صراط: مدرسه، کلاس تقویتی، کلاس تست، معلم خانگی، کلاس کنکور، آزمون آزمایشی و... . این کلمات مهمترین چیزهایی هستند که ذهن یک دانش آموز دبیرستانی را به خود مشغول کردهاند. چراکه هر دانش آموز، وقتی پا به دوران دبیرستان میگذارد؛ از همان سال اول به ماراتن کنکور فکر میکند و ذهن خود را مشغول کنکور و هر چیزی که به آن مربوط میشودشود (اعم از کلاس تست و تقویتی و...) میکند.
والدین نیز همواره به دنبال این هستند که امکانات لازم را برای موفقیت تحصیلی فرزندشان در این چهار سال آماده کنند و افق دید و منتهاالیه فکر خود را آزمون سراسری قرار میدهند. مدرسه نیز تلاش میکند تا دانش آموزان در این چهار سال پایهی علمی خود را تقویت کرده و در نهایت از پس کنکور برایند. چرا که موفقیت دانش آموزان در کنکور سراسری میتواند یک رزومهی خوب برای آن مدرسه و عملکرد مدیرش باشد!
در نتیجه مشاهده میشود که سه ضلع مثلث تعلیم و تربیت یعنی «مدرسه» و «دانش آموز» و «والدین»، منتهای اهداف خود را قبولی دانش آموز در کنکور قرار میدهند. و ماجرا همین جا تمام میشود.این مسئله و این دیدگاه مشکلاتی را ایجاد کرده است که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:
۱- بحران تربیت برای دانش آموزان
اهمیت دادن زیاد به کنکور باعث شده است تا تربیت در سایهی تعلیم رنگ ببازد. تمام همّ و غم مدارس و والدین این است که دانش آموز طوری تعلیم ببیند تا در نهایت بتواند در یک دانشگاه خوب قبول شود. لذا آموزش و پرورش در بهترین حالت به یک کلاس کنکور تبدیل شده است. خبری از پرورش نیست!
بی اهمیتی به پرورش زمینه ساز بروز معضلات حاد فرهنگی در جامعه میشود. شاید بتوان با قاطعیت گفت ریشهی بسیاری از مشکلات فرهنگی که امروز در جامعه مان با آن روبرو هستیم، در تربیت نشدن و پرورش نیافتن دانش آموزان در مدارس است!
چرا که هرفرد ۱۲ سال متوالی از عمر خود را در مدرسه گذرانده است. این ۱۲ سال، زمان کمی برای پرورش فکری و فرهنگی افراد نیست!
۲- بحران تعلیم
متأسفانه اهمیت زیاد به کنکور و امتحان سراسری باعث شده است که علیرغم باور، حتی تعلیم هم آنطور که باید باشد صورت نگیرد! آیا تا به حال شده است که یک معلم ادبیات به بهانهی درس «گلدستهها و فلک» که در کتاب ادبیات سوم دبیرستان وجود دارد، دانش آموز را با سایر آثار جلال آل احمد آشنا سازد؟ آیا تا به حال معلم ادبیاتی به بهانهی درس «بچههای آسمان»، از دانش آموزان خواسته است که به عنوان تمرین، هرکدام یکی از آثار مجید مجیدی را ببینند و در کلاس درس تعریف کنند؟
آیا تا به حال یک معلم ریاضی در کنار آموزش مشتق و انتگرال، دانش آموز را با سایر روشهای ریاضیاتی که که در کتب درسی درج نشده آشنا ساخته است؟
آیا تا به حال یک معلم تاریخ سعی کرده است که تاریخ را به صورت کاربردی و نه حفظی به دانش آموز آموزش دهد؟ آری. آموزشِ امتحانمحور جای آموزش کاربردی را گرفته است. لذا دانش آموز درس را برای یادگرفتن نمیخواند؛ بلکه برای امتحان دادن میخواند.
دبیران به جای علاقهمند کردن دانش آموز به مباحث، تلاش میکنند تا نکات کنکوری را از متن کتاب بیرون بکشند و به دانش آموز یاد دهند. نتیجه آنکه نه آموزش و نه پرورش، آنطور که باید باشد وجود ندارد.
۳- بحران علاقهمندی
وضعیت فعلی آموزش و پرورش در مدارس طوری است که دانش آموز فرصت این را پیدا نمیکند که به علاقهمندیهای خود فکر کند. فشار خانواده و مدرسه و تلاش وی برای کنکور اصلاً مجالی به او نمیدهد که به طرزی واقعبینانه علاقه سنجی کند و رشتهی مورد علاقهی خود را بیابد.
بسیار دیده میشود که دانش آموز وقتی وارد دانشگاه میشود؛ پس از چندی که از تب و تاب و استرس کنکور خارج شد، تازه متوجه میشود که به رشتهی دیگری علاقهمند است. لذا مهاجرت از رشتههای فنی مهندسی یا پزشکی و... به رشتههای علوم انسانی و هنر و... زیاد میشود!
بسیار جالب توجه است که دیده میشود به عنوان مثال، ۱۰۰ نفر اول کنکور ریاضی، همه یا رشته ی برق را انتخاب میکنند یا مکانیک. هیچگاه دیده نمیشود که کسی در میان ۳۰۰ نفر نخست، رشته ای همانند مهندسی متالورژی را انتخاب کند. همانطور که می دانیم علاقهمندی مسئله ای است که در هر فرد با فرد دیگر متفاوت است و از ویژگیهای فردی و شخصیتی وی نشأت میگیرد. حال سؤال اینجاست که آیا هرساله ۱۰۰ نفر اول کنکور، همه ویژگیهای فردی و شخصیتی یکسانی دارند که همگی رشته ی برق و مکانیک را انتخاب میکنند؟ یا اینکه هیچگاه فرصت علاقه یابی پیدا نکردهاند؟ هیچگاه فرصت نکردهاند شخصیت و توانمندی و ویژگیهای فردی خود را بسنجند و سپس انتخاب رشته کنند. همواره تحت تأثیر جو موجود انتخاب رشته کردهاند.
فردی که حوزهی علاقهمندی خود را نیافته است و در رشتهی دیگری مشغول به تحصیل است؛ هیچگاه موفقیتی که باید به دست بیاورد را پیدا نمیکند. و در آینده به فردی تبدیل میشود که تنها برای به دست آوردن پول در جامعه کار میکند. نه از روی میل و علاقه. و این باعث کاهش بازدهی کاری در جامعه و کاهش سطح رضایت شغلی میشود.
۴- بحران اختلاف طبقاتی
مسئله ی مهم دیگری که در این وجود دارد این است که در حال حاضر، دست و پاز دنهای زیاد برای قبولی در کنکور سراسری باعث شده است که یک «بازار آزاد آموزش» در کشور ایجاد شود. کلاسهای کنکور، مؤسسات انتشاراتی کنکور و معلمهای خانگی و... همه بازار آزاد آموزش هستند. فرد برای اینکه بتواند در کنکور موفق شود و بر کرسیهای یک دانشگاه خوب تکیه بزند، باید هزینه کند و از این بازار آزاد استفاده کند. در غیر این صورت احتمال قبولی او کم است!
همین مسئله باعث میشود که خانوادههای توانگر و متمکن راحت تر از سایرین بتوانند فرزند خود را در یک دانشگاه خوب جای دهند. به زبان عامیانه: «هرکه بامش بیش، برفش بیشتر!»
هم اکنون دیده میشود که بیشتر دانشجویان در حال تحصیل در دانشگاههای خوب کشور، از خانوادههای متمکن هستند. تحصیل؛ فقط برای اغنیاء! حال آنکه عدم توانمندی مالی نباید کسی را نعمت آموزش عالی محروم سازد! اما متأسفانه دیده میشود که با توسعه ی فعلی بازار آزاد آموزش، دانشگاه برای اغنیاست.
بسیار دیده میشود که یک دبیر ۳۰ درصد از توان خود را در سر کلاس درس مدرسه به کار میگیرد؛ اما همین دبیر در یک موسسهی آزاد آموزش کنکور، ۸۰ درصد توان خود را و وقتی که به عنوان معلم خصوصی به خانهی کسی میرود، ۹۰ یا ۱۰۰ درصد توان خود را به کار میگیرد!
مواردی که ذکر شد، تنها بخشی از معضلاتی است که وضعیت فعلی آموزش و پرورش در کشور رقم زده است.
والدین نیز همواره به دنبال این هستند که امکانات لازم را برای موفقیت تحصیلی فرزندشان در این چهار سال آماده کنند و افق دید و منتهاالیه فکر خود را آزمون سراسری قرار میدهند. مدرسه نیز تلاش میکند تا دانش آموزان در این چهار سال پایهی علمی خود را تقویت کرده و در نهایت از پس کنکور برایند. چرا که موفقیت دانش آموزان در کنکور سراسری میتواند یک رزومهی خوب برای آن مدرسه و عملکرد مدیرش باشد!
در نتیجه مشاهده میشود که سه ضلع مثلث تعلیم و تربیت یعنی «مدرسه» و «دانش آموز» و «والدین»، منتهای اهداف خود را قبولی دانش آموز در کنکور قرار میدهند. و ماجرا همین جا تمام میشود.این مسئله و این دیدگاه مشکلاتی را ایجاد کرده است که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:
۱- بحران تربیت برای دانش آموزان
اهمیت دادن زیاد به کنکور باعث شده است تا تربیت در سایهی تعلیم رنگ ببازد. تمام همّ و غم مدارس و والدین این است که دانش آموز طوری تعلیم ببیند تا در نهایت بتواند در یک دانشگاه خوب قبول شود. لذا آموزش و پرورش در بهترین حالت به یک کلاس کنکور تبدیل شده است. خبری از پرورش نیست!
بی اهمیتی به پرورش زمینه ساز بروز معضلات حاد فرهنگی در جامعه میشود. شاید بتوان با قاطعیت گفت ریشهی بسیاری از مشکلات فرهنگی که امروز در جامعه مان با آن روبرو هستیم، در تربیت نشدن و پرورش نیافتن دانش آموزان در مدارس است!
چرا که هرفرد ۱۲ سال متوالی از عمر خود را در مدرسه گذرانده است. این ۱۲ سال، زمان کمی برای پرورش فکری و فرهنگی افراد نیست!
۲- بحران تعلیم
متأسفانه اهمیت زیاد به کنکور و امتحان سراسری باعث شده است که علیرغم باور، حتی تعلیم هم آنطور که باید باشد صورت نگیرد! آیا تا به حال شده است که یک معلم ادبیات به بهانهی درس «گلدستهها و فلک» که در کتاب ادبیات سوم دبیرستان وجود دارد، دانش آموز را با سایر آثار جلال آل احمد آشنا سازد؟ آیا تا به حال معلم ادبیاتی به بهانهی درس «بچههای آسمان»، از دانش آموزان خواسته است که به عنوان تمرین، هرکدام یکی از آثار مجید مجیدی را ببینند و در کلاس درس تعریف کنند؟
آیا تا به حال یک معلم ریاضی در کنار آموزش مشتق و انتگرال، دانش آموز را با سایر روشهای ریاضیاتی که که در کتب درسی درج نشده آشنا ساخته است؟
آیا تا به حال یک معلم تاریخ سعی کرده است که تاریخ را به صورت کاربردی و نه حفظی به دانش آموز آموزش دهد؟ آری. آموزشِ امتحانمحور جای آموزش کاربردی را گرفته است. لذا دانش آموز درس را برای یادگرفتن نمیخواند؛ بلکه برای امتحان دادن میخواند.
دبیران به جای علاقهمند کردن دانش آموز به مباحث، تلاش میکنند تا نکات کنکوری را از متن کتاب بیرون بکشند و به دانش آموز یاد دهند. نتیجه آنکه نه آموزش و نه پرورش، آنطور که باید باشد وجود ندارد.
۳- بحران علاقهمندی
وضعیت فعلی آموزش و پرورش در مدارس طوری است که دانش آموز فرصت این را پیدا نمیکند که به علاقهمندیهای خود فکر کند. فشار خانواده و مدرسه و تلاش وی برای کنکور اصلاً مجالی به او نمیدهد که به طرزی واقعبینانه علاقه سنجی کند و رشتهی مورد علاقهی خود را بیابد.
بسیار دیده میشود که دانش آموز وقتی وارد دانشگاه میشود؛ پس از چندی که از تب و تاب و استرس کنکور خارج شد، تازه متوجه میشود که به رشتهی دیگری علاقهمند است. لذا مهاجرت از رشتههای فنی مهندسی یا پزشکی و... به رشتههای علوم انسانی و هنر و... زیاد میشود!
بسیار جالب توجه است که دیده میشود به عنوان مثال، ۱۰۰ نفر اول کنکور ریاضی، همه یا رشته ی برق را انتخاب میکنند یا مکانیک. هیچگاه دیده نمیشود که کسی در میان ۳۰۰ نفر نخست، رشته ای همانند مهندسی متالورژی را انتخاب کند. همانطور که می دانیم علاقهمندی مسئله ای است که در هر فرد با فرد دیگر متفاوت است و از ویژگیهای فردی و شخصیتی وی نشأت میگیرد. حال سؤال اینجاست که آیا هرساله ۱۰۰ نفر اول کنکور، همه ویژگیهای فردی و شخصیتی یکسانی دارند که همگی رشته ی برق و مکانیک را انتخاب میکنند؟ یا اینکه هیچگاه فرصت علاقه یابی پیدا نکردهاند؟ هیچگاه فرصت نکردهاند شخصیت و توانمندی و ویژگیهای فردی خود را بسنجند و سپس انتخاب رشته کنند. همواره تحت تأثیر جو موجود انتخاب رشته کردهاند.
فردی که حوزهی علاقهمندی خود را نیافته است و در رشتهی دیگری مشغول به تحصیل است؛ هیچگاه موفقیتی که باید به دست بیاورد را پیدا نمیکند. و در آینده به فردی تبدیل میشود که تنها برای به دست آوردن پول در جامعه کار میکند. نه از روی میل و علاقه. و این باعث کاهش بازدهی کاری در جامعه و کاهش سطح رضایت شغلی میشود.
۴- بحران اختلاف طبقاتی
مسئله ی مهم دیگری که در این وجود دارد این است که در حال حاضر، دست و پاز دنهای زیاد برای قبولی در کنکور سراسری باعث شده است که یک «بازار آزاد آموزش» در کشور ایجاد شود. کلاسهای کنکور، مؤسسات انتشاراتی کنکور و معلمهای خانگی و... همه بازار آزاد آموزش هستند. فرد برای اینکه بتواند در کنکور موفق شود و بر کرسیهای یک دانشگاه خوب تکیه بزند، باید هزینه کند و از این بازار آزاد استفاده کند. در غیر این صورت احتمال قبولی او کم است!
همین مسئله باعث میشود که خانوادههای توانگر و متمکن راحت تر از سایرین بتوانند فرزند خود را در یک دانشگاه خوب جای دهند. به زبان عامیانه: «هرکه بامش بیش، برفش بیشتر!»
هم اکنون دیده میشود که بیشتر دانشجویان در حال تحصیل در دانشگاههای خوب کشور، از خانوادههای متمکن هستند. تحصیل؛ فقط برای اغنیاء! حال آنکه عدم توانمندی مالی نباید کسی را نعمت آموزش عالی محروم سازد! اما متأسفانه دیده میشود که با توسعه ی فعلی بازار آزاد آموزش، دانشگاه برای اغنیاست.
بسیار دیده میشود که یک دبیر ۳۰ درصد از توان خود را در سر کلاس درس مدرسه به کار میگیرد؛ اما همین دبیر در یک موسسهی آزاد آموزش کنکور، ۸۰ درصد توان خود را و وقتی که به عنوان معلم خصوصی به خانهی کسی میرود، ۹۰ یا ۱۰۰ درصد توان خود را به کار میگیرد!
مواردی که ذکر شد، تنها بخشی از معضلاتی است که وضعیت فعلی آموزش و پرورش در کشور رقم زده است.