صراط: گویا «داعش» بعنوان یک منجی قراره به کمک وهابیون و با مشاورت صهیونیست ها حکومتی رو در سراسر کشورهای اسلامی برقرار کنه که با این حکومت، همه مسلمانان جهان از مصیبت و فقر و بدبختی راحت شده و با خوشی و خوشبختی زندگی خواهند کرد! خب هر که طاوس خواهد جور هندوستان کشد. قبول...خود ما هم می دونیم که برقرار کردن همچین حکومتی مخارج و هزینه های خودشو داره، مثلا چند نفری رو باید کشت و با چند نفری هم جهاد نکاح راه انداخت و سر راه هم، چند تا بانک رو برای تامین مخارج روزانه خالی کرد و ... که خب؛ این عزیزان دارند با جون دل و بدون هیچ چشمداشتی زحمت این کارها رو بشدت می کشند و از خجالت تک تک مسلمونا هم تا حد امکان دراومدند و میان ...
تا اینجاش درست؛ دستشون هم درد نکنه؛ ما نه مشکلی داریم و نه بخیلیم تا چشم دیدن پیشرفت و ترقی کسی رو نداشته باشیم. اما فقط از حضور جناب آقای ابوبکر البغدای یه سوال داریم... سوال امون هم؛ همون سوال کدخداست در داستان زیر است :
شخصی از روستایی گذر می کرد ...
وی نزد کدخدای ده رفت و او را از حمله قریب الوقوع راهزنان به آن روستا آگاه کرد.
کدخدا به سرعت تدابیری برای امنیت اهالی روستایش از گزند راهزنان اندیشید، از طرفی هم آن مرد منجی دهکده را تکریم کرده و به نشانه سپاس و قدرشناسی او را به منزل خود دعوت نمود تا شب را در آنجا به صبح برساند. پاسی از شب گذشته؛ هنگامی که همگان به خواب رفته بودند ناگهان برق سکه های طلای کدخدا، چشم آن مرد را گرفت لذا وی از روی هوا و هوس به سمتشان رفت و تمامی آنها را در کیسه ای ریخت و عزم خروج از خانه را نمود. اما در حین فرار، وی متوجه دختر زیبای کدخدا هم شد، بنابراین به او هم تعدی کرد اما در همان هنگام پسر کدخدا که متوجه اعمال وقیح و شنیع آن مرد شده بود به سمت وی حمله ور گردید. لذا آن مرد به ناگزیر پسر کدخدا را هم سر برید و بالاخره پا گذاشت به فرار! کدخدا که متوجه ماجرا شد او را سرعت تعقیب کرد. وقتی کدخدا به نزدیکی آن شخص رسید، وی را با صدایی بلند مورد خطاب داد و گفت:
ای مرد ؛ من فقط از تو یک سوال دارم و اگر درست پاسخ دهی بخدا قسم کاری با تو ندارم!
"فقط بگو: راهزنان چه بلایی قرار است به سرمان بیاورند که تو نیاوردی؟!!