ابتكار
روزنامه ابتكار درسرمقاله خود با عنوان "آتش خاموشكردن و اخگر گذاشتن! "به قلم جاماسب محمدي بختياري آورده است: سرانجام پس از يك هفته فروزانماندن شعلههاي اختلاف ميان مجلس و دولت و موضعگيري سران دو قوا، ظاهراً با كوتاهآمدن دولت و تأييد شوراي نگهبان، ماجرا پايان يافته است. اين جدال با حكم جديد آقاي احمدينژاد مبني بر خداحافظي با سه وزير وزارتخانههاي بحثشده وارد مرحله جديدي شد. بهراستي ريشه اين اختلافات كجاست؟ مقطعي است يا ريشهاي؟ آيا حلوفصل اختلاف فعلي به معني پايان اختلافات خواهد بود يا مصداق «آتش خاموششدن و اخگرگذاشتن». بهنظر ميرسد كه اين اختلافات همچنان تا پايان در زايش و رويش خواهند بود. ريشه اين كشمكش را ميتوان در دو محور دستهبندي كرد.
1. ريشه هويتي و خاستگاه سياسي اجتماعي گردانندگان اصلي دو قوه
الف. مجلس: خاستگاه اصلي طبقاتي گردانندگان مجلس و كساني كه مهمترين نقش را در جهتدهي فكري در درون پارلمان بهدست دارند، بازاريان درونشهري با نوعي گرايش محافظهكارانه مذهبي است.مهمترين خصوصيت اين جريان، دفاع از سرمايه و مخالفت با «تغييرطلبي» و «تقليدگري» سياسي است.
ب. دولت: مهمترين خاستگاه طبقاتي سكانداران قوهاجرايي، طبقات فرودست اجتماعي و روستايي است كه با شعار مستضعفگرايي انقلاب جذب نظام سياسي شدند و با بهدستآوردن يك پيشينه سياسيامنيتي، بهعنوان سرمايه سياسي، در دولتهاي پس از انقلاب چندان به بازي گرفته نشدند و در درون ساختار قدرت، نقش حاشيهاي داشتند.اين گروه با شركت در دومين دوره انتخابات شوراي اسلامي شهر و سپس نهمين دوره رياستجمهوري، با پيروزي آقاي احمدينژاد فرصت يافتند تا براي اولين بار، طعم مشاركت سياسي را بچشند و نوعي شورش حاشيه عليه متن را در اذهان تداعي كنند. آقاي احمدينژاد از همان اوايل، انتساب خود را به هر گروه و حزب سياسي مبرا ساخت و پس از پيروزي، خود را وامدار هيچ گروه و جرياني ندانست. همه مردان رئيسجمهور و نزديكان احمدينژاد معتقدند كه وي كانديداي اصولگرايان نبوده و تلاش ميكردند تا او را از اين جريان دور نگاه دارند.
بعضاً نداهاي انذارگونه سر ميدادند كه « نگذاريد اصولگرايان احمدينژاد را به خود منتسب كنند.»دولتيان جديد براي جداسازي و اثبات هويت خويش، در تحليلهايشان، سر برآوردن خود را از دل اصولگرايان، نتيجه شكست جناح موسوم به «راست سنتي» ميدانستند كه نتوانستند تمام تمايلات دينمحوري و ارزشمداري را با شيوه نوين پوشش دهند و حامل شعارهاي اصيل انقلاب باشند؛ لذا در همان آغاز كار دولت بر حسب ضرورت، براي تثبيت پايههاي خود در درون قدرت، عدهاي از عناصر سنتي و همسنگران ديروز خود را بهكار گرفتند؛ اما در تداوم حركت سياسي خود، رفتهرفته با حذف آنها يكي پس از ديگري، بيشترين عضوگيري خود را بر روي نهادهاي نظامي امنيتي و بسيجهاي دانشجويي متمركز كردند.اين گروه با تثبيت پايههاي خود، بهتدريج جريان سنتي را در يك سير سعودي حذف ميكنند تا هويت سياسي تازهاي براي خود پايهريزي و تعريف كنند. شايد هم ميخواهند پروسه انتقامگيري خود را از همفكران ديروز به مرحله اجرا گذارند كه با وجود شعارهاي محوري و تغذيه فكري و سياسي، از يادمانهاي جنگ و مفاهيم ديني در مشي رفتارهاي سياسي خود، توجهي به حواشي آنها ننمودند و در بازي سياسي، آنها را سهيم نكردند.
.درك ضرورت گفتمان تغيير: با تغييرات ناگهاني در بافت جمعيتي كشور و تحول فكري و الگوي رفتاري، تضاد دو نسل آشكار شد. كشمكش و بروز تضادها، نهتنها در فاصله بين دو نسل هويدا شد، بلكه در غالب طبقات مختلف اجتماعي ظهور و تبلور عيني يافت. عواملي همچون موج فزاينده مهاجرت از روستاها به شهرها و گسترش شهرنشيني، فراگيري آموزش و دستيابي نسل جديد به تحصيلات عالي و بهرهمندي عمومي از فضاي سايبري، تأكيد دو دولت گذشته بر توسعه اقتصادي و سياسي كه تحول در زيرساختهاي فرهنگي جامعه را در پي داشت، همه اين عوامل ضرورت تغيير را اجتنابناپذير ميسازد.اكنون شايد دولتيان به فراست دريافته باشند كه جامعه نياز به تغييري جدي دارد.
آنها بهخوبي پي بردند كه دولت نميتواند با ايستايي و مقاومت در مقابل حركت و روند رو به رشد «تغييرطلبي»، بهسمت اضمحلال و بنبست سياسي گام بردارد. لزوم تندردادن به ديالوگ اجتماعي و ورود به عرصه كارزار سياسي با ساز و كار انتخاباتي، نيازمند ادبيات جديد براي غلبه و بهدستگرفتن گفتمانهاي جديد رايج در جامعه است. هر شخص يا گروهي كه ميخواهد در آينده سياسي ايران در فرايند چرخش آزاد قدرت سهيم باشد، نياز به پردازش يك گفتمان نوين با ادبيات جديد دارد تا بتواند نسل آينده و تحولخواه جامعه را با خود همراه سازد. اكنون بهنظر ميرسد آقاي دكتر احمدينژاد و آقاي مشايي با زيركي به اين ضرورت پي بردند تا بتوانند در انتخابات آينده، بازي را بهدست گيرند و از شكافهاي موجود سياسي و اجتماعي بيشترين بهره را ببرند. اگر دولتيان گفتمان سياسي جديدي را در آينده بهدست گيرند، قطعاً تضاد ميان خود و اصولگران را تشديد خواهند كرد و تعاملات مقطعي اتحاد پايداري را در پي نخواهد داشت.
* رسالت
روزنامه رسالت در سرمقاله امروز خود با عنوان "ابعاد انحراف از گفتمان انقلاب " به قلم صالح اسكندري آورده است: مقدمه:يكي از آفت ها و آسيب هايي كه نهضت ها و حكومت هاي ديني را همواره تهديد كرده و مي كند بليه انحرافات است. انحراف، كجروي از مسير اصول و هنجارهاي پذيرفته شده يك نظام ديني در دو بعد عملي و نظري است. انحراف بر خلاف اصلاح بر منهج افساد است و خطري براي ثبات اجتماعي و اعتقادات مذهبي مردم محسوب مي شود. عوامل مختلفي در به وجود آمدن انحراف تاثيرگذارند كه مهمترين آنها ابليس و وسوسه هاي خناسانه شيطاني است. عوامل ديگري نيز در ظهور و بروز انحرافات نقش دارند كه از آن جمله مي توان به هواي نفس و يا حتي انسان هاي گمراه، اجنه و... اشاره كرد. خداوند در قرآن كريم در سوره ناس مي فرمايند: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ(1) مَلِكِ النّاسِ(2) إِلهِ النّاسِ(3) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ(4) الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ(5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ(6) به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو: پناه ميبرم به پروردگار مردم، به مالك و حاكم مردم، به (خدا و) معبود مردم، از شرّ وسوسهگر پنهانكار، كه در درون سينه انسانها وسوسه ميكند، خواه از جنّ باشد يا از انسان. قرآن كريم همچنين در سوره فرقان مي فرمايد: يا وَيْلَتي لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَليلاً(سوره فرقان، آيه 28) اي واي بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم!
از اين رو ظهور جريانات منحرف در عين حال كه عبرت انگيز است نيازمند جريان شناسي و ريشه يابي توامان نيز مي باشد. انقلاب اسلامي ايران كه طليعه يك حكومت ديني در ايران است به همراه خود گفتماني را توليد كرد كه اين گفتمان طي 32 سال گذشته روز به روز بارورتر و بالنده تر شده است. مفاهيم عمده و نشانه هاي اين گفتمان عبارت اند از مهدويت گرايي، عدالت محوري، مردم گرايي، ساده زيستي،
استكبار ستيزي، اعتقاد و افتخار به عزت و هويت اسلامي، بسط يد مومنين و روحانيت در اداره امور كشور، شجاعت درتصميم گيري براي حل مشكلات بزرگ، مقابله با فساد، تماس و انس مستمر با مردم و... كه به طور زاينده و پيش رونده حول مفهوم عالي ولايت فقيه و التزام نظري و عملي به مقام رهبري منظومه وار در حال گردش است. روشن است انحراف كژراهه اي است كه در مسير اين گفتمان گشوده مي شود و به بنيان محتوايي و شاكله اين گفتمان لطمه مي زند. انحراف
نشانه هاي اصلي گفتمان انقلاب را يكي پس از ديگري هدف مي گيرد و در نهايت نقطه ثقل اين منظومه گفتماني را در مركز دارت حملات خود قرار مي دهد. بر اين اساس در اين سلسله مقالات مي كوشيم به ريشه كاوي ابعاد مختلف انحراف از گفتمان انقلاب بپردازيم.
1- توقيت و تطبيق در ظهور:
همانطور كه در مقدمه اين نوشتار ذكر شد مهدويت گرايي يكي از مفاهيم و نشانه هاي اصلي در گفتمان انقلاب اسلامي است. اين نشانه گفتماني بر مفهوم ومضمون آيه شريفه (ونريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين) استوار است. اين وعده الهي است كه آينده زمين ميراثي است كه به مستضعفين مي رسد و آنها ذيل حكومت عدل مهدي موعود(عج) در مقام ائمه زمين قرار مي گيرند. اساسا انقلاب اسلامي و تشكيل نظام سياسي شيعه درايران يكي از مهمترين مقدمات ظهور منجي عالم بشريت حضرت بقيه الله الاعظم (عج) است كه نقطه كانوني فلسفه انتظار در عصر حاضر به حساب مي آيد.
مفهوم انتظار پيوندي ناگسستني با فلسفه تاريخي تشيع وحكومت نهايي انسان كامل دارد.
نعمت بزرگ عشق و ارادت روزافزون ملت ايران به وجود مقدس حضرت ولي عصر(عج) و بازتوليد دولت هاي نهم و دهم بر ضرورت تاكيد بر مهدويت گرايي همواره اين شائبه را به همراه داشته كه عده اي فرصت طلب و سودجو به سوء استفاده از احساسات پاك و بي پيرايه مردم بپردازند و مفهوم انتظار را دستمايه اي براي انحراف افكارعمومي از جريان آرمانخواهانه تشيع بسازند و باعث مشوب شدن حقيقت روشن انتظار در چشم و منظر مردم گردند.
يكي از اين انحرافات جدي مسئله " توقيت " و "تطبيق " در خصوص ظهور حضرت حجت بن الحسن العسكري(عج) است. توقيت اصطلاحا تعيين وقت براي ظهور امام زمان(عج) است و تطبيق مصداق يابي درباره حوادث و اشخاصي است كه در هنگام ظهور حضور موثري دارند. توقيت و تطبيق بارها در روايات اسلامي مورد نكوهش و مذمت قرار گرفته اند و منتظرين به تكذيب " وقّاتون " فراخوانده شده اند. اين دو انحراف از يك سو باعث سست شدن اعتقادات مذهبي مردم مي گردند چرا كه تجارب تاريخي در سه دوره هجوم مغول، قيام سربداران خراسان و شاه عبّاس صفوي نشان داد كه رواج توقيت و تطبيق نه تنها باعث تقويت اعتقادات مذهبي مردم نمي شود بلكه با عدم تحقق آنها به لاقيدي و اباحي گري در سطح اجتماع انجاميد. از سوي ديگر اين دو انحراف برآيند اقدامات اقليتي شيطان پرست است كه برخي دانسته يا نادانسته بر شيپور آن مي دمند و زمينه را براي جنگ با ولي الله فراهم مي كنند.
در واقع شيطان و شيطان پرستان با توقيت و تطبيق انحرافي در تلاشند زمينه هاي سيطره كامل شيطان بر زمين را فراهم كنند. به همين منظور صهيونيسم بين الملل با توسل به ابزار مختلف اعم از سياستمداران، دانشمندان، نويسندگان، رسانه ها، اينترنت، فيلم ها، كتاب ها، انجمن هاي علمي و سياسي و... افكار و اذهان جهاني را به سمت پايان جهان و آرماگدون نهايي سوق مي دهد تا با پيروزي منجي ادعايي آنها ، بهشت موعود پس از جنگ نهايي برپا گردد. عده اي فريب خورده نيز نادانسته در زمين بازي شيطان وارد مي شوند و مبتني بر طراحي هاي خناسانه و انحرافي براي تعيين وقت و مصداق دست بهعمل و اقدام مي زنند به اين اميد و تصور كه زمينه هاي حضور حضرت حجت(عج) را فراهم مي كنند. غافل از اينكه اين گروه منحرف فريب سربازان شيطان را خورده اند و فعاليت هاي جاهلانه آنها نه تنها تاثيري در تعجيل ظهور امام زمان (عج) ندارد بلكه حتي مي تواند موجب "بداء " در ظهور گردد.
بديهي است راه مقابله با اين انحراف افشا و تبيين آن، فهم انديشه هاي ناب شيعي و انتقال صحيح آنها به مردم به موازات جامعه پذيري ارزشهاي انقلاب اسلامي به عنوان يك دگرگوني اجتماعي همگرا و همسو با فلسفه انتظار است. اين روشنگري مي تواند جامعه را از گزند آسيبهاي بدخواهان و دشمنان اسلام ناب بر حذر دارد. مهمترين عاملي كه در اين مسير مي تواند مانع از انحرافات و كژتابي ها شود ولايت فقيه و علمايي است كه در توقيع شريف حضرت بدان سفارش شده كه در زمان غيبت مسير انتظار از پيروي تقليد از آنها مي گذرد. در توقيع شريف حضرت ولي عصر(عج) آمده است: " من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه " بر اين اساس هر مسيري به غير از توصيه وجود نازنين امام زمان(عج) در صورتبندي استراتژي انتظار مسيري منحرف و بيراهه است.
* كيهان
روزنامه كيهان در يادداشت روز خود با عنوان "فتيله ها را پايين مي كشند " به قلم مهدي محمدي آورده است: مقام هاي اسراييلي طي يك هفته گذشته تقريبا به صراحت گفته اند كه گزينه درگيري نظامي با ايران از روي ميز آنها حذف شده است. بازي را ايهود باراك وزير دفاع كابينه نتانياهو آغاز كرد. او روز 16 ارديبهشت به هاآرتص گفت يك ايران هسته اي آنقدرها هم كه نتانياهو مي گويد خطرناك نيست. اشاره او به سخنان يك هفته قبل نخست وزير هميشه عصباني رژيم اشغالگر بود كه گفته بود يك ايران هسته اي ايجادكننده هولوكاستي ديگر براي اسراييل خواهد بود. باراك كه از حيث سياست داخلي رقيب نتانياهو محسوب مي شود بدون ملاحظه كاري گفت اسراييل نبايد در مورد تبعات هسته اي شدن ايران دست به ايجاد وحشت عمومي بزند و طوري موضع گيري كند كه گويي مردم از همين حالا بايد به پناهگاه بروند. باراك نهايتا نتيجه گرفت كه ايران حتي اگر سلاح هسته اي بسازد «محاسبه پذير» رفتار خواهد كرد. سخنان باراك اگرچه ملاحظه كارانه بيان شده بود ولي نشان مي داد كه زير پوسته ادبيات رسمي در تل آويو -كه سعي مي كند سخت و تزلزل ناپذير جلوه كند- ديدگاهي متفاوت درباره تبعات امنيتي و ژئوپلتيكي يك ايران هسته اي در حال شكل گرفتن است.
هنوز التهاب ناشي از سخنان باراك فروننشسته بود كه مئير داگان ضربه بعدي را وارد كرد. داگان بيش از 3 ماه است كه پست رياست موساد را به معاون خود تامير پرادو واگذار كرده و خود به سازمان كشتي راني اسراييل رفته است. به دلايلي كه هنوز روشن نيست -يا بهتر بگوييم، نمي توان درباره آن اظهار نظر قطعي كرد- داگان از لحظه اي كه پاي خود را از موساد بيرون گذاشت، بناي ناسازگاري با سياست هاي رسمي دولت اسراييل را گذاشته است و اين براي دولت نيم بند نتانياهو كه مدت ها تلاش كرده بود با سر هم كردن مقاديري توهمات و تخيلات، از داگان يك اسطوره بسازد، ضربه اي حقيقتا خرد كننده به حساي مي آمد. داگان چند ماه پيش در مراسم توديع خود از موساد ناگهان ارزيابي رسمي دولت اسراييل از روند حركت برنامه هسته اي ايران را زير سوال برد و گفت عقيده ندارد ايران تا پيش از سال 2015 سلاح هسته اي بسازد. اين سخن از زبان كسي كه تا ديروز رييس سرويس اطلاعات خارجي و مسئول پرونده ايران در دولت غاصب اسراييل بود، به مثابه شوكي بزرگ به سياست دولت نتانياهو عمل كرد. خاطره اين اظهارنظر داگان هنوز فراموش نشده بود كه او هفته پيش دنباله حرف هاي باراك را گرفت و در جمع دانشجويان مركز عبري بيت المقدس گفت معتقد است هر كسي كه به دنبال نابود كردن برنامه هسته اي ايران از طريق حمله نظامي باشد، «يك احمق» است. طبيعي بود كه دوباره سر و صداها شروع شود و همه داگان را به سبب حرف هاي مسئله دارش سرزنش كنند منتها چيزي كه اين بار متفاوت از آب درآمد اين بود كه هيچ يك از سرزنش كنندگان -از جمله باراك- اصل حرف داگان را زير سوال نبردند بلكه همه سخنشان اين بود كه او چرا بي احتياطي مي كند و چنين حرف هايي را علنا بر زبان مي آورد! يك بار ديگر داگان چيزهايي گفته بود كه ظاهرا نبايد مي گفت.
براي آنكه ببينيم آيا با يك تغيير راهبرد اسراييل مواجهيم يا نه و اگر تغيير راهبردي در كار است ماهيت آن دقيقا چيست، ناچار بايد مروري بسيار كلي بر خطوط راهنماي سياست گذاري استراتژيك اسراييل و امريكا درباره ايران در سال هاي گذشته بكنيم. مدت هاست-شايد بيش از 3 سال- كه بسياري از تحليلگران عقيده دارند حمله نظامي به دلايل عملياتي و اطلاعاتي -كه اين يادداشت از آنها بحث نمي كند- به عنوان يك گزينه واقعي از سبد گزينه هاي اعمالي امريكا و اسراييل -هر دو- عليه ايران حذف شده است. اما اختلافي كه دراين مدت ميان واشينگتن و تل آويو وجود داشته اين بوده كه آيا اين گزينه بايد از سياست اعلامي در مقابل ايران يا به عبارت بهتر از دستور كار رسانه اي وعمليات رواني هم حذف شود؟ امريكايي ها بويژه رابرت گيتس وزير دفاع اخيرا خانه نشين شده دولت اوباما معتقد بودند كه در سياست اعلامي هم ضرورتي به تكرار اينكه احتمال درگيري نظامي با ايران وجود دارد نيست چرا كه استفاده بي رويه از ادبيات تهديد نظامي باعث ايجاد اجماع داخلي در ايران خواهد شد و اساس راهبرد امريكا را كه مبتني بر تعميق شكاف هاي دروني ايران است مخدوش مي كند. اما در اسراييل ديدگاهي كم و بيش متفاوت وجود داشت كه نتانياهو شخصا آن را پي گيري مي كرد و آن هم اين بود كه درست است كه گزينه نظامي عملا هرگز عليه ايران قابل به كار گيري نيست ولي تهديد به جنگ را هرگز نبايد از ادبيات رسمي و تحليلي حذف كرد. در مجموع از آنچه اسراييلي ها عليه ايران گفته اند 4 علت زير را براي تداوم استفاده از بلوف حمله، در ادبيات اسراييلي عليه ايران مي توان بيرون كشيد:
اول- صهيونيست ها دائما نگران بوده اند كه دولت امريكا به دليل نيازهاي حاد منطقه اي و عجز در تدوين راهبردي موفق كه بتواند برنامه هسته اي ايران را با موفقيت مهار كند، به معامله با ايران روي بياورند. به همين دليل نتانياهو تصميم گرفت براي جلوگيري از كوتاه آمدن احتمالي امريكا در مقابل تهديد به «ديوانگي عليه ايران» را از ادبيات خود حذف نكند.
دوم- نكته دوم اين است كه برخي محافل اسراييلي مي گويند اسراييل به هيچ وجه مايل نبود امريكا رسما بگويد حمله به ايران را از روي ميز خود حذف كرده است. بنابراين تصميم گرفت با پر رنگ كردن اين احتمال كه ممكن است خود به تنهايي عليه ايران اقدام كند امريكايي ها را وادار كند براي عقب نماندن از اسراييل هم كه شده تاكيد كنند كه گزينه نظامي را همچنان روي ميز نگه داشته اند.
سوم- سومين علت اين بود كه اسراييلي ها مايل نبودند به هيچ قيمتي مسئله ايران اولويت خود را در سياست امريكا و همچنين در دستور كار نهادهاي بين المللي مانند آژانس، شوراي امنيت و همچنين اروپا از دست بدهد. اسراييلي ها نگران بودند كه ضعف امريكا و اروپا در مقابل ايران آنها را در اجراي تحريم ها عليه ايران سست كند و بويژه اروپايي ها براي عقب نماندن از روسيه و چين به حضور در بازار ايران و گسترش مبادلات تجاري با آن ادامه بدهند. تهديد به حمله از نظر اسراييل داراي اين كاركرد بود كه غرب را براي اجراي جدي تر تحريم ها تحت فشار مي گذاشت تا مبادا كار به اقدام يك جانبه اسراييل و درگيري نظامي بكشد!
چهارم- و مهم تر ازهمه اينكه نتانياهو و برخي اعضاي تيم امنيت ملي اش مانند دان مريدور (وزير اطلاعات و جاسوسي) مدت هاست عقيده دارند تا زماني كه دورنماي «يك تهديد معتبر نظامي» پيش روي ايران قرار نداشته باشد ايران از هيچ نوعي از تحريم ها هر چقدر هم قوي باشد تاثيرنخواهد پذيرفت. بر مبناي اين ديدگاه، شرط موثر واقع شدن تحريم ها اين است كه ايران احساس كند آن سوي تحريم ها حمله نظامي است و در نتيجه تصميم به تعديل رفتار خود بگيرد.
درون ايران و در سطح راهبردي، اين ايده كه چيزي به نام حمله نظامي به ايران يك برنامه واقعي است هرگز جدي گرفته نشد. درست است كه آمادگي براي مقابله با تهديد احتمالي بويژه اگر با دشمني مواجه باشيد كه عقل درست و حسابي هم ندارد شرط عقل است ولي اينكه احتمال حمله، به يكي از اركان سياست گذاري استراتژيك ايران تبديل شود (دقيقا همان چيزي كه غرب در پي آن بود) هرگز رخ نداد. اتفاقي كه اكنون در حال رخ دادن است اين است كه اسراييلي ها خود نيز تصميم گرفته اند اين بلوف را كنار بگذارند و تهديد به حمله را علاوه بر سياست اعمالي، از سياست اعلامي خود هم حذف كنند. مجموعه ارزيابي ها نشان مي دهد اين موضوع دو دليل عمده داشته است.
دليل اول اين است كه با وجود تحولات شتابان منطقه كه باعث روي كار آمدن و قدرت گرفتن برخي از راديكال ترين نيروهاي ضد امريكايي و ضد اسراييلي شده ديگر براي اسراييلي ها مقدرو نيست كه سياست تبليغاتي قبلي خود مبني بر تهديد بودن ايران براي تمام جهان را پي بگيرند. اكنون همه آنها كه تا ديروز اسراييلي ها در گوششان مي خواندند كه ايران تهديد اصلي است -مثلا ديكتاتورهاي عربي- مي بينند كه تهديد اصلي و ويران كننده از كف خيابان هاي پايتخت ها و شهر هاي خود آنها مي جوشد بي آنكه ايران در آن مداخله اي داشته باشد. بنابراين اكنون ديگر مسخره است كه كشورهاي مختلف زير بار اين حقه صهيونيستي بروند وخود را با تهديد خيالي به نام ايران مشغول كنند در حالي كه انقلابيون دم در كاخ هاي آنها نشسته اند.
دليل دوم اساسي تر است. اسراييلي ها فهميده اند كه تحولات منطقه موقعيت راهبردي امريكا در مقابل ايران را به شدت تضعيف كرده و انگيزه كاخ سفيد براي سرشاخ شدن با ايران را نسبت به هر زمان ديگري در طول يك دهه گذشته كمتر ساخته است. مهم ترين نگراني امريكا اكنون اين است كه ميزان تغيير در ژئوپلتيك منطقه و فرايند اسلامي- ايرانيزه شدن آن را تا مي تواند محدودتر كند تا منافع حياتي اش هر چه كمتر آسيب ببيند و در اين راه اگر لازم باشد امنيت خود را بر امنيت اسراييل ترجيح خواهد داد. تحت اين شرايط اين احتمال از ديد محافل صهيونيستي بسيار جدي است كه امريكا به دنبال مصالحه اي با ايران، از اولويت خارج كردن بحث هسته اي و آغاز مذاكرات منطقه اي با آن باشد چنان كه پيشنهاد روس ها همين است. ظاهرا تيم سياستگذار امور ايران در اسراييل به اين نتيجه رسيده است كه اين احتمال جدي است و حالا كه اينطور است اسراييل نبايد حرف هايي بزند كه بعدا يعني وقتي كه غربي ها آرام آرام به سمت پذيرش برنامه هسته اي ايران حركت كردند قادر به عمل كردن به آن نباشد.
به عبارت ديگر اسراييلي ها مشغول انديشيدن به اين نكته هستند كه تاكيد بيش از حد بر احتمال درگيري نظامي با ايران -كه خودشان بهتر از هر كس مي دانند بلوفي بيش نيست - از اين به بعد كه احتمال ورود غرب به عرصه مصالحه استراتژيك با ايران در اثر تحولات منطقه بالا رفته مي تواند به يك آبرو ريزي بزرگ براي آنها منجر شود. پس تصميم گرفته اند فتيله را پايين بكشند و پايين كشيدن فتيله يعني بگويند نمي شود به ايران حمله كرد، ايران نمي خواهد به اسراييل حمله كند و ... اصلا چه كسي گفته برنامه هسته اي ايران خطرناك است؟! و همه اينها در حالي است كه صهيونيست ها، جمهوري اسلامي ايران را اصلي ترين خطر براي موجوديت رژيم جعلي خود مي دانند.
* جمهوري اسلامي
روزنامه جمهوري اسلامي در سرمقاله امروز خود با عنوان "شوراي همكاري، عضوگيري منفعلانه " آورده است: درحالي كه طرح شوراي همكاري خليج فارس براي نجات علي عبدالله صالح ديكتاتور يمن را مردم اين كشور با خشم و عصبانيت رد كردهاند و در شرايطي كه رژيمهاي پادشاهي مراكش و اردن با قيامها و اعتراضات مردمي مواجهند و در نوبت سقوط قرار دارند، شوراي همكاري خليج فارس با مأموريت جديدي به صحنه آمده و يكبار ديگر درصدد برآمده بخت خود را بيازمايد.
سران شوراي همكاري خليج فارس در نشست رياض تصميم گرفتند از رژيمهاي اردن و مراكش براي پيوستن به اين شورا دعوت به عمل آورند تا در برابر قيامهاي مردمي در كشورهاي عرب اعلام همبستگي كنند. بدين ترتيب، شوراي همكاري تصميم گرفته است عملاً به فصل مشترك رژيمهاي ديكتاتوري عرب تبديل گردد.
رژيمهاي مفلوك اردن و مراكش كه خود نيز در ماههاي اخير با قيامهاي مردمي مواجهند، از اين دعوت استقبال كرده و مراتب آمادگي خود را براي پيوستن به شوراي همكاري خليج فارس اعلام نمودهاند.
اين براي نخستين بار نيست كه شوراي همكاري خليج فارس در عين آنكه يك پيمان منطقهاي با شرايط ويژه محسوب ميشود، به كشورهاي خارج از حوزه خليج فارس براي تقويت بنيه نظامي - امنيتي خود متوسل ميشود. پيش از اين نيز رژيم كمپ ديويدي مصر با پيوستن به اين شورا، در حمايت از طيف رژيمهاي مرتجع حامي صدام، از هيچ كوششي فروگذار نكرد. اگرچه ظاهراً عراق جزو اين تشكل نبود ولي اين شورا تمامي توان و ظرفيت خود را در جهت تقويت رژيم جنايتكار صدام قرار داده بود و در ميدان عمل اين تشكل را به "شوراي همكاري با صدام " تبديل نموده بود كه در عين حال، فصل مشترك رژيمهاي بدنام عرب نيز هست و اين ويژگيهاي شرم آور را براي هميشه حفظ خواهد كرد.
اكنون به بركت قيام عظيم ملت بزرگ مصر، رژيم مفلوك مبارك از صحنه حذف شده و مصر مايل نيست نقش گذشته را ايفا كند لكن رژيمهاي عرب حاشيه جنوبي خليج فارس به درجهاي از افلاس و درماندگي رسيدهاند كه حركتهاي عدالتخواهانه و مردمي نيز احساس خطر ميكنند و براي سركوب آنها به هر وسيله ممكن متوسل ميشوند. ناگفته پيداست اگر مبارك همچنان بر مسند قدرت بود و رژيم كمپ ديويدي با همان ساختار گذشته به فعاليت خود در جهت تأمين اهداف آمريكا، رژيم صهيونيستي و ارتجاع عرب سرگرم بود، يقيناً براي پيوستن به اشغالگران سعودي در مرحله سركوب قيام مردم مظلوم بحرين حتي براي لحظهاي ترديد به خود راه نميداد. اكنون با تغيير معادلات سياسي در مصر، شوراي همكاري دست به دامان اردن و مراكش گرديده كه با پيوستن به آنها از يكطرف به ارتجاع عرب دلگرمي دهند كه گويا آنها با يكديگر متحدند و از طرف ديگر ملتهاي عرب و بويژه مردم بحرين را مرعوب سازند كه اين بار با شوراي همكاري و دو رژيم جنايتكار ديگر طرف هستند و بايد از مواضع حق طلبانه عقب نشيني كنند.
اين نكته بويژه در آستانه سي امين سالگرد تشكيل شوراي همكاري، بسيار طنزآميز است كه اين تشكل عملاً "شوراي همكاري بدنامان " شده و از ابتدا نيز در خدمت رژيمهاي مرتجع بوده و امروز هم در سي امين سالگرد شكل گيري آن، كارنامهاي سياه و شرم آور دارد كه تحت هيچ شرايطي قابل توجيه نيست و نميتوان از عملكرد نكبت بار آن دفاع نمود. طبعاً در مورد تصميم اخير سران براي پيوستن اردن و مراكش، استدلال محكمي وجود ندارد، كما اينكه در پيوستن مصر به اين تشكل نيز همين مشكل وجود داشت.
آنچه اوضاع را پيچيدهتر ميكند، افشاي اين مسئله است كه اصل پيشنهاد براي دعوت از اردن و مراكش، توسط مقامات ارشد سازمان "سيا " مطرح و پيگيري شده و اساس طرح، يك موضوع تحميلي است كه اهداف خاص فرامنطقهاي دارد. البته ادعا شده است كه با پذيرش عضويت شوراي همكاري، اتباع هر 8 كشور ميتوانند بدون نياز به ويزا در ساير كشورهاي عضو تردد كنند ولي گفته ميشود اين پيشنهاد، منافع دو طرفه براي رژيمهاي در شرف انقراض دارد و ميتواند زمينههاي قانوني براي اعزام فوري نيروهاي سركوبگر به نقاط بحراني در ساير كشورهاي عضو را فراهم سازد. تقريباً به طور همزمان، رژيم آل سعود سعي دارد زمينههاي اشغال دائمي و حضور نظامي هميشگي در بحرين را فراهم سازد و حتي با كوچ دادن اتباع عربستان به بحرين، تركيب جمعيت بحرين را نيز به زيان مردم اين كشور تغيير دهد. اين اقدامات موذيانه و تلاش براي تثبيت زمينههاي حضور دائمي عربستان در بحرين، بدبيني برخي مقامات ارشد بحرين را نيز به همراه داشته و آنها نگرانند كه در اساس طرح سركوب مردم بحرين، "نقض غرض " گردد و مسئله در مسيري برگشت ناپذير و براي هميشه به زيان منافع ملي بحرين و در جهت تأمين اهداف اشغالگران سعودي تثبيت شود.
اين آرزوي اشغالگران سعودي و طراحان چنين طرحهاي خائنانهاي است كه اوضاع را به نفع خود به پيش ببرند ولي تجربه نشان داده است كه وابستگي رژيمهاي پادشاهي به يكديگر، باعث افزايش آسيب پذيري آنها از تحولات منطقه ميشود و دقيقاً به عكس طرح اوليه، هر حادثهاي به تضعيف و انزواي روزافزون رژيمهاي پادشاهي و مشخصاً عربستان خواهد انجاميد. در واقع اگر آل سعود، سرنوشت مبارك، بن علي، علي عبدالله صالح و آل خليفه را به سرنوشت خود گره بزند و بالعكس، پس از قطعي شدن سقوط آنها، ضربهاي را به طور ناخواسته متوجه رژيم آل سعود و حاكميت آنها بر مقدرات عربستان كرده است.
بدين ترتيب اگر بدون پيوستن رژيمهاي پادشاهي به يكديگر، آنها تك تك و با وجود يك فاصله زماني از يكديگر سقوط ميكردند، از اين پس با ايجاد و حفظ پيوستگي آنها به يكديگر، همگي با طناب نخستين رژيمي كه سقوط كند، به قعر زباله دان تاريخ ميروند. چرا كه خود چنين خواسته اند! اهداف و انگيزههاي رژيم اردن و مراكش براي پيوستن به شوراي همكاري، قابل درك است زيرا اين اقدام حداقل به انزواي زجر دهنده و انفعال آنها به صورت موقت خاتمه ميدهد ولي دراز كردن دست عربستان و شوراي همكاري به سوي رژيمهائي كه خودشان در نوبت سقوط قرار دارند، اوج انفعال و درماندگي شوراي همكاري را نشان ميدهد و ثابت ميكند كه عضوگيري اين شورا در شرايط كنوني نتيجه انفعال آنست و از روي اضطرار به چنين اقدامي روي آورده نه ابتكار. سران شوراي همكاري خليج فارس تصور ميكنند با چاقتر كردن اين شورا ميتوانند خود را از سونامي قيامهاي مردمي منطقه نجات دهند، غافل از آنكه اين سونامي تا كنار كاخهاي آنها آمده و منتظر اجازه آنها نميماند و هرچه بيشتر چاق شوند زودتر از پا درخواهند آمد.
* مردمسالاري
روزنامه مردمسالاري در سرمقاله روز خود با عنوان " دوقطبي شدن اصولگرايان "به قلم مهدي قوامي پور آورده است: اين روزها اختلافات دولت دهم با ديگر اركان نظام آن قدر شديد و پر دامنه شده است كه از رسمي ترين تريبون هاي جمهوري اسلامي نظير خطبه هاي نماز جمعه و حتي صدا و سيماي جمهوري اسلامي تندترين انتقادها به دولت مي شود و مجلس اصولگرا كه تا ديروز مدام عقب نشيني مي كرد حالا تا پاي به كرسي نشاندن حرف خود بر سر مواضع خود مي ايستد. بررسي كارنامه دولت نهم و دهم مجالي فراخ مي طلبد كه در اين مقال نمي گنجد اما نگاهي از سر تامل و دقت به حوادث همين چند هفته گذشته خود مي تواند ميزان و ملاكي باشد تا قانونمندي دولت را سنجيد. دولتي كه از بالاترين سطح حمايت همه اركان نظام برخوردار بود و گمان مي رفت در سايه چنين حمايت هايي بتواند بسياري از مشكلات كشور خصوصا مشكلات اقتصادي را كه ترجيع بند انتقادات اصولگرايان عليه اصلاح طلبان بود حل كند. فراموش نمي كنيم برپايي مجلس ختم نماديني كه در مسجد هدايت براي كارتن خواب ها برپا شد و اتفاقا از سوي صداوسيما نيز پوشش خبري داده شد تا نشاني از ناكارآمدي اصلاح طلبان در حل مشكلات اقتصادي كشور باشد. اما حالا به نظر مي رسد نه تنها مشكلات كشور از جمله مشكلات اقتصادي حل نشده بلكه پيچيده تر نيز شده است و افزون بر آن حوادثي در عرصه سياست داخلي كشور رخ داده است كه اتفاقا در تاريخ جمهوري اسلامي بي سابقه بوده است.
ليكن در چنين شرايطي رئيس دولت دهم، دولت هاي نهم و دهم را قانون مند ترين دولت ها در نظام جمهوري اسلامي مي خواند. به يقين قضاوت در مورد اين سخن رئيس دولت دهم خيلي مشكل نيست اما نكته مهم تري در پس اين حوادث نهفته است كه نيازمند تاملي بيشتر است. به راستي چرا آن همه حمايت و همراهي مجلس و ديگر نهادهاي رسمي از دولت دهم به يك باره تبديل به انتقاداتي چنين بي پروا شده است؟ چرا به يك باره فضاي سياسي كشور دو قطبي مي شود؟ در يك سو حاميان دولت و در ديگر سو طيف سنتي اصولگرايان. حالا اين صف بندي ها به حدي رسيده است كه طيف سنتي نگران سلامت انتخابات است.نكته اي كه هر بار كه از سوي اصلاح طلبان مطرح شد شديدترين انتقادات را از سوي اصولگرايان به همراه داشت. به راستي ريشه اين اختلافات و دو قطبي شدن فضاي سياسي كشور در چيست ؟ آيا اصولگرايان تا ديروز قادر به ديدن اين انحرافات نبودند؟ يا آن كه اين انحرافات يك شبه و به يك باره رخ داده است؟يا شايد دلايل ديگري دارد؟ريشه اين حوادث هر چه كه باشد يك نكته را به خوبي نشان مي دهد و آن زيان هاي حذف اصلاح طلبان به عنوان يك آلترناتيو و نيروي مهار كننده در فضاي سياسي كشور است.
اگر چه با حذف نيروهاي اصلاح طلب از فضاي سياسي زيان هايي به كشور وارد شده است اما شايد الا ن زمان آن فرا رسيده باشد كه اصولگرايان به ضرورت وجود اصلاح طلبان در عرصه سياسي كشور پي برده و شرايط حضور دوباره آنان را فراهم آورند. حضوري كه نه تنها مي تواند نقش نظارتي و مهار كننده قدرت را داشته باشد بلكه مي تواند به گرم تر شدن فضاي انتخاباتي كشور نيز كمك هاي شاياني نمايد. ولي شايد آنان طرح ديگري در سر داشته باشند. طرحي كه ريشه در حوادث اخير دارد و ابعاد ديگر آن در آينده اي نزديك آشكار خواهد شد.
* سياست روز
روزنامه سياست روز سرمقاله خود با عنوان "وابستگيهاي جريان انحرافي " به قلم محمد صفري آورده است: اگر تصور شود كه جريان انحرافي كه اكنون از آن نام برده ميشود، مدت كوتاهي است كه سر از تخم درآورده و شروع به راه رفتن و اين طرف و آن طرف پريدن كرده است، يك تصور و خيال خام است، كه اگر هم اين تصور در ذهن سياسيون و تحليلگران باشد، پس بايد افسوس خورد كه چرا چنين است! اگر هم موضعگيري نسبت به آن ميشود چرا اينقدر دير؟
جريانهاي انحرافي در جمهوري اسلامي ايران سابقه ديرينه دارند. از اينگونه نمونهها و موارد را ميتوان در تاريخ عمر 32 ساله جمهوري اسلامي ايران به وضوح و روشني مشاهده كرد.
اماجريان انحرافي كه اكنون از آن ياد ميشود و علما و بزرگان دين و شخصيتهاي سياسي هم پس از مدتها لب به سخن گشوده و در اين باره به روشنگري ميپردازند، سابقهاي نه چندان دور دارد اينگونه تصور نشود كه قصد بر اين است دولت متهم شود، خير، اما اين جريان انحرافي در جايي لانه كرده است كه توقع آن نميرود. جريان انحرافي تازهاي كه شكل گرفته است از همان ابتدا و حتي ميتوان گفت پيش از آن، فعاليتهاي گستردهاي را براي مطرح كردن عقايد خاص خود انجام داده است و اكنون پس از گذشت چندين سال از آن موقع، سياستهاي خود را كمي رو كرده و آشكارا دست به تبليغ عقايد و ديدگاههايي ميزند كه مورد انتقاد ونقد روشنگرانه نخبگان و فرهيختگان كشور است.
هدف اين جريان چيست؟ اين ايدئولوژي و طرز تفكري كه اكنون روي آن كار ميشود و تبليغ، در پي چه چيزي است؟
قدرت، ثروت، پست و مقام، تغيير ماهيت نظام، انتخابات و يا براندازي...؟
اگر هر يك از اين موارد مورد نظر جريان ياد شده باشد، هر يك از آنها نيازمند بازشناسي و موشكافي دقيق از سوي نخبگاني است كه دل در گرو انقلاب و اسلام و ولايت فقيه دارند.
اكنون شاهد آن هستيم كه اصولگراياني كه از دولت نهم و دهم دفاع ميكردند به خاطر برخي از اتفاقات و اختلافاتي كه اخيرا روي داده است، منتقدين اصلي دولت شدهاند. به خاطر فضاي سياسي كشور كه فضايي غبارآلود و تخريبي است و همين فضا باعث ميشود تا مشاور امنيت ملي اوباما بگويد؛ «حكومت ايران دچار ضعفهاي ساختاري متعددي است و بر ساكت كردن مخالفان و حفظ بقاي خود متمركز شده است...»
دليل اينگونه برداشتها چيست؟
پس از فتنه 88 و در بحبوحه آن آمريكا و غرب تصورشان اين بود كه اعتراضات صورت گرفته كار حكومت اسلامي را يكسره خواهد كرد اما اين بحران با درايت ولي فقيه و رهبري نظام به خوبي پايان يافت و نشان داد كه جمهوري اسلامي ايران دچار هيچ ضعف ساختاري نيست.
اما پس از پايان فتنه 88 بود كه جريان انحرافي خود را پيروز ميدان تلقي كرد و تصورش اين بود كه راهپيمايي ميليوني مردم در 19 دي و 22 بهمن در راستاي حمايت از ديدگاههاي آن جريان است اما غافل از اين بود كه آن حضور ميليوني تنها به واسطه عشق به رهبري و دفاع از حريم ولايت بود، كه توسط فتنه 88 قصد تضعيف و تخريب آن را داشتند.
اين جريان از آن زمان برنامههايي را اجرا كرد كه به نوعي ميتوان در راستاي همان اهداف فتنه 88 تلقي كرد. اصليترين هدف اين جريان تضعيف جايگاه ولايت فقيه با اين توجيه كه حضرت مهدي(عج) كشور را مديريت و اداره ميكنند، بود. اين تئوري كه پيش از آن نمونهاي از آن يافت نميشد، براساس تحليل بزرگاني همچون آيتالله مصباح يزدي كه ميگويد:«اين سخن به اين معناست كه اگر خود وليعصر (عج) جامعه را اداره ميكنند، پس نيازي به واسطه و نايب نيست» مورد نقد قرار گرفت. آيتالله مصباح يزدي در ادامه سخنانش ميگويد:«اگر اين تفكر در جامعه رواج يابد و كسي كه اين تفكر را رواج ميدهد، قدرت در اختيار داشته باشد و به احتمال 99 درصد كمكهاي خارجي نيز ضميمه آن شود، چه شرايطي در جامعه به وجود ميآيد؟ وي هشداري جدي درباره ظهور «باب» تازهاي در كشور ميدهد و ميگويد:اگر اين جريان ادامه يابد و يك روز ديديم كه علي محمد باب ديگري به دست خودمان و عليرغم خون شهيدان و مقاومتهاي فراوان به وجود آمده است، تعجب نكنيم...
بيش از 160 سال پيش از اين، شخصي به نام علي محمد مدعي شد كه باب «علم» امامان شيعه(ع) و نماينده آخرنشينان حجتبنالحسن عسكري(ع) است. ديري نگذشت كه پاي خود را فراتر گذاشت و ادعاي قائميت و رسالت و حتي ربوبيت كرد.
اما نكتهاي كه آيتالله مصباح يزدي به آن اشاره كرد وابستگي و حمايت 99 درصدي خارجيها از اين جريان انحرافي است. در تاريخ نمونههاي بسياري ديده ميشود كه اينگونه جريانهاي انحرافي چگونه مورد حمايتهاي گسترده كشورهاي خارجي از جمله انگليس و روسيه قرار داشتند. از آن نمونه ميتوان به همين فرقه بهائيت اشاره كرد. كه از حمايتهاي روسيه تزاري و انگليس برخوردار بود.
در آن زمان نقش روحانيت شيعه براي مقابله با آن انحراف بزرگ، تعيينكننده و سرنوشتساز بود و اكنون كه علماي شيعه به جريان انحرافي تازهاي كه خود از آن نام ميبرند آگاه شدهاند، براي اين كه افكار عمومي جامعه و قشر جوان كشور دچار تزلزل آرا و انديشه ديني نشوند بايد به روشنگري دراين باره بپردازند تا بدعت تازهاي شكل نگيرد.
* قدس
روزنامه قدس در سرمقاله روز خود با عنوان "شوراي جديد همكاري خليج فارس چالشها و تهديدها "به قلم سيامك باقري آورده است: پيوند زدن اردن و مغرب به شوراي همكاري خليج فارس، تعجب بسياري از صاحب نظران بين الملل را برانگيخت.
اين تصميم شگفت انگيز كه در سيزدهمين نشست سران اين كشورها اتخاذ شد، در واقع نگراني عميق اعضاي اين شورا را از تحولات منطقه و ترس از فروپاشي نشان مي دهد.
بنا بر تئوريهاي سياسي، ائتلافها هميشه در سايه ترس از يك رويداد يا وجود منافع، تهديدها و دشمن مشترك رخ مي دهد. به طور خلاصه، اگر كشورهاي عضو يك پيمان داراي منافع و دشمن مشترك نباشند، هيچ گاه به سمت تشكيل اتحاديه يا پيمان همكاري نخواهند رفت.
اكنون سؤال اساسي اين است كه دشمن مشترك اعضاي شوراي همكاري خليج فارس چيست؟ اين تهديد كدام است كه باعث مي شود مغرب از آن سوي غرب آفريقا پيشنهاد همكاري با اعضاي شوراي همكاري خليج فارس را مطرح كند؟
پاسخ اين پرسش به راحتي و با نگاه به تحولات منطقه اي قابل دريافت است. در حقيقت، دشمن مشترك كشورهاي عضو شورا موج بيداري مردمي و فروپاشي قدرتهاي ديكتاتور منطقه است. پيامد اين انقلابها به روشني نگراني برخي دولتها -كه شرايطي مانند مصر يا تونس دارند- را برانگيخته است.
اين كشورها مي كوشند با تقويت ائتلاف خود راهي براي ايجاد اتحاد محافظه كارانه ايجاد كرده و در مواقع خاص به كمك يكديگر بروند. در چنين شرايطي، كشورهاي عضو ائتلاف از قدرت نرم افزاري (رسانه ها و حمايتهاي بين المللي) و سخت افزاري (تجهيزات نظامي و همكاريهاي اطلاعاتي) خود براي كمك رساندن به يكديگر استفاده خواهند كرد.
در واقع، دولتهاي محافظه كار سعي مي كنند با تشكيل چنين اتحاديه هايي همپيمانان جديدي براي حمايت از خود پيدا كنند. اين همپيمانان، مي توانند از روشهاي مختلف كه در نهايت منجر به پناه دادن به ديكتاتورها خواهد شد، با متحدانشان همكاري كنند، اما بايد هشدار داد كه اين امر پيامدهايي هم خواهد داشت.
نخست، اينكه در صورت بروز هرگونه انقلاب يا اعتراض مردمي و سركوب آن توسط كشورهاي ديگر، موج اعتراضها به كشورهاي ثالث درگير در موضوع هم سرايت خواهد كرد و تنفر عمومي را رقم خواهد زد.
اين تجربه قبلاً هم اتفاق افتاده است و آن مربوط به كنگره وين در سال 1815 است. اين كنگره، به دست فاتحان جنگ با ناپلئون بناپارت، به همايشي ضد ملتها تبديل شد. فاتحان تصميم گرفته بودند، هر صدايي را در نطفه خفه كنند، كاري كه در سركوب قيام كارگري بزرگ 1848 ميلادي، با خونسردي تمام انجام دادند، اما در نهايت، بي آنكه بدانند زمينه را براي جنگهاي هولناكي آماده كردند كه سالها بعد موجوديت آنها را در معرض خطر قرار داد.
شوراي همكاري خليج فارس هم نگران آن است كه تحولات آينده منطقه، مردم را عليه دولتهاي موروثي تحريك كند، بنابراين بدون توجه به پيامدهاي اتحاد عليه مردم و انقلابهاي آنها درصدد افزايش همكاران خود است. غافل از آنكه اين كار مانند بستن كشتيها به يكديگر در يك طوفان است.
اكنون موج تحول خواهي مردمي همه ساختارهاي سنتي اعم از سلطنتي، نظامي و غيرنظامي، ايدئولوژيك و غيرايدئولوژيك را به چالش گرفته و نوعي مردم سالاري از جنس خاورميانه اي در حال شكل گيري است كه حتي غربيها را نيز كه مدعي دموكراسي و ترقي خواهي هستند غافلگير كرده است.
به همين دليل، بايد گسترش شوراي همكاري خليج فارس را يك نسخه غربي هم تعبير كرد، زيرا دو كشور اردن و مغرب مشخصاً از دوستان نزديك ايالات متحده هستند و بدون اجازه آنها معمولاً حركتي آن هم در سطح منطقه اي و بين المللي انجام نمي دهند. اما از اين نكته غافل هستند كه اين نسخه ممكن است، بيماري آنها را بشدت مزمن كرده و به مرگ منجر شود .
* آفرينش
روزنامه آفرينش در سرمقاله روز خود با عنوان "كشور در كش و قوس تفاسير قانون "به قلم حميد رضا عسگري آورده است: بر اساس ماده 53 قانون برنامه پنجم توسعه قرار شده است كه دولت در يك روند زماني دو ساله تعداد وزارتخانه ها را به 17 واحد كاهش دهد و در همين راستا آن دست از وزارتخانه ها كه همسو هستند را در هم ادغام كند.
اين يك ماده از برنامه پنجم چندين روز است كه تمام توجهات كشور را به خود جلب كرده است و به قولي انرژي و پتانسيل كشور را تحت تاثير قرارداده است. در مورد ادغام وزارتخانه ها دولت معتقد بود كه نمي توان بيش از اين صبر كرد و ادغام ها را معطل گذاشت و بايد سريعا پس از تشكيل وزارتخانه جديد وزير انتخابي دولت بدون كسب راي اعتماد به كار خود مشغول شود. اين برداشت دولت از ماده 53 بود و اقدام خود را مطابق با اصل قانون مي دانست.
اما مجلس در مورد اين قانون معتقد بود كه هرگونه ادغام وزارتخانه ها بايد به تصويب مجلس برسد و وزير جديد هم بايد از نمايندگان راي اعتماد بگيرد. اين تفسيرهاي متفاوت از قانون امري است كه بعضا در برخي قوانين مصوب مجلس پيش مي آيد كه نهايتا با ارجاع آن به شوراي نگهبان و اعلام نظر از سوي آن منظور اصلي قانون شفاف سازي مي شود. در اين قضيه هم پس اختلاف نظر مجلس و دولت در اجراي اين قانون شوراي نگهبان با تفسير خود از قانون نظر مجلس را صحيح تشخيص داد. در همين راستا سران دو قوه مقننه و مجريه جهت رفع اختلافات و گفتگو در جهت نحوه چگونگي ادغام ها نشستي برگزار كردند كه نهايتا اعلام شد كه دولت پذيرفته است كه در نحوه ادغام وزارتخانه ها پيرو نظرات مجلس باشد.
اما ديروز بازهم شاهد بوديم كه رييس جمهور درنامههاي جداگانهاي از سه وزير كابينه خود خداحافظي كرد. اين اقدام نشانگر اين است كه دولت همچنان بر نظر خود مبني بر ادغام وزارتخانه ها تاكيد دارد. اما آنچه نگران كننده مي باشد عدم توجه به سير قانوني امور در كشور مي باشد. اعلام نظر شوراي نگهبان بيش از يك روز طول نكشيد كه مورد بيتوجهي و عدم اقدام عملي قرار گرفت و بازهم از حجم تنش ها در اين چند وقت اخير كاسته نشد.
اندكي واقع بينانه و بدور از جانبداري هاي سياسي بايد به اين اوضاع نگاه كرد. از روزهاي آغازين سال جديد مدام شاهد بروز تنش هاي سياسي در كشور بوده ايم و هيچ دستاوردي جز دادن خوراك به رسانه هاي بيگانه نداشته ايم . خوشبختانه به واسطه ساختار نظام جمهوري اسلامي هيچ بن بستي در امور كشور پيش نمي آيد اما تا هنگامي كه اوضاع به روال عادي برگردد بسياري از رسانه هاي خارجي در بوق و كرنا فرياد اختلاف در ميان لايه هاي اصلي نظام را سر مي دهند. تمامي قوانين و اقداماتي كه از سوي خدمتگزاران اين مردم انجام مي گيرد از سر دلسوزي است و حسن نيت ايشان بر كسي پوشيده نيست .اما بروز اختلاف سليقه ها و ارتقاي اين اختلافات به مشكلات و برخوردهاي سياسي حاصلي جز عقب ماندن كشور چيزي به همراه ندارد. اين همه كش و قوس دراين چند وقت اخير چه حاصلي براي كشورداشته است. آيا جايگاه ما را در عرصه سياست خارجي ارتقا داده است؟ آيا در روند مسئله هسته اي ما اتفاق خاصي رخ داده، آيا به لحاظ اقتصادي توانستيم امرارمعاش مردم را سامان دهيم ، آيا ...؟ . رهبر معظم انقلاب در آغاز سال جديد فرمودند كه تمامي دغدغه مسئولين بايد در راستاي پيشرفت و توسعه اقتصادي باشد تا وضعيت كشور و مردم به لحاظ اقتصادي متحول گردد.متاسفانه در ميان تحولات سياسي در كشور آنچه مورد توجه قرار نگرفته مردم هستند.
روزنامه ابتكار درسرمقاله خود با عنوان "آتش خاموشكردن و اخگر گذاشتن! "به قلم جاماسب محمدي بختياري آورده است: سرانجام پس از يك هفته فروزانماندن شعلههاي اختلاف ميان مجلس و دولت و موضعگيري سران دو قوا، ظاهراً با كوتاهآمدن دولت و تأييد شوراي نگهبان، ماجرا پايان يافته است. اين جدال با حكم جديد آقاي احمدينژاد مبني بر خداحافظي با سه وزير وزارتخانههاي بحثشده وارد مرحله جديدي شد. بهراستي ريشه اين اختلافات كجاست؟ مقطعي است يا ريشهاي؟ آيا حلوفصل اختلاف فعلي به معني پايان اختلافات خواهد بود يا مصداق «آتش خاموششدن و اخگرگذاشتن». بهنظر ميرسد كه اين اختلافات همچنان تا پايان در زايش و رويش خواهند بود. ريشه اين كشمكش را ميتوان در دو محور دستهبندي كرد.
1. ريشه هويتي و خاستگاه سياسي اجتماعي گردانندگان اصلي دو قوه
الف. مجلس: خاستگاه اصلي طبقاتي گردانندگان مجلس و كساني كه مهمترين نقش را در جهتدهي فكري در درون پارلمان بهدست دارند، بازاريان درونشهري با نوعي گرايش محافظهكارانه مذهبي است.مهمترين خصوصيت اين جريان، دفاع از سرمايه و مخالفت با «تغييرطلبي» و «تقليدگري» سياسي است.
ب. دولت: مهمترين خاستگاه طبقاتي سكانداران قوهاجرايي، طبقات فرودست اجتماعي و روستايي است كه با شعار مستضعفگرايي انقلاب جذب نظام سياسي شدند و با بهدستآوردن يك پيشينه سياسيامنيتي، بهعنوان سرمايه سياسي، در دولتهاي پس از انقلاب چندان به بازي گرفته نشدند و در درون ساختار قدرت، نقش حاشيهاي داشتند.اين گروه با شركت در دومين دوره انتخابات شوراي اسلامي شهر و سپس نهمين دوره رياستجمهوري، با پيروزي آقاي احمدينژاد فرصت يافتند تا براي اولين بار، طعم مشاركت سياسي را بچشند و نوعي شورش حاشيه عليه متن را در اذهان تداعي كنند. آقاي احمدينژاد از همان اوايل، انتساب خود را به هر گروه و حزب سياسي مبرا ساخت و پس از پيروزي، خود را وامدار هيچ گروه و جرياني ندانست. همه مردان رئيسجمهور و نزديكان احمدينژاد معتقدند كه وي كانديداي اصولگرايان نبوده و تلاش ميكردند تا او را از اين جريان دور نگاه دارند.
بعضاً نداهاي انذارگونه سر ميدادند كه « نگذاريد اصولگرايان احمدينژاد را به خود منتسب كنند.»دولتيان جديد براي جداسازي و اثبات هويت خويش، در تحليلهايشان، سر برآوردن خود را از دل اصولگرايان، نتيجه شكست جناح موسوم به «راست سنتي» ميدانستند كه نتوانستند تمام تمايلات دينمحوري و ارزشمداري را با شيوه نوين پوشش دهند و حامل شعارهاي اصيل انقلاب باشند؛ لذا در همان آغاز كار دولت بر حسب ضرورت، براي تثبيت پايههاي خود در درون قدرت، عدهاي از عناصر سنتي و همسنگران ديروز خود را بهكار گرفتند؛ اما در تداوم حركت سياسي خود، رفتهرفته با حذف آنها يكي پس از ديگري، بيشترين عضوگيري خود را بر روي نهادهاي نظامي امنيتي و بسيجهاي دانشجويي متمركز كردند.اين گروه با تثبيت پايههاي خود، بهتدريج جريان سنتي را در يك سير سعودي حذف ميكنند تا هويت سياسي تازهاي براي خود پايهريزي و تعريف كنند. شايد هم ميخواهند پروسه انتقامگيري خود را از همفكران ديروز به مرحله اجرا گذارند كه با وجود شعارهاي محوري و تغذيه فكري و سياسي، از يادمانهاي جنگ و مفاهيم ديني در مشي رفتارهاي سياسي خود، توجهي به حواشي آنها ننمودند و در بازي سياسي، آنها را سهيم نكردند.
.درك ضرورت گفتمان تغيير: با تغييرات ناگهاني در بافت جمعيتي كشور و تحول فكري و الگوي رفتاري، تضاد دو نسل آشكار شد. كشمكش و بروز تضادها، نهتنها در فاصله بين دو نسل هويدا شد، بلكه در غالب طبقات مختلف اجتماعي ظهور و تبلور عيني يافت. عواملي همچون موج فزاينده مهاجرت از روستاها به شهرها و گسترش شهرنشيني، فراگيري آموزش و دستيابي نسل جديد به تحصيلات عالي و بهرهمندي عمومي از فضاي سايبري، تأكيد دو دولت گذشته بر توسعه اقتصادي و سياسي كه تحول در زيرساختهاي فرهنگي جامعه را در پي داشت، همه اين عوامل ضرورت تغيير را اجتنابناپذير ميسازد.اكنون شايد دولتيان به فراست دريافته باشند كه جامعه نياز به تغييري جدي دارد.
آنها بهخوبي پي بردند كه دولت نميتواند با ايستايي و مقاومت در مقابل حركت و روند رو به رشد «تغييرطلبي»، بهسمت اضمحلال و بنبست سياسي گام بردارد. لزوم تندردادن به ديالوگ اجتماعي و ورود به عرصه كارزار سياسي با ساز و كار انتخاباتي، نيازمند ادبيات جديد براي غلبه و بهدستگرفتن گفتمانهاي جديد رايج در جامعه است. هر شخص يا گروهي كه ميخواهد در آينده سياسي ايران در فرايند چرخش آزاد قدرت سهيم باشد، نياز به پردازش يك گفتمان نوين با ادبيات جديد دارد تا بتواند نسل آينده و تحولخواه جامعه را با خود همراه سازد. اكنون بهنظر ميرسد آقاي دكتر احمدينژاد و آقاي مشايي با زيركي به اين ضرورت پي بردند تا بتوانند در انتخابات آينده، بازي را بهدست گيرند و از شكافهاي موجود سياسي و اجتماعي بيشترين بهره را ببرند. اگر دولتيان گفتمان سياسي جديدي را در آينده بهدست گيرند، قطعاً تضاد ميان خود و اصولگران را تشديد خواهند كرد و تعاملات مقطعي اتحاد پايداري را در پي نخواهد داشت.
* رسالت
روزنامه رسالت در سرمقاله امروز خود با عنوان "ابعاد انحراف از گفتمان انقلاب " به قلم صالح اسكندري آورده است: مقدمه:يكي از آفت ها و آسيب هايي كه نهضت ها و حكومت هاي ديني را همواره تهديد كرده و مي كند بليه انحرافات است. انحراف، كجروي از مسير اصول و هنجارهاي پذيرفته شده يك نظام ديني در دو بعد عملي و نظري است. انحراف بر خلاف اصلاح بر منهج افساد است و خطري براي ثبات اجتماعي و اعتقادات مذهبي مردم محسوب مي شود. عوامل مختلفي در به وجود آمدن انحراف تاثيرگذارند كه مهمترين آنها ابليس و وسوسه هاي خناسانه شيطاني است. عوامل ديگري نيز در ظهور و بروز انحرافات نقش دارند كه از آن جمله مي توان به هواي نفس و يا حتي انسان هاي گمراه، اجنه و... اشاره كرد. خداوند در قرآن كريم در سوره ناس مي فرمايند: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ(1) مَلِكِ النّاسِ(2) إِلهِ النّاسِ(3) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ(4) الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ(5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ(6) به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو: پناه ميبرم به پروردگار مردم، به مالك و حاكم مردم، به (خدا و) معبود مردم، از شرّ وسوسهگر پنهانكار، كه در درون سينه انسانها وسوسه ميكند، خواه از جنّ باشد يا از انسان. قرآن كريم همچنين در سوره فرقان مي فرمايد: يا وَيْلَتي لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَليلاً(سوره فرقان، آيه 28) اي واي بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم!
از اين رو ظهور جريانات منحرف در عين حال كه عبرت انگيز است نيازمند جريان شناسي و ريشه يابي توامان نيز مي باشد. انقلاب اسلامي ايران كه طليعه يك حكومت ديني در ايران است به همراه خود گفتماني را توليد كرد كه اين گفتمان طي 32 سال گذشته روز به روز بارورتر و بالنده تر شده است. مفاهيم عمده و نشانه هاي اين گفتمان عبارت اند از مهدويت گرايي، عدالت محوري، مردم گرايي، ساده زيستي،
استكبار ستيزي، اعتقاد و افتخار به عزت و هويت اسلامي، بسط يد مومنين و روحانيت در اداره امور كشور، شجاعت درتصميم گيري براي حل مشكلات بزرگ، مقابله با فساد، تماس و انس مستمر با مردم و... كه به طور زاينده و پيش رونده حول مفهوم عالي ولايت فقيه و التزام نظري و عملي به مقام رهبري منظومه وار در حال گردش است. روشن است انحراف كژراهه اي است كه در مسير اين گفتمان گشوده مي شود و به بنيان محتوايي و شاكله اين گفتمان لطمه مي زند. انحراف
نشانه هاي اصلي گفتمان انقلاب را يكي پس از ديگري هدف مي گيرد و در نهايت نقطه ثقل اين منظومه گفتماني را در مركز دارت حملات خود قرار مي دهد. بر اين اساس در اين سلسله مقالات مي كوشيم به ريشه كاوي ابعاد مختلف انحراف از گفتمان انقلاب بپردازيم.
1- توقيت و تطبيق در ظهور:
همانطور كه در مقدمه اين نوشتار ذكر شد مهدويت گرايي يكي از مفاهيم و نشانه هاي اصلي در گفتمان انقلاب اسلامي است. اين نشانه گفتماني بر مفهوم ومضمون آيه شريفه (ونريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين) استوار است. اين وعده الهي است كه آينده زمين ميراثي است كه به مستضعفين مي رسد و آنها ذيل حكومت عدل مهدي موعود(عج) در مقام ائمه زمين قرار مي گيرند. اساسا انقلاب اسلامي و تشكيل نظام سياسي شيعه درايران يكي از مهمترين مقدمات ظهور منجي عالم بشريت حضرت بقيه الله الاعظم (عج) است كه نقطه كانوني فلسفه انتظار در عصر حاضر به حساب مي آيد.
مفهوم انتظار پيوندي ناگسستني با فلسفه تاريخي تشيع وحكومت نهايي انسان كامل دارد.
نعمت بزرگ عشق و ارادت روزافزون ملت ايران به وجود مقدس حضرت ولي عصر(عج) و بازتوليد دولت هاي نهم و دهم بر ضرورت تاكيد بر مهدويت گرايي همواره اين شائبه را به همراه داشته كه عده اي فرصت طلب و سودجو به سوء استفاده از احساسات پاك و بي پيرايه مردم بپردازند و مفهوم انتظار را دستمايه اي براي انحراف افكارعمومي از جريان آرمانخواهانه تشيع بسازند و باعث مشوب شدن حقيقت روشن انتظار در چشم و منظر مردم گردند.
يكي از اين انحرافات جدي مسئله " توقيت " و "تطبيق " در خصوص ظهور حضرت حجت بن الحسن العسكري(عج) است. توقيت اصطلاحا تعيين وقت براي ظهور امام زمان(عج) است و تطبيق مصداق يابي درباره حوادث و اشخاصي است كه در هنگام ظهور حضور موثري دارند. توقيت و تطبيق بارها در روايات اسلامي مورد نكوهش و مذمت قرار گرفته اند و منتظرين به تكذيب " وقّاتون " فراخوانده شده اند. اين دو انحراف از يك سو باعث سست شدن اعتقادات مذهبي مردم مي گردند چرا كه تجارب تاريخي در سه دوره هجوم مغول، قيام سربداران خراسان و شاه عبّاس صفوي نشان داد كه رواج توقيت و تطبيق نه تنها باعث تقويت اعتقادات مذهبي مردم نمي شود بلكه با عدم تحقق آنها به لاقيدي و اباحي گري در سطح اجتماع انجاميد. از سوي ديگر اين دو انحراف برآيند اقدامات اقليتي شيطان پرست است كه برخي دانسته يا نادانسته بر شيپور آن مي دمند و زمينه را براي جنگ با ولي الله فراهم مي كنند.
در واقع شيطان و شيطان پرستان با توقيت و تطبيق انحرافي در تلاشند زمينه هاي سيطره كامل شيطان بر زمين را فراهم كنند. به همين منظور صهيونيسم بين الملل با توسل به ابزار مختلف اعم از سياستمداران، دانشمندان، نويسندگان، رسانه ها، اينترنت، فيلم ها، كتاب ها، انجمن هاي علمي و سياسي و... افكار و اذهان جهاني را به سمت پايان جهان و آرماگدون نهايي سوق مي دهد تا با پيروزي منجي ادعايي آنها ، بهشت موعود پس از جنگ نهايي برپا گردد. عده اي فريب خورده نيز نادانسته در زمين بازي شيطان وارد مي شوند و مبتني بر طراحي هاي خناسانه و انحرافي براي تعيين وقت و مصداق دست بهعمل و اقدام مي زنند به اين اميد و تصور كه زمينه هاي حضور حضرت حجت(عج) را فراهم مي كنند. غافل از اينكه اين گروه منحرف فريب سربازان شيطان را خورده اند و فعاليت هاي جاهلانه آنها نه تنها تاثيري در تعجيل ظهور امام زمان (عج) ندارد بلكه حتي مي تواند موجب "بداء " در ظهور گردد.
بديهي است راه مقابله با اين انحراف افشا و تبيين آن، فهم انديشه هاي ناب شيعي و انتقال صحيح آنها به مردم به موازات جامعه پذيري ارزشهاي انقلاب اسلامي به عنوان يك دگرگوني اجتماعي همگرا و همسو با فلسفه انتظار است. اين روشنگري مي تواند جامعه را از گزند آسيبهاي بدخواهان و دشمنان اسلام ناب بر حذر دارد. مهمترين عاملي كه در اين مسير مي تواند مانع از انحرافات و كژتابي ها شود ولايت فقيه و علمايي است كه در توقيع شريف حضرت بدان سفارش شده كه در زمان غيبت مسير انتظار از پيروي تقليد از آنها مي گذرد. در توقيع شريف حضرت ولي عصر(عج) آمده است: " من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه " بر اين اساس هر مسيري به غير از توصيه وجود نازنين امام زمان(عج) در صورتبندي استراتژي انتظار مسيري منحرف و بيراهه است.
* كيهان
روزنامه كيهان در يادداشت روز خود با عنوان "فتيله ها را پايين مي كشند " به قلم مهدي محمدي آورده است: مقام هاي اسراييلي طي يك هفته گذشته تقريبا به صراحت گفته اند كه گزينه درگيري نظامي با ايران از روي ميز آنها حذف شده است. بازي را ايهود باراك وزير دفاع كابينه نتانياهو آغاز كرد. او روز 16 ارديبهشت به هاآرتص گفت يك ايران هسته اي آنقدرها هم كه نتانياهو مي گويد خطرناك نيست. اشاره او به سخنان يك هفته قبل نخست وزير هميشه عصباني رژيم اشغالگر بود كه گفته بود يك ايران هسته اي ايجادكننده هولوكاستي ديگر براي اسراييل خواهد بود. باراك كه از حيث سياست داخلي رقيب نتانياهو محسوب مي شود بدون ملاحظه كاري گفت اسراييل نبايد در مورد تبعات هسته اي شدن ايران دست به ايجاد وحشت عمومي بزند و طوري موضع گيري كند كه گويي مردم از همين حالا بايد به پناهگاه بروند. باراك نهايتا نتيجه گرفت كه ايران حتي اگر سلاح هسته اي بسازد «محاسبه پذير» رفتار خواهد كرد. سخنان باراك اگرچه ملاحظه كارانه بيان شده بود ولي نشان مي داد كه زير پوسته ادبيات رسمي در تل آويو -كه سعي مي كند سخت و تزلزل ناپذير جلوه كند- ديدگاهي متفاوت درباره تبعات امنيتي و ژئوپلتيكي يك ايران هسته اي در حال شكل گرفتن است.
هنوز التهاب ناشي از سخنان باراك فروننشسته بود كه مئير داگان ضربه بعدي را وارد كرد. داگان بيش از 3 ماه است كه پست رياست موساد را به معاون خود تامير پرادو واگذار كرده و خود به سازمان كشتي راني اسراييل رفته است. به دلايلي كه هنوز روشن نيست -يا بهتر بگوييم، نمي توان درباره آن اظهار نظر قطعي كرد- داگان از لحظه اي كه پاي خود را از موساد بيرون گذاشت، بناي ناسازگاري با سياست هاي رسمي دولت اسراييل را گذاشته است و اين براي دولت نيم بند نتانياهو كه مدت ها تلاش كرده بود با سر هم كردن مقاديري توهمات و تخيلات، از داگان يك اسطوره بسازد، ضربه اي حقيقتا خرد كننده به حساي مي آمد. داگان چند ماه پيش در مراسم توديع خود از موساد ناگهان ارزيابي رسمي دولت اسراييل از روند حركت برنامه هسته اي ايران را زير سوال برد و گفت عقيده ندارد ايران تا پيش از سال 2015 سلاح هسته اي بسازد. اين سخن از زبان كسي كه تا ديروز رييس سرويس اطلاعات خارجي و مسئول پرونده ايران در دولت غاصب اسراييل بود، به مثابه شوكي بزرگ به سياست دولت نتانياهو عمل كرد. خاطره اين اظهارنظر داگان هنوز فراموش نشده بود كه او هفته پيش دنباله حرف هاي باراك را گرفت و در جمع دانشجويان مركز عبري بيت المقدس گفت معتقد است هر كسي كه به دنبال نابود كردن برنامه هسته اي ايران از طريق حمله نظامي باشد، «يك احمق» است. طبيعي بود كه دوباره سر و صداها شروع شود و همه داگان را به سبب حرف هاي مسئله دارش سرزنش كنند منتها چيزي كه اين بار متفاوت از آب درآمد اين بود كه هيچ يك از سرزنش كنندگان -از جمله باراك- اصل حرف داگان را زير سوال نبردند بلكه همه سخنشان اين بود كه او چرا بي احتياطي مي كند و چنين حرف هايي را علنا بر زبان مي آورد! يك بار ديگر داگان چيزهايي گفته بود كه ظاهرا نبايد مي گفت.
براي آنكه ببينيم آيا با يك تغيير راهبرد اسراييل مواجهيم يا نه و اگر تغيير راهبردي در كار است ماهيت آن دقيقا چيست، ناچار بايد مروري بسيار كلي بر خطوط راهنماي سياست گذاري استراتژيك اسراييل و امريكا درباره ايران در سال هاي گذشته بكنيم. مدت هاست-شايد بيش از 3 سال- كه بسياري از تحليلگران عقيده دارند حمله نظامي به دلايل عملياتي و اطلاعاتي -كه اين يادداشت از آنها بحث نمي كند- به عنوان يك گزينه واقعي از سبد گزينه هاي اعمالي امريكا و اسراييل -هر دو- عليه ايران حذف شده است. اما اختلافي كه دراين مدت ميان واشينگتن و تل آويو وجود داشته اين بوده كه آيا اين گزينه بايد از سياست اعلامي در مقابل ايران يا به عبارت بهتر از دستور كار رسانه اي وعمليات رواني هم حذف شود؟ امريكايي ها بويژه رابرت گيتس وزير دفاع اخيرا خانه نشين شده دولت اوباما معتقد بودند كه در سياست اعلامي هم ضرورتي به تكرار اينكه احتمال درگيري نظامي با ايران وجود دارد نيست چرا كه استفاده بي رويه از ادبيات تهديد نظامي باعث ايجاد اجماع داخلي در ايران خواهد شد و اساس راهبرد امريكا را كه مبتني بر تعميق شكاف هاي دروني ايران است مخدوش مي كند. اما در اسراييل ديدگاهي كم و بيش متفاوت وجود داشت كه نتانياهو شخصا آن را پي گيري مي كرد و آن هم اين بود كه درست است كه گزينه نظامي عملا هرگز عليه ايران قابل به كار گيري نيست ولي تهديد به جنگ را هرگز نبايد از ادبيات رسمي و تحليلي حذف كرد. در مجموع از آنچه اسراييلي ها عليه ايران گفته اند 4 علت زير را براي تداوم استفاده از بلوف حمله، در ادبيات اسراييلي عليه ايران مي توان بيرون كشيد:
اول- صهيونيست ها دائما نگران بوده اند كه دولت امريكا به دليل نيازهاي حاد منطقه اي و عجز در تدوين راهبردي موفق كه بتواند برنامه هسته اي ايران را با موفقيت مهار كند، به معامله با ايران روي بياورند. به همين دليل نتانياهو تصميم گرفت براي جلوگيري از كوتاه آمدن احتمالي امريكا در مقابل تهديد به «ديوانگي عليه ايران» را از ادبيات خود حذف نكند.
دوم- نكته دوم اين است كه برخي محافل اسراييلي مي گويند اسراييل به هيچ وجه مايل نبود امريكا رسما بگويد حمله به ايران را از روي ميز خود حذف كرده است. بنابراين تصميم گرفت با پر رنگ كردن اين احتمال كه ممكن است خود به تنهايي عليه ايران اقدام كند امريكايي ها را وادار كند براي عقب نماندن از اسراييل هم كه شده تاكيد كنند كه گزينه نظامي را همچنان روي ميز نگه داشته اند.
سوم- سومين علت اين بود كه اسراييلي ها مايل نبودند به هيچ قيمتي مسئله ايران اولويت خود را در سياست امريكا و همچنين در دستور كار نهادهاي بين المللي مانند آژانس، شوراي امنيت و همچنين اروپا از دست بدهد. اسراييلي ها نگران بودند كه ضعف امريكا و اروپا در مقابل ايران آنها را در اجراي تحريم ها عليه ايران سست كند و بويژه اروپايي ها براي عقب نماندن از روسيه و چين به حضور در بازار ايران و گسترش مبادلات تجاري با آن ادامه بدهند. تهديد به حمله از نظر اسراييل داراي اين كاركرد بود كه غرب را براي اجراي جدي تر تحريم ها تحت فشار مي گذاشت تا مبادا كار به اقدام يك جانبه اسراييل و درگيري نظامي بكشد!
چهارم- و مهم تر ازهمه اينكه نتانياهو و برخي اعضاي تيم امنيت ملي اش مانند دان مريدور (وزير اطلاعات و جاسوسي) مدت هاست عقيده دارند تا زماني كه دورنماي «يك تهديد معتبر نظامي» پيش روي ايران قرار نداشته باشد ايران از هيچ نوعي از تحريم ها هر چقدر هم قوي باشد تاثيرنخواهد پذيرفت. بر مبناي اين ديدگاه، شرط موثر واقع شدن تحريم ها اين است كه ايران احساس كند آن سوي تحريم ها حمله نظامي است و در نتيجه تصميم به تعديل رفتار خود بگيرد.
درون ايران و در سطح راهبردي، اين ايده كه چيزي به نام حمله نظامي به ايران يك برنامه واقعي است هرگز جدي گرفته نشد. درست است كه آمادگي براي مقابله با تهديد احتمالي بويژه اگر با دشمني مواجه باشيد كه عقل درست و حسابي هم ندارد شرط عقل است ولي اينكه احتمال حمله، به يكي از اركان سياست گذاري استراتژيك ايران تبديل شود (دقيقا همان چيزي كه غرب در پي آن بود) هرگز رخ نداد. اتفاقي كه اكنون در حال رخ دادن است اين است كه اسراييلي ها خود نيز تصميم گرفته اند اين بلوف را كنار بگذارند و تهديد به حمله را علاوه بر سياست اعمالي، از سياست اعلامي خود هم حذف كنند. مجموعه ارزيابي ها نشان مي دهد اين موضوع دو دليل عمده داشته است.
دليل اول اين است كه با وجود تحولات شتابان منطقه كه باعث روي كار آمدن و قدرت گرفتن برخي از راديكال ترين نيروهاي ضد امريكايي و ضد اسراييلي شده ديگر براي اسراييلي ها مقدرو نيست كه سياست تبليغاتي قبلي خود مبني بر تهديد بودن ايران براي تمام جهان را پي بگيرند. اكنون همه آنها كه تا ديروز اسراييلي ها در گوششان مي خواندند كه ايران تهديد اصلي است -مثلا ديكتاتورهاي عربي- مي بينند كه تهديد اصلي و ويران كننده از كف خيابان هاي پايتخت ها و شهر هاي خود آنها مي جوشد بي آنكه ايران در آن مداخله اي داشته باشد. بنابراين اكنون ديگر مسخره است كه كشورهاي مختلف زير بار اين حقه صهيونيستي بروند وخود را با تهديد خيالي به نام ايران مشغول كنند در حالي كه انقلابيون دم در كاخ هاي آنها نشسته اند.
دليل دوم اساسي تر است. اسراييلي ها فهميده اند كه تحولات منطقه موقعيت راهبردي امريكا در مقابل ايران را به شدت تضعيف كرده و انگيزه كاخ سفيد براي سرشاخ شدن با ايران را نسبت به هر زمان ديگري در طول يك دهه گذشته كمتر ساخته است. مهم ترين نگراني امريكا اكنون اين است كه ميزان تغيير در ژئوپلتيك منطقه و فرايند اسلامي- ايرانيزه شدن آن را تا مي تواند محدودتر كند تا منافع حياتي اش هر چه كمتر آسيب ببيند و در اين راه اگر لازم باشد امنيت خود را بر امنيت اسراييل ترجيح خواهد داد. تحت اين شرايط اين احتمال از ديد محافل صهيونيستي بسيار جدي است كه امريكا به دنبال مصالحه اي با ايران، از اولويت خارج كردن بحث هسته اي و آغاز مذاكرات منطقه اي با آن باشد چنان كه پيشنهاد روس ها همين است. ظاهرا تيم سياستگذار امور ايران در اسراييل به اين نتيجه رسيده است كه اين احتمال جدي است و حالا كه اينطور است اسراييل نبايد حرف هايي بزند كه بعدا يعني وقتي كه غربي ها آرام آرام به سمت پذيرش برنامه هسته اي ايران حركت كردند قادر به عمل كردن به آن نباشد.
به عبارت ديگر اسراييلي ها مشغول انديشيدن به اين نكته هستند كه تاكيد بيش از حد بر احتمال درگيري نظامي با ايران -كه خودشان بهتر از هر كس مي دانند بلوفي بيش نيست - از اين به بعد كه احتمال ورود غرب به عرصه مصالحه استراتژيك با ايران در اثر تحولات منطقه بالا رفته مي تواند به يك آبرو ريزي بزرگ براي آنها منجر شود. پس تصميم گرفته اند فتيله را پايين بكشند و پايين كشيدن فتيله يعني بگويند نمي شود به ايران حمله كرد، ايران نمي خواهد به اسراييل حمله كند و ... اصلا چه كسي گفته برنامه هسته اي ايران خطرناك است؟! و همه اينها در حالي است كه صهيونيست ها، جمهوري اسلامي ايران را اصلي ترين خطر براي موجوديت رژيم جعلي خود مي دانند.
* جمهوري اسلامي
روزنامه جمهوري اسلامي در سرمقاله امروز خود با عنوان "شوراي همكاري، عضوگيري منفعلانه " آورده است: درحالي كه طرح شوراي همكاري خليج فارس براي نجات علي عبدالله صالح ديكتاتور يمن را مردم اين كشور با خشم و عصبانيت رد كردهاند و در شرايطي كه رژيمهاي پادشاهي مراكش و اردن با قيامها و اعتراضات مردمي مواجهند و در نوبت سقوط قرار دارند، شوراي همكاري خليج فارس با مأموريت جديدي به صحنه آمده و يكبار ديگر درصدد برآمده بخت خود را بيازمايد.
سران شوراي همكاري خليج فارس در نشست رياض تصميم گرفتند از رژيمهاي اردن و مراكش براي پيوستن به اين شورا دعوت به عمل آورند تا در برابر قيامهاي مردمي در كشورهاي عرب اعلام همبستگي كنند. بدين ترتيب، شوراي همكاري تصميم گرفته است عملاً به فصل مشترك رژيمهاي ديكتاتوري عرب تبديل گردد.
رژيمهاي مفلوك اردن و مراكش كه خود نيز در ماههاي اخير با قيامهاي مردمي مواجهند، از اين دعوت استقبال كرده و مراتب آمادگي خود را براي پيوستن به شوراي همكاري خليج فارس اعلام نمودهاند.
اين براي نخستين بار نيست كه شوراي همكاري خليج فارس در عين آنكه يك پيمان منطقهاي با شرايط ويژه محسوب ميشود، به كشورهاي خارج از حوزه خليج فارس براي تقويت بنيه نظامي - امنيتي خود متوسل ميشود. پيش از اين نيز رژيم كمپ ديويدي مصر با پيوستن به اين شورا، در حمايت از طيف رژيمهاي مرتجع حامي صدام، از هيچ كوششي فروگذار نكرد. اگرچه ظاهراً عراق جزو اين تشكل نبود ولي اين شورا تمامي توان و ظرفيت خود را در جهت تقويت رژيم جنايتكار صدام قرار داده بود و در ميدان عمل اين تشكل را به "شوراي همكاري با صدام " تبديل نموده بود كه در عين حال، فصل مشترك رژيمهاي بدنام عرب نيز هست و اين ويژگيهاي شرم آور را براي هميشه حفظ خواهد كرد.
اكنون به بركت قيام عظيم ملت بزرگ مصر، رژيم مفلوك مبارك از صحنه حذف شده و مصر مايل نيست نقش گذشته را ايفا كند لكن رژيمهاي عرب حاشيه جنوبي خليج فارس به درجهاي از افلاس و درماندگي رسيدهاند كه حركتهاي عدالتخواهانه و مردمي نيز احساس خطر ميكنند و براي سركوب آنها به هر وسيله ممكن متوسل ميشوند. ناگفته پيداست اگر مبارك همچنان بر مسند قدرت بود و رژيم كمپ ديويدي با همان ساختار گذشته به فعاليت خود در جهت تأمين اهداف آمريكا، رژيم صهيونيستي و ارتجاع عرب سرگرم بود، يقيناً براي پيوستن به اشغالگران سعودي در مرحله سركوب قيام مردم مظلوم بحرين حتي براي لحظهاي ترديد به خود راه نميداد. اكنون با تغيير معادلات سياسي در مصر، شوراي همكاري دست به دامان اردن و مراكش گرديده كه با پيوستن به آنها از يكطرف به ارتجاع عرب دلگرمي دهند كه گويا آنها با يكديگر متحدند و از طرف ديگر ملتهاي عرب و بويژه مردم بحرين را مرعوب سازند كه اين بار با شوراي همكاري و دو رژيم جنايتكار ديگر طرف هستند و بايد از مواضع حق طلبانه عقب نشيني كنند.
اين نكته بويژه در آستانه سي امين سالگرد تشكيل شوراي همكاري، بسيار طنزآميز است كه اين تشكل عملاً "شوراي همكاري بدنامان " شده و از ابتدا نيز در خدمت رژيمهاي مرتجع بوده و امروز هم در سي امين سالگرد شكل گيري آن، كارنامهاي سياه و شرم آور دارد كه تحت هيچ شرايطي قابل توجيه نيست و نميتوان از عملكرد نكبت بار آن دفاع نمود. طبعاً در مورد تصميم اخير سران براي پيوستن اردن و مراكش، استدلال محكمي وجود ندارد، كما اينكه در پيوستن مصر به اين تشكل نيز همين مشكل وجود داشت.
آنچه اوضاع را پيچيدهتر ميكند، افشاي اين مسئله است كه اصل پيشنهاد براي دعوت از اردن و مراكش، توسط مقامات ارشد سازمان "سيا " مطرح و پيگيري شده و اساس طرح، يك موضوع تحميلي است كه اهداف خاص فرامنطقهاي دارد. البته ادعا شده است كه با پذيرش عضويت شوراي همكاري، اتباع هر 8 كشور ميتوانند بدون نياز به ويزا در ساير كشورهاي عضو تردد كنند ولي گفته ميشود اين پيشنهاد، منافع دو طرفه براي رژيمهاي در شرف انقراض دارد و ميتواند زمينههاي قانوني براي اعزام فوري نيروهاي سركوبگر به نقاط بحراني در ساير كشورهاي عضو را فراهم سازد. تقريباً به طور همزمان، رژيم آل سعود سعي دارد زمينههاي اشغال دائمي و حضور نظامي هميشگي در بحرين را فراهم سازد و حتي با كوچ دادن اتباع عربستان به بحرين، تركيب جمعيت بحرين را نيز به زيان مردم اين كشور تغيير دهد. اين اقدامات موذيانه و تلاش براي تثبيت زمينههاي حضور دائمي عربستان در بحرين، بدبيني برخي مقامات ارشد بحرين را نيز به همراه داشته و آنها نگرانند كه در اساس طرح سركوب مردم بحرين، "نقض غرض " گردد و مسئله در مسيري برگشت ناپذير و براي هميشه به زيان منافع ملي بحرين و در جهت تأمين اهداف اشغالگران سعودي تثبيت شود.
اين آرزوي اشغالگران سعودي و طراحان چنين طرحهاي خائنانهاي است كه اوضاع را به نفع خود به پيش ببرند ولي تجربه نشان داده است كه وابستگي رژيمهاي پادشاهي به يكديگر، باعث افزايش آسيب پذيري آنها از تحولات منطقه ميشود و دقيقاً به عكس طرح اوليه، هر حادثهاي به تضعيف و انزواي روزافزون رژيمهاي پادشاهي و مشخصاً عربستان خواهد انجاميد. در واقع اگر آل سعود، سرنوشت مبارك، بن علي، علي عبدالله صالح و آل خليفه را به سرنوشت خود گره بزند و بالعكس، پس از قطعي شدن سقوط آنها، ضربهاي را به طور ناخواسته متوجه رژيم آل سعود و حاكميت آنها بر مقدرات عربستان كرده است.
بدين ترتيب اگر بدون پيوستن رژيمهاي پادشاهي به يكديگر، آنها تك تك و با وجود يك فاصله زماني از يكديگر سقوط ميكردند، از اين پس با ايجاد و حفظ پيوستگي آنها به يكديگر، همگي با طناب نخستين رژيمي كه سقوط كند، به قعر زباله دان تاريخ ميروند. چرا كه خود چنين خواسته اند! اهداف و انگيزههاي رژيم اردن و مراكش براي پيوستن به شوراي همكاري، قابل درك است زيرا اين اقدام حداقل به انزواي زجر دهنده و انفعال آنها به صورت موقت خاتمه ميدهد ولي دراز كردن دست عربستان و شوراي همكاري به سوي رژيمهائي كه خودشان در نوبت سقوط قرار دارند، اوج انفعال و درماندگي شوراي همكاري را نشان ميدهد و ثابت ميكند كه عضوگيري اين شورا در شرايط كنوني نتيجه انفعال آنست و از روي اضطرار به چنين اقدامي روي آورده نه ابتكار. سران شوراي همكاري خليج فارس تصور ميكنند با چاقتر كردن اين شورا ميتوانند خود را از سونامي قيامهاي مردمي منطقه نجات دهند، غافل از آنكه اين سونامي تا كنار كاخهاي آنها آمده و منتظر اجازه آنها نميماند و هرچه بيشتر چاق شوند زودتر از پا درخواهند آمد.
* مردمسالاري
روزنامه مردمسالاري در سرمقاله روز خود با عنوان " دوقطبي شدن اصولگرايان "به قلم مهدي قوامي پور آورده است: اين روزها اختلافات دولت دهم با ديگر اركان نظام آن قدر شديد و پر دامنه شده است كه از رسمي ترين تريبون هاي جمهوري اسلامي نظير خطبه هاي نماز جمعه و حتي صدا و سيماي جمهوري اسلامي تندترين انتقادها به دولت مي شود و مجلس اصولگرا كه تا ديروز مدام عقب نشيني مي كرد حالا تا پاي به كرسي نشاندن حرف خود بر سر مواضع خود مي ايستد. بررسي كارنامه دولت نهم و دهم مجالي فراخ مي طلبد كه در اين مقال نمي گنجد اما نگاهي از سر تامل و دقت به حوادث همين چند هفته گذشته خود مي تواند ميزان و ملاكي باشد تا قانونمندي دولت را سنجيد. دولتي كه از بالاترين سطح حمايت همه اركان نظام برخوردار بود و گمان مي رفت در سايه چنين حمايت هايي بتواند بسياري از مشكلات كشور خصوصا مشكلات اقتصادي را كه ترجيع بند انتقادات اصولگرايان عليه اصلاح طلبان بود حل كند. فراموش نمي كنيم برپايي مجلس ختم نماديني كه در مسجد هدايت براي كارتن خواب ها برپا شد و اتفاقا از سوي صداوسيما نيز پوشش خبري داده شد تا نشاني از ناكارآمدي اصلاح طلبان در حل مشكلات اقتصادي كشور باشد. اما حالا به نظر مي رسد نه تنها مشكلات كشور از جمله مشكلات اقتصادي حل نشده بلكه پيچيده تر نيز شده است و افزون بر آن حوادثي در عرصه سياست داخلي كشور رخ داده است كه اتفاقا در تاريخ جمهوري اسلامي بي سابقه بوده است.
ليكن در چنين شرايطي رئيس دولت دهم، دولت هاي نهم و دهم را قانون مند ترين دولت ها در نظام جمهوري اسلامي مي خواند. به يقين قضاوت در مورد اين سخن رئيس دولت دهم خيلي مشكل نيست اما نكته مهم تري در پس اين حوادث نهفته است كه نيازمند تاملي بيشتر است. به راستي چرا آن همه حمايت و همراهي مجلس و ديگر نهادهاي رسمي از دولت دهم به يك باره تبديل به انتقاداتي چنين بي پروا شده است؟ چرا به يك باره فضاي سياسي كشور دو قطبي مي شود؟ در يك سو حاميان دولت و در ديگر سو طيف سنتي اصولگرايان. حالا اين صف بندي ها به حدي رسيده است كه طيف سنتي نگران سلامت انتخابات است.نكته اي كه هر بار كه از سوي اصلاح طلبان مطرح شد شديدترين انتقادات را از سوي اصولگرايان به همراه داشت. به راستي ريشه اين اختلافات و دو قطبي شدن فضاي سياسي كشور در چيست ؟ آيا اصولگرايان تا ديروز قادر به ديدن اين انحرافات نبودند؟ يا آن كه اين انحرافات يك شبه و به يك باره رخ داده است؟يا شايد دلايل ديگري دارد؟ريشه اين حوادث هر چه كه باشد يك نكته را به خوبي نشان مي دهد و آن زيان هاي حذف اصلاح طلبان به عنوان يك آلترناتيو و نيروي مهار كننده در فضاي سياسي كشور است.
اگر چه با حذف نيروهاي اصلاح طلب از فضاي سياسي زيان هايي به كشور وارد شده است اما شايد الا ن زمان آن فرا رسيده باشد كه اصولگرايان به ضرورت وجود اصلاح طلبان در عرصه سياسي كشور پي برده و شرايط حضور دوباره آنان را فراهم آورند. حضوري كه نه تنها مي تواند نقش نظارتي و مهار كننده قدرت را داشته باشد بلكه مي تواند به گرم تر شدن فضاي انتخاباتي كشور نيز كمك هاي شاياني نمايد. ولي شايد آنان طرح ديگري در سر داشته باشند. طرحي كه ريشه در حوادث اخير دارد و ابعاد ديگر آن در آينده اي نزديك آشكار خواهد شد.
* سياست روز
روزنامه سياست روز سرمقاله خود با عنوان "وابستگيهاي جريان انحرافي " به قلم محمد صفري آورده است: اگر تصور شود كه جريان انحرافي كه اكنون از آن نام برده ميشود، مدت كوتاهي است كه سر از تخم درآورده و شروع به راه رفتن و اين طرف و آن طرف پريدن كرده است، يك تصور و خيال خام است، كه اگر هم اين تصور در ذهن سياسيون و تحليلگران باشد، پس بايد افسوس خورد كه چرا چنين است! اگر هم موضعگيري نسبت به آن ميشود چرا اينقدر دير؟
جريانهاي انحرافي در جمهوري اسلامي ايران سابقه ديرينه دارند. از اينگونه نمونهها و موارد را ميتوان در تاريخ عمر 32 ساله جمهوري اسلامي ايران به وضوح و روشني مشاهده كرد.
اماجريان انحرافي كه اكنون از آن ياد ميشود و علما و بزرگان دين و شخصيتهاي سياسي هم پس از مدتها لب به سخن گشوده و در اين باره به روشنگري ميپردازند، سابقهاي نه چندان دور دارد اينگونه تصور نشود كه قصد بر اين است دولت متهم شود، خير، اما اين جريان انحرافي در جايي لانه كرده است كه توقع آن نميرود. جريان انحرافي تازهاي كه شكل گرفته است از همان ابتدا و حتي ميتوان گفت پيش از آن، فعاليتهاي گستردهاي را براي مطرح كردن عقايد خاص خود انجام داده است و اكنون پس از گذشت چندين سال از آن موقع، سياستهاي خود را كمي رو كرده و آشكارا دست به تبليغ عقايد و ديدگاههايي ميزند كه مورد انتقاد ونقد روشنگرانه نخبگان و فرهيختگان كشور است.
هدف اين جريان چيست؟ اين ايدئولوژي و طرز تفكري كه اكنون روي آن كار ميشود و تبليغ، در پي چه چيزي است؟
قدرت، ثروت، پست و مقام، تغيير ماهيت نظام، انتخابات و يا براندازي...؟
اگر هر يك از اين موارد مورد نظر جريان ياد شده باشد، هر يك از آنها نيازمند بازشناسي و موشكافي دقيق از سوي نخبگاني است كه دل در گرو انقلاب و اسلام و ولايت فقيه دارند.
اكنون شاهد آن هستيم كه اصولگراياني كه از دولت نهم و دهم دفاع ميكردند به خاطر برخي از اتفاقات و اختلافاتي كه اخيرا روي داده است، منتقدين اصلي دولت شدهاند. به خاطر فضاي سياسي كشور كه فضايي غبارآلود و تخريبي است و همين فضا باعث ميشود تا مشاور امنيت ملي اوباما بگويد؛ «حكومت ايران دچار ضعفهاي ساختاري متعددي است و بر ساكت كردن مخالفان و حفظ بقاي خود متمركز شده است...»
دليل اينگونه برداشتها چيست؟
پس از فتنه 88 و در بحبوحه آن آمريكا و غرب تصورشان اين بود كه اعتراضات صورت گرفته كار حكومت اسلامي را يكسره خواهد كرد اما اين بحران با درايت ولي فقيه و رهبري نظام به خوبي پايان يافت و نشان داد كه جمهوري اسلامي ايران دچار هيچ ضعف ساختاري نيست.
اما پس از پايان فتنه 88 بود كه جريان انحرافي خود را پيروز ميدان تلقي كرد و تصورش اين بود كه راهپيمايي ميليوني مردم در 19 دي و 22 بهمن در راستاي حمايت از ديدگاههاي آن جريان است اما غافل از اين بود كه آن حضور ميليوني تنها به واسطه عشق به رهبري و دفاع از حريم ولايت بود، كه توسط فتنه 88 قصد تضعيف و تخريب آن را داشتند.
اين جريان از آن زمان برنامههايي را اجرا كرد كه به نوعي ميتوان در راستاي همان اهداف فتنه 88 تلقي كرد. اصليترين هدف اين جريان تضعيف جايگاه ولايت فقيه با اين توجيه كه حضرت مهدي(عج) كشور را مديريت و اداره ميكنند، بود. اين تئوري كه پيش از آن نمونهاي از آن يافت نميشد، براساس تحليل بزرگاني همچون آيتالله مصباح يزدي كه ميگويد:«اين سخن به اين معناست كه اگر خود وليعصر (عج) جامعه را اداره ميكنند، پس نيازي به واسطه و نايب نيست» مورد نقد قرار گرفت. آيتالله مصباح يزدي در ادامه سخنانش ميگويد:«اگر اين تفكر در جامعه رواج يابد و كسي كه اين تفكر را رواج ميدهد، قدرت در اختيار داشته باشد و به احتمال 99 درصد كمكهاي خارجي نيز ضميمه آن شود، چه شرايطي در جامعه به وجود ميآيد؟ وي هشداري جدي درباره ظهور «باب» تازهاي در كشور ميدهد و ميگويد:اگر اين جريان ادامه يابد و يك روز ديديم كه علي محمد باب ديگري به دست خودمان و عليرغم خون شهيدان و مقاومتهاي فراوان به وجود آمده است، تعجب نكنيم...
بيش از 160 سال پيش از اين، شخصي به نام علي محمد مدعي شد كه باب «علم» امامان شيعه(ع) و نماينده آخرنشينان حجتبنالحسن عسكري(ع) است. ديري نگذشت كه پاي خود را فراتر گذاشت و ادعاي قائميت و رسالت و حتي ربوبيت كرد.
اما نكتهاي كه آيتالله مصباح يزدي به آن اشاره كرد وابستگي و حمايت 99 درصدي خارجيها از اين جريان انحرافي است. در تاريخ نمونههاي بسياري ديده ميشود كه اينگونه جريانهاي انحرافي چگونه مورد حمايتهاي گسترده كشورهاي خارجي از جمله انگليس و روسيه قرار داشتند. از آن نمونه ميتوان به همين فرقه بهائيت اشاره كرد. كه از حمايتهاي روسيه تزاري و انگليس برخوردار بود.
در آن زمان نقش روحانيت شيعه براي مقابله با آن انحراف بزرگ، تعيينكننده و سرنوشتساز بود و اكنون كه علماي شيعه به جريان انحرافي تازهاي كه خود از آن نام ميبرند آگاه شدهاند، براي اين كه افكار عمومي جامعه و قشر جوان كشور دچار تزلزل آرا و انديشه ديني نشوند بايد به روشنگري دراين باره بپردازند تا بدعت تازهاي شكل نگيرد.
* قدس
روزنامه قدس در سرمقاله روز خود با عنوان "شوراي جديد همكاري خليج فارس چالشها و تهديدها "به قلم سيامك باقري آورده است: پيوند زدن اردن و مغرب به شوراي همكاري خليج فارس، تعجب بسياري از صاحب نظران بين الملل را برانگيخت.
اين تصميم شگفت انگيز كه در سيزدهمين نشست سران اين كشورها اتخاذ شد، در واقع نگراني عميق اعضاي اين شورا را از تحولات منطقه و ترس از فروپاشي نشان مي دهد.
بنا بر تئوريهاي سياسي، ائتلافها هميشه در سايه ترس از يك رويداد يا وجود منافع، تهديدها و دشمن مشترك رخ مي دهد. به طور خلاصه، اگر كشورهاي عضو يك پيمان داراي منافع و دشمن مشترك نباشند، هيچ گاه به سمت تشكيل اتحاديه يا پيمان همكاري نخواهند رفت.
اكنون سؤال اساسي اين است كه دشمن مشترك اعضاي شوراي همكاري خليج فارس چيست؟ اين تهديد كدام است كه باعث مي شود مغرب از آن سوي غرب آفريقا پيشنهاد همكاري با اعضاي شوراي همكاري خليج فارس را مطرح كند؟
پاسخ اين پرسش به راحتي و با نگاه به تحولات منطقه اي قابل دريافت است. در حقيقت، دشمن مشترك كشورهاي عضو شورا موج بيداري مردمي و فروپاشي قدرتهاي ديكتاتور منطقه است. پيامد اين انقلابها به روشني نگراني برخي دولتها -كه شرايطي مانند مصر يا تونس دارند- را برانگيخته است.
اين كشورها مي كوشند با تقويت ائتلاف خود راهي براي ايجاد اتحاد محافظه كارانه ايجاد كرده و در مواقع خاص به كمك يكديگر بروند. در چنين شرايطي، كشورهاي عضو ائتلاف از قدرت نرم افزاري (رسانه ها و حمايتهاي بين المللي) و سخت افزاري (تجهيزات نظامي و همكاريهاي اطلاعاتي) خود براي كمك رساندن به يكديگر استفاده خواهند كرد.
در واقع، دولتهاي محافظه كار سعي مي كنند با تشكيل چنين اتحاديه هايي همپيمانان جديدي براي حمايت از خود پيدا كنند. اين همپيمانان، مي توانند از روشهاي مختلف كه در نهايت منجر به پناه دادن به ديكتاتورها خواهد شد، با متحدانشان همكاري كنند، اما بايد هشدار داد كه اين امر پيامدهايي هم خواهد داشت.
نخست، اينكه در صورت بروز هرگونه انقلاب يا اعتراض مردمي و سركوب آن توسط كشورهاي ديگر، موج اعتراضها به كشورهاي ثالث درگير در موضوع هم سرايت خواهد كرد و تنفر عمومي را رقم خواهد زد.
اين تجربه قبلاً هم اتفاق افتاده است و آن مربوط به كنگره وين در سال 1815 است. اين كنگره، به دست فاتحان جنگ با ناپلئون بناپارت، به همايشي ضد ملتها تبديل شد. فاتحان تصميم گرفته بودند، هر صدايي را در نطفه خفه كنند، كاري كه در سركوب قيام كارگري بزرگ 1848 ميلادي، با خونسردي تمام انجام دادند، اما در نهايت، بي آنكه بدانند زمينه را براي جنگهاي هولناكي آماده كردند كه سالها بعد موجوديت آنها را در معرض خطر قرار داد.
شوراي همكاري خليج فارس هم نگران آن است كه تحولات آينده منطقه، مردم را عليه دولتهاي موروثي تحريك كند، بنابراين بدون توجه به پيامدهاي اتحاد عليه مردم و انقلابهاي آنها درصدد افزايش همكاران خود است. غافل از آنكه اين كار مانند بستن كشتيها به يكديگر در يك طوفان است.
اكنون موج تحول خواهي مردمي همه ساختارهاي سنتي اعم از سلطنتي، نظامي و غيرنظامي، ايدئولوژيك و غيرايدئولوژيك را به چالش گرفته و نوعي مردم سالاري از جنس خاورميانه اي در حال شكل گيري است كه حتي غربيها را نيز كه مدعي دموكراسي و ترقي خواهي هستند غافلگير كرده است.
به همين دليل، بايد گسترش شوراي همكاري خليج فارس را يك نسخه غربي هم تعبير كرد، زيرا دو كشور اردن و مغرب مشخصاً از دوستان نزديك ايالات متحده هستند و بدون اجازه آنها معمولاً حركتي آن هم در سطح منطقه اي و بين المللي انجام نمي دهند. اما از اين نكته غافل هستند كه اين نسخه ممكن است، بيماري آنها را بشدت مزمن كرده و به مرگ منجر شود .
* آفرينش
روزنامه آفرينش در سرمقاله روز خود با عنوان "كشور در كش و قوس تفاسير قانون "به قلم حميد رضا عسگري آورده است: بر اساس ماده 53 قانون برنامه پنجم توسعه قرار شده است كه دولت در يك روند زماني دو ساله تعداد وزارتخانه ها را به 17 واحد كاهش دهد و در همين راستا آن دست از وزارتخانه ها كه همسو هستند را در هم ادغام كند.
اين يك ماده از برنامه پنجم چندين روز است كه تمام توجهات كشور را به خود جلب كرده است و به قولي انرژي و پتانسيل كشور را تحت تاثير قرارداده است. در مورد ادغام وزارتخانه ها دولت معتقد بود كه نمي توان بيش از اين صبر كرد و ادغام ها را معطل گذاشت و بايد سريعا پس از تشكيل وزارتخانه جديد وزير انتخابي دولت بدون كسب راي اعتماد به كار خود مشغول شود. اين برداشت دولت از ماده 53 بود و اقدام خود را مطابق با اصل قانون مي دانست.
اما مجلس در مورد اين قانون معتقد بود كه هرگونه ادغام وزارتخانه ها بايد به تصويب مجلس برسد و وزير جديد هم بايد از نمايندگان راي اعتماد بگيرد. اين تفسيرهاي متفاوت از قانون امري است كه بعضا در برخي قوانين مصوب مجلس پيش مي آيد كه نهايتا با ارجاع آن به شوراي نگهبان و اعلام نظر از سوي آن منظور اصلي قانون شفاف سازي مي شود. در اين قضيه هم پس اختلاف نظر مجلس و دولت در اجراي اين قانون شوراي نگهبان با تفسير خود از قانون نظر مجلس را صحيح تشخيص داد. در همين راستا سران دو قوه مقننه و مجريه جهت رفع اختلافات و گفتگو در جهت نحوه چگونگي ادغام ها نشستي برگزار كردند كه نهايتا اعلام شد كه دولت پذيرفته است كه در نحوه ادغام وزارتخانه ها پيرو نظرات مجلس باشد.
اما ديروز بازهم شاهد بوديم كه رييس جمهور درنامههاي جداگانهاي از سه وزير كابينه خود خداحافظي كرد. اين اقدام نشانگر اين است كه دولت همچنان بر نظر خود مبني بر ادغام وزارتخانه ها تاكيد دارد. اما آنچه نگران كننده مي باشد عدم توجه به سير قانوني امور در كشور مي باشد. اعلام نظر شوراي نگهبان بيش از يك روز طول نكشيد كه مورد بيتوجهي و عدم اقدام عملي قرار گرفت و بازهم از حجم تنش ها در اين چند وقت اخير كاسته نشد.
اندكي واقع بينانه و بدور از جانبداري هاي سياسي بايد به اين اوضاع نگاه كرد. از روزهاي آغازين سال جديد مدام شاهد بروز تنش هاي سياسي در كشور بوده ايم و هيچ دستاوردي جز دادن خوراك به رسانه هاي بيگانه نداشته ايم . خوشبختانه به واسطه ساختار نظام جمهوري اسلامي هيچ بن بستي در امور كشور پيش نمي آيد اما تا هنگامي كه اوضاع به روال عادي برگردد بسياري از رسانه هاي خارجي در بوق و كرنا فرياد اختلاف در ميان لايه هاي اصلي نظام را سر مي دهند. تمامي قوانين و اقداماتي كه از سوي خدمتگزاران اين مردم انجام مي گيرد از سر دلسوزي است و حسن نيت ايشان بر كسي پوشيده نيست .اما بروز اختلاف سليقه ها و ارتقاي اين اختلافات به مشكلات و برخوردهاي سياسي حاصلي جز عقب ماندن كشور چيزي به همراه ندارد. اين همه كش و قوس دراين چند وقت اخير چه حاصلي براي كشورداشته است. آيا جايگاه ما را در عرصه سياست خارجي ارتقا داده است؟ آيا در روند مسئله هسته اي ما اتفاق خاصي رخ داده، آيا به لحاظ اقتصادي توانستيم امرارمعاش مردم را سامان دهيم ، آيا ...؟ . رهبر معظم انقلاب در آغاز سال جديد فرمودند كه تمامي دغدغه مسئولين بايد در راستاي پيشرفت و توسعه اقتصادي باشد تا وضعيت كشور و مردم به لحاظ اقتصادي متحول گردد.متاسفانه در ميان تحولات سياسي در كشور آنچه مورد توجه قرار نگرفته مردم هستند.