صراط: دکتر محسن اسماعیلی عضو حقوقدان شورای
نگهبان و از شاگردان مرحوم آیتالله آقا مجتبی تهرانی بهمناسبت دومین
سالگرد ارتحال آن عالم ربانی در یادداشتی به آخرین حضور ایشان در مراسم
پیادهروی اربعین پرداخته و یاد و خاطره استاد را گرامی داشته که در ادامه
میخوانید:
حضرت استاد آیتالله حاجآقا مجتبی تهرانی (قدس سره الشریف) را میگویم که در آستانه اربعین به جوار معشوق دیرینش شتافت و هرروز که میگذرد خلأ پرناشدنی وجود مبارکش را بیشتر حس میکنیم. نمیدانم که از آن روز تاکنون چندین و چندبار در برابر این پرسش جانسوز جوانان و دانشجویان واماندهام که با حسرتی بیپایان میپرسند: بدون او چه میتوان کرد؟
خوشا به حالش که مصداق تام عمل به این توصیه امیر مؤمنان(ع) بود که میفرماید: با مردم چنان زندگی کنید که اگر ماندید پیرامون شمع وجودتان بگردند و اگر رفتید بر داغ فراقتان بگریند.
آخرین سال حضورش در اربعین بود که یکی از دوستان برای وداع به محضر ایشان رسید. او میخواست برای زیارت اربعین عازم کربلا شود، آمده بود تا ضمن خداحافظی دستورالعملی بگیرد. من نیز در محضر استاد بودم. تا شنید که او مسافر کربلاست، منقلب شد. با افسوس، آهی از نای جان برآورد و یاد سالهایی کرد که مقیم نجف بوده و در چنین ایامی پیاده بهسوی حرم امام حسین(ع) میشتافت. به راهپیمایی اربعین و آثار معنویاش سفارش کرد و در ضمن گفتههایش به خاطرهای از گرفتن حاجت از این قدرت نمایی شیعی اشاره کرد:
«یک سال از طریق کنار شط به کربلا میرفتیم. این طریق دوبرابر مسافت جاده، امّا باصفا بود، من و مرحوم آقا سیدعبدالهادی (شیرازی) جلو میرفتیم و تعدادی از طلاب و معاریف هم پشت سر ما در حرکت بودند. تقریباً یک ساعت به غروب بود که در راه، زنی از عشایر جلوی ما را گرفت و برای پذیرایی و استراحت به درون مهمانخانهاش (که مُضیف مینامند) دعوت کرد.
آقا سیدعبدالهادی که اهل نجف هم بود، تشکر کرد (تا بتوانیم راه بیشتری طی کنیم). امّا آن زن اصراری بیاندازه کرد. وقتی ایشان دوباره نپذیرفت، عصبانی شد و شروع به پرخاش کرد!
زن عرب ناگهان و در حالی که عصبانی بود، مرا بغل کرد تا بهزور بهسمت مُضیف ببرد و شوهرش را هم بهکمک صدا زد!»
استاد درحالیکه چهرهاش گلگون و برافروختهتر شده بود، ادامه داد: «بالاخره چارهای نبود و با همراهان به مُضیف آنها رفتیم که با سَعَف و نی ساخته بودند و خیلی هم کوچک بود؛ بهطوری که مجموع ما که حدود ۲۰تا ۲۵ نفر بودیم، شب بهسختی خوابیدیم.
به هر حال شوهر آن زن دلیل اصرارشان را که یک نذر بود توضیح داد و گفت: ما چندین سال است که ازدواج کرده ولی بچهدار نشده بودیم. پارسال به کربلا رفتم؛ به حرم (حضرت) عباس؛ و به او گفتم: اگر در سال بعد بچهدار شویم، زائرانِ برادرت را پذیرایی میکنم و حالا بچهدار شدهایم. آن مرد رفت و نوزادشان را آورد و ما دیدیم.
آن زن و شوهر خیلی هم فقیر بودند. یک گوسفند بیشتر نداشتند. آن مرد همان گوسفند را هم ذبح کرد و درسته پخت و سر سفره آورد...». آن پیر فرزانه که سخت دگرگون شده بود، سال بعد بهاصرار ما برای سفر به عتبات آماده شد، همه مقدمات نیز انجام شد، اما ناگهان پیغام داد: «منم که دیده بهدیدار دوست کردم باز».
او رفت و اینک همه ما در هر گامی که برای زیارت اربعین بهسوی کربلا برمیداریم، به یاد او هم زمزمه میکنیم: «اَلسَّلامُ عَلی وَلِیالله وَ حَبیبِهِ؛ اَلسَّلامُ عَلی خَلیلِالله وَ نَجیبِهِ؛ اَلسَّلامُ عَلی صَفِیالله وَ ابْنِصَفِیهِ؛ اَلسَّلامُ عَلی الْحُسَینِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ؛ اَلسَّلامُ علی اَسیرِ الْکرُباتِ وَقَتیلِ الْعَبَراتِ...».
حضرت استاد آیتالله حاجآقا مجتبی تهرانی (قدس سره الشریف) را میگویم که در آستانه اربعین به جوار معشوق دیرینش شتافت و هرروز که میگذرد خلأ پرناشدنی وجود مبارکش را بیشتر حس میکنیم. نمیدانم که از آن روز تاکنون چندین و چندبار در برابر این پرسش جانسوز جوانان و دانشجویان واماندهام که با حسرتی بیپایان میپرسند: بدون او چه میتوان کرد؟
خوشا به حالش که مصداق تام عمل به این توصیه امیر مؤمنان(ع) بود که میفرماید: با مردم چنان زندگی کنید که اگر ماندید پیرامون شمع وجودتان بگردند و اگر رفتید بر داغ فراقتان بگریند.
آخرین سال حضورش در اربعین بود که یکی از دوستان برای وداع به محضر ایشان رسید. او میخواست برای زیارت اربعین عازم کربلا شود، آمده بود تا ضمن خداحافظی دستورالعملی بگیرد. من نیز در محضر استاد بودم. تا شنید که او مسافر کربلاست، منقلب شد. با افسوس، آهی از نای جان برآورد و یاد سالهایی کرد که مقیم نجف بوده و در چنین ایامی پیاده بهسوی حرم امام حسین(ع) میشتافت. به راهپیمایی اربعین و آثار معنویاش سفارش کرد و در ضمن گفتههایش به خاطرهای از گرفتن حاجت از این قدرت نمایی شیعی اشاره کرد:
«یک سال از طریق کنار شط به کربلا میرفتیم. این طریق دوبرابر مسافت جاده، امّا باصفا بود، من و مرحوم آقا سیدعبدالهادی (شیرازی) جلو میرفتیم و تعدادی از طلاب و معاریف هم پشت سر ما در حرکت بودند. تقریباً یک ساعت به غروب بود که در راه، زنی از عشایر جلوی ما را گرفت و برای پذیرایی و استراحت به درون مهمانخانهاش (که مُضیف مینامند) دعوت کرد.
آقا سیدعبدالهادی که اهل نجف هم بود، تشکر کرد (تا بتوانیم راه بیشتری طی کنیم). امّا آن زن اصراری بیاندازه کرد. وقتی ایشان دوباره نپذیرفت، عصبانی شد و شروع به پرخاش کرد!
زن عرب ناگهان و در حالی که عصبانی بود، مرا بغل کرد تا بهزور بهسمت مُضیف ببرد و شوهرش را هم بهکمک صدا زد!»
استاد درحالیکه چهرهاش گلگون و برافروختهتر شده بود، ادامه داد: «بالاخره چارهای نبود و با همراهان به مُضیف آنها رفتیم که با سَعَف و نی ساخته بودند و خیلی هم کوچک بود؛ بهطوری که مجموع ما که حدود ۲۰تا ۲۵ نفر بودیم، شب بهسختی خوابیدیم.
به هر حال شوهر آن زن دلیل اصرارشان را که یک نذر بود توضیح داد و گفت: ما چندین سال است که ازدواج کرده ولی بچهدار نشده بودیم. پارسال به کربلا رفتم؛ به حرم (حضرت) عباس؛ و به او گفتم: اگر در سال بعد بچهدار شویم، زائرانِ برادرت را پذیرایی میکنم و حالا بچهدار شدهایم. آن مرد رفت و نوزادشان را آورد و ما دیدیم.
آن زن و شوهر خیلی هم فقیر بودند. یک گوسفند بیشتر نداشتند. آن مرد همان گوسفند را هم ذبح کرد و درسته پخت و سر سفره آورد...». آن پیر فرزانه که سخت دگرگون شده بود، سال بعد بهاصرار ما برای سفر به عتبات آماده شد، همه مقدمات نیز انجام شد، اما ناگهان پیغام داد: «منم که دیده بهدیدار دوست کردم باز».
او رفت و اینک همه ما در هر گامی که برای زیارت اربعین بهسوی کربلا برمیداریم، به یاد او هم زمزمه میکنیم: «اَلسَّلامُ عَلی وَلِیالله وَ حَبیبِهِ؛ اَلسَّلامُ عَلی خَلیلِالله وَ نَجیبِهِ؛ اَلسَّلامُ عَلی صَفِیالله وَ ابْنِصَفِیهِ؛ اَلسَّلامُ عَلی الْحُسَینِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ؛ اَلسَّلامُ علی اَسیرِ الْکرُباتِ وَقَتیلِ الْعَبَراتِ...».