جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۰:۵۲

کاماندوی ساواک که مسئول آموزش رزمنده‌ها می‌شود

ما دورادور از اماکن و اسناد و بعضا اتباع بیگانگان حفاظت می کردیم، مدتی هم به جبهه رفتم و به رزمنده ها آموزش های کاماندویی می دادیم و البته سالم برگشتیم.
کد خبر : ۱۹۴۰۹۱
صراط: مشروح سخنان عضو سابق ساواک را در متن زیر می‌خوانید:

حین خدمت سربازی در هوابرد شیراز هیئت‌هایی از پایتخت به پادگان‌ها برای استخدام افراد در گارد شاهنشاهی می‌آمدند، یک هیئت دیگری از نخست وزیری آمده بودند که قبل از خدمت پایان خدمت ،پس از آزمایش‌های مختلف ما را به‌عنوان کارمندی در نخست‌وزیری، انتخاب کردند.

بعد از خدمت نامه‌ای به منزلمان آمد که برویم برای آزمایش‌های پزشکی و..، بعد از شروع به کار فهمیدیم که عنوان کار نخست‌وزیری بوده اما استخدام ساواک شده ایم.

من در بدو ورود به اداره چهارم ساواک، واحد کماندویی رفتم که نزدیک به صد نفر نیرو داشت، کار اولیه‌شان چتربازی، حفاظت شخصیت‌ها از داخل و خارج از کشور، دیدن آموزش‌های مختلف و ... بود.

افراد ناراضی در کشور از مذهبی‌ها تا مجاهدین و حزب توده زیاد بودند که باعث شد ساواک با آن‌ها مقابله کند، مذهبی‌ها را زیاد دستگیر می‌کردیم، برخی اوقات برای بدرقه زندانی‌ها در شهرها به مرکز می‌رفتیم. هر دو نفر کماندو مأمور انتقال یک زندانی سیاسی بودند که به زندان‌های قزل‌قلعه، اوین و یا کمیته مشترک تحویل بدهیم.

ما اجازه نداشتیم سؤال و جوابی با زندانی داشته باشیم، چند موردی هم در سال‌های فعالیتم در ساواک محافظ ملأ مصطفی بارزانی بودم، فردی که رهبری بارزانی ها و نوچه و همکار شاه بود، او هرچند ماهی برای دیدن شاه و دربار می‌آمد.

فردی به نام تیمسار منصور پور رابطه شاه و بارزانی بود، در کاخی بنام شیان در لویزان می‌آمد و جدای از اینکه خودش چند پیش‌مرگ داشت ما به‌عنوان محافظان دولتی از او نگهداری می‌کردیم، بعد از پایان مذاکره با منصور پور و شاه به مقر خودش بازمی‌گشت.

می‌شنیدیم چون اداره سوم ساواک مسئول اداره داخلی کشور بود، کسانی کهحرف نمی‌زدند را شکنجه می‌کردند.

استوار حسینی کمک بازجوی زندان اوین بود که در کنار بازجو زندانی‌ها را شکنجه می‌کرد، انسان خبیث و جلادی بود که بعداً ماهیتش مشخص شد، آن‌ها هنری نداشتند که زندانیان را به حرف بیاورند درنتیجه شکنجه می‌کردند که روسایشان را خوشحال کنند.

اختیار ما در ساواک دست آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها بود، یک‌بار ما را به فرودگاه مهرآباد پاویون دولت فرستادند که یک شخصیتی را بیاوریم که به کاخ شیان برویم، ما رفتیم و دیدیم که فردی از هواپیما پیاده شده که تسمه‌ای روی چشمش است، من گفتم که او موشه دایان است، ما او را که در آن دوره وزیر دفاع اسرائیل بود به کاخ شیان بردیم، حال چه خبری برای شاه آورده بود ما نمی‌دانستیم، چند روز آنجا ماند و بدون اینکه مطبوعات چیزی بنویسند موشه دایان به اسرائیل برگشت.

بار دیگر خانمی را از فرودگاه همراهی کردیم که مارگارت تاچر بود، او آمده بود که حمایت شاه را رأی انتخابات انگلستان بگیرد، من نزدیک‌ترین محافظ وی در کاخ شیان بودم.

چون شاه پول نفت را خرج می‌کرد و به افراد باج می‌داد این‌چنین افرادی با وی ملاقات می‌کردند.

ساواک خیلی نیرومند بود و در کنار دستگاه‌های اطلاعاتی اسرائیل در همه‌جا دخالت داشت، مردم حتی جرئت نداشتند اسمش را ببرند، تمام اختیار اداره‌جات در کشور را داشت.

سرتیپ‌ها و افرادی در کشور بودند که اغلب خودسری می‌کردند، روزی یکی از نزدیکان ما که در تلفن‌خانه ساوام مشغول بود اتفاقی را تعریف کرد که جالب بود، وی گفت شاه با نصیری تماس گرفت و شروع کرد به توهین و فحاشی به وی، یکی از توهین‌های شاه این بود که پدرسوخته کارتر باید به من خبر بدهد که در زندان اوین چه خبر است و زندانی‌ها باید شورش بکنند، نصیری گفت اعلی‌حضرت من می‌خواستم شرف یاب شوم، شاه گفت خفه شو برو سفیر ایران در پاکستان شو.

همین باعث شد که سرتیپ مقدم که مسئول اداره دوم ارتش بود جای او را بگیرد، شاه به او گفت برو گم شو پاکستان.

در شکنجه افراد خیلی موضوع را سعی نمی‌کردند به‌جایی درز کند، معمولاً رئیس ساواک دستور می‌داد و افراد داخلی و بازجوها شکنجه می‌کردند.

معمولاً گزارش‌ها را باب میل خودشان تنظیم می‌کردند، اگر کسی هم کشته می‌شد سَنبل می‌کردند، اکثر روسا به شاه به خاطر خودشیرینی و درجه دروغ می‌گفتند.

شاید کسی نداند که فرح سید بود، فامیل او فرح صدر طباطبایی دیبا بود، به ما می‌گفتند که فرح گفته که هوای آقای خمینی را داشته باشیم، شاه و فرح به خاطر اینکه افراد مذهبی‌ای که در تشکیلات دربار و بین مردم بودند این مسائل را مطرح می‌کرد.

درماموریت دیگری ما مأمور حفاظت ژنرال اراوی وزیر دفاع عراق شدیم، احتمالاً در خفا جاسوس ما بوده، او عراق فرار کرده بود و در باشگاهی در تجریش که ویلایی داشت، شش ما نگهداریم کردیم، بعد از شش ماه پس از تخلیه اطلاعاتش در انگلیس برایش مسکنی گرفتند و به آنجا فرستادند.

فرد دیگری بنام آپولو و شخصی دیگری که اسرائیلی بود آموزش‌های مخابراتی می‌دادند، ما یک سال محافظ آن‌ها بودیم.

کار عمده ما تقویت اعضای ساواک در شهرستان‌ها بود، آن‌ها که با روسایشان خوب بود مأموریت‌های خوب می‌رفتند ما چون رابطه‌مان خوب نبود ما را به مناطق بد می‌فرستادند.

بعد از انقلاب افرادی مانند آقای عراقی و کچویی بودند که بسیار محترمانه با ما برخورد داشتند،بازجوهای دیگر ما مارکسیست ها بودند که فحش می دادند سیلی میزدند،تهدید به اعدام می کردند،ما سیصد نفر در زندان قصر بودیم.

آقای آذری قومی آمد و گفت مجاهدین و مارکسیست ها بخاطر اینکه با مبانی اسلامی آشنا نبودند شما را بد بازجویی کردند،شما باید دوباره بازجویی شوید،آخرین گروهی که از ما بازجویی کردند فداییان اسلام بودند.

به ما گفتند تو قصه نخور و بعد از چند ماه آزاد شدیم، ما هم چوب حکومت شاه را خوردیم، برادرم هم در اداره ضد جاسوسی ساواک بود که پس از انقلاب در اداره اطلاعات نخست وزیری مشغول خدمت به انقلاب شد.

ما هم دورادور از اماکن و اسناد و بعضا اتباع بیگانگان حفاظت می کردیم،مدتی هم به جبهه رفتم و به رزمنده ها آموزش های کاماندویی می دادیم و البته سالم برگشتیم.

منبع: دیده بان