سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ آبان ۱۳۹۳ - ۱۸:۲۳

طنز/ما که بخیل و امل نیستیم...

طنز روز...فرزین پورمحبی
کد خبر : ۲۰۸۴۴۵

صراط: دختر آقا الماس، تیپ می‌زنه چپ و راس، باباش خبر نداره همیشه اینجا اونجاس! اما چرا؟ چون شاهزاده سوار بر اسب سپید از راه نرسیده و دختر آقا الماس هم به‌ناچار خودش دست به کار شده تا به قصد پیدا کردنش، کانون گرم خانواده را ترک کرده و به این در و آن در بزند. اما گویا بیرون از کانون گرم خانواده هم آنقدرها سرد نیست... بازار چیک تو چیک و لاوترکونی‌های خیابانی به‌قدری داغ شده و حریم‌های خصوصی به حدی شکسته که تازه می‌شود فهمید چرا اصرار بر این است، بگویند: «شهر ما ، خانه ما» ... چون هر جایی از سطح شهر، حتی داخل واگن‌های شلوغ مترو هم می‌توان کارهای هیجان‌انگیز کرد و قبل از رسیدن گشت ارشاد سر و تهش را هم آورد. جوان عذب زیاد است اما جوان ناکام خیلی کم! ناموس شده حکایت شعر: «آهویی دارم خوشگله، فرار کرده ز دستم»! ما که بخیل و امل نیستیم، (در این زمینه‌ها خیلی هم روشنفکریم) اما مشکل و اصل حرفمان این است: هم اکنون اوضاع به سمتی رفته که اگر کسی مثل ما پیدا شد و تصمیم گرفت با یک جعبه شیرینی و دسته‌ای گل به خواستگاری برود و تن به مهریه‌های آنچنانی و مخارج عروسی اینچنینی بدهد و کسی را با لباس سپید آورده و با کفن سپید ببرد، در کمال احترام، گاگول (نوعی احمق) یا اسکول (نوعی پرنده) نامیده می‌شود. چراکه نسل جدید، همگام با پیشرفت فناوری به نقطه‌ای رسیده که تمامی این هزینه‌ها را به یمن ازدواج سفید، عینهو تحریم خودمان دور بزند! دوستی که اخیرا با ازدواج سفید گل از گلش شکفته بود، با لبخندی معنادار – معنایش بماند برای بعد - می‌گفت: تو با میلیونها تومان خرج و قرض و قوله به یک خروار تعهد و مسئولیت رسیدی، در صورتیکه من با دو بار کافی‌شاپ رفتن، به کلی چیز رسیدم و البته باز هم خواهم رسید. این جمله «باز هم خواهم رسید»اش را با چنان لحنی گفت که من لحظه‌ای از عدم حس تنوع‌طلبی در وجودم شرمسار شدم! در ادامه، دوست خوشبختم به شکلی که آب از لب و لوچه‌ی من آویزان شود، اضافه کرد: بسته به هیکل، قیافه و اخلاق عروس مربوطه، بین 2 تا 6 ماه ازدواج سفید می‌کنم اما یک تار سیبل هم گرو نمی گذارم و غرولندهای مادر زن و کتک‌های برادر زن را هم ندارم. هیچ معاهده ترکمن چایی را با کلی شرط و شروط امضا نکردم. به‌جای اینکه مرگ ما را از هم جدا کند، کار را راحت کرده‌ایم، خودمان مثل بچه‌ی آدم جدا می‌شویم و می‌رویم سراغ نفر بعدی! از همه جالب‌تر اینکه هر وقت هم بمیرم، با کلی عزت و احترام برایم حجله می‌زنند و بالاش می‌نویسند: جوان ناکام!! اما تو چی؟ بی اختیار به یاد نوشته‌ای روی کارت عروسی‌ام افتادم: «دو کبوتر آشیانه‌ای می‌سازند از مهر...» زندگی دوست من هم دقیقا تعبیر این جمله بود، چون مثل زندگی کبوترها بدون هیچ مراسم و کارتی شروع شده بود، در حالی که زندگی من برخلاف مضمون نوشته شده در کارتم، مانند آدمیزاد! شاید به همین خاطر است که به چنین ازدواج‌هایی سفید گفته می‌شود و لابد به ازدواج‌هایی از جنس ما؛ سیاه! در دوره‌ای که غذاها فست‌فودی شده و ارتباطات فیسبوکی! دیگر کسی حوصله نوشتن نامه عاشقانه‌ای را که در وسطش گل خشک شده و آغشته به عطر است، ندارد. عشق شده هوس‌های زودگذری که ظاهرا اصلا هم زود نمی‌گذرند اما این همه ماجرا نیست ... آواز دهل از دور خوش است. اگر ازدواج سنتی، کلاهی باشد بر سرها رفته؛ در ازدواج سپید هم خیلی سرها بی‌کلاه می‌مانند. چراکه آن روی سکه با جوانانی طرفیم که سطحی و تنوع‌طلب بار آمده‌اند. حوصله درگیر شدن در پروسه‌های طولانی را ندارند. تعهد و مسئولیت را از گوشت کوبیده تشخیص نمی‌دهند. نه طاقت دارند نه تحمل؛ چیزی را که موافق طبعشان نباشد، اصلاح نمی‌کنند، عوضش می‌کنند و تازه‌ترش را می‌خرند. در برابر خیانت پوست کلفت شده‌اند و قال گذاشتن طرفشان را نوعی زرنگی قلمداد می‌کنند. دم را غنیمت می‌شمارند و حالش را می‌برند. اما با همه این احوال گویا حالشان اصل حال نیست، چراکه معمولا ناراضی و بدعنق و زودرنج و عاصی هستند. راستی؛ کسی که اینقدر خوش و خرم و غرق در عیش و نوش است، چرا باید اوضاعش تا این حد بی‌ریخت باشد که مستی هم دردش را دوا نکند؟ جوابش ساده است ... فطرت را جون به جونش کنید بچه مثبته و دنبال امور پاک و ماندگاره ... سرش را هر جور شیره بمالید بازهم سر و کله اش پیدا می‌شود و در مورد خیلی از امور ناجور شاکی می شود و عاصیتان می‌کند. مثل ساعت شماطه‌دار به وقتش زنگ می‌زند و بیدارتان می‌کند. خلاصه به همین راحتی‌ها ول‌کن‌تان نیست و همین کارهایش هست که این جور چیزها رو برایتان کوفت می کند.

ای‌کاش مسئولان محترم فرهنگی بتوانند همین نکته ساده را جا بیندازند و به گونه‌ای اثبات کنند که این کارها و راه‌ها برای هیچکسی خیر نکرده و برکت نداشته است. کافی‌ست بدون شعار و هوار داد نشان دهند که مزه دهان «فطرت آدم» چه چیزهایی است. در این‌صورت دیگر هیچ جوانی لزومی نمی‌بیند که راه‌های نرفته‌ی بن‌بست را تجربه کند و بعد هم بخواهد قیافه‌اش را شطرنجی کنند. ناگفته نماند؛ مسئولان هم زحمتشان را می‌کشند اما بعضا توانشان همین حد است. معمولا تنها چیزی هم که به فکرشان می‌رسد مبارزه با ساپورت و اعمال تفکیک جنسیتی و فیلتر و سانسور و پارازیت است. یعنی حذف صورت مسئله ها... نتیجه‌اش هم این شده که اعلام می‌شود 80 درصد دانش‌آموزان مدارس با جنس مخالفشان زیر رادیکالند! به همین خدای واحد قسم که خداوند خیلی دوستدار شوخی و خنده است اما وقتی می‌فرماید: «همسرانی از جنس خودتان آفریدم تا در کنار آنان آرامش یابید.» با کسی شوخی نداشته و کاملا در این رابطه جدی بوده است. به امید روزی که بازهم مرگ ما را از هم جدا کند!

منبع: ایسنا