چیزی که از بیرون به نظر میآید
این است که شما در کار و زندگی خیلی فعال، پرانرژی و باروحیه هستید. این
انرژی از کجا میآید و خود شما چقدر در حفظ این روحیه تلاش می کنید؟
من
فکر میکنم زمان بزرگترین سرمایه هر آدمی است که از دید خیلی ها پنهان
مانده. یعنی معمولاً افراد در طول زندگی دائماً به فردا یا اشتباهاتی که
در گذشته انجام داده اند فکر میکنند، اما من سعی میکنم در زمان حال
زندگی کنم. همیشه به این موضوع فکر میکنم که شاید من تا یک ساعت دیگر
نباشم، پس دم را غنیمت میشمارم. قطعاً حال من هم بد میشود، اما هیچگاه
داشته هایم را نادیده نگرفته ام. معمولاً آدمها داشته هایشان را
داراییشان میدانند، اما من واقعاً فکر میکنم بزرگترین دارایی هر انسان
عمر و زمان او است، بعد از آن سلامتی و بعد هم فکر او.
خیلی از
آدمهای بزرگ دنیا بوده اند که بارها ورشکست شده اند، اما چون فکر
داشته اند دوباره ایستاده اند. من فکر میکنم هر انسانی با داراییاش که
همین چیزهایی است که ذکر کردم، میتواند زندگیاش را تغییر دهد. هیچکس از
بدو تولد قرار نبوده متکدی شود، بلکه شرایط زندگی او را به این سمت
کشانده است. درست است که خانواده و اقلیمی که در آن به دنیا میآیی اهمیت
دارد، اما من سعی میکنم به این وجوهی که شمردم خیلی بیشتر از چیزهای دیگر
فکر کنم.
آدمی نیستم که خیلی اهل غر زدن باشم و همیشه سعی میکنم
وقتی اتفاق بدی میافتد، بگردم و بُعد مثبت آن را پیدا کنم. چون فکر
میکنم در هر اتفاق بدی، یک وجه مثبت وجود دارد که شما بعداً متوجه آن
میشوید. موضوع دیگر این است که هیچگاه در زندگیام سعی نکرده ام به
آدمهای دیگر به عنوان وسیله نگاه کنم. شغل ما شرایطی را برای ما رقم
میزند که یک روز مجبور میشویم با گروه فیلمبرداری کنار جوی آب غذا
بخوریم و یک روز به دفتر بزرگترین مسوولان کشور برویم و یاد بگیریم که با
این دو مدل زندگی چطور کنار بیاییم. هر انسانی فرصت یکبار زندگی دارد اما
سینما این فرصت را به تو میدهد که بارها و بارها زندگی های مختلف را
تجربه کنی و این موضوع بیش از شهرت سینما برایم جذاب است. فکر میکنم تمام
این موارد در زندگی به انسان درس میدهد و من خیلی به این چیزهای کوچک و
ریز توجه میکنم.
این نگاه به زندگی ذاتی بوده و از کودکی این روحیه را داشته اید یا اینکه بخشی از آن در اثر تمرین و نوع زندگی به وجود آمده؟
این
سوال خیلی برایم جالب بود. دیروز قرار بود یک داستان کوتاه درباره
اسباب بازی بنویسم که فرصتی برایم پیش آمد تا به کودکیام فکر کنم؛ من آن
دوران خیلی آدم رویاپردازی بودم. خیلی اوقات داستانهای عجیب و غریبی
تعریف میکردم و همیشه با شخصیت داستانهایی که برایم تعریف میکردند
زندگی میکردم. با بچههای دیگر خیلی فرق داشتم...
این رویاپردازی همراه با انزوا بود یا صرفاً دنیای دیگری داشتید؟
نه
منزوی نبودم. من تکفرزند بودم و خاله ها و عموهایم هم آن زمان متأهل
نبودند و هیچ بچه ای دور و بر من نبود؛ پس مجبور بودم با اسباب
بازیهایم زندگی کنم. آن دوران مادرم هم خیلی دوست نداشت به مهدکودک بروم و
پیش مادربزرگم می ماندم. الان که به آن دوران نگاه میکنم، میبینم که
آن زمانها هم دوست نداشتم آدم معمولی باشم. الان فکر میکنم که شاید آن
زمان بعضیها با خودشان میگفتند که چه بچه دروغگویی است؛ اما آنها دروغ
نبود، بلکه دنیای من آن شکلی بود. شاید باید الان از پدر و مادرم تشکر کنم
که بهم نگفتند کم حرف بزن، چون من خیلی حرف میزدم! الان که فکر میکنم
میبینم که دنیای متفاوتی برای خودم داشتم.
چه چیزی کمک کرد که این موضوع شکل عینی تری به خود بگیرد و تبدیل به بلندپروازی شود.
پدرم
استاد شیمی بود و خیلی دوست داشت که در زمینه کارهایی مثل مهندسی و
اینجور چیزها تحصیل کنم. زمانی که به دبیرستان رفتم، دیدم اصلاً ریاضی را
دوست ندارم و با کلی مکافات توانستم به هنرستان بروم. آنجا بود که فهمیدم
به کارهای هنری علاقه مندم و تصمیم گرفتم چون کاری را کردهام که برخلاف
میل پدرم بوده، تلاش کنم که موفق شوم تا بهانه ای برای سرزنش کردن به
دستشان ندهم. به هر حال مسیر زندگی، آدم را پخته تر میکند و در این
مسیر به این نتیجه رسیدم که دوست دارم یکسری کارهایی انجام دهم که باید
برایشان تلاش هم بکنم.
چقدر از رویاها و دنیایی که در کودکی داشتید به واقعیت پیوست؟
خیلی.
اینطور بگویم که لااقل خیلی فاصله گرفتم از زندگی نرمالی که خیلی از
آدمها ممکن است داشته باشند. از همان بچگی که میپرسیدند دوست دارید چه
شغلی داشته باشید، من میگفتم میخواهم نویسنده یا هنرپیشه شوم. این را
مادرم چند وقت قبل، از نوشته هایم به من نشان داد. الان در بعضی از
کلاس های موفقیت میگویند هر چیزی که به آن فکر کنی همان میشود، اما
اینطور نیست و باید برایش یک حرکتی هم بکنی! به تازگی در این عرفانهای
مدرنی -که خیلی ها دنبال آن میروند- میگویند به یک چیزی فکر کن تا برایت
پیش بیاید. اما نه، از این خبرها هم نیست. آدم تا برای چیزی زحمت نکشد،
به این راحتی به آن نمیرسد. اما فکر میکنم خود آن فکر و خواسته به تو
جهت میدهد.
در زندگی هر کس دوره های بد هم وجود دارد. آن
زمانها که حال و روز خوبی نداشته اید، راهکارتان برای بهتر شدن و امید به
آینده چه بوده؟
گاهی اوقات بعضی شرایط ممکن است در زندگی و
جامعه تو را به یک رکود ناگزیر ببرد. فکر میکنم رکودی که در دو سال گذشته
برای من پیش آمد، باعث شد که فکر کنم و برای آینده برنامه ریزی کنم. با
خودم گفتم بعد از هر سربالایی قطعاً یک سراشیبی است و این شب قرار است یک
زمانی روز شود. گاهی اوقات یک موضوع میتواند شما را به جایی ببرد که کلاً
همه چیز را رها کنی و تمام کارهایی که کردهای را نابود کنی و یا اینکه
میتوانی بگویی الان من مجبورم که کار نکنم و باید بنشینم. آن وقت در آن
نشستن باید برنامه ریزی کنی. من هم سعی کردم در 2 سال گذشته برای آینده
برنامه ریزی کنم و الان هم خوشحالم، چون شاید آن دو سال مکث برایم لازم
بود.
این مکث، خودخواسته بود؟
بله. کاملاً
خودخواسته بود و دلم میخواست از آن شرایط دور باشم و کارهای دیگر را
برنامه ریزی کنم. اما هیچگاه در هیچ شرایطی ناامید نشدم و سعی کردم آدم
منفی بافی نشوم.
این جنبه شهرت که آدم نتواند مثل افراد عادی
زندگی کند، به اینکه شما بتوانی به نقاطی که در زندگی برای خودت در نظر
گرفته ای برسی کمک میکند یا بیشتر دست وپاگیر است و مانع رسیدن به اهداف
زندگی شخصی؟
من شهرت را دوست دارم، چون اصلاٌ دست و پای من
را نمیبندد. من مثل همه ی آدمها زندگی میکنم و اصلاً خیلی اوقات فراموش
میکنم که شهرت دارم. با همه راحت هستم و کارهایی میکنم که شاید نباید
بکنم...
مثلاً چه کارهایی؟
مثلاً خیلی راحت
برای خودم در خیابان راه میروم، خیلی راحت برای خرید به «شهروند» میروم،
هر کس که پیشم بیاید و بخواهد با من ارتباط برقرار کند، خیلی راحت این
کار را میکنم و... اصلاً اینطور نیست که بگویم چون من آدم معروفی هستم،
دیگر با مردم حرف نمیزنم.
پس این موضوع محدودیتی برای شما ایجاد نکرده؟
نمیتوانم
بگویم هیچی. ایجاد کرده، اما من را اسیر نکرده است. البته خیلی اوقات از
نوع زندگی کردنم مراقبت کردهام، چون با خودم فکر کردهام که ممکن است
الگوی بعضیها باشم، پس وظیفه دارم که یکسری کارها را نکنم. اما به نظرم
هر کس که میگوید من اسیر شهرت شدهام و از این موضوع ناراحتم، دروغ
میگوید. چون اگر بد است، پس چرا اینقدر دنبال آن میدوید؟! من فکر میکنم
شهرت، ثروت، مقام و تمام چیزهایی که انسان به صورت غریزی دنبال آن است،
یک شمشیر دو لبه هستند؛ هم میتواند از ریشه تو را بزند و هم میتواند به
درجات بالا برساند. کمااینکه خیلی آدمهای مشهور در دنیا داشتیم که زود
مردند، درگیر اعتیاد شدند و اتفاقات بد برایشان افتاد. بستگی به این دارد
که وقتی کسی به یک موقعیت ویژه میرسد، توان هضم آن را دارد یا نه. در
واقع مثل یک ریاضت میماند. شاید باورتان نشود، اما من در هفته دهها بار
این حرف را به خودم میزنم که فکر نکن خبری شده، اینها همه حباب است و
فردا ممکن است نباشد. چون اگر غیر از این باشد، مثل خیلی از آدمهایی
میشوی که اینقدر درگیر شهرت میشوند و اینقدر خودشان را باور میکنند که
زندگی واقعی را از یاد برده و به سن میانسالی که میرسند، افسردگی
میگیرند.
به هرحال این شهرت مسیر طبیعی زندگی و لذات و هر
چیزی که میتوانسته برای یک نفر در شکل نرمال وجود داشته باشد را تغییر
میدهد. این را که نمیشود منکر شد.
بله. کاملاً درست است.
این
را هم قبول داریم که قشری از هنرمندان که برای مردم محبوب هستند، مجبورند
زندگی ای داشته باشند که ممکن است از هنجارهای طبیعی خودشان فاصله داشته
باشد؟ شما میگویید میتوان این را به شکلی که خودتان میخواهید پیش
ببرید و برایتان زندگی را سخت نکند؟
البته نمیگویم که هیچ
تأثیری ندارد، اصلاً ممکن است من ناراحت باشم و دلم بخواهم در ماشین ام
بنشینم و گریه کنم. چند وقت پیش اتفاقی برای همسرم افتاد که خیلی حالم بد
شد. در ماشین داشتم برای یکی از دوستانم تعریف میکردم که یکدفعه زدم زیر
گریه. سرنشین ماشین بغلی شیشه را داد پایین و گفت خانم ضیغمی شما دیگر چرا
گریه میکنید؟! گفتم آقا ولم کن! اصلاً دلم میخواهد امروز گریه کنم
(خنده). به هرحال تو هم انسانی و شاید یک روز دلت بخواهد گریه کنی یا هر
چیز دیگر. اما وسط آن گریه کردن خندهام گرفت و گفتم ببین من حتی گریه هم
نمیتوانم بکنم .
من سعی میکنم خودم را به یکسری چیزها مقید نکنم. فکر میکنم خیلی رفتارها به شخصیت خود آدم مربوط میشود؛ برخی زندگی ساده را دوست دارند و برخی هم ندارند. من قبل از اینکه بازیگر شوم هم خیلی دوست نداشتم مثلاً شلخته لباس بپوشم. در کل سعی میکنم جوری زندگی کنم که خودم را معذب نکنم، اما از طرفی هم میگویم من ناخودآگاه الگوی گروهی از آدمها شدهام. شما باورتان نمیشود که مردم به چه چیزهایی دقت میکنند، مثلاً میبینی که یک دختربچه 10 ساله به کوچکترین کاری که کردهای نگاه کرده. من میگویم وقتی در این موقعیت قرار گرفتهام، وظیفه دارم که حواسم به کارهایم باشد. مثلاً ازدواج و طلاق آدمهای شناخته شده خیلی مهم است، در صورتی که الان آمار طلاق در جامعه ما سر به فلک کشیده! به این دلیل است که همه به تو به شکل دیگری نگاه میکنند و تو درگیر مسائلی میشوی که از قبل به آن واقف بودهای. پس مسئولیت سنگینی داری. هر چیزی یک بهایی دارد و بهای شهرت هم این است که باید یکسری چیزها را مراعات کرد.
به نظر می رسد زندگی شخصی خیلی از بازیگران تحت الشعاع این موضوع قرار گرفته. اگر خیلی از خانمها یا آقایان بازیگر دیر ازدواج میکنند، شاید ناشی از همین موضوع باشد. به هرحال دیدگاه آدم تغییر میکند و ممکن است نتواند آن معیارهای قبل را داشته باشد.
شکی نیست که زندگی مشترک با زندگی مجردی تفاوت دارد، اما من فکر میکنم آدم باید ببیند که چه چیزی برایش مهمتر است. هیچوقت اینطور نیست که بگویم من به عنوان یک زن دلم میخواهد تنها بمانم و خودم میتوانم همه کارهای زندگیام را انجام دهم. به هر حال من یک زن هستم و اگر رئیس جمهور هم شوم یک زن ام. زن هم دوست دارد که یک پشتوانه داشته باشد. همه چیز که موقعیت و پول نیست، پس تکلیف روح آدم چه میشود؟
شاید این ویترینی که یک عده برای خودشان قائل هستند، در اینجا -به خصوص ایران- جدیتر از غرب است. در غرب آدمها خیلی راحت ازدواج میکنند و بچهدار میشوند، اما اینجا انگار نوعی ترس از این قضیه وجود دارد.
کاملاً درست است. آنها در هالیوود در یک جامعه خیلی بازتر زندگی میکنند و با اینکه فرم بدن و صورتشان برایشان خیلی مهم است، میبینیم که خیلی راحت ازدواج میکنند و بچه دار میشوند. ما ازدواج میکنیم، طلاق میگیریم و جلوی هر کاری که انجام میدهیم، همیشه یک پرده میکشیم و میگوییم ما این کارها را نکرده ایم. آدم چرا باید به خودش دروغ بگوید؟ اگر واقعاً طلاق اینقدر مسئله فاجعه آمیزی بود که هیچگاه در مذهب و دین ما وجود نداشت. پس وقتی هست، یعنی اینکه تو میتوانی قبل از مرگ یک تصمیم دیگر هم بگیری. بازیگر هم مثل باقی آدمهاست، اگر یک روز ازدواج کرد و به طلاق رسید، قرار نیست حکم اعدامش صادر شود. من فکر میکنم اگر آدم بنشیند و فکر کند که از زندگی چه میخواهد، خیلی راحت با موقعیت های زندگی روبرو میشود.
شما به هر حال با این موضوعات از نزدیک در ارتباط هستید و شاید ما که یک مقدار از آن دوریم خیلی متوجه آن نباشیم. به طور مثال اگر «آنجلینا جولی» باردار میشود، از او در این حالت عکس میگیرند و روی جلد مجلات میرود و مدام راجع به حس بچه جدید و تغییرات زندگیشان صحبت میکنند. خیلی هم دوست دارند این زندگی خانوادگی را به دیگران نشان دهند. اما اینجا از نشان دادن زندگی خانوادگی خیلی ابا دارند و اگر مثلاً یکی از هنرمندان ما باردار شود، این موضوع را بروز نمیدهد تا وقتی بچه او یک ساله شود!
من میتوانم نظر و دیدگاه خودم را در این زمینه بیان کنم. خود من زمانی که ازدواج کردم خیلی راحت با همسرم به تلویزیون و مطبوعات آمدم. شاید برخی از چهره های سرشناس تصور میکنند زمانی که بحث ازدواج مطرح میشود، بخشی از طرفدارانشان را از دست میدهند، شاید فکر میکنند که محبوبیتشان کم میشود، شاید به این فکر میکنند که اگر یک روز نخواهیم زندگیمان را ادامه دهیم بعدش چه میشود و...
از نظر من یکی از خانمهای بسیار موفق در این زمینه خانم «لیلا حاتمی» هستند. ازدواج و بچهدار شدنش را همه میدانند، با وجود دو بچه کارش را بهتر از خیلیهای دیگر انجام میدهد، زندگی سالم، سلامت روانی و سلامت کاری دارد و همه کارهایش را هم به خوبی انجام میدهد. من فکر میکنم این موضوع یک مسئله شخصی و درونی است. اگر آدم در هر زمینهای کارش را بلد باشد، هیچچیز نمیتواند از طرفدارانش کم کند. من که این نوع زندگی را نمیپسندم و اصلاً شاید این موضوعی که شما بیان کردید، از نسل گذشته به ما انتقال پیدا کرده. به نظرم خیلی مسئله جامعهشناسانه و روانشناسانهای است و شاید نیاز به یک تحلیل عمیق دارد.
اینکه قدیم همه چیز خیلی مخفی و به اصطلاح توی پستو بوده است؟
نه، مثلاً قصه های زندگی بسوز و بساز قدیمی ها را میشنویم که شاید ترس از آبرو داشته اند یا اینکه همیشه زن فرمانبردار بوده و... اگر به گذشته نگاه کنید، این زندگی مردسالارانه وجود داشته و شاید تهنشین آن تفکر هنوز در جامعه ما به چشم میخورد، چون زنها میخواهند بگویند که من حرفی برای گفتن دارم و میخواهم یک انسان مستقل باشم. در واقع از آن طرف بام افتادهایم.
یکی از کسانی که سینما را کنار گذاشت، خانم «کتایون ریاحی» بود. اصلاً شاید به همین دلایلی که شما میگویید تصمیم گرفت سینما را ترک کند. خانم ریاحی زندگی خانوادگی خیلی برایش مهم بود و حاضر نشد خودش را فدای سینما کند.
بله. خانم ریاحی جزو بازیگرانی است که جز شخصیت هنری، شخصیت واقعیاش هم برایم خوشایند بوده. ایشان بهقدری مهربان است و نگاه انسانی دارد که راغب شدم با ایشان در مرکز خیریهای که دارند همکاری کنم و اعلام کردم که هر کمکی از دست من بربیاید برای شما انجام خواهم داد. من او را همیشه به عنوان یک فرد مهربان که روح آرامی دارد و این آرامش را به انسان منتقل میکند، شناختهام. خیلی خوشحالم که یک خانم بازیگر با چنین روحیه اخلاقی میبینیم که تصمیم گرفته در کنار هنرش فعالیت خیریه هم انجام دهد. دغدغه ایشان را خیلی دوست داشتم و دلم میخواست بتوانم در این زمینه به او کمک کنم. از این به بعد هم هر زمان که بخواهند این کار را انجام خواهم داد.
خیلی جالب است که شما اینقدر راحت درباره زندگی خودتان صحبت میکنید. میخواهم بدانم با توجه به همه جهاتی که صحبت کردیم خود شما مشکل ندارید که اگر بخواهید فرزندی داشته باشید، عکستان روی جلد مجلات چاپ شود؟
نه دیگه. من هم میخواهم عکسش را بفروشم به مجله شما! (باخنده) اگر هالیوود بود، الان یک سرمایه گذاری میکردم و چند میلیون دلار عکسش را میفروختم (خنده). جدا از شوخی، چرا که نه. مگر زنی که بازیگر شد یا در جامعه موقعیتی پیدا کرد، دیگر زن نیست! هنوز زن است، هنوز مادر است، هنوز همسر است. اگر اینطور نباشد، آدم به سن 50 سالگی میرسد و ناگهان میبیند که بچه ندارد! بعد هم میگوید که من دیگر نمیتوانم بچه داشته باشم.
احساس میکنم در مورد شما اتفاق خوبی در آینده خواهد افتاد. اصلا دوست دارید بچه داشته باشید؟
بله. چرا که نه!
ما کلی صحبت کردیم درباره اینکه خانمهای هنرپیشه نباید با خانمهای عادی تفاوت داشته باشند. برگردیم به اول گفتگو و موضوع کودکی شما که میگفتید با بچه های دیگر تفاوت داشتید. الان حس میکنید با آدمهای دیگر چه تفاوتهایی دارید؟ مثلاً زندگی خانوادگی شما همانقدر شبیه آدمهای دیگر هست؟ همانقدر دوست دارید آشپزی کنید، خانه را تمیز کنید یا خیلی کارهای دیگر؟
واقعاً ناخواسته از خیلی چیزها محروم میشوی، چون زمان کم می آوری. بعضی وقتها فکر میکنم که کار خانم های خانه دار خیلی سخت است. یک روز که تصمیم به آشپزی میگیری، قشنگ تا ساعت 4 بعدازظهرت به سرعت میگذرد! چرا دروغ بگویم؟ شاید زندگی من شبیه زندگی همه خانم هایی که در خانه هستند نباشد، اما دوست دارم و سعی میکنم جوری زندگی کنم که خیلی غیرمعمولی نباشد. البته واقعاً وقت انجام برخی از کارها را ندارم.
یعنی فقط مشکل وقت است؟ اگر زمان داشتید، همان قدر که ممکن است یک خانم خانهدار علاقه داشته باشد، شما هم دوست داشتید که مثلاً قرمهسبزی درست کنید؟
راستش را بگویم؟ (خنده) من واقعاً آشپزی کردن را خیلی دوست ندارم. نه اینکه از زمانی که بازیگر شدم علاقه ام را از دست داده باشم، نه، قبلاً هم دوست نداشتم.
اگر زمان کافی داشتید کدام یک از کارهای شخصی خانوادگی برایتان جذابتر بود؟
من خرید روزمره خانه را خیلی دوست دارم.
که آن هم باز داخل خانه نیست!
بله، آن هم داخل خانه نیست (خنده). حتی چیدمان داخل خانه و خیلی چیزهای دیگر را هم دوست دارم. چون کار خانه که فقط آشپزی نیست.
به گل و گلدان چطور؟ مثل «مهراوه شریفی نیا» که عاشق گل و گلکاری است.
نه، من گلباز حرفه ای نیستم اما گیاهان را دوست دارم.
هنرهای دیگر چطور؟ مثلاً هیچوقت خیاطی کرده اید؟
دگمه دوخته ام (خنده)!
اینها را قبل از ازدواج با همسرتان طِی کرده بودید که علاقه زیادی به این چیزها ندارید؟
بله. من همه چیز را گفتم. همسرم اینقدر من را درک میکند که واقعاً باید ازش تشکر کنم. بیشتر از چیزی که فکر میکردم شرایط من را درک میکند. گاهی اوقات که خودم را جای او میگذارم، میبینم که اگر من بودم، نمیتوانستم تحمل کنم.
فکر میکنم این موضوع که شما یکدیگر را درک میکنید و با هم تفاهم دارید را همه میدانند. میخواهم اگر ممکن است کمی از اختلافنظرهایتان بگویید. اینکه سر چه موضوعاتی هیچوقت با هم کنار نیامدید؟
(مکث و فکر)... آرش به خاطر کارش خیلی با تلفن صحبت میکند و من سر این موضوع خیلی غر میزنم. آن اوایل خیلی عصبی میشدم، اما بعدها با خودم گفتم کارش اینطور است دیگر، من چه کار کنم! نه اینکه بگویم چرا حرف میزنی، بلکه میگفتم چرا مثلاً نمیتوانی غذایت را درست بخوری و یا مثلاً وسط صبحانه پنجاه دفعه باید بلند شوی و بنشینی. بعد به خودم گفتم کار من هم یکسری چیزها دارد که او دوست ندارد، خب او من را قبول کرده و من هم قبول کردهام دیگر. او هم خیلی اوقات اذیت میشود، مثلاً به خانه میآید و من نیستم. یا مثلاً خیلی از چیزهایی که خانمهای خانه دار میتوانند داشته باشند را من نمیتوانم انجام دهم، اما او شرایط را درک میکند و من هم سعی کردهام در زمان هایی که هستم، آن را جبران کنم. واقعاً زندگی یک خانم بازیگر سخت است و فکر میکنم با هیچ شغل دیگری قابل مقایسه نیست. به هر حال او من را درک کرد و من هم سعی کردم او را درک کنم، اما بالاخره هنوز سر یکسری مسائل با هم بحث میکنیم که کاملاً هم طبیعی است.
با این اوصاف، به نظر می رسد باید در برخی از بخشها یک تجدید نظری بکنید، چون اگر بخواهید بچه داشته باشید، با این کار زیاد شما و کار زیاد همسرتان اوضاع یکمقدار سخت خواهد شد.
من خیلی اوقات دلم میخواهد بچه داشته باشم، اما وقت نمیشود (خنده).
گفتید همسرتان سر صبحانه چندین بار بلند میشود، انشاءالله صبحانه را که دیگر خودتان درست میکنید؟!
بله.
صبحانه که یک نان و پنیر است و با این شرایط شما بعید است چیز مفصلی باشد (خنده جمعی). چند سالی است مد شده که بازیگران کارهای جنبی هنری (مثل نمایشگاه عکس، نقاشی و مجسمه سازی و...) انجام میدهند. شما هم درکنار بازیگری تجربه های متفاوتی داشته اید.
من فقط وارد بحث تهیه کنندگی شدم که کار خیلی سختی است. به جز آن یک کلینیک پوست و زیبایی هم داریم.
همچنان درگیر کلینیک هستید؟
بله. مکان آن را تغییر داده ایم. در آنجا من شریک داشتم، اما اینجا (کلینیک جدید نیوشا ضیغمی) دیگر برای خودم است و با تجربه جدیدی آن را راه اندازی کردهام. یک مدت هم وارد پروسه تولید فیلم شدم که واقعاً احساس میکنم کار خیلی مردانه ای است. سعی کردم این کار را بیشتر آرش انجام دهد تا من، چون خیلی روحیه مردانه میخواهد.
البته این امتیاز شما است که دغدغه نان ندارید، چون خیلی از بازیگران به خاطر همین دغدغه مجبور به کار میشوند و نمی توانند مثل شما 2 سال کار نکنند.
من فکر میکنم این مسئله امنیت شغلی در ایران فاجعه است و هیچ پشتوانه ای در این زمینه وجود ندارد. شما فکر کنید که آدم شناخته شدهای هستید و درگیر اجاره خانه و بچه و... در این صورت مجبور به انجام کارهایی میشوید که دوست ندارید! من فکر میکنم بازیگران ناگزیرند که یک شغل دوم داشته باشند. گاهی اوقات انتقادهایی را به بازیگران میبینم که مثلاً چرا رفتی فلان فیلم را بازی کردی؟ خانم یا آقای محترم! تا حالا صاحبخانه شما پشت در آمده تا اجاره بخواهد؟! شاید یک منتقد هیچوقت نتواند خودش را جای او بگذارد و فقط از موضع انتقاد به آن نگاه کند.
منبع: مجله زندگی مثبت