این دو گارد متفاوت موجب شد عایدی دو طرف در مذاکرات ژنو کاملا نامتوازن و نامتعادل باشد. آمریکا می داند که ایران بنا ندارد بمب اتمی بسازد همچنان که می داند حتی ساخت چند بمب اتمی در برابر چند ده هزار بمب اتمی موجود در غرب نیز واجد کمترین ارزش نظامی یا دفاعی نیست و از آن سو، داشتن بمب اتمی، آمریکا را از شکست در عراق و افغانستان نجات نداد.
بنابراین مهم ترین ارزش مذاکرات هسته ای برای آمریکا- در زمانی که بی سابقه ترین ناکامی ها و ضعف ها را در طول 70 ساله پس از جنگ جهانی از خود به نمایش گذاشته و هژمونی ابرقدرتی او به چالش کشیده- این است که بتواند ولو به دروغ القا کند ایران به عنوان قدرتمندترین معارض کاخ سفید در غرب آسیا، از مواضع خود کوتاه آمده است.
آنها نگران الهام بخشی عملیاتی و موفق ایران در چهارگوشه غرب آسیا (خاورمیانه) هستند. آخرین نمونه این اثرگذاری در شمال، مرکز و غرب عراق و در جریان سازماندهی مقابله موفقیت آمیز با داعش (پیاده نظام جنگ نیابتی غرب در منطقه) به نمایش درآمد. به تعبیر رهبر معظم انقلاب- در دیدار با وزیر امور خارجه و سفیران جمهوری اسلامی در سراسر جهان- «در خصوص تعامل با دنیا دو استثنا وجود دارد؛ رژیم صهیونیستی و آمریکا. نشست و برخاست و حرف زدن با آمریکایی ها مطلقا تاثیری در کم کردن دشمنی آنها ندارد و بدون فایده است... این کار [مذاکره] ما را در افکار عمومی ملت ها و دولت ها به تذبذب متهم می کند و غربی ها با تبلیغات عظیم خودشان، جمهوری اسلامی را دچار انفعال و دوگانگی جلوه می دهند... ضرر دیگر نشست و برخاست با آمریکا، ایجاد زمینه برای طرح توقعات جدید از سوی آنهاست... تا وقتی وضع کنونی یعنی دشمنی آمریکا و اظهارات خصمانه دولت و کنگره آمریکا درباره ایران ادامه دارد تعامل با آنها نیز هیچ وجهی ندارد.»
برای جان کری که از اوکراین تا پایتخت های آمریکای لاتین و از بغداد و دمشق و بیروت تا صنعا با کمترین توفیقات سیاسی مواجه بوده و حتی شکست های بزرگی را تجربه کرده، صرف گرفتن یک عکس با وزیر خارجه «جمهوری اسلامی» که آمریکا را به درستی شیطان بزرگ می داند، دستاورد مهمی است.
با این حال هیچ مقام رسمی آمریکا هرگز درباره این مذاکرات دوجانبه (به انضمام حضور تشریفاتی و پوششی اشتون) نگفت «به واسطه مذاکره با ایران تابو شکست.» اما وقتی در این طرف کسانی به غلط نگاه استراتژیک به تاکتیک مذاکره داشته باشند، آنگاه نتیجه همان می شود که فلان سیاستمدار 5 آذر 92 با فایننشال تایمز مصاحبه می کند و می گوید «توافق ژنو خط شکنی بود... یک قسمت خط شکنی همین جا بود چون مذاکره با آمریکا یک تابو بود و این تابو آسان نمی شکست.» بر آیند دو نگاه متفاوت و متناقض همین می شود که کری و اوباما بگویند «عدم توافق بهتر از توافق بد است» (یعنی برای توافق هول نمی شویم) و در مقابل بشنوند هیچ توافقی بدتر از عدم توافق نیست؛ حاکی از اینکه هزینه و قیمت توافق را هرچه که باشد ولو گران حساب کنند یا دبه در بیاورند یا کلاهبرداری کنند، می پذیریم.
اصلا کریدور مذاکرات در وین و ژنو و مسقط نه، معامله یک آپارتمان یا خودرو میان دو نفر آدم عوام! یکی خود را مشتاق معامله و ترجیح هر توافقی بر عدم توافق نشان دهد و دیگری با وجود اینکه به این توافق نیازمندتر است بگوید عدم توافق را بر توافق بد ترجیح می دهد. تصور می کنید کفه کدام یک سنگینی می کند؟ اگر یک طرف مذاکره سیاسی گفت که به خاطر توافق حاضر نیست کنگره را دور بزند اما از طرف مقابل شنید «حتی اگر استیضاح هم شوم، جزئیات مذاکرات را به مجلس نمی گویم»، آیا جز این می شود که طرف آمریکایی، تحولات کنگره را فاکتور کند اما این طرف دست خالی بماند؟!
وقتی سال گذشته آن چهره سیاسی، ذوق زدگی خود را برای شکستن خط و تابو در حوزه مذاکره با خبرنگار خارجی درمیان گذاشت- یعنی خود مذاکره ارزش و راهبرد شد!- چه ضرورتی داشت آمریکا و متحدانش به تعهدات صریح خود در توافق ژنو عمل کنند؟ و اگر به تعهدات یک ساله خود عمل نکردند کدام انسان دوراندیش و مصلحت نگری امروز می پذیرد که آمریکا و غرب به ما «وعده» بدهند که در ازای دریافت امتیازات نقد و ملموس هنگفت (نظیر از کار انداختن 4-5 هزار سانتریفیوژ از مجموع 9600 سانتریفیوژ، کاهش ذخایر حدود 10 هزار تنی اورانیوم 3.5 درصد یا ارسال بخشی از آن به خارج کشور، تداوم توقف فعالیت فردو و...) «به تدریج» ظرف 2 یا 7 یا 20 سال آینده یکی از 4-5 نوع تحریم ها را «تعلیق» می کنند؟! معاون وزیر نفت اخیرا اعلام کرده تحریم های پتروشیمی- که مسئله مهم ما هم نبود- برخلاف توافق ژنو تعلیق نشد. این را علاوه کنید به عدم تعلیق تحریم های مربوط به قطعات خودرو و هواپیما حتی یک شرکت هواپیمایی در همین دوره مشمول تحریم های جدید قرار گرفت و باز به تصریح سخنگوی دولت- 24 مهرماه در جمع خبرنگاران- «در یک سال اخیر تحریم ها همچنان افزایش یافت.»
همه این واقعیت ها را کنار سخنان 28 آذر سال گذشته آقای هاشمی بگذارید که گفته بود «جان کری اخیرا با وزیر خارجه ایران گفت وگو کرده و گفته که مسئله تخلف آمریکایی ها [تحریم 2 شرکت جدید] را جبران می کنیم.» چند هفته بعد 18 شرکت جدید مورد تحریم قرار گرفتند! در این یک سال نه از شرکت رنو- که روزنامه اعتماد، آمدن آن را هم قافیه توافق ژنو کرده بود- خبری شد و نه خط هوایی مستقیم به آمریکا که روزنامه های زنجیره ای به عنوان یک خبر مهم القا می کردند دایر گردید.
مذاکرات مسقط مثل مذاکرات وین و ژنو و نیویورک محرمانه خوانده شد و جز چند تصویر و فیلم کوتاه که نیاز آمریکا را مرتفع می کرد، هیچ خبر و گزارش معتبری منتشر نشد اما می توان از افق ژنو، پشت درهای بسته کاخ بوستان مسقط را دید. البته که جناب دکتر ظریف و همکاران وی در جبهه دیپلماسی به اعتبار تجربه یک سال اخیر در این مسیر ورزیده تر شده اند و امروز معنای اظهارات 8 آذر 92 آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی) را بهتر درک می کنند مبنی بر اینکه «تجربه های تاریخی، ما را کاملا به آمریکایی ها بی اعتماد کرده است. آمریکایی ها خیال نکنند اگر ما با آنها مذاکره می کنیم و دست دادیم یعنی اینکه به آنها اعتماد داریم بلکه این از ادب، درایت و عقلانیت ماست که انسان مذاکره بکند، دست بدهد و بعد انگشتانش را بشمارد. حضرت امیر علیه السلام می فرماید اگر کسی حق دیگری را به رسمیت نشناسد، این بردگی است و دین با بردگی موافق نیست.»
در عین حال یک پرسش هرگز کهنه نخواهد شد و آن اینکه این مذاکرات نسبت به چه کسانی محرمانه است و نامحرمان چه کسانی هستند؟! آیا چنین روندی برای قرار دادن جبهه خودی در مقابل عمل انجام شده است؟ وزیر خارجه شیطان بزرگ که در مذاکره حضور دارد و نامحرم تلقی نمی شود. حضور خانم اشتون نیز ظاهرا برای این است که اگر حرمتی در میان است برطرف شود! از آن سو به گزارش هاآرتص طبق معمول و این بار از سوی جان کری گزارش مذاکرات اخیر به نتانیاهو داده شده است. با این وصف محرمانه نامیدن مذاکره کدام منظور را دنبال می کند؟ آیا قرار است سرمان- یا سر صاحب نظرانمان- را زیر برف کنیم یا عوام و خواص خود را مانند توافق بد ژنو در مقابل عمل انجام شده قرار دهیم؟! یا خدای نکرده در دام عملیات فریب آمریکایی ها بیفتیم و به عملیات روانی دشمن مبنی بر «بستن ایران و آمریکا» کمک کنیم؟!
در طول 4-5 ماه اخیر کسانی مدعی شدند70، 90 یا حتی 98 درصد مسائل حل شده است. رسید به آنجا که فقط 2 درصد ماند؛ 2 درصدی که واقعا «اما» داشت و اندازه 98 درصد بقیه دارای وزن بود. هرگاه گفته شد مسئله ای حل شده، گزارش ها از انعطاف طرف ایرانی و تصلب طرف آمریکایی حکایت می کرد.
نهایتا اینکه مثلا آمریکا پذیرفته باشد ایران در این مرحله مثلا 5 هزار سانتریفیوژ را از دور خارج کند یا 4 هزار سانتریفیوژ را! ولی اوراق سازی تدریجی همچنان در دستور کار است. ما متهم به تصلب بودیم اما معلوم شد متصلب واقعی طرف آمریکایی است. حالا بعد از یک سال مانده 2 مسئله و تقریبا برگشته ایم سر خانه اول- که خانه اول نیست چون امتیازات نقدی مثلا درباره ذخیره اورانیوم 20 درصد به شکل یکجانبه واگذار شده- آن دو مسئله حل نشده، حجم و ظرفیت غنی سازی و چگونگی وعده تعلیق تدریجی تحریم هاست! حکایت دانش آموزی که می گفت فقط یک تجدیدی آورده ام و آن هم معدل کل است! چرایی ماجرا را می توان از سیاسیونی سوال کرد که با ذوق زدگی غلط و جابه جا دیدن تاکتیک و استراتژی در حوزه نرمش قهرمانانه، شکستن خط را مد نظر داشتند حال آن که با وجود همه قبح زدایی ها، حرمت تعامل یک سویه با شیطان بزرگ از بین نخواهد رفت چه اینکه شیطان بزرگ، آن به آن مشغول بدعهدی و خباثت های تازه است.
نکته مهمی در این میان وجود دارد. کلمات غلط انداز که بعضا به تسامح به کار می رود نباید ما را به اشتباه بیاندازد. شاید کسانی تصور کنند که این مذاکره برای یک معامله است. اولا کسی بر سر حقوق اساسی خویش معامله نمی کند اما حتی اگر فرض بر معامله نیز باشد، آمریکایی ها هرگز چنین تلقی از مذاکرات ندارند. آنها- آخرین بار اوباما- صراحتا ایران را به عنوان متهم و نه طرف معامله معرفی می کنند که یک طرفه باید اعتمادسازی کند حال آن که سازنده و کاربر اول و آخر بمب اتمی که به قتل عام چند صد هزار انسان بی گناه منجر شد، رژیم آمریکاست و در این سو ملت ایران قربانی تسلیحات کشتار جمعی اعطایی غرب به رژیم صدام بوده است.
آمریکای بی حیثیت در این مسیر دنبال چند سود استراتژیک است؛ هم اعتبار خود را بازسازی کند و هم اقتدار بی بدیل و گسترش یابنده ایران را کوچک نشان دهد و حتی اگر توانست به عزت و استقلال جمهوری اسلامی به عنوان رکن قدرت و ثبات ایران خدشه وارد کند. موضوع این نیست که توافق بهتر است یا عدم توافق بلکه باید پرسید آیا عزت و استقلال یک ملت قابل مذاکره و معامله است؟ آن هم در شرایطی که محافل آمریکایی نظیر نشریه نشنال ریویو و موسسه بروکینگز اعلام کرده اند نامه- مزورانه- اوباما درباره همکاری علیه داعش «موجب سرافکندگی اوباما و نشانه عجز و درماندگی آمریکاست»؟! آمریکا اگر کدخدا بود با تحقیر تمام از عراق تارانده نمی شد و پس از 3 سال حمایت همه جانبه از تروریست ها در سوریه با سرشکستگی روبرو نمی گردید. دست امثال جان کری خون آلود است. این همان دستی است که با واسطه و بی واسطه، دست قاتلان ملت های مظلوم منطقه در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و مصر و یمن و بحرین را به نشانه حمایت فشرده است. اگر هم بنا بر مصلحتی- یا رفتار نابه جایی- مقام مسئولی با چنین دستی مصافحه کرد، حتما باید دست خود را آب بکشد و این طهارت جز با بازگویی ادبیات انقلاب ممکن نیست؛ «آمریکا شیطان بزرگ و دشمن شماره یک ملت هاست.»