسی که در طهارت کامل و عصمت کامل هم هست، بالاخره مخلوق است و محدود! هر کاری کنیم، بالاخره یک جای آن میلنگد و لنگ آن هم این است که مخلوقیم. تا مخلوق شدیم، محدود میشویم.
البته حدّ ما یک حدّی است و حدّ آن عصمت کامله، حدّی دیگر، که معلوم است یک حدّ عجیب و غریب است. به عنوان مثال آب، آب است (همانطور که ما انسان هستیم و آنها هم انسان هستند)، امّا آب یک موقع در یک لیوان است و یک موقع آب، دریا و اقیانوسهاست. به هر دو هم آب میگویند.
حالا حدّ ما یک حدّی است و حدّ نبیّ مکرم(ص)، حدّی دیگر که معلوم است مثل حدّ ما نیست که به ایشان خطاب میشود: «لو لاک لما خلقت الافلاک».
لذا از این به بعد، وقتی میگوییم: مخلوقیم و مخلوق، محدود است، باید این را هم در ذهنمان به عنوان یک کد اساسی داشته باشیم که هر کسی حدّی دارد که گاهی حدّ نبیّ و رسول و معصوم، اصلاً حدّی است که در مقابل حدّ ما، لایتناهی است! پس آنها هم حدّ دارند، امّا حدّ آنها در مقابل حدّ ما، لایتناهی است که نکته خیلی عجیبی است.
لذا درست است که هم ما محدودیم و هم آنها، امّا فکر نکنیم که ما هم مثل معصومین و حتّی اولیاء خدا میشویم. در مثال مناقشه نیست، میگویند: میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است!
پس ما برای نبیّ مکرّم، امیرالمؤمنین و ... حدّ قائل هستیم، امّا حدّ آنها در مقابل حدّی که ما داریم و مشخّص است، لایتناهی است و ما آن را درک نمیکنیم.
امّا بالاخره آن لایتناهی هم یک جایی که میرسد، در مقابل پروردگار عالم دیگر تمام میشود. اصلاً شاید یک معنای «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»، همین باشد. حدّ پیامبر، لایتناهی است و اصلاً ما نمیتوانیم به آن دست بیابیم، امّا در مقابل پروردگار عالم، باز هم یک جایی تمام میشود. امّا آن تمامشدنی بودنش هم طوری نیست که من و شما به آن برسیم. فقط خود خالق است که آن تمامی را درک میکند. من و شما هر چه جلو برویم، مدام میبینیم پیامبر نه تنها تمام نمیشود، بلکه تازه گستردهتر میشود!
در مثال مناقشه نیست، امّا مثل این میماند که شما از یک روزنه چاه به بیرون نگاه کنید، بعد بیرون بیایید و یک درب را ببینید، بعد از درب بیرون بیایید و ببینید یک کوچه است؛ بعد از کوچه بیرون میآیید، خیابان را میبینید؛ از خیابان بیرون میآیید، یک دشت را میبینید؛ از دشت بیرون میآیید، یک کوه را میبینید؛ از کوه بالا میروید، میبینید عجب همه جا زیر پای من است؛ ...، خلاصه از خود زمین بالا میروید و از آن افق الاعلی که تبیین میشود، نگاه میکنید، میبینید این منظومه شمسی و کهکشانهایی که میگویند چیست و ... . لذا درست است که کهکشانها هم تمام میشود، امّا برای من و شما، هر چه جلو میرویم، تازه عظمت کهکشانها را بیشتر میفهمیم.
پس درست است همه مخلوقات برای خدا بالاخره حدّی دارد و تمام میشود، امّا در مورد معصومین هر چه جلو میرویم، به انتهای آن نمیرسیم. در مثال مناقشه نیست، مثل این میماند که کسی در روستا است و فکر میکند همه زندگی، هیمن است. بعد که از روستا بیرون میآید و به شهر کوچکی میرود، فکر میکند دیگر اینجا همه چیز است. از آن شهر به مرکز استان میرود؛ بعد به پایتخت میرود، بعد به کشور دیگری میرود و ... . لذا هر چه میرود، تازه گستردهتر میشود!
لذا درست است که گفتیم انبیاء و مصومین هم محدود هستند، امّا ما هر چه به سمت علم نبیّ میرویم، میبینیم عجب! مثل این میماند که از یک جوی کوچک، به نهری میخورد، بعد همینطور جلوتر میرود به یک رود، بعد رود بزرگتر و بعد دریا و بعد اقیانوس میخورد. تازه آنجا میفهمید که چه خبر است، اقیانوس به این بزرگی!
لذا هر چه جلو بروید، تازه میفهمید که عظمت علم امام و معصوم، اصلاً برای من و شما دست نایافتنی است. امّا همین در مقابل خدا، محدود است، «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى».
*علم حقیقی تنها در نزد کبریای عالم است!
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ »، یعنی خداوند تمام علم نازله را به آدم داد، امّا ملائکه این علم را ندارند. البته این علم نازله، به این عنوان نیست که خیلی کم باشد، آنقدر زیاد است که نمیتوانیم به آن دست بیابیم و لایتناهی است، امّا در مقابل خود خدا محدود است.
فلذا پروردگار عالم میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»، من اعلم هستم. بعضی میگویند: این را هم از باب احترام فرموده که اتّفاقاً همینطور است. چون «إِنِّی أَعْلَمُ »، این نیست که شما عالمید و من نسبت به آن علم، اعلم هستم. شاید بگویید: شما همین الآن گفتید که این عبارت نشان میدهد که خداوند میخواهد بفرماید که ملائکه هم علم دارند؟! میگوییم: بله، «إِنِّی أَعْلَمُ »، یعنی شما باز هم بدانید که آن علم نازلهای را که به شما دادم، من میدانم و اگر بخواهید علم باشد که اصلاً شما به آن علم حقیقی نرسیدید. چون من هر چه بگویم، نازل میشود؛ چون من، من هستم. همینطور هم هست و کبریایی متعلّق به خداست. أنا، متعلّق به خداست.
حالا با توجّه به این مطلب، معلوم میشود که علمی که به آدم داده شد، علم نازله است که ملائکه این را ندارند؛ چون میفرماید: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ». ملائکه هم خودشان اقرار کردند و گفتند: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم». ما علم نداریم مگر این که تو به ما تعلیم دادهای.
اتّفاقاً نمیگویند: «إِنَّکَ أَنْتَ الْأعلم»، بلکه گفتند: «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ»، یعنی ما که میدانیم این علم حقیقی در دست خودت است. آنچه که به نام علم هم میشود، نازل است. چون ما مخلوق و محدودیم و اصلاً نمیتوانیم به علم حضرت حقّ برسیم. حتّی این هم که نباید به ذات احدیّت ورود پیدا کنیم، برای این است که ما با محسوسات و ملموسات کار داریم. مثال آن را هم زدم، گفتم: غول که میگوییم، درست است که در خارج، موجودیّت ندارد، امّا وقتی میخواهی غول را تصوّر کنیم، برای آن شاخ یا سم درست میکنیم؛ چون شاخ و سم را با محسوسات در حیوانات دیدیم. ولی وقتی اینها را ترکیب میکنیم، این ترکیب در خارج موجودیّت ندارد، هر چند اجزاء آن در خارج موجودیّت دارد.
پس این علمی هم که ما داریم، در خارج موجودیّت دارد، امّا آن را که نسبت به پروردگار عالم است، نمیدانیم.
لذا ملائکه عرضه میدارند: «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ»، اصلاً ما علم نداریم. آن که میگویند: « ما عَلَّمْتَنا »، یعنی آنچه در حدّ ما تبیین و نازل شده است.
*غیبگویی در بستر علم است!
در ادامه میفرماید: «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم»، یعنی آنها را متنبّه کن. لذا دقّت کنید که «قالَ یا آدَمُ عَلِّمهُم بِأَسْمائِهِم» نیست. پس ملائکه یاد نگرفتند و فقط یک چیزهایی را متوجّه شدند و آگاهی یافتند.
«قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمفَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»، در مورد غیب، نکتهای هست که من روایاتی را در زمینه علم و غیب بیان خواهم کرد.
1. معلوم میشود که خود غیبگویی در بستر علم است و با سحر و جادو تفاوت دارد.
گرچه این نکته را هم بگویم - که ما گاهی متوجّه نمیشویم و از این مطلب، شوکه میشویم، امّا باید مفصّل و به صورت اثباتی راجع به این مطلب صحبت کنیم - که خود سحر و جادو هم نوعی علم است.
کما این که به مبحث جفر هم علم جفر میگویند. رمّالی هم که میگویند، رمل، خودش یک نوع علم است. اینها یک نوع علم و دانش است و اصلاً نمیتواند نباشد. منتها اگر دانش است، چرا باطل است؟! این را به موقع بیان میکنیم.
امّا غیب حتماً در بستر علم طهارت است، «إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض».
*غیب حقیقی در نزد خداست و غیبگویی دیگران نازله است!
2. غیب از ناحیه خداست.
اگر معصومین و بعضی از اولیاء خدا، مانند ملّافتحعلی سلطانآبادی و ... غیب میگویند؛ این از ناحیه خدا برایشان آمده است.
در مورد ابوالعرفا مثال زدیم که از جایی رد میشدند، ایشان همیشه سرشان پایین بود، صدایی شنیدند، گفتند: این چیست که صدا میدهد؟ همراهان ایشان گفتند: این دستگاهی به نام بیسیم است که کلانتریها دارند و به پاسبانها میدهند که آنها با هم در ارتباط باشند. بعد آقا فرمودند: اینها کوچکش هم میآید که مردم دارند. گفتند: خیر آقا! این فقط برای کلانتریهاست. امّا آقا اصرار داشتند که کوچک آن، دست همه مردم میافتد. مرحوم حاج حلوایی میگویند: من با خودم گفتم: آقا که از این مباحث الکترونیک و ... چیزی متوجّه نمیشود، برای همین به ایشان گفتم: بله، هر چه شما میفرمایید. آقا هم با اطمینان فرمودند: بله، همان چه که من میگویم!
مرحوم حاج حلوایی میگویند: وقتی پسرم از انگلستان برای اوّلین بار گفت ما با یک چیزی به نام موبایل با همدیگر صحبت میکنیم و ...، دیدیم واقعاً حرف آقا درست بوده و به تدریج موبایل در دست همه قرار گرفت. طوری که الآن در همه جا موجود است و در روستا هم هست و بچّههای کوچک هم دارند و بازی همه شده است.
لذا اینکه ابوالعرفا در آن زمان فرمودند، غیبگویی و آیندهبینی است.
امّا همین غیب هم که انبیاء، آن را به طور وسیع دارند، مانند علم آنها که گفتیم لایتناهی است؛ از ناحیه خداست و لذا نازله میباشد. غیب حقیقی دست پروردگار عالم است.
اگر انبیاء و اولیاء خدا غیبگویی میکنند که روایات آن را داریم و بیان میکنیم؛ اینها هم نازله است و غیب حقیقی در دست خداست، «إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض».
*آینده، موجود است، به وجود نمیآید!
لفظ غیب یعنی شیئی که موجود است، امّا مکتوم از دیگران است. لذا یک مطلب عجیبی را برایتان بیان کنم و آن، این که آینده، موجود است، نه این که به وجود میآید، منتها از ما مکتوم است. چون ما محدود هستیم. وقتی مخلوق شدیم، مخلوق، محدود است و یکی از محدودیّتهای ما این است که محدود زمانی هستیم.
لذا یکی از حدهایی که ما داریم، حد زمانی است و این که آن ابوالعرفا میفرمایند: در آینده، کوچک این دستگاه میآید و همه دارند؛ یعنی توانستند آیندهای را که موجود است، ببینند.
*غیبگویی آیتالله شاهآبادی در مورد میکروفنهای شخصی!
در مورد آیتالله العظمی شاهآبادی هم بیان میشود که ایشان، اوّلین نفری بودند که میکروفون و پخشکنندههای بوقی را در مسجد جامع، آوردند. عدّهای از جمله بعضی از روحانیون به آقا اعتراض کردند: این چیست؟! این بوق شیطان است و ... . لذا بعضیها دیگر نیامدند پشت سر آقا نماز بخوانند. اتّفاقاً همان روحانیون هم بیشتر به این مطالب در بین عوام دامن زدند.
آقا به منبر رفته بودند و صحبتی داشتند، در بین آن، با عصبانیّت فرموده بودند: همین چیزی را که امروز اینها از آن ناراحت هستند و اعتراض میکنند، ما باید میساختیم، نه اینکه کفّار بسازند. حالا آنها ساختند و ما داریم استفاده میکنیم. شما چرا به آن، بوق شیطان میگویید؟! اینها ابزار است و باید استفاده شود.
بعد هم فرمودند: همین که امروز این آقایان دارند از آن، فرار میکنند، در آینده از خود اینها به سینههایشان میچسبانند!
بعضیها فکر کردند منظور آقا، این است که اینها را در بغل میگیرند و عاشق اینها میشوند. ولی بعدها معلوم میشود که به سینهشان میچسبانند، یعنی چه. مانند ائمّه جماعت که میکروفن را به سینههای خود میچسبانند.
پس آینده موجود است و غیب هم یعنی شیء موجودی که مکتوم است. لذا اینطور نیست که آینده به وجود بیاید، بلکه وجود دارد و ما چون محدود هستیم، به خاطر یکی از حدهای ما که حد زمانی است، آینده را نمیبینیم؛ چون در این زمان هستیم. امّا آن کسی که فراتر از زمان رفت، دیگر گذشته، حال و آینده در دست اوست!
پس پروردگار عالم میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون»، یعنی اتّفاقاً خداوند هم به این بحث مکتوم بودن اشاره میکند. هر چه را شما آشکار و یا پنهان بدارید، من میدانم. حالا این که چرا لفظ «تکتمون» را بیان میفرمایند، در جلسه بعد بیان خواهیم کرد.
تفسیر کلمه به کلمه و حرف به حرف قرآن، اصلاً غوغا و محشر است! قرآن، یک چیز عجیب و غریبی است، با قرآن باشید، قرآن بخوانید، نور است، نور! عادت کنید به قرآن خواندن. قبلاً هم بیان کردم که وجود مقدّس حضرت امام صادق، رئیس مذهبمان میفرمایند: کسی که روزی حداقل پنجاه آیه نخواند، از ما نیست.
لذا اگر میخواهید ذهنتان هم باز شود، حافظهتان هم قوی شود، قرآن بخوانید که خیلی اثر دارد. هوشیاری میآورد، ذهن را باز میکند، انصافاً غوغا و محشر است!
یکی از چیزهایی که معالأسف برای ما مکتوم است، خود قرآن است و ما با قرآن، آشنایی نداریم.
یک قرآن هم قرآن ناطق است که در اینجا در حدّ سلامی به آنها متوسّل میشویم و عرض ادب میکنیم.
«السّلام علیک یا اباعبداللّه»