صراط: آزادی بیان یعنی چه ؟ آیا تحدیگری و تهور و گستاخی؟ آیا زدن حرفهای رکیک و به کار بردن الفاظ برهنهی چارواداری؟ آزادی بیان یعنی چه ؟
آزادی بیان که من نویسندهی این سطور،خودم شخصا به شدت مدافع آن هستم، یعنی چه ؟
آیا تحدیگری و تهور و گستاخی؟ آیا زدن حرفهای رکیک و به کار بردن الفاظ برهنهی چارواداری؟ و آیا تبعیت از روش فکری (هیچ کسو قبول ندارم!) و ابراز این طرز فکر آشفته با طلب کارانه و بیادبانه ترین لحن، جزو مصادیق آزادی بیان هستند؟
همه آزادند تا وقتی آزاد بودن آنها به آزادیهای دیگران لطمه نزند، نقد آزاد است اما توهین نه.
هنجارها را میتوان در بوتهی نقد گذاشت اما لجبازی بیمنطق علیه آنها مقبول نیست. ما در ساحات مختلف فکری و اجتماعی، قاعده افزایی که بسیاری اوقات نیاز به تجدید نظر در آراء پیشین میطلبد را مجاز و حتی گاهی پسندیده و لازم میدانیم اما قاعده شکنی را خیر .
قاعده شکنی ما را به یک خلاء ارزشی میبرد و وارد یک فضای هبط و پوچ میکند. روی صحبت من در این نگارش با اهالی هنر تئاتر ایران است.
تئاتر هنری است که جزو متعلقات زندگی متوسط روشنفکرانه محسوب میشود و مخاطبین آن اگرچه ممکن است همگی جزو خانواده هنر نمایش نباشند اما میتوان 99 درصدشان را مخاطب خاص هنری دانست.
تئاتر ما چند سالی بود که علاقهی بیمزه و بیدلیل و بیربطی به سبک ابزورد نشان میداد .
ابزورد یا همان پوچ گرایی که به آن در بعضی ترجمهها جفنگ هم گفته میشود، آلترناتیوی از مکتب دادائیسم بود که هر دو بر اثر یک یأس فلسفی فراگیر درجامعهی اروپائی بعد از جنگهای جهانی به وجود آمدند.
جنگ جهانی اول دادائیسم را به وجود آورد و جنگ جهانی دوم ابزورد را .
اینجا و در این مقاله اصلا قصد پرداختن به ریشههای پیدایی و افول این مکاتب در غرب و وارد شدن به ساحت نقد ژنتیک را ندارم فقط باید همین قدر اشاره شود که ابزورد ایرانی یک کپی دست دوم از نمونههای فرهنگی آن در دههی شصت میلادی بود و روی آوردن به این سبک در ایران که هیچ دلیل اجتماعی و روانی معقولی نداشت صرفا تقلید از غربی ها به حساب میآمد و بس .
حالا اما انگار ما وارد فاز جدیدی شده ایم و بازهم در یک تقلید دست دوم، سراغ نمونهی نخ نمای دیگری از جریانهای غربی رفتهایم .
اینبار در بین تئاتریهای ما هزل نگاری و هجویه کاری مُد شده و این تم، کپی برداری از کیچ ترین و عقب مانده ترین کارهایی است که در آمریکا با چسباندن عبارت پرطمطراق پست مدرنیسم به خودشان، فحش دادن و رکیک گویی را تئوریزه کرده و اجرا میکنند .
این نوع نمایش ها بعد واماندن از خلق هرگونه جذابیتی سعی میکنند با تابوشکنی توجه همه را به خود جلب کنند درحالیکه تابوشکنی درهیچ کدام از مکاتب فلسفی دنیا ارزشی زیبایی شناختی ندارد و لذتی که از شنیدن دنگ و دنگ شکستن آنها به وجود میآید یک لذت موقت و به اصطلاح نوعی بالانس منفی در روان آدمی است که بعد از یک بار ارضا شدن، دیگر برای فرد بینمک و بیمعنی خواهد شد.
معلوم نیست مخاطبان تئاتر به عنوان طیف فرهیختهی اجتماع چرا باید پای این فحاشیهای بیادبانه بنشینند که آوردن آنها در نمایش هیچ لزوم روایی و یا حتی سبکی هم نداشته است؟!
باید از دوستان تئاتری درخواست کرد به جای پیدا کردن فاکتورهای آنتریک مخاطب، به غنای آثارشان اضافه کنند تا روزی برسد که هر منتقدی بعد از دیدن آثار آنها نگوید؛ حیف از قلمسایی برای چنین کاری.
آزادی بیان که من نویسندهی این سطور،خودم شخصا به شدت مدافع آن هستم، یعنی چه ؟
آیا تحدیگری و تهور و گستاخی؟ آیا زدن حرفهای رکیک و به کار بردن الفاظ برهنهی چارواداری؟ و آیا تبعیت از روش فکری (هیچ کسو قبول ندارم!) و ابراز این طرز فکر آشفته با طلب کارانه و بیادبانه ترین لحن، جزو مصادیق آزادی بیان هستند؟
همه آزادند تا وقتی آزاد بودن آنها به آزادیهای دیگران لطمه نزند، نقد آزاد است اما توهین نه.
هنجارها را میتوان در بوتهی نقد گذاشت اما لجبازی بیمنطق علیه آنها مقبول نیست. ما در ساحات مختلف فکری و اجتماعی، قاعده افزایی که بسیاری اوقات نیاز به تجدید نظر در آراء پیشین میطلبد را مجاز و حتی گاهی پسندیده و لازم میدانیم اما قاعده شکنی را خیر .
قاعده شکنی ما را به یک خلاء ارزشی میبرد و وارد یک فضای هبط و پوچ میکند. روی صحبت من در این نگارش با اهالی هنر تئاتر ایران است.
تئاتر هنری است که جزو متعلقات زندگی متوسط روشنفکرانه محسوب میشود و مخاطبین آن اگرچه ممکن است همگی جزو خانواده هنر نمایش نباشند اما میتوان 99 درصدشان را مخاطب خاص هنری دانست.
تئاتر ما چند سالی بود که علاقهی بیمزه و بیدلیل و بیربطی به سبک ابزورد نشان میداد .
ابزورد یا همان پوچ گرایی که به آن در بعضی ترجمهها جفنگ هم گفته میشود، آلترناتیوی از مکتب دادائیسم بود که هر دو بر اثر یک یأس فلسفی فراگیر درجامعهی اروپائی بعد از جنگهای جهانی به وجود آمدند.
جنگ جهانی اول دادائیسم را به وجود آورد و جنگ جهانی دوم ابزورد را .
اینجا و در این مقاله اصلا قصد پرداختن به ریشههای پیدایی و افول این مکاتب در غرب و وارد شدن به ساحت نقد ژنتیک را ندارم فقط باید همین قدر اشاره شود که ابزورد ایرانی یک کپی دست دوم از نمونههای فرهنگی آن در دههی شصت میلادی بود و روی آوردن به این سبک در ایران که هیچ دلیل اجتماعی و روانی معقولی نداشت صرفا تقلید از غربی ها به حساب میآمد و بس .
حالا اما انگار ما وارد فاز جدیدی شده ایم و بازهم در یک تقلید دست دوم، سراغ نمونهی نخ نمای دیگری از جریانهای غربی رفتهایم .
اینبار در بین تئاتریهای ما هزل نگاری و هجویه کاری مُد شده و این تم، کپی برداری از کیچ ترین و عقب مانده ترین کارهایی است که در آمریکا با چسباندن عبارت پرطمطراق پست مدرنیسم به خودشان، فحش دادن و رکیک گویی را تئوریزه کرده و اجرا میکنند .
این نوع نمایش ها بعد واماندن از خلق هرگونه جذابیتی سعی میکنند با تابوشکنی توجه همه را به خود جلب کنند درحالیکه تابوشکنی درهیچ کدام از مکاتب فلسفی دنیا ارزشی زیبایی شناختی ندارد و لذتی که از شنیدن دنگ و دنگ شکستن آنها به وجود میآید یک لذت موقت و به اصطلاح نوعی بالانس منفی در روان آدمی است که بعد از یک بار ارضا شدن، دیگر برای فرد بینمک و بیمعنی خواهد شد.
معلوم نیست مخاطبان تئاتر به عنوان طیف فرهیختهی اجتماع چرا باید پای این فحاشیهای بیادبانه بنشینند که آوردن آنها در نمایش هیچ لزوم روایی و یا حتی سبکی هم نداشته است؟!
باید از دوستان تئاتری درخواست کرد به جای پیدا کردن فاکتورهای آنتریک مخاطب، به غنای آثارشان اضافه کنند تا روزی برسد که هر منتقدی بعد از دیدن آثار آنها نگوید؛ حیف از قلمسایی برای چنین کاری.