صراط: شناخت صلح و پردازش ابعاد و مولفه های صلحی که در جهان قابل استقرار و پایدارسازی باشد، یکی از اصلی ترین دل مشغولی های بشر در طول تاریخ بوده، چرا که غلبه منازعه و تقابل میان جوامع و ملل، یکی از برجسته ترین خصایص زندگی بین المللی بوده است. آنچه در دوران جدید (معاصر) متفاوت از گذشته است، اولاً تغییر آستانه تهدید و نقض صلح است: اینکه صلح الزاماً نقطه مقابل جنگ (و به معنای نبود جنگ) نیست بلکه تحقق آن نیازمند مجموعه ای از شرایط و وضعیت های مرتبط با یک زندگی آرام، سالم، امن و متعالی برای آحاد بشر است. ثانیاً گستره موضوعی منتفعین و متعهدین در عرصه صلح گسترش یافته است: اینکه صلح صرفاً پدیده ای بین الدولی نیست، بلکه بین انسانی و بین گروهی هم است.
عصر حاضر، دوران تبلور برجسته و آشکار آرمان خواهی ها و مطالبات بشریت و تلاش برای یافتن راه نجات بشر از وضعیت نابسمانان معاصر است. مطالبه صلح و عادالت، جلوه ای گسترده دار و بامعنا از این فرایند و تکاپوها است که اکنون به مرحله ای مهم و نقطه «عطف»ی تاریخی نائل شده است و آن بهره گیری از فرصت های جهانی برای تسهیل این مسیر و برون رفت از چالش هائی است که به علل و عوامل گوناگون فراروی بشر امروز قرار گرفته است. اما نکته در اینجاست که صلح هم در شناخت و هم در عمل، با مجموعه ای از چالش ها روبروست. برخی از مهمترین ابعاد صلح جهانی در نظریه و عمل، در تحلیل زیر ارائه خواهد شد.
بند اول: نگاهی به 6 رهیافت صلح شناسی
مطالعات صلح، حوزه ای از مطالعه و پژوهش در سطح بین المللی است که سابقه پردازش آن در روابط بین المللی و صبغه تحلیلی آن در چارچوب قدرت و سیاست بین الملل، مقدم بر مطالعات هنجاری حقوقی است. بلکه اساساً روش تحلیل حقوقی یا قانون محور، خود بخشی از شیوه ها و رهیافت های تحلیلی در روابط بین الملل بوده است. علی ایحال، ارزیابی و تحلیل در زمینه های عملیاتی صلح مستلزم ادراک رهیافت های مرتبط با تعریف و تعیین محتوای این ارزش جهانی است؛ ارزشی که به دلیل همین تعریف ها و تبیین های متکثر و متفاوت، به مقوله ای برای تقابل جریان ها و مکاتب سیاسی و امنیتی و صف آرائی گفتمانی آنها در برابر همدیگر نیز منجر شده است. از این رو صلح شناسی، پیش شرط هرگونه کندوکاو راجع به یافتن صلح خوب و تفکیک آن از صلح بد است.
1- صلح منفی/ مثبت
به دلیل جایگاه مختلفی که صلح در حوزه های فرهنگی، دین، تاریخ، حقوق و علوم سیاسی دارد، مفاهیم متعددی از آن بسته به هر یک از این جایگاهها ارائه شده است. از نظرمفهومی و در مطالعات صلح (علم بررسی و تحلیل وضعیت منازعات، خلع سلاح و توقف خشونت)، این واژه به طور سنتی و از ابتدا برای «نبود وضعیت تجاوز، خشونت یا مخاصمه» بکار رفته و هنوز هم این جنبه آن برای عموم غالب تر جلوه می کند. با وجود این نگرش سنتی که رویکردی حداقلی است، صلح به دلیل گستره وسیعی که در پرتو نگرش های اخیر امنیت انسانی و حقوق بشر یافته، از آن فراتر رفته و ایجاد و حفظ روابط بهنجار میان- انسانی و بین دولتی، ایمنی در حوزه رفاه اجتماعی یا اقتصادی را نیز در بر گرفته است.
نظر به عجین شدن جنگ با مقوله صلح و اینکه جنگ قدیمی (و نه اصلی) ترین مانع صلح در دوران معاصر است، لازمه صلح شناسی و مطالعات صلح نیز تحلیل و ادارک جنگ و مطالعات جنگ شناختی است. به واقع، نبود جنگ به مثابه هسته مطالعات صلح بوده و با وجود کترث معنائی و همچنین گستره شمول این مفهوم طی اواخر قرن بیست و یکم، هنوز هم تلاش برای عاری سازی جوامع ملی و بین المللی از «بلای جنگ» مرکز ثقل و قلب مطالعات مذکور را تشکیل می دهد. بر این اساس، نخستین مساله بلکه پیش شرط ورود به تحلیل جنگ و جستجوی راههای ذهنی یا عینی برون رفت از دنیای عادت کرده به چنین وضعیتی، در شناخت ماهیت و طبع جوهری یا عرضی جنگ برای اجتماع انسانی است: اینکه جنگ وضعیتی طبیعی و ذاتی اجتماع است یا اینکه تنها به اقتضای برخی شرایط حاکم بر زیست جمعی و نه متکی بر جوهر زندگی اجتماعی انسان در طول تاریخ رخ نموده و ظاهر گشته است.
در این رابطه، بدون شک باید بین تحلیل های رئالیستی و ایده آلیستی تفکیک قائل شد. آیده آلیست ها که نه تنها در حوزه جنگ و صلح بلکه در گستره کلی روابط بین المللی و هنجارهای حاکم بر آن نیز نظریه پردازی دارند، حقیقت و جوهر زندگی اجتماعی را در پهنه اصالت صلح تحلیل می کنند و جنگ را امری عرضی و غیرذاتی برای اجتماعات ملی و بین المللی می شمارند. اینکه انسان دارای طبعی صلح جو و منزجر ار خشونت نسبت به همنوع است، اساس چنین بینشی را تشکیل می دهد. در این راستا، تجربه تاریخ حیات بشری که مدام گریبانگیر انواع منازعات و خشونت های در سطح جنگ و پائین تر از آن بوده نیز نتوانسته در چنین بینشی خلل ایجاد نماید. چراکه به تعبیر ایده آلیست ها، جنبه های عینیت یافته حیات بشری نمی تواند دلیلی بر اثبات یا نفی جوهر انسانی باشد. بلکه شرایط غالب در طول تاریخ بشر عمدتاً بر مناسباتی ناسازگار با همزیستی دائمی انسان ها و دولتها استوار شده و گاه نیز حداقل جنبه های صلح منفی ساری بوده اما مهم این است که با رو آوردن به صلح مثبت، زمینه های عینیت یافتن طبع و جوهر صلح جوی انسان فراهم گردد. به هر حال، طبع و فطرت انسانی را الزاماً نمی توان با تکیه بر تجربه تاریخی حیات بشر شناسائی نمود.
در قرائت معاصر –و موسع- از صلح، «جنگ» به «منازعه» بدل شده تا کاربست زور (و همچنین شیوه های غیرقهری اما غیردوستانه) در روابط اجتماعی اعضای حقیقی و حقوقی هر مجموعه سازمان یافته ملی یا بین المللی را تحت پوشش قرار دهد. به همین دلیل، صلح از نگرش های راجع به محدودسازی، کنترل یا ممنوعیت «جنگ» عبور نموده و «نزاع» در همه سطوح شخصی و ژئوپلیتیک آن را در بر گرفته است؛ مساله ای که آرامش در حیات بشری را تابعی مستقیم از نبود برخی شرایط (مولفه های سلبی) و بودن برخی ملزومات (مولفه های ایجابی) می نگرد. چنین رویکردی، نگرش جامع و مورد قبول در مطالعات صلح معاصر است که علاوه بر بنیادهای فلسفی و اجتماعی اش، در موازین و هنجارهای حقوقی بین المللی نیز از قوام و استحکام قانع کننده برخوردار است. یونسکو به عنوان تخصصی ترین سازمان تخصصی خانواده ملل متحد در ارتباط با صلح و جنبه های فرهنگی، تمدنی و علمی آن، این نگرش را از ابتدای دهه 1990 در پیش گرفته و واردکننده این مفاهیم در لایه های غیرسیاسی (و حتی سیاسی) ملل متحد و پشتیبان این روند محسوب می گردد.
در این رویکرد، وضعیت صلح، هم وضعیت نبود جنگ و هم فقدان منازعه و حتی خشونتهای غیرجنگی است و به همین دلیل، نه تنها ناظر بر جنبه های سخت منازعه یعنی رویاروئی دولتها، ملتها و حتی انسانهاست بلکه علل و بسترهای نرم افزاری (فرهنگی، تمدنی، دینی و فکری) را نیز در بر می گیرد. ناامنی، نبود عدالتی اجتماعی و نابرابری اقتصادی، از مهمترین علل برافکنی وضعیت صلح تلقی می گردد که هرچند به مثابه مقوله هائی مستقل نیز مورد بحث قرار می گیرند اما خود به مجموعه ای بهم پیوسته از علل و عوامل تعلق دارند؛ مجموعه ای که انسان امروز و اجتماع معاصر را رقم زده اند، نشات گرفته از جریانی تاریخی هستند و انسان را گریزی تاکنون نبوده است.
2- صلح ذهنی/ عینی
یک از طبقه بندی های صلح از نگاه مفهوم شناختی، ناظر بر تفکیک صلح درونی به عنوان وضعیتی ذهنی از صلح عینی یا بیرونی است. کسانی که صلح درونی به عنوان خودشناسی، خودسازی و ارتقای جنبه های تعالی و کمال اخلاقی و معنوی خود هم در ارتباط با خود و هم دیگران و محیط اجتماعی را تجربه کرده اند معقتدند احساس به زمان، مردم، مکان یا هیچ چیز یا وضعیت خارجی وابسته نیست بلکه افراد می توانند صلح درونی را حتی در طول جنگ نیز تجریه کنند. یکی از قدیمی ترین نوشته ها در مورد صلح درونی، واگاوات گیتا –بخشی از انجلیس مقدس بومیان- است.
صلح درونی از نگاه سوی رجیس، «وضعیت یا حالت آرامش، هماهنگی، تعادل، عدالت، بی زمانی، آزادی و تعالی فردی یا خود بخود موجود است به گونه ای که در برابر هرچیز ضد آن ظفر یافته و قادر به جایگزین سازی باشد. چنین حالتی، نتیجه خودآگاهی، ایجاد درایت، درک و اعتقاد است خواه در فرایندی از پردازش داده های ایدئولوژیک، عقلی، نقلی یا هرچیز دیگر که یک انسان را نسبت به آنچه برای خود و دیگران و جامعه می پسندد، آشنا ساخته و رفتار و کردار و گفتارش را هدایت نماید؛ اینکه همان چیزی را برای خود بخواهد که برای دیگران.
اما صلح عینی، فراتر از جنبه های ذهنی، احساسات، اندیشه ها، عواطف و عقاید، متمرکز بر رویدادهائی است که در هر اجتماع به منصه ظهور می رسند. صلح عینی، بر ساختارها، فرایندها و هنجارهائی استوار است که باید در هر اجتماع به نام و برای تحقق منافع عمومی و جمعی تعریف و تعقیب گردد. اساساً هنجارهای حقوقی بر این جنبه از صلح هرچند در روابط بین انسانی، متمرکز هستند. به عنوان نمونه، در مقدمه میثاقین بین المللی 1968 ملل متحد آمده است که «هر فرد نسبت به افراد دیگر و نیز نسبت به اجتماعی که بدان تعلق دارد عهدهدار وظایفی است ... ». یونسکو از اواخر دهه 80 اقدامات و ابتکارات جدیدی را با هدف ارتقای فرهنگ صلح به کار گرفته است. درکنگره بین المللی صلح که در جولای 1989 در ساحل عاج برگزار شد، یونسکو رویکرد جدیدی از مفهوم صلح مثبت و متکی بر ترویج فرهنگ صلح در ذهن و روان هر انسان ارائه داده که تا کنون جلوه حقوقی به خودنگرفته است. البته دین و اخلاق، رابطه انسان با خود را نیز از نظر دور نداشته اند.
3- صلح واحد/ متکثر
برخی اندیشمندان صلح از اینکه بتوان یا باید صلح را تنها در یک روش و مجرا و رهیافتی واحد تعریف نمود، ابزار تردید نموده بلکه معتقدند صلح واحد وجود نداشته و صلح های متعددی را می توان متصور شد. به واقع، نظر به اینکه نمی توان تعریف صحیح و واحدی از صلح ارائه داد، صلح را باید به عنوان مفهومی متکثر تلقی نمود. بر این اساس، در هر جامعه ای یک یا چند تعریف از صلح وجود دارد که گاه عام و گاه خاص هستند. یگ برداشت اینست که صلح در حال حاضر نیز به رغم همه شرایط نامناسب جهانی، وجود خارجی و نسبی دارد و می توان آن را به روشهای کوچک در زندگی روزمره ایجاد کرد و گسترش داد و صلح دائماً در حال تغییر است؛ صلح آرمانی و استاتیک نیست، بلکه موجود است ولی پویا. این نگرش، عمدتاً متاثر از پسامدرنیسم است.
4- صلح ملی/ بین المللی
از نظر گستره، صلح که وضعیتی اجتماعی است، متناسب با سطح اجتماعات می تواند جلوه محلی، ملی و بین المللی داشته باشد. با این حال، صلح مدنظر در نظام حقوق بین الملل اساساً صلح بین المللی است که البته به دلیل سیالیت و انعطاف در مفاهیم و اجزای صلح و ارتباط متقابل جوامع ملی با منافع جامعه بین المللی، ممکن است صلح محلی و ملی را نیز در برگیرد. به واقع، عملکرد و تجربه کاری سازمان ملل متحد در اواخر قرن بیستم به خوبی نشان داده که با محدودشدن تدریجی صلاحیت های صرفاً ملی به نفع صلاحیت های بین المللی، برخی موارد خشونت در درون اجتماعات ملی و حتی علیه پاره ای از اقشار جمعیت یک کشور ممکن است تهدیدی علیه صلح و امنیت بین المللی شمرده شوند. در این صورت، صلح بین المللی نه صرفاً ناظر بر صلح در روابط بین دولتها بلکه متضمن وضعیت بهینه در روابط دولتها و ملتها و همچنین در روابط بین انسانها نیز هست.
نظریه های راجع به جنگ و صلح، در همه سطوح مذکور نیز مطرح شده اند. اما همانطور که اشاره شد، اولویت جامعه بین المللی و حقوق حاکم بر آن، صلح فراگیر بین المللی (نه تنها منطقه ای بلکه جهانی) است، صلحی که همه بازیگران بین المللی، ملتها، تمدنها، فرهنگها، ادیان و آحاد جامعه بشری را تحت پوشش قرار دهد. شناسائی حق بر صلح، نمادی از این گستره جهانی و نامحدود است که بشریت و جامعه بشری را شاخص تعیین کننده دامنه صلح می شمارد.
5- صلح پیشاجنگ/ پساجنگ
در ادبیات حقوق و روابط بین الملل، صلح خواه به عنوان وضعیتی مبتنی بر معاهده یا سایر جلوه های ارادی بازیگران بین المللی و ملتها و گروهها، اغلب در وضعیت های پساجنگ و به منظور نتیجه محسوس خاتمه بخشیدن به درگیریهای مسلحانه آشکار و شدید بکار می رود. تشکیل کنفرانس های صلح و طی فرایندهای مذاکراتی راجع به انعقاد معاهدات بین المللی صلح، جلوه گر همین معنا هستند. اما مهمترین بُعد از صلح، جستجوی سازش و منع وقوع جنگ یا خشونت بلکه ارتقای همبستگی بین المللی در وضعیت های پیشاجنگ یا نه جنگ و نه صلح است.
با وجود کثرت منازعات بین المللی جنگ گونه، وضعیت های متعددی از نه جنگ و نه صلح نیز در روابط دولتها و ملتها وجود دارند که گاه به سمت جنگ و گاه صلح تمایل می یابند. لاجرم باید چنین وضعیت هائی را نیز در گستره صلح طلبی قرار داد و به وضعیت نبود جنگ واقعی و عینی اکتفا نکرد.
نگرش دیگر، صلح به عنوان نبود مرگ است؛ مرگی که خواه از خشونت و درگیری مسلحانه برانگیخته شود یا از بیماری و فقر و گرسنگی. صلح با تکیه بر عدم خشونت یا پرهیز از مرگ، اوصافی نیز احترام، عدالت و حسن نیت را به روابط بین انسانها و ملتها اعطا می کند. صلح در این نگاه، از فردیت آغاز و به جمع ختم می گردد؛ هر کس باید اندیشه و عمل خود را در وضعیت همساز با دیگر اعضای اجتماع بزرگ و جهانی انسانی طراحی کند و جامعه نیز باید نرم افزار و سخت افزار چنین صلحی را در سطح جمعی و همگانی فراهم ساخته، بپاردارنده و پاسدار آن باشد.
صلح وضعیت توازن و درک متقابل خود با خود و با دیگران است که تساهل بر جامعه حاکم است، درگیریها و اختلافات از طریق گفتگو حل و فصل می گردد؛ حقوق مردم محترم شمرده می شود؛ خواست ها و نظرات شان استماع می گردد؛ هر کسی بدون وجود تنش اجتماعی، در جستجوی بروز استعدادها و خلاقیت ها برای تعالی خود و اجتماع است.
6- صلح به عنوان حق بشری
یک نگاه هنجاری به صلح، صلح به عنوان «حق بشری» است. این رهیافت سابقه ویژه ای در سازمان ملل متحد دارد. این سازمان سه دهه است که چنین گفتمانی را تبلیغ می کند و اعلامیه ای را نیز به عنوان «حق ملتها بر صلح» به تصویب مجمع عمومی ملل متحد رسانده است. دبیرکل این سازمان طبق روال 35 سال پیش که برای نخستین بار روزی به نام صلح جهانی تعیین شد، در پیام هائی به همین مناسبت بر محورهائی خاص تکیه می کند. سال گذشته، آموزش صلح بعه عنوان محور تعیین شده بود و امسال «حق ملتها بر صلح» مورد تاکید قرار گرفته است. با نگاهی به این پیام، می توان رهیافت حقوق بشری به صلح را بیان و تحلیل کرد.
«حق ملتها بر صلح» بدین معناست که: صلح، یک حق به شمار می رود؛ این حق، ماهیت حقوقی از نوع حقوق بشری دارد؛ وجود این حق، موجد تعهد حقوقی برای رعایت و تضمین آنست؛ و صلح، برای همه ملتها و همگانی است. برداشت از صلح به عنوان یک حق بشری فردی یا جمعی، محدودیت های خاص خود را نیز به همراه دارد. نظام بین المللی حقوق بشر، به انسان (به صورت فردی و جمعی) به عنوان موجودی صاحب حق می نگرد و این نگاه، چارچوب و دامنه فعالیت صلح طلبانه در این راستا را محدود می کند. در زمینه محدودیت های ناشی از این مفهوم، دو نکته مهم را می توان مورد اشاره قرار داد: اولاً «حق ملتها بر صلح» کفه دیگری که متضمن «تعهد ملتها بر صلح» باشد را نیز باید به همراه داشته باشد که این امر، حلقه مفقوده پیام دبیرکل به شمار می رود. ثانیاً، نگاه حقوق بشری به صلح، منزلت دولتها را بیش از آنکه به مشارکت طلبی و کنشگری فعال در این زمینه فرابخواند، مخاطب تعهداتی قرار می دهد که آنها باید به منظور بهبود وضعیت انسانی به عمل آورند. بنابراین، کنشگری دولتها در این گفتمان، عمدتاً انفعالی و ناظر بر ایفای تعهد است. همین امر نیز چشم انداز بهبود شرایط صلح در این قالب را غیررضایت بخش می نماید.
بند دوم: چالش¬های اساسی فراروی صلح جهانی
تحولات و وقایع اخیر در عرصه روابط بین¬المللی (و همچنین ملی و درون ملی) به خوبی نشان می دهد که در سده حاضر «صلح و عدالت» بیشتر از هر چیز دیگری در معرض خطر، تهدید و نقض قرار دارد. این تحولات، از اقدامات نظامی یکجانبه، قتل عام و محاصره شهرها و هژمون طلبی برخی رژیم ها و دولتها در اقصاء و نقاط جهان گرفته تا فقر و گرسنگی ها و عدم توزیع عادلانه امکانات حیات انسانی میان ملتها و همچنین بیسوادی و عدم دسترسی به آگاهی های لازم برای مواجهه صحیح با حوادث طبیعی و غیرمترقبه و آنچه در زندگی اجتماعی رخ می دهند و نهایتاً فقدان حاکمیت عدالت بر روابط بین¬المللی، همه جوامع اعم از توسعه یافته و در حال توسعه، ملی و بینالمللی را با بحران روبرو نموده به طوری که بیشترین زمان و بودجه ها نیز در سطح جهان به همین مسائل و شیوه های برخورد واکنشی به آنها اختصاص یافته و می یابند. این در حالی است که عدم درک صحیح از بسترها و عوامل منتهی به بحران های صلح، پیامدهای دقیق این عوامل بر کم و کیف حیات بشری و همچنین وظایف و کارکردهای دولتها و جامعه بینالمللی در این رابطه، نه تنها امکان واکنش به این مسائل را در پهنه زیست جمعی بشر ناممکن ساخته بلکه به جای شناخت »علت ها» بر «معلول ها» تمرکز گردیده، آسیب¬های ناشی از وضعیت موجود و حاکم ادارک نشده و نهایتاً اهمیت و بسترهای «پیشگیری» از چنین بحران هائی نیز در پس ظواهر و صورت بندی های جامعه بین¬المللی دولتها پنهان گردیده است.
1- چالش های ساختاری، مدیریتی و فرهنگی
علاوه بر چالش هائی که به حوزه اندیشه ای و نظری مربوط می شوند، در نظام مدیریتی و فرهنگی غالب در محیط جهانی نیز عناصر و موانعی جدی برای صلح و عدالت وجود دارد. برخی از محورها، آسیب ساختاری برای صلح عادلانه به شمار می روند.
الف- مدیریت جهانی ناعادلانه
ناعادلانه بودن مدیریت حاکم بر روابط بینالمللی، اجزای این سیستم را در وضعیتی بحرانی، چالش برانگیز و ناامن قرار داده است. مادامی که برابری دولتها نادیده گرفته می شود و عده ای محدود از دولتها به عنوان هیات رئیسه جهان عمل می نمایند، دنیا در وضعیت ناآرام و آشوب کنونی باقی خواهد ماند. با درنظر گرفتن جنگ طلبی های ابرقدرتها و برخوردهای سلیقه ای با خشونت و نمادهای آن، برای عموم و آحاد جامعه بشری شکی باقی نمانده که صلح در عمل، نه برای همگان، بلکه تنها برای برخی ها تعقیب و دنبال می شود.
در چنین افقی، عدالت با حفظ ساختار ناعادلانه بینالمللی موجود (و همچنین ساختار ناعادلانه موجود در درون دولتها و ملتها) قابل تحقق نیست. چگونه می توان صلح را با عدالت همگام ساخت بدون اینکه سازمان حاکم بر روابط بینالمللی کنونی، به صورت مناسب دگرگونی یابد؟
سازمان های ناکافی و ناکارآمد ناظر بر حفظ صلح و عدالت: تصویب منشور ملل متحد در شرایطی که جنگ جهانی دوم، به مثابه گریزی از نابودی ودریچه ای به روی حیات به نظر می رسید. اما از همان نخستین روزهای فعالیت سازمان ملل متحد، مشکلات و ایرادهای این منشور و تفاوت آن با خواسته ها و انتظارات بشریت (در عین قوت ها و نکات مثبتش نسبت به میثاق جامعه ملل) روشن شد. یکی ازآنها، مفهوم ناروشن و ترکیب شگفت انگیز «صلح» و «امنیت» بین المللی در قالبی بود که اصلی ترین هدف این سازمان را تشکیل می داد. صلح تعریف نشد؛ رابطه آن با امنیت نیز روشن نگردید؛ صلح و امنیت به صورت موردی و در اقتدار شورای امنیت قرار گرفت؛ حق وتو بر اعمال فصل هفتم منشور سایه افکند و قدرتهای شرق و غرب در جنگی سرد، آن را صحنه تقابل و تخریب اهداف و کارکردهای ملل متحد قرار داند؛ هیچ کس نتوانست و هنوز هم نمی تواند منظور از صلح در این سازمان جهانی را تعریف کند؛ هر رکنی از ارکان این سازمان و هر آژانسی از خانواده آن (یونسکو، بهداشت جهانی، یونیدو، و ...)، افقی خاص را برای فعالیت خود برگزیده است.
این است که رهیافت منشور ملل متحد، رهیافتی غیرعمومی، ناروشن، بی ثبات، فاقد افق، فاقد مرکز ثقل و فاقد معنای بشری است. اگر اینسازمان ظرف شش دهه فعالیت خود نتوانسته توفیقی در صلح جهانی داشته باشد و عمدتاً درصدد آرام سازی فضاهای گسست در ساختار وبافت نظام بین المللی بوده است، اغلب به همین معضل مربوط می شود.
صلح جهانی آنگونه که در رویه سازمان ملل متحد دنبال شده است، جلب نظر موافق قدرتها در خصوص منابع خاص آنها است. از آنجا که این منافع، متفاوت و متغیر است، صلح نیز از نظر معنا و مصداق همواره متغیر و ناپایدار بوده است. یکی از آسیب های صلح جهانی به همین موضوع یعنی وابستگی مفهوم و مصداق صلح به منافع متغیر نظام بینالمللی قدرتمحور است.
تغییر و انحراف در رسالت سازمان ملل متحد: منشور سازمان ملل متحد با «تلاش برای جلوگیری از تکرار بلای جنگ جهانی که دو بار در طول قرن گذشته، بشریت را در بر گرفته» آغاز می شود و نخستین هدف آن نیز حفظ صلح عنوان شده و همچنین فصل هفتم آن که اختصاص به «مقابله با تهدید علیه صلح، نقض صلح و عمل تجاوز» دارد. اما در عمل، صلح و عدالت در مقیاس جهانی و بر اساس ایده ها و آموزه ها و فرهنگ های ملل جهان طرح ریزی، تعریف و پیگیری نشده، این سازمان در برخی از موارد که تسلیم نفوذ فرهنگی و سیاسی قطبی از قدرت در جهان شده است، اندیشه صلح جهانی را به «آرام سازی فضای کنونی و حفظ وضع موجود» و ناعادلانه حاکم بر جهان و استمرار امتیازات و حقوق ویژه و انحصاری قدرتها در ساختار جهانی تفسیر نموده و تغییر جهت داده است.
آیا با چنین اندیشه ای می توان سازمان ملل متحد را که اعضای آن با دستاویز صلح و امنیت بینالمللی، از جایگاه برابری برخوردار نبوده، ناظم و حافظ این صلح پنداشت؟ اگر هدف راستین ملل متحد صلح جهانی برای نوع بشر است، تفاوت نقش آفرینی بازیگران آن و ساخت حقی جعلی به نام «وتو» چه معنایی خواهد داشت؟ حق وتو چه مزیتی برای برقراری صلح جهانی و حفظ آن دارد و صاحبان آن از چه مزیتی برخوردارند که مستحق آنند و سایرین محروم از آن؟ نکته شگفت اینکه هدف راسخ ملل متحد چنانکه در ماده 1 هم مقرر شده است، حفظ صلح و امنیت بینالمللی است و این هدف به معنای تحدید دامنه اندیشه ها و ابزارهای قدرت محور در میان دولت ها برای تحقق آن است، حال آنکه صاحبان حق وتو دولت هایی هستند که از یک سو به واسطه همین اندیشه ها و ابزارهای قدرت آگین به این حق شایسته شناخته شده اند و از سوی دیگر همان کشورهایی هستند که برای حصول به منافع خود به نقض صلح از رهگذر ورود به جنگ و اخلال در امنیت بینالمللی اقدام می نمایند.
در این گردونه، مدیریت اصلی و اجرائی سازمان در دست شورای امنیت یعنی قدرتها بوده، مجمع عمومی که متشکل از نمایندگان همه ملل جهان است، نقشی درجه دو دارند.
ب- نبود فرهنگ صلح و عدالت
نظام مدیریت صلح در جهان، هیچ گاه احترام به فرهنگ ها و ادیان را درک نکرده است و این علتی اساسی برای وضعیت دوران معاصر است. امروزه صلح کالائی است که بازیگران قدرتمند از تشکیل کنگره وین 1815 به بعد، به صورت نظام مند صلح را به مجرائی برای به اسارت درآوردن هویت ها و فرهنگ های دیگر ملتها بکار بسته اند؛ معاهده و پیمان نوشته اند، به تقسیم جهان و حوزه های نفوذ خود پرداخته اند و بعد از تشکیل سازمان ملل متحد نیز ساختارهای بین المللی را بر همین تفکرهای صلح برگرفته از فرهنگ غرب پایه ریزی کرده اند و اغلب نیز برخی حمایت های مردمی را به صورت موقت جلب نموده اند. آنها ظرفیت های فرهنگی صلح و حمایت مردم از گفتمان صلح را مورد سوءاستفاده قرار داده اند. قصد ندارم به نقد فرهنگی نظام بین المللی بیشتر از این بپردازم اما تاکید می کنم که اساسی ترین آسیب های فرهنگ صلح را نه در درون اذهان و احساسات افراد و گروهها، بلکه بیشتر از همه، در ساختار و بافت نظامی جستجو کرد که امروزه رسماً و قانوناً پیگیر صلح جهانی و فرهنگ صلح است.
برخی مجامع بینالمللی تلاش کرده اند تا آسیب های ناشی از نبود فرهنگ صلح را جبران نمایند. در این خصوص، یونسکو ایده فرهنگ صلح جهانی را پیگیری نموده است. ارکان هشت گانه فرهنگ صلح بر اساس این ایده، عبارتند از: آموزش فرهنگ صلح؛ تفاهم، تسامح و همبستگی؛ مشارکت دموکراتیک؛ چرخش آزاد اطلاعات؛ خلع سلاح؛ حقوق بشر؛ توسعه پایدار؛ و برابری زن و مرد. اما همانگونه که پیداست، در این ایده علت شناسی تهدید و نقض صلح و همچنین مساله فرهنگ و نحوه حفظ و احترام به فرهنگ ها و هویت ها، و همچنین عناصر زیربنائی صلح همانند دین، اخلاق، به صورت برجسته مورد توجه قرار نگرفته است. اساساً معلوم نیست منظور چه صلحی است؟ یونسکو در این ایده، از ارائه تعریف صلح و فرهنگ صلح و نگاه جامع به عناصر آن به ویژه عدالت، قاصر بوده است. از این رو، این ایده نیز هرچند می تواند قابل توجه باشد، اما وافی و کافی نخواهد بود. ایجاد فرهنگ عدالت، نه با تحمیل، سلطه، تجاوز مسلحانه، تهدید و ارعاب بلکه با تفاهم، گفتگو، همفکری و طراحی گفتمان نو بر پایه اشتراکات فرهنگی جهانی و درنظر گرفتن همه محورهای فرهنگی قابل تحقق خواهد بود.
2- گسترش پدیده های ناقض صلح
علاوه بر موارد فوق، رویدادها و فرایندهائی در دنیای معاصر وجود دارند که صلح و عدالت را نشانه رفته اند: تروریسم، جنگ و درگیری، فقر و بیماری، بی ثباتی اقتصادی و مالی و همچنین آپارتاید علمی که نشات گرفته از همان مدیریت سلطه گونه بر این عرصه در جهان هستند، از جمله این موارد هستند.
پدیده های ضدصلح نظیر تروریسم، جنگ و درگیری، فقر و بیماری، سلطه اقتصادی و مالی (پدیده های انسان ساخت) در کنار چالش هائی همانند سوانح و حوادث طبیعی (که پیامدهائی تقریباً بیش از سه برابر قربانیان درگیریهای مسلحانه در سال 2014 داشته است)و همچنین ساختارهای غیرمایل یا قاصر از تامین صلح و امنیت بین المللی، وضعیت صلح جهانی را بغرنج کرده اند. در این میان، به نظر می رسد که آپارتاید علمی و فناوری برای مجموعه دولتهای به اصطلاح جنوب نیز در همین عرصه جای می گیرد. به واقع، یکی از مهمترین ابعاد عدالت در جهان امروز، عدالت علمی است که نه تنها با محدودیت و آسیب ساختاری روبروست بلکه مظاهر نوینی از آپارتاید علمی و فناوری نیز در حال ظهور و پیدایش است. عدالت علمی متضمن خودداری از ایجاد محدودیت و مانع برای توسعه دانش و علوم بشری از یک سو و لزوم التزام عملی بازیگران و نهادهای بینالمللی به توسعه و تسهیل همکاریهای علمی و فناوری است که در پرتو آن، ضمن قرار گرفتن علم و فناوری در خدمت بشریت، دستیابی به لوازم تعالی و کمال انسانی میسر گردد.
غرب با سلطه بر عرصه های علمی و فناوری و ایجاد باشگاهها و کلوب ها در این خصوص، انتقال و تبادل آزادانه علم و فناوری در جهان را مانع شده و توسعه دیگر کشورها را با مشکل روبرو نموده است. محدودیت و تحریم علمی و فناوری، از جمله اقدامات این کشورها و علیه صلح و عدالت در جهان است که جایگاه ویژه آن در میان آسیب های صلح و عدالت در دوران معاصر را باید مورد توجه قرار داد. این محدودیت ها علیه کشورها و ملتهائی اعمال شده که غرب قادر نبوده آنها را تحت سلطه خود قرار داده و مدیریت جهانی خود را بر آنها اعمال نماید.
3- چالشهای هنجاری مرتبط با ساخت و تضمین صلح
بخشی از آسیب های صلح و عدالت در جهان نیز به نظام حقوقی و هنجاری حاکم بر نظام بینالمللی مربوط می شود. مهمترین مورد در این خصوص، ممانعت برخی قدرتها از شکل گرفتن حق جهانی و انسانی بر صلح و عدالت و تدوین آن در قالب کنوانسیون های بینالمللی است. این دسته از کشورها استقرار این حق را با منافع خود در زمینه تولید و توسعه سلاحهای کشتارجمعی، فروش سلاح به کشورهای افریقائی و امریکائی و تحریک گروهها به تجزیه طلبی و شورش، ایجاد گروههای تروریستی و غارت منابع طبیعی آنها ناسازگار می دانند.
الف- شکوفا نبودن حق انسانها بر صلح و عدالت
با توجه به مفهوم کرامت انسانی و جایگاه ویژه این مخلوق الهی در هستی، روشن است که همه انسانها از حق تمتع از صلح و عدالت برخوردارند و باید باشند. حق بر صلح و عدالت، اساسی ترین حق انسانها و نوع بشر است و تروریسم، جنگ، تحریم، تبعیض، آپارتاید، تهدید و تحقیر، ناقض این حق اساسی خواهند بود.
حق بر صلح اساساً در چنین محیطی از روابط بین انسانها معنا و مفلهوم می یابد؛ حق بر صلح، استقرار و حفظ وضعیتی عاری از خشونت برای آحاد جامعه را لازمه شکوفائی استعدادهای آنها و تکامل اجتماع می شمارد که تنها در چنین بستری آرمان ها و انتظارات معقول بشر امکان تعقیب می یابد. حق بر صلح که هم در حقوق جهانی نسل های اول و دوم بشری نهفته است و هم محور نسل سوم را تشکیل می دهد، گستره صلح جوئی و صلح طلبی را در مناسبات «بین» انسانها و «برای» انسانها قرار داده است؛ صلح را بستر حیات اجتماعی پایدار بشر معرفی می کند و «دولتها و سازمان های بینالمللی» را «مخاطب» تعهدات دائر بر رعایت این حق و تکاپوی زمینه های تحقق آن قرار می دهد. بر این اساس، انسانها صاحبان اصلی این حق تلقی می شوند و دولتها و حکومتها در برابر این حق، متعهد به اتخاذ اقداماتی ایجابی و سلبی می گردند که تحقق و استیفای این حق بدانها نیازمند است.
با این حال، متاسفانه نظام حقوقی بینالمللی تا کنون نتوانسته این حق اساسی را تنظیم، قاعده مند و تضمین نماید. این در حالی است که آموزه های حقوقی ادیان الهی، این حق را برای انسانها مسلم می شمارند. البته این حق، توأم با تکلیف و تعهد انسانها به رعایت و احترام متقابل است که حق و تکلیف را با همدیگر ادغام و امتزاج می نماید.
به نظر ما، همه افراد نفع مشترکی در برقراری صلح دارند. پس، به همان میزان که حق برای آنها وجود دارد، تکلیف هم قابل استناد است. همزمانی تکلیف با حق، مساله بسیار مهمی است که نظام حقوق بشر از درک و تاکید آن پرهیز نموده است. تاکید صرف بر حق های بشر، مسئولیت آنها نسبت به خود و همدیگر و جهان را نادیده می گیرد. این نکته ای است که در گفتمان ما به صورت برجسته مورد تاکید است. انسان نباید با تاکید صرف بر حق، خود را از تعهد و تکلیف دور نموده، نسبت به جهان و جهانیان رویکرد استحقاقی اتخاذ کند. صلح جهانی، برای همه ما انسانهائی که متوجه نوعدوستی هستیم، مثمر ثمر است. پس برای تحقق چنین صلحی، همه با هم باید اقدام کنیم. در این روند، تعهد و مسئولیت جمعی انسانی است که صلح را عینیت خواهد بخشید.
ب- توسعه نیافتگی نظام حقوقی جهانی
عملکرد نهادهای بینالمللی به ویژه بعد از 1945 که صلح صراحتاً به عنوان ماموریت و غایت سازمان ملل متحد-هسته جامعه دولتها- شناخته شده، ثابت نموده که صلح مورد نظر دولتها الزاماً با صلح موردنظر ملتها و انسانها سازگار نبوده بلکه اغلب مباینت داشته است. به واقع، برخی از هنجارهای حقوقی ای که به نام «هنجارهای جهانی» یاد می شوند، اساسا ماهیت جهانی ندارند بلکه تنها برآمده از یک نظام فرهنگی یا قطب سیاسی هستند که از طریق نهادهای بینالمللی تلاش می شود روند جهانی سازی را طی نمایند.
جهانی سازی ارزشها و فرهنگ غرب، امری دامنه دار است. در روند جهانی سازی، فرهنگ و هنجارهای پایه و معیار، به صورت یکجانبه و انتخابی برگزیده شده و فرهنگ و تمدن مشرق زمین به مثابه «موضوع» و «مخاطب» مدنظر قرار گرفته که باید خود را در این فرایند، با فرهنگ پایه تطبیق دهد. هرچند اشتراکات فرهنگی در زمینه صلح چندان هم کم و نادر نیست اما مبانی صلح در فرهنگ ما با غرب تفاوت بنیادین دارد. فرهنگ ما، بر اساس آموزه های ملی و دینی، صلح را در «تثبیت وضع موجود، آرام سازی و اکتفا به اقدامات سطحی» تعریف نمی کند. صلح تنها به نبود جنگ نیست. بلکه صلح، نهادی است که برپایه ارزشهای بنیادین فرهنگی و اجتماعی بنا می شود؛ صلح بدون عدالت، بی معنا است؛ صلح در شرایط فقر، نابرابری، بیماری، بیسوادی، عدم همدردی و نوعدوستی، خشونت، تبعیض، سلطه خارجی، تحقیر، و ... تحقق پذیر نیست.
جهانی سازی که با تحریم، تحمیل و فشار همراه باشد، موانع صلح و عدالت در جهان را تشدید می نماید. از این روست که توسعه نیافتگی نظامی جهانی از هنجارهای حقوقی –که بر پایه اشتراکات فرهنگی، تمدنی و ادیانی استوار باشند- از جمله آسیب های صلح و عدالت در دوران معاصر به شمار می رود.
جمع بندی و راهکارها
عصر حاضر، دوران تبلور برجسته و آشکار آرمان خواهی ها و مطالبات بشریت و تلاش برای یافتن راه نجات بشر از وضعیت نابسمانان معاصر است. مطالبه صلح و عادالت، جلوه ای گسترده دار و بامعنا از این فرایند و تکاپوها است که اکنون به مرحله ای مهم و نقطه «عطف»ی تاریخی نائل شده است و آن بهره گیری از فرصت های جهانی برای تسهیل این مسیر و برون رفت از چالش هائی است که به علل و عوامل گوناگون فراروی بشر امروز قرار گرفته است.
استوار ساختن صلح بر جامعه انسانی و جامعه بین المللی دولتها و حتی جامعه ملی، هم رهیافت نظری دارد و هم عملی؛ هم نظریه دارد و هم رهیافت؛ هم شکل دارد و هم ماهیت؛ هم لفظ و هم معنا؛ هم زمینه و هم محتوا؛ هم زمینه و هم پیش و پس زمینه: تا جائی که از صلح مسلح، صلح مثبت، صلح منفی، صلح جاوید، صلح پایدار، صلح دموکراتیک، صلح فراگیر، صلح مطلق، صلح واحد، صلح متکثر، صلح حال گرا، صلح آینده محور، صلح بنیادافکن، صلح بنیاد برافکن، صلح ذهنی، صلح عینی، صلح انسانی، صلح دولتی، صلح بین ملل، صلح بین فرهنگی و صلح بین تمدنی، صلح گفتگو محور، صلح جدال محور، صلح عدالت بنیاد، عدالت صلح بنیاد، صلح واقع گرا، صلح آرمان گرا، صلح فردی و صلح گروهی، صلح درونی و صلح بیرونی و نظایر آن سخن گفته می شود.
در کنار مسائل نظری و رهیافت های شناخت صلح که در بالا اشاره شد، وضعیت عینی آنچه امروز بشریت و جامعه بین المللی با آن روبروست، وضعی وخیم و بحرانی است. در واقع، صلح را با هر رهیافتی که تعریف کنیم، نمی توان وضعیت موجود را تضمین کننده آن بدانیم. از منظر توصیف وضعیت جاری صلح جهانی، تعبیر مدیرکل یونسکو در پیامی که هفته پیش راجع به روز جهانی صلح صادر کرد، جالب است. وی اظهار داشته که: «جهان از شدت خشونت در حال تکهتکه شدن است». این خشونت صرفاً ناشی از جنگ و خطرات آن نیست. بلکه امروزه، تروریسم تکفیری در صدر تهدیدهای صلح جهانی قرار دارد.
به عنوان راهکارهائی که در فراسوی تعریف و شناخت صلح می توان ارائه کرد، توجه به چند محور زیر ضروری به نظر می رسد:
اولاً لازمه ایجاد صلح با هر تعریفی که باشد، درک صحیح از واقعیتهای جهان امروز و آینده است. دنیا در شرایط گذار به نظم جدید قرار دارد.
ثانیاً با توجه به ایجاد روشهای جدید تهدید صلح که از تداوم و روزآمد شدن این تهدیدها حکایت دارد، ما هم باید به دنبال روشهای جدید ایجاد صلح باشیم.
ثالثاً تقریب ادیان و فرهنگها، جنبه های نرم افزاری صلح را تعمیق می بخشد. یونسکو با تصویب دهه تقریب فرهنگها (2022-2013)، تلاش کرده تا موجبات پیشبرد دستورکاری را فراهم کند که پیش از این با عنوان «فرهنگ صلح» تصویب شده بود. به نظر می رسد که در دوره انتقالی جهان به نظم جدید، تقریب فرهنگها دارای خطرات و فرصت های همزمان است. این این مقوله بر پایه احترام به ارزشهای فرهنگی، عدالت، کرامت ملتها و نفی هژمونی باشد، می تواند دوره ای برای برداشتن گام های جدید به سوی صلح عادلانه جهانی باشد.
عصر حاضر، دوران تبلور برجسته و آشکار آرمان خواهی ها و مطالبات بشریت و تلاش برای یافتن راه نجات بشر از وضعیت نابسمانان معاصر است. مطالبه صلح و عادالت، جلوه ای گسترده دار و بامعنا از این فرایند و تکاپوها است که اکنون به مرحله ای مهم و نقطه «عطف»ی تاریخی نائل شده است و آن بهره گیری از فرصت های جهانی برای تسهیل این مسیر و برون رفت از چالش هائی است که به علل و عوامل گوناگون فراروی بشر امروز قرار گرفته است. اما نکته در اینجاست که صلح هم در شناخت و هم در عمل، با مجموعه ای از چالش ها روبروست. برخی از مهمترین ابعاد صلح جهانی در نظریه و عمل، در تحلیل زیر ارائه خواهد شد.
بند اول: نگاهی به 6 رهیافت صلح شناسی
مطالعات صلح، حوزه ای از مطالعه و پژوهش در سطح بین المللی است که سابقه پردازش آن در روابط بین المللی و صبغه تحلیلی آن در چارچوب قدرت و سیاست بین الملل، مقدم بر مطالعات هنجاری حقوقی است. بلکه اساساً روش تحلیل حقوقی یا قانون محور، خود بخشی از شیوه ها و رهیافت های تحلیلی در روابط بین الملل بوده است. علی ایحال، ارزیابی و تحلیل در زمینه های عملیاتی صلح مستلزم ادراک رهیافت های مرتبط با تعریف و تعیین محتوای این ارزش جهانی است؛ ارزشی که به دلیل همین تعریف ها و تبیین های متکثر و متفاوت، به مقوله ای برای تقابل جریان ها و مکاتب سیاسی و امنیتی و صف آرائی گفتمانی آنها در برابر همدیگر نیز منجر شده است. از این رو صلح شناسی، پیش شرط هرگونه کندوکاو راجع به یافتن صلح خوب و تفکیک آن از صلح بد است.
1- صلح منفی/ مثبت
به دلیل جایگاه مختلفی که صلح در حوزه های فرهنگی، دین، تاریخ، حقوق و علوم سیاسی دارد، مفاهیم متعددی از آن بسته به هر یک از این جایگاهها ارائه شده است. از نظرمفهومی و در مطالعات صلح (علم بررسی و تحلیل وضعیت منازعات، خلع سلاح و توقف خشونت)، این واژه به طور سنتی و از ابتدا برای «نبود وضعیت تجاوز، خشونت یا مخاصمه» بکار رفته و هنوز هم این جنبه آن برای عموم غالب تر جلوه می کند. با وجود این نگرش سنتی که رویکردی حداقلی است، صلح به دلیل گستره وسیعی که در پرتو نگرش های اخیر امنیت انسانی و حقوق بشر یافته، از آن فراتر رفته و ایجاد و حفظ روابط بهنجار میان- انسانی و بین دولتی، ایمنی در حوزه رفاه اجتماعی یا اقتصادی را نیز در بر گرفته است.
نظر به عجین شدن جنگ با مقوله صلح و اینکه جنگ قدیمی (و نه اصلی) ترین مانع صلح در دوران معاصر است، لازمه صلح شناسی و مطالعات صلح نیز تحلیل و ادارک جنگ و مطالعات جنگ شناختی است. به واقع، نبود جنگ به مثابه هسته مطالعات صلح بوده و با وجود کترث معنائی و همچنین گستره شمول این مفهوم طی اواخر قرن بیست و یکم، هنوز هم تلاش برای عاری سازی جوامع ملی و بین المللی از «بلای جنگ» مرکز ثقل و قلب مطالعات مذکور را تشکیل می دهد. بر این اساس، نخستین مساله بلکه پیش شرط ورود به تحلیل جنگ و جستجوی راههای ذهنی یا عینی برون رفت از دنیای عادت کرده به چنین وضعیتی، در شناخت ماهیت و طبع جوهری یا عرضی جنگ برای اجتماع انسانی است: اینکه جنگ وضعیتی طبیعی و ذاتی اجتماع است یا اینکه تنها به اقتضای برخی شرایط حاکم بر زیست جمعی و نه متکی بر جوهر زندگی اجتماعی انسان در طول تاریخ رخ نموده و ظاهر گشته است.
در این رابطه، بدون شک باید بین تحلیل های رئالیستی و ایده آلیستی تفکیک قائل شد. آیده آلیست ها که نه تنها در حوزه جنگ و صلح بلکه در گستره کلی روابط بین المللی و هنجارهای حاکم بر آن نیز نظریه پردازی دارند، حقیقت و جوهر زندگی اجتماعی را در پهنه اصالت صلح تحلیل می کنند و جنگ را امری عرضی و غیرذاتی برای اجتماعات ملی و بین المللی می شمارند. اینکه انسان دارای طبعی صلح جو و منزجر ار خشونت نسبت به همنوع است، اساس چنین بینشی را تشکیل می دهد. در این راستا، تجربه تاریخ حیات بشری که مدام گریبانگیر انواع منازعات و خشونت های در سطح جنگ و پائین تر از آن بوده نیز نتوانسته در چنین بینشی خلل ایجاد نماید. چراکه به تعبیر ایده آلیست ها، جنبه های عینیت یافته حیات بشری نمی تواند دلیلی بر اثبات یا نفی جوهر انسانی باشد. بلکه شرایط غالب در طول تاریخ بشر عمدتاً بر مناسباتی ناسازگار با همزیستی دائمی انسان ها و دولتها استوار شده و گاه نیز حداقل جنبه های صلح منفی ساری بوده اما مهم این است که با رو آوردن به صلح مثبت، زمینه های عینیت یافتن طبع و جوهر صلح جوی انسان فراهم گردد. به هر حال، طبع و فطرت انسانی را الزاماً نمی توان با تکیه بر تجربه تاریخی حیات بشر شناسائی نمود.
در قرائت معاصر –و موسع- از صلح، «جنگ» به «منازعه» بدل شده تا کاربست زور (و همچنین شیوه های غیرقهری اما غیردوستانه) در روابط اجتماعی اعضای حقیقی و حقوقی هر مجموعه سازمان یافته ملی یا بین المللی را تحت پوشش قرار دهد. به همین دلیل، صلح از نگرش های راجع به محدودسازی، کنترل یا ممنوعیت «جنگ» عبور نموده و «نزاع» در همه سطوح شخصی و ژئوپلیتیک آن را در بر گرفته است؛ مساله ای که آرامش در حیات بشری را تابعی مستقیم از نبود برخی شرایط (مولفه های سلبی) و بودن برخی ملزومات (مولفه های ایجابی) می نگرد. چنین رویکردی، نگرش جامع و مورد قبول در مطالعات صلح معاصر است که علاوه بر بنیادهای فلسفی و اجتماعی اش، در موازین و هنجارهای حقوقی بین المللی نیز از قوام و استحکام قانع کننده برخوردار است. یونسکو به عنوان تخصصی ترین سازمان تخصصی خانواده ملل متحد در ارتباط با صلح و جنبه های فرهنگی، تمدنی و علمی آن، این نگرش را از ابتدای دهه 1990 در پیش گرفته و واردکننده این مفاهیم در لایه های غیرسیاسی (و حتی سیاسی) ملل متحد و پشتیبان این روند محسوب می گردد.
در این رویکرد، وضعیت صلح، هم وضعیت نبود جنگ و هم فقدان منازعه و حتی خشونتهای غیرجنگی است و به همین دلیل، نه تنها ناظر بر جنبه های سخت منازعه یعنی رویاروئی دولتها، ملتها و حتی انسانهاست بلکه علل و بسترهای نرم افزاری (فرهنگی، تمدنی، دینی و فکری) را نیز در بر می گیرد. ناامنی، نبود عدالتی اجتماعی و نابرابری اقتصادی، از مهمترین علل برافکنی وضعیت صلح تلقی می گردد که هرچند به مثابه مقوله هائی مستقل نیز مورد بحث قرار می گیرند اما خود به مجموعه ای بهم پیوسته از علل و عوامل تعلق دارند؛ مجموعه ای که انسان امروز و اجتماع معاصر را رقم زده اند، نشات گرفته از جریانی تاریخی هستند و انسان را گریزی تاکنون نبوده است.
2- صلح ذهنی/ عینی
یک از طبقه بندی های صلح از نگاه مفهوم شناختی، ناظر بر تفکیک صلح درونی به عنوان وضعیتی ذهنی از صلح عینی یا بیرونی است. کسانی که صلح درونی به عنوان خودشناسی، خودسازی و ارتقای جنبه های تعالی و کمال اخلاقی و معنوی خود هم در ارتباط با خود و هم دیگران و محیط اجتماعی را تجربه کرده اند معقتدند احساس به زمان، مردم، مکان یا هیچ چیز یا وضعیت خارجی وابسته نیست بلکه افراد می توانند صلح درونی را حتی در طول جنگ نیز تجریه کنند. یکی از قدیمی ترین نوشته ها در مورد صلح درونی، واگاوات گیتا –بخشی از انجلیس مقدس بومیان- است.
صلح درونی از نگاه سوی رجیس، «وضعیت یا حالت آرامش، هماهنگی، تعادل، عدالت، بی زمانی، آزادی و تعالی فردی یا خود بخود موجود است به گونه ای که در برابر هرچیز ضد آن ظفر یافته و قادر به جایگزین سازی باشد. چنین حالتی، نتیجه خودآگاهی، ایجاد درایت، درک و اعتقاد است خواه در فرایندی از پردازش داده های ایدئولوژیک، عقلی، نقلی یا هرچیز دیگر که یک انسان را نسبت به آنچه برای خود و دیگران و جامعه می پسندد، آشنا ساخته و رفتار و کردار و گفتارش را هدایت نماید؛ اینکه همان چیزی را برای خود بخواهد که برای دیگران.
اما صلح عینی، فراتر از جنبه های ذهنی، احساسات، اندیشه ها، عواطف و عقاید، متمرکز بر رویدادهائی است که در هر اجتماع به منصه ظهور می رسند. صلح عینی، بر ساختارها، فرایندها و هنجارهائی استوار است که باید در هر اجتماع به نام و برای تحقق منافع عمومی و جمعی تعریف و تعقیب گردد. اساساً هنجارهای حقوقی بر این جنبه از صلح هرچند در روابط بین انسانی، متمرکز هستند. به عنوان نمونه، در مقدمه میثاقین بین المللی 1968 ملل متحد آمده است که «هر فرد نسبت به افراد دیگر و نیز نسبت به اجتماعی که بدان تعلق دارد عهدهدار وظایفی است ... ». یونسکو از اواخر دهه 80 اقدامات و ابتکارات جدیدی را با هدف ارتقای فرهنگ صلح به کار گرفته است. درکنگره بین المللی صلح که در جولای 1989 در ساحل عاج برگزار شد، یونسکو رویکرد جدیدی از مفهوم صلح مثبت و متکی بر ترویج فرهنگ صلح در ذهن و روان هر انسان ارائه داده که تا کنون جلوه حقوقی به خودنگرفته است. البته دین و اخلاق، رابطه انسان با خود را نیز از نظر دور نداشته اند.
3- صلح واحد/ متکثر
برخی اندیشمندان صلح از اینکه بتوان یا باید صلح را تنها در یک روش و مجرا و رهیافتی واحد تعریف نمود، ابزار تردید نموده بلکه معتقدند صلح واحد وجود نداشته و صلح های متعددی را می توان متصور شد. به واقع، نظر به اینکه نمی توان تعریف صحیح و واحدی از صلح ارائه داد، صلح را باید به عنوان مفهومی متکثر تلقی نمود. بر این اساس، در هر جامعه ای یک یا چند تعریف از صلح وجود دارد که گاه عام و گاه خاص هستند. یگ برداشت اینست که صلح در حال حاضر نیز به رغم همه شرایط نامناسب جهانی، وجود خارجی و نسبی دارد و می توان آن را به روشهای کوچک در زندگی روزمره ایجاد کرد و گسترش داد و صلح دائماً در حال تغییر است؛ صلح آرمانی و استاتیک نیست، بلکه موجود است ولی پویا. این نگرش، عمدتاً متاثر از پسامدرنیسم است.
4- صلح ملی/ بین المللی
از نظر گستره، صلح که وضعیتی اجتماعی است، متناسب با سطح اجتماعات می تواند جلوه محلی، ملی و بین المللی داشته باشد. با این حال، صلح مدنظر در نظام حقوق بین الملل اساساً صلح بین المللی است که البته به دلیل سیالیت و انعطاف در مفاهیم و اجزای صلح و ارتباط متقابل جوامع ملی با منافع جامعه بین المللی، ممکن است صلح محلی و ملی را نیز در برگیرد. به واقع، عملکرد و تجربه کاری سازمان ملل متحد در اواخر قرن بیستم به خوبی نشان داده که با محدودشدن تدریجی صلاحیت های صرفاً ملی به نفع صلاحیت های بین المللی، برخی موارد خشونت در درون اجتماعات ملی و حتی علیه پاره ای از اقشار جمعیت یک کشور ممکن است تهدیدی علیه صلح و امنیت بین المللی شمرده شوند. در این صورت، صلح بین المللی نه صرفاً ناظر بر صلح در روابط بین دولتها بلکه متضمن وضعیت بهینه در روابط دولتها و ملتها و همچنین در روابط بین انسانها نیز هست.
نظریه های راجع به جنگ و صلح، در همه سطوح مذکور نیز مطرح شده اند. اما همانطور که اشاره شد، اولویت جامعه بین المللی و حقوق حاکم بر آن، صلح فراگیر بین المللی (نه تنها منطقه ای بلکه جهانی) است، صلحی که همه بازیگران بین المللی، ملتها، تمدنها، فرهنگها، ادیان و آحاد جامعه بشری را تحت پوشش قرار دهد. شناسائی حق بر صلح، نمادی از این گستره جهانی و نامحدود است که بشریت و جامعه بشری را شاخص تعیین کننده دامنه صلح می شمارد.
5- صلح پیشاجنگ/ پساجنگ
در ادبیات حقوق و روابط بین الملل، صلح خواه به عنوان وضعیتی مبتنی بر معاهده یا سایر جلوه های ارادی بازیگران بین المللی و ملتها و گروهها، اغلب در وضعیت های پساجنگ و به منظور نتیجه محسوس خاتمه بخشیدن به درگیریهای مسلحانه آشکار و شدید بکار می رود. تشکیل کنفرانس های صلح و طی فرایندهای مذاکراتی راجع به انعقاد معاهدات بین المللی صلح، جلوه گر همین معنا هستند. اما مهمترین بُعد از صلح، جستجوی سازش و منع وقوع جنگ یا خشونت بلکه ارتقای همبستگی بین المللی در وضعیت های پیشاجنگ یا نه جنگ و نه صلح است.
با وجود کثرت منازعات بین المللی جنگ گونه، وضعیت های متعددی از نه جنگ و نه صلح نیز در روابط دولتها و ملتها وجود دارند که گاه به سمت جنگ و گاه صلح تمایل می یابند. لاجرم باید چنین وضعیت هائی را نیز در گستره صلح طلبی قرار داد و به وضعیت نبود جنگ واقعی و عینی اکتفا نکرد.
نگرش دیگر، صلح به عنوان نبود مرگ است؛ مرگی که خواه از خشونت و درگیری مسلحانه برانگیخته شود یا از بیماری و فقر و گرسنگی. صلح با تکیه بر عدم خشونت یا پرهیز از مرگ، اوصافی نیز احترام، عدالت و حسن نیت را به روابط بین انسانها و ملتها اعطا می کند. صلح در این نگاه، از فردیت آغاز و به جمع ختم می گردد؛ هر کس باید اندیشه و عمل خود را در وضعیت همساز با دیگر اعضای اجتماع بزرگ و جهانی انسانی طراحی کند و جامعه نیز باید نرم افزار و سخت افزار چنین صلحی را در سطح جمعی و همگانی فراهم ساخته، بپاردارنده و پاسدار آن باشد.
صلح وضعیت توازن و درک متقابل خود با خود و با دیگران است که تساهل بر جامعه حاکم است، درگیریها و اختلافات از طریق گفتگو حل و فصل می گردد؛ حقوق مردم محترم شمرده می شود؛ خواست ها و نظرات شان استماع می گردد؛ هر کسی بدون وجود تنش اجتماعی، در جستجوی بروز استعدادها و خلاقیت ها برای تعالی خود و اجتماع است.
6- صلح به عنوان حق بشری
یک نگاه هنجاری به صلح، صلح به عنوان «حق بشری» است. این رهیافت سابقه ویژه ای در سازمان ملل متحد دارد. این سازمان سه دهه است که چنین گفتمانی را تبلیغ می کند و اعلامیه ای را نیز به عنوان «حق ملتها بر صلح» به تصویب مجمع عمومی ملل متحد رسانده است. دبیرکل این سازمان طبق روال 35 سال پیش که برای نخستین بار روزی به نام صلح جهانی تعیین شد، در پیام هائی به همین مناسبت بر محورهائی خاص تکیه می کند. سال گذشته، آموزش صلح بعه عنوان محور تعیین شده بود و امسال «حق ملتها بر صلح» مورد تاکید قرار گرفته است. با نگاهی به این پیام، می توان رهیافت حقوق بشری به صلح را بیان و تحلیل کرد.
«حق ملتها بر صلح» بدین معناست که: صلح، یک حق به شمار می رود؛ این حق، ماهیت حقوقی از نوع حقوق بشری دارد؛ وجود این حق، موجد تعهد حقوقی برای رعایت و تضمین آنست؛ و صلح، برای همه ملتها و همگانی است. برداشت از صلح به عنوان یک حق بشری فردی یا جمعی، محدودیت های خاص خود را نیز به همراه دارد. نظام بین المللی حقوق بشر، به انسان (به صورت فردی و جمعی) به عنوان موجودی صاحب حق می نگرد و این نگاه، چارچوب و دامنه فعالیت صلح طلبانه در این راستا را محدود می کند. در زمینه محدودیت های ناشی از این مفهوم، دو نکته مهم را می توان مورد اشاره قرار داد: اولاً «حق ملتها بر صلح» کفه دیگری که متضمن «تعهد ملتها بر صلح» باشد را نیز باید به همراه داشته باشد که این امر، حلقه مفقوده پیام دبیرکل به شمار می رود. ثانیاً، نگاه حقوق بشری به صلح، منزلت دولتها را بیش از آنکه به مشارکت طلبی و کنشگری فعال در این زمینه فرابخواند، مخاطب تعهداتی قرار می دهد که آنها باید به منظور بهبود وضعیت انسانی به عمل آورند. بنابراین، کنشگری دولتها در این گفتمان، عمدتاً انفعالی و ناظر بر ایفای تعهد است. همین امر نیز چشم انداز بهبود شرایط صلح در این قالب را غیررضایت بخش می نماید.
بند دوم: چالش¬های اساسی فراروی صلح جهانی
تحولات و وقایع اخیر در عرصه روابط بین¬المللی (و همچنین ملی و درون ملی) به خوبی نشان می دهد که در سده حاضر «صلح و عدالت» بیشتر از هر چیز دیگری در معرض خطر، تهدید و نقض قرار دارد. این تحولات، از اقدامات نظامی یکجانبه، قتل عام و محاصره شهرها و هژمون طلبی برخی رژیم ها و دولتها در اقصاء و نقاط جهان گرفته تا فقر و گرسنگی ها و عدم توزیع عادلانه امکانات حیات انسانی میان ملتها و همچنین بیسوادی و عدم دسترسی به آگاهی های لازم برای مواجهه صحیح با حوادث طبیعی و غیرمترقبه و آنچه در زندگی اجتماعی رخ می دهند و نهایتاً فقدان حاکمیت عدالت بر روابط بین¬المللی، همه جوامع اعم از توسعه یافته و در حال توسعه، ملی و بینالمللی را با بحران روبرو نموده به طوری که بیشترین زمان و بودجه ها نیز در سطح جهان به همین مسائل و شیوه های برخورد واکنشی به آنها اختصاص یافته و می یابند. این در حالی است که عدم درک صحیح از بسترها و عوامل منتهی به بحران های صلح، پیامدهای دقیق این عوامل بر کم و کیف حیات بشری و همچنین وظایف و کارکردهای دولتها و جامعه بینالمللی در این رابطه، نه تنها امکان واکنش به این مسائل را در پهنه زیست جمعی بشر ناممکن ساخته بلکه به جای شناخت »علت ها» بر «معلول ها» تمرکز گردیده، آسیب¬های ناشی از وضعیت موجود و حاکم ادارک نشده و نهایتاً اهمیت و بسترهای «پیشگیری» از چنین بحران هائی نیز در پس ظواهر و صورت بندی های جامعه بین¬المللی دولتها پنهان گردیده است.
1- چالش های ساختاری، مدیریتی و فرهنگی
علاوه بر چالش هائی که به حوزه اندیشه ای و نظری مربوط می شوند، در نظام مدیریتی و فرهنگی غالب در محیط جهانی نیز عناصر و موانعی جدی برای صلح و عدالت وجود دارد. برخی از محورها، آسیب ساختاری برای صلح عادلانه به شمار می روند.
الف- مدیریت جهانی ناعادلانه
ناعادلانه بودن مدیریت حاکم بر روابط بینالمللی، اجزای این سیستم را در وضعیتی بحرانی، چالش برانگیز و ناامن قرار داده است. مادامی که برابری دولتها نادیده گرفته می شود و عده ای محدود از دولتها به عنوان هیات رئیسه جهان عمل می نمایند، دنیا در وضعیت ناآرام و آشوب کنونی باقی خواهد ماند. با درنظر گرفتن جنگ طلبی های ابرقدرتها و برخوردهای سلیقه ای با خشونت و نمادهای آن، برای عموم و آحاد جامعه بشری شکی باقی نمانده که صلح در عمل، نه برای همگان، بلکه تنها برای برخی ها تعقیب و دنبال می شود.
در چنین افقی، عدالت با حفظ ساختار ناعادلانه بینالمللی موجود (و همچنین ساختار ناعادلانه موجود در درون دولتها و ملتها) قابل تحقق نیست. چگونه می توان صلح را با عدالت همگام ساخت بدون اینکه سازمان حاکم بر روابط بینالمللی کنونی، به صورت مناسب دگرگونی یابد؟
سازمان های ناکافی و ناکارآمد ناظر بر حفظ صلح و عدالت: تصویب منشور ملل متحد در شرایطی که جنگ جهانی دوم، به مثابه گریزی از نابودی ودریچه ای به روی حیات به نظر می رسید. اما از همان نخستین روزهای فعالیت سازمان ملل متحد، مشکلات و ایرادهای این منشور و تفاوت آن با خواسته ها و انتظارات بشریت (در عین قوت ها و نکات مثبتش نسبت به میثاق جامعه ملل) روشن شد. یکی ازآنها، مفهوم ناروشن و ترکیب شگفت انگیز «صلح» و «امنیت» بین المللی در قالبی بود که اصلی ترین هدف این سازمان را تشکیل می داد. صلح تعریف نشد؛ رابطه آن با امنیت نیز روشن نگردید؛ صلح و امنیت به صورت موردی و در اقتدار شورای امنیت قرار گرفت؛ حق وتو بر اعمال فصل هفتم منشور سایه افکند و قدرتهای شرق و غرب در جنگی سرد، آن را صحنه تقابل و تخریب اهداف و کارکردهای ملل متحد قرار داند؛ هیچ کس نتوانست و هنوز هم نمی تواند منظور از صلح در این سازمان جهانی را تعریف کند؛ هر رکنی از ارکان این سازمان و هر آژانسی از خانواده آن (یونسکو، بهداشت جهانی، یونیدو، و ...)، افقی خاص را برای فعالیت خود برگزیده است.
این است که رهیافت منشور ملل متحد، رهیافتی غیرعمومی، ناروشن، بی ثبات، فاقد افق، فاقد مرکز ثقل و فاقد معنای بشری است. اگر اینسازمان ظرف شش دهه فعالیت خود نتوانسته توفیقی در صلح جهانی داشته باشد و عمدتاً درصدد آرام سازی فضاهای گسست در ساختار وبافت نظام بین المللی بوده است، اغلب به همین معضل مربوط می شود.
صلح جهانی آنگونه که در رویه سازمان ملل متحد دنبال شده است، جلب نظر موافق قدرتها در خصوص منابع خاص آنها است. از آنجا که این منافع، متفاوت و متغیر است، صلح نیز از نظر معنا و مصداق همواره متغیر و ناپایدار بوده است. یکی از آسیب های صلح جهانی به همین موضوع یعنی وابستگی مفهوم و مصداق صلح به منافع متغیر نظام بینالمللی قدرتمحور است.
تغییر و انحراف در رسالت سازمان ملل متحد: منشور سازمان ملل متحد با «تلاش برای جلوگیری از تکرار بلای جنگ جهانی که دو بار در طول قرن گذشته، بشریت را در بر گرفته» آغاز می شود و نخستین هدف آن نیز حفظ صلح عنوان شده و همچنین فصل هفتم آن که اختصاص به «مقابله با تهدید علیه صلح، نقض صلح و عمل تجاوز» دارد. اما در عمل، صلح و عدالت در مقیاس جهانی و بر اساس ایده ها و آموزه ها و فرهنگ های ملل جهان طرح ریزی، تعریف و پیگیری نشده، این سازمان در برخی از موارد که تسلیم نفوذ فرهنگی و سیاسی قطبی از قدرت در جهان شده است، اندیشه صلح جهانی را به «آرام سازی فضای کنونی و حفظ وضع موجود» و ناعادلانه حاکم بر جهان و استمرار امتیازات و حقوق ویژه و انحصاری قدرتها در ساختار جهانی تفسیر نموده و تغییر جهت داده است.
آیا با چنین اندیشه ای می توان سازمان ملل متحد را که اعضای آن با دستاویز صلح و امنیت بینالمللی، از جایگاه برابری برخوردار نبوده، ناظم و حافظ این صلح پنداشت؟ اگر هدف راستین ملل متحد صلح جهانی برای نوع بشر است، تفاوت نقش آفرینی بازیگران آن و ساخت حقی جعلی به نام «وتو» چه معنایی خواهد داشت؟ حق وتو چه مزیتی برای برقراری صلح جهانی و حفظ آن دارد و صاحبان آن از چه مزیتی برخوردارند که مستحق آنند و سایرین محروم از آن؟ نکته شگفت اینکه هدف راسخ ملل متحد چنانکه در ماده 1 هم مقرر شده است، حفظ صلح و امنیت بینالمللی است و این هدف به معنای تحدید دامنه اندیشه ها و ابزارهای قدرت محور در میان دولت ها برای تحقق آن است، حال آنکه صاحبان حق وتو دولت هایی هستند که از یک سو به واسطه همین اندیشه ها و ابزارهای قدرت آگین به این حق شایسته شناخته شده اند و از سوی دیگر همان کشورهایی هستند که برای حصول به منافع خود به نقض صلح از رهگذر ورود به جنگ و اخلال در امنیت بینالمللی اقدام می نمایند.
در این گردونه، مدیریت اصلی و اجرائی سازمان در دست شورای امنیت یعنی قدرتها بوده، مجمع عمومی که متشکل از نمایندگان همه ملل جهان است، نقشی درجه دو دارند.
ب- نبود فرهنگ صلح و عدالت
نظام مدیریت صلح در جهان، هیچ گاه احترام به فرهنگ ها و ادیان را درک نکرده است و این علتی اساسی برای وضعیت دوران معاصر است. امروزه صلح کالائی است که بازیگران قدرتمند از تشکیل کنگره وین 1815 به بعد، به صورت نظام مند صلح را به مجرائی برای به اسارت درآوردن هویت ها و فرهنگ های دیگر ملتها بکار بسته اند؛ معاهده و پیمان نوشته اند، به تقسیم جهان و حوزه های نفوذ خود پرداخته اند و بعد از تشکیل سازمان ملل متحد نیز ساختارهای بین المللی را بر همین تفکرهای صلح برگرفته از فرهنگ غرب پایه ریزی کرده اند و اغلب نیز برخی حمایت های مردمی را به صورت موقت جلب نموده اند. آنها ظرفیت های فرهنگی صلح و حمایت مردم از گفتمان صلح را مورد سوءاستفاده قرار داده اند. قصد ندارم به نقد فرهنگی نظام بین المللی بیشتر از این بپردازم اما تاکید می کنم که اساسی ترین آسیب های فرهنگ صلح را نه در درون اذهان و احساسات افراد و گروهها، بلکه بیشتر از همه، در ساختار و بافت نظامی جستجو کرد که امروزه رسماً و قانوناً پیگیر صلح جهانی و فرهنگ صلح است.
برخی مجامع بینالمللی تلاش کرده اند تا آسیب های ناشی از نبود فرهنگ صلح را جبران نمایند. در این خصوص، یونسکو ایده فرهنگ صلح جهانی را پیگیری نموده است. ارکان هشت گانه فرهنگ صلح بر اساس این ایده، عبارتند از: آموزش فرهنگ صلح؛ تفاهم، تسامح و همبستگی؛ مشارکت دموکراتیک؛ چرخش آزاد اطلاعات؛ خلع سلاح؛ حقوق بشر؛ توسعه پایدار؛ و برابری زن و مرد. اما همانگونه که پیداست، در این ایده علت شناسی تهدید و نقض صلح و همچنین مساله فرهنگ و نحوه حفظ و احترام به فرهنگ ها و هویت ها، و همچنین عناصر زیربنائی صلح همانند دین، اخلاق، به صورت برجسته مورد توجه قرار نگرفته است. اساساً معلوم نیست منظور چه صلحی است؟ یونسکو در این ایده، از ارائه تعریف صلح و فرهنگ صلح و نگاه جامع به عناصر آن به ویژه عدالت، قاصر بوده است. از این رو، این ایده نیز هرچند می تواند قابل توجه باشد، اما وافی و کافی نخواهد بود. ایجاد فرهنگ عدالت، نه با تحمیل، سلطه، تجاوز مسلحانه، تهدید و ارعاب بلکه با تفاهم، گفتگو، همفکری و طراحی گفتمان نو بر پایه اشتراکات فرهنگی جهانی و درنظر گرفتن همه محورهای فرهنگی قابل تحقق خواهد بود.
2- گسترش پدیده های ناقض صلح
علاوه بر موارد فوق، رویدادها و فرایندهائی در دنیای معاصر وجود دارند که صلح و عدالت را نشانه رفته اند: تروریسم، جنگ و درگیری، فقر و بیماری، بی ثباتی اقتصادی و مالی و همچنین آپارتاید علمی که نشات گرفته از همان مدیریت سلطه گونه بر این عرصه در جهان هستند، از جمله این موارد هستند.
پدیده های ضدصلح نظیر تروریسم، جنگ و درگیری، فقر و بیماری، سلطه اقتصادی و مالی (پدیده های انسان ساخت) در کنار چالش هائی همانند سوانح و حوادث طبیعی (که پیامدهائی تقریباً بیش از سه برابر قربانیان درگیریهای مسلحانه در سال 2014 داشته است)و همچنین ساختارهای غیرمایل یا قاصر از تامین صلح و امنیت بین المللی، وضعیت صلح جهانی را بغرنج کرده اند. در این میان، به نظر می رسد که آپارتاید علمی و فناوری برای مجموعه دولتهای به اصطلاح جنوب نیز در همین عرصه جای می گیرد. به واقع، یکی از مهمترین ابعاد عدالت در جهان امروز، عدالت علمی است که نه تنها با محدودیت و آسیب ساختاری روبروست بلکه مظاهر نوینی از آپارتاید علمی و فناوری نیز در حال ظهور و پیدایش است. عدالت علمی متضمن خودداری از ایجاد محدودیت و مانع برای توسعه دانش و علوم بشری از یک سو و لزوم التزام عملی بازیگران و نهادهای بینالمللی به توسعه و تسهیل همکاریهای علمی و فناوری است که در پرتو آن، ضمن قرار گرفتن علم و فناوری در خدمت بشریت، دستیابی به لوازم تعالی و کمال انسانی میسر گردد.
غرب با سلطه بر عرصه های علمی و فناوری و ایجاد باشگاهها و کلوب ها در این خصوص، انتقال و تبادل آزادانه علم و فناوری در جهان را مانع شده و توسعه دیگر کشورها را با مشکل روبرو نموده است. محدودیت و تحریم علمی و فناوری، از جمله اقدامات این کشورها و علیه صلح و عدالت در جهان است که جایگاه ویژه آن در میان آسیب های صلح و عدالت در دوران معاصر را باید مورد توجه قرار داد. این محدودیت ها علیه کشورها و ملتهائی اعمال شده که غرب قادر نبوده آنها را تحت سلطه خود قرار داده و مدیریت جهانی خود را بر آنها اعمال نماید.
3- چالشهای هنجاری مرتبط با ساخت و تضمین صلح
بخشی از آسیب های صلح و عدالت در جهان نیز به نظام حقوقی و هنجاری حاکم بر نظام بینالمللی مربوط می شود. مهمترین مورد در این خصوص، ممانعت برخی قدرتها از شکل گرفتن حق جهانی و انسانی بر صلح و عدالت و تدوین آن در قالب کنوانسیون های بینالمللی است. این دسته از کشورها استقرار این حق را با منافع خود در زمینه تولید و توسعه سلاحهای کشتارجمعی، فروش سلاح به کشورهای افریقائی و امریکائی و تحریک گروهها به تجزیه طلبی و شورش، ایجاد گروههای تروریستی و غارت منابع طبیعی آنها ناسازگار می دانند.
الف- شکوفا نبودن حق انسانها بر صلح و عدالت
با توجه به مفهوم کرامت انسانی و جایگاه ویژه این مخلوق الهی در هستی، روشن است که همه انسانها از حق تمتع از صلح و عدالت برخوردارند و باید باشند. حق بر صلح و عدالت، اساسی ترین حق انسانها و نوع بشر است و تروریسم، جنگ، تحریم، تبعیض، آپارتاید، تهدید و تحقیر، ناقض این حق اساسی خواهند بود.
حق بر صلح اساساً در چنین محیطی از روابط بین انسانها معنا و مفلهوم می یابد؛ حق بر صلح، استقرار و حفظ وضعیتی عاری از خشونت برای آحاد جامعه را لازمه شکوفائی استعدادهای آنها و تکامل اجتماع می شمارد که تنها در چنین بستری آرمان ها و انتظارات معقول بشر امکان تعقیب می یابد. حق بر صلح که هم در حقوق جهانی نسل های اول و دوم بشری نهفته است و هم محور نسل سوم را تشکیل می دهد، گستره صلح جوئی و صلح طلبی را در مناسبات «بین» انسانها و «برای» انسانها قرار داده است؛ صلح را بستر حیات اجتماعی پایدار بشر معرفی می کند و «دولتها و سازمان های بینالمللی» را «مخاطب» تعهدات دائر بر رعایت این حق و تکاپوی زمینه های تحقق آن قرار می دهد. بر این اساس، انسانها صاحبان اصلی این حق تلقی می شوند و دولتها و حکومتها در برابر این حق، متعهد به اتخاذ اقداماتی ایجابی و سلبی می گردند که تحقق و استیفای این حق بدانها نیازمند است.
با این حال، متاسفانه نظام حقوقی بینالمللی تا کنون نتوانسته این حق اساسی را تنظیم، قاعده مند و تضمین نماید. این در حالی است که آموزه های حقوقی ادیان الهی، این حق را برای انسانها مسلم می شمارند. البته این حق، توأم با تکلیف و تعهد انسانها به رعایت و احترام متقابل است که حق و تکلیف را با همدیگر ادغام و امتزاج می نماید.
به نظر ما، همه افراد نفع مشترکی در برقراری صلح دارند. پس، به همان میزان که حق برای آنها وجود دارد، تکلیف هم قابل استناد است. همزمانی تکلیف با حق، مساله بسیار مهمی است که نظام حقوق بشر از درک و تاکید آن پرهیز نموده است. تاکید صرف بر حق های بشر، مسئولیت آنها نسبت به خود و همدیگر و جهان را نادیده می گیرد. این نکته ای است که در گفتمان ما به صورت برجسته مورد تاکید است. انسان نباید با تاکید صرف بر حق، خود را از تعهد و تکلیف دور نموده، نسبت به جهان و جهانیان رویکرد استحقاقی اتخاذ کند. صلح جهانی، برای همه ما انسانهائی که متوجه نوعدوستی هستیم، مثمر ثمر است. پس برای تحقق چنین صلحی، همه با هم باید اقدام کنیم. در این روند، تعهد و مسئولیت جمعی انسانی است که صلح را عینیت خواهد بخشید.
ب- توسعه نیافتگی نظام حقوقی جهانی
عملکرد نهادهای بینالمللی به ویژه بعد از 1945 که صلح صراحتاً به عنوان ماموریت و غایت سازمان ملل متحد-هسته جامعه دولتها- شناخته شده، ثابت نموده که صلح مورد نظر دولتها الزاماً با صلح موردنظر ملتها و انسانها سازگار نبوده بلکه اغلب مباینت داشته است. به واقع، برخی از هنجارهای حقوقی ای که به نام «هنجارهای جهانی» یاد می شوند، اساسا ماهیت جهانی ندارند بلکه تنها برآمده از یک نظام فرهنگی یا قطب سیاسی هستند که از طریق نهادهای بینالمللی تلاش می شود روند جهانی سازی را طی نمایند.
جهانی سازی ارزشها و فرهنگ غرب، امری دامنه دار است. در روند جهانی سازی، فرهنگ و هنجارهای پایه و معیار، به صورت یکجانبه و انتخابی برگزیده شده و فرهنگ و تمدن مشرق زمین به مثابه «موضوع» و «مخاطب» مدنظر قرار گرفته که باید خود را در این فرایند، با فرهنگ پایه تطبیق دهد. هرچند اشتراکات فرهنگی در زمینه صلح چندان هم کم و نادر نیست اما مبانی صلح در فرهنگ ما با غرب تفاوت بنیادین دارد. فرهنگ ما، بر اساس آموزه های ملی و دینی، صلح را در «تثبیت وضع موجود، آرام سازی و اکتفا به اقدامات سطحی» تعریف نمی کند. صلح تنها به نبود جنگ نیست. بلکه صلح، نهادی است که برپایه ارزشهای بنیادین فرهنگی و اجتماعی بنا می شود؛ صلح بدون عدالت، بی معنا است؛ صلح در شرایط فقر، نابرابری، بیماری، بیسوادی، عدم همدردی و نوعدوستی، خشونت، تبعیض، سلطه خارجی، تحقیر، و ... تحقق پذیر نیست.
جهانی سازی که با تحریم، تحمیل و فشار همراه باشد، موانع صلح و عدالت در جهان را تشدید می نماید. از این روست که توسعه نیافتگی نظامی جهانی از هنجارهای حقوقی –که بر پایه اشتراکات فرهنگی، تمدنی و ادیانی استوار باشند- از جمله آسیب های صلح و عدالت در دوران معاصر به شمار می رود.
جمع بندی و راهکارها
عصر حاضر، دوران تبلور برجسته و آشکار آرمان خواهی ها و مطالبات بشریت و تلاش برای یافتن راه نجات بشر از وضعیت نابسمانان معاصر است. مطالبه صلح و عادالت، جلوه ای گسترده دار و بامعنا از این فرایند و تکاپوها است که اکنون به مرحله ای مهم و نقطه «عطف»ی تاریخی نائل شده است و آن بهره گیری از فرصت های جهانی برای تسهیل این مسیر و برون رفت از چالش هائی است که به علل و عوامل گوناگون فراروی بشر امروز قرار گرفته است.
استوار ساختن صلح بر جامعه انسانی و جامعه بین المللی دولتها و حتی جامعه ملی، هم رهیافت نظری دارد و هم عملی؛ هم نظریه دارد و هم رهیافت؛ هم شکل دارد و هم ماهیت؛ هم لفظ و هم معنا؛ هم زمینه و هم محتوا؛ هم زمینه و هم پیش و پس زمینه: تا جائی که از صلح مسلح، صلح مثبت، صلح منفی، صلح جاوید، صلح پایدار، صلح دموکراتیک، صلح فراگیر، صلح مطلق، صلح واحد، صلح متکثر، صلح حال گرا، صلح آینده محور، صلح بنیادافکن، صلح بنیاد برافکن، صلح ذهنی، صلح عینی، صلح انسانی، صلح دولتی، صلح بین ملل، صلح بین فرهنگی و صلح بین تمدنی، صلح گفتگو محور، صلح جدال محور، صلح عدالت بنیاد، عدالت صلح بنیاد، صلح واقع گرا، صلح آرمان گرا، صلح فردی و صلح گروهی، صلح درونی و صلح بیرونی و نظایر آن سخن گفته می شود.
در کنار مسائل نظری و رهیافت های شناخت صلح که در بالا اشاره شد، وضعیت عینی آنچه امروز بشریت و جامعه بین المللی با آن روبروست، وضعی وخیم و بحرانی است. در واقع، صلح را با هر رهیافتی که تعریف کنیم، نمی توان وضعیت موجود را تضمین کننده آن بدانیم. از منظر توصیف وضعیت جاری صلح جهانی، تعبیر مدیرکل یونسکو در پیامی که هفته پیش راجع به روز جهانی صلح صادر کرد، جالب است. وی اظهار داشته که: «جهان از شدت خشونت در حال تکهتکه شدن است». این خشونت صرفاً ناشی از جنگ و خطرات آن نیست. بلکه امروزه، تروریسم تکفیری در صدر تهدیدهای صلح جهانی قرار دارد.
به عنوان راهکارهائی که در فراسوی تعریف و شناخت صلح می توان ارائه کرد، توجه به چند محور زیر ضروری به نظر می رسد:
اولاً لازمه ایجاد صلح با هر تعریفی که باشد، درک صحیح از واقعیتهای جهان امروز و آینده است. دنیا در شرایط گذار به نظم جدید قرار دارد.
ثانیاً با توجه به ایجاد روشهای جدید تهدید صلح که از تداوم و روزآمد شدن این تهدیدها حکایت دارد، ما هم باید به دنبال روشهای جدید ایجاد صلح باشیم.
ثالثاً تقریب ادیان و فرهنگها، جنبه های نرم افزاری صلح را تعمیق می بخشد. یونسکو با تصویب دهه تقریب فرهنگها (2022-2013)، تلاش کرده تا موجبات پیشبرد دستورکاری را فراهم کند که پیش از این با عنوان «فرهنگ صلح» تصویب شده بود. به نظر می رسد که در دوره انتقالی جهان به نظم جدید، تقریب فرهنگها دارای خطرات و فرصت های همزمان است. این این مقوله بر پایه احترام به ارزشهای فرهنگی، عدالت، کرامت ملتها و نفی هژمونی باشد، می تواند دوره ای برای برداشتن گام های جدید به سوی صلح عادلانه جهانی باشد.