گروه فرهنگی صراط - در آخرین روزهای سال 93 و در آستانه نوروز که به طور طبیعی اخبار مربوط به گردشگری و میراث فرهنگی نقش محوری پیدا میکنند، مهم ترین خبری که از این حوزه به گوش میرسد، انتشار سندی است که کارمندان سازمان مربوطه را مجبور به حضور در همایش هایی تکراری و ملالآور میکند.
به گزارش گروه فرهنگی صراط، مسعود سلطانی فر، رییس سازمان میراث فرهنگی هم در آخرین نشست رسانه ای خود، به جز اختصاص عمده وقتش به یک فساد مالی بزرگ حرف خاصی در مورد عملکرد سازمان تحت امرش نداشت جز یک حرف تکراری و ملال آور که "ما وارث نابسامانیهایی از گذشته بودیم"!
البته سلطانیفر، آمارهای از جنس راه اندازی چند خانه صنایع دستی، دریافت تسهیلات برای چند پروژه و ارقامی از این دست هم داد، اما خود بهتر می داند که این ارقام و اعداد با هر مدیری و در هر دولتی تکرار می شود و نه افتخاری برای یک مدیر است و نه ارزیابی دقیقی از عملکردش.
مسعود سلطانی فر، دهم بهمن ماه 92 به میراث فرهنگی آمد؛ 164 روز پس از آنکه محمدعلی نجفی، مهره محوری اصلاحطلبان از این صندلی استعفا کرده بود؛ کسی که آمدنش با استقبال منتقدان 8 ساله این سازمان مواجه شده و آنها را به این سازمان بازگردانده بود.
نجفی می گفت در تاسیس این سازمان نقش داشته؛ اما نیک می دانست متخصص این حوزه نیست؛ شاید به همین دلیل تلاش کرد تا با گفتن اینکه از پیشکسوتان سه حوزه میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری اجازه گرفته، این ضعف را بپوشاند. او مشخصا از مهدی حجت نام برد؛ مردی که اندکی پس از ورود سلطانی فر به شورای شهر، از این شورا رفته بود تا قائم مقام نجفی شود.
سلطانی فر، یک بار دیگر دنبال حجت آمده بود؛ این بار از شورا به میراث. حجت اما همان روز، جور و پلاسش را جمع کرد و از این سازمان رفت؛ کسی منتظر سلطانی فر نبود؛ به او خوشامد نگفتند؛ در عوض، ورودش با تردید نگریسته شد؛ تردید از اینکه میراث، دوباره میراث غیرمتخصصان شود.
خود سلطانی فر هم در میراث حرفی برای گفتن نداشت؛ او هنوز در حال و هوای سمت موردعلاقه اش در وزارت ورزش بود؛ قبل از رای گیری می گفت مشکل حادی برای رای آوردنش نیست؛ اما ناگهان همه چیز تغییر کرد. در راه ساختمان سئول، به سد بهارستان خورده بود؛ هنوز باور نکرده بود. خودش می گفت لابی نبوده، نمایندگان سیاسی برخورد کردند. گستره تئوری هایش به جای میراث و گردشگری، از فوتبال کشیده شده بود تا والیبال؛ هنوز در فکر "لیگ جهانی" بود تا "ثبت جهانی".
شورای شهر برای او محل گذار بود نه جای اقامت. عجیب آنکه انگار دولت تدبیر هم یک کرسی به او بدهکار بود؛ وزارتی، معاونتی، صدارتی؛ هر چیزی که او را به کابینه ببرد. سرانجام اوضاع بر وفق مرادش شد. اگرچه سئول برایش رویا باقی مانده بود اما سرآخر، از "بهشت" خارج شد تا به "آزادی" برسد.
شد رییس همان جایی که می گفتند همه نقشه های دولت قبل زیر سر آن است: حیاط خلوت دولت. شد میراث دار مشایی. حیاط خلوت اما به سرعت خلوت خانه شد؛ اولین کوچ با قائم مقام نجفی شروع شد و آخرینش با خواهرزاده رییس دولت اصلاحات.
دیگر کسی از میراث خبری نمی گیرد. به جز همان آمار تکراری و روزافزون(!) ورود گردشگر به کشور. نه فقط سیاسی کاری که به طور کلی هر نوع کاری از میراث رخت بربسته؛ گویی رییس علاقه ای به میراث و صنعت دستی و گردشگری ندارد. درگیر پرسنل است. مدام از زیاد بودنشان می گوید و اینکه دولت قبل چه ها که نکرده با استخدام های بی رویه. کوچ درون سازمانی کارکنانش هم حتی سروصدایی نکرد. میراث به خواب عمیق فرورفته.
به گزارش گروه فرهنگی صراط، مسعود سلطانی فر، رییس سازمان میراث فرهنگی هم در آخرین نشست رسانه ای خود، به جز اختصاص عمده وقتش به یک فساد مالی بزرگ حرف خاصی در مورد عملکرد سازمان تحت امرش نداشت جز یک حرف تکراری و ملال آور که "ما وارث نابسامانیهایی از گذشته بودیم"!
البته سلطانیفر، آمارهای از جنس راه اندازی چند خانه صنایع دستی، دریافت تسهیلات برای چند پروژه و ارقامی از این دست هم داد، اما خود بهتر می داند که این ارقام و اعداد با هر مدیری و در هر دولتی تکرار می شود و نه افتخاری برای یک مدیر است و نه ارزیابی دقیقی از عملکردش.
مسعود سلطانی فر، دهم بهمن ماه 92 به میراث فرهنگی آمد؛ 164 روز پس از آنکه محمدعلی نجفی، مهره محوری اصلاحطلبان از این صندلی استعفا کرده بود؛ کسی که آمدنش با استقبال منتقدان 8 ساله این سازمان مواجه شده و آنها را به این سازمان بازگردانده بود.
نجفی می گفت در تاسیس این سازمان نقش داشته؛ اما نیک می دانست متخصص این حوزه نیست؛ شاید به همین دلیل تلاش کرد تا با گفتن اینکه از پیشکسوتان سه حوزه میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری اجازه گرفته، این ضعف را بپوشاند. او مشخصا از مهدی حجت نام برد؛ مردی که اندکی پس از ورود سلطانی فر به شورای شهر، از این شورا رفته بود تا قائم مقام نجفی شود.
سلطانی فر، یک بار دیگر دنبال حجت آمده بود؛ این بار از شورا به میراث. حجت اما همان روز، جور و پلاسش را جمع کرد و از این سازمان رفت؛ کسی منتظر سلطانی فر نبود؛ به او خوشامد نگفتند؛ در عوض، ورودش با تردید نگریسته شد؛ تردید از اینکه میراث، دوباره میراث غیرمتخصصان شود.
خود سلطانی فر هم در میراث حرفی برای گفتن نداشت؛ او هنوز در حال و هوای سمت موردعلاقه اش در وزارت ورزش بود؛ قبل از رای گیری می گفت مشکل حادی برای رای آوردنش نیست؛ اما ناگهان همه چیز تغییر کرد. در راه ساختمان سئول، به سد بهارستان خورده بود؛ هنوز باور نکرده بود. خودش می گفت لابی نبوده، نمایندگان سیاسی برخورد کردند. گستره تئوری هایش به جای میراث و گردشگری، از فوتبال کشیده شده بود تا والیبال؛ هنوز در فکر "لیگ جهانی" بود تا "ثبت جهانی".
شورای شهر برای او محل گذار بود نه جای اقامت. عجیب آنکه انگار دولت تدبیر هم یک کرسی به او بدهکار بود؛ وزارتی، معاونتی، صدارتی؛ هر چیزی که او را به کابینه ببرد. سرانجام اوضاع بر وفق مرادش شد. اگرچه سئول برایش رویا باقی مانده بود اما سرآخر، از "بهشت" خارج شد تا به "آزادی" برسد.
شد رییس همان جایی که می گفتند همه نقشه های دولت قبل زیر سر آن است: حیاط خلوت دولت. شد میراث دار مشایی. حیاط خلوت اما به سرعت خلوت خانه شد؛ اولین کوچ با قائم مقام نجفی شروع شد و آخرینش با خواهرزاده رییس دولت اصلاحات.
دیگر کسی از میراث خبری نمی گیرد. به جز همان آمار تکراری و روزافزون(!) ورود گردشگر به کشور. نه فقط سیاسی کاری که به طور کلی هر نوع کاری از میراث رخت بربسته؛ گویی رییس علاقه ای به میراث و صنعت دستی و گردشگری ندارد. درگیر پرسنل است. مدام از زیاد بودنشان می گوید و اینکه دولت قبل چه ها که نکرده با استخدام های بی رویه. کوچ درون سازمانی کارکنانش هم حتی سروصدایی نکرد. میراث به خواب عمیق فرورفته.