دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۲ فروردين ۱۳۹۴ - ۰۰:۱۶

ماجرای رابطه‌ آمریکا و گروه‌های تکفیری

آمریکا توانسته از فعالیت تکفیری‌ها در مناطقی که تهدیدی برای منافع آمریکا محسوب می‌شود، جلوگیری کند و با توجه به سیطره‌ی گسترده‌ی آمریکا، گروه‌های تکفیری نمی‌توانند فعالیت سیاسی مؤثری داشته باشند، مگر در جایی که فعالیت آن‌ها تعارضی با منافع آمریکا نداشته باشد.
کد خبر : ۲۳۵۲۳۵
صراط: برخورد‌های دوگانه و متناقض غرب در برخورد با جنبش‌های تکفیری، تردیدها و پرسش‌های زیادی را به وجود آورده است؛ از زمان استثمار افغانستان در اواخر دهه‌ی هفتاد گرفته تا جنگ با تکفیری‌ها در جزیره‌العرب در دهه‌ی نود و پس از آن جنگ با تکفیری‌ها در افغانستان در سال ۲۰۰۱ و در عراق پس از جنگ سال ۲۰۰۳ تا استثمار سوریه در ۲۰۱۱ و اکنون که با تجربه‌ی مبهم داعش روبه‌رو هستیم.
ریشه‌ی این تردیدها و تعدد دیدگاه‌ها در واقع برمی‌گردد به بازگشت این تحلیل‌ها به نمونه‌های ذهنی جامد و نسبی که نمی‌تواند انعطاف‌پذیری و جزءنگری و عمل‌گرایی عقل غربی را جمع کند و از سوی دیگر، قرار گرفتن پی ‌در پی جنبش‌های تکفیری در جبهه‌ی غربی موجب شده دشمنان تکفیری‌ها، آن‌ها را به مزدوری و نوکری متهم کنند و البته این سخنی درست است، اما براساس یک سیستم کنترلیِ غیرمستقیم. این به‌خاطر سستی ایدئولوژی و استراتژی این گروه‌هاست و همچنین به‌خاطر حساس بودن فضای حضور آن‌ها و فضای موجود علیه جهت‌گیری آمریکایی تا چه رسد به هم‌پیمانی با آمریکا. تمام این‌ها اموری است که با تأمل در این روابط از سال ۱۹۷۹ تاکنون فهمیده می‌شود. عامل دیگری که این تردیدها را تقویت می‌کند، این است که تکفیری‌ها خیلی ناامیدانه از هرگونه اتهام به خود در مورد رابطه با آمریکا یا هرکدام از کشورهای وابسته به آمریکا دفاع می‌کنند.
این تجربیات ما را به یک الگوی خاص در مدیریت این روابط از سوی سیستم غرب و آمریکا راهنمایی می‌کند؛ الگویی که دارای سه بُعد اساسی است: تشکیل، توجیه و کنترل. البته باید توجه داشت که هرکدام از این ابعاد به‌تنهایی همچون جعبه‌ی ابزاری است که آمریکا برای هر شرایطی از ابزار مناسب آن استفاده می‌کند و این‌گونه نیست که الزاماً به‌طور هم‌زمان از تمام این ابزارها استفاده کند.
اول | تشکیل
این سیاست عبارت است از ارزیابی گستره‌ی جغرافیایی مناسب برای فعالیت جنبش‌های تکفیری به شرط آنکه فعالیت آن‌ها تهدیدی را برای منافع آمریکا در پی نداشته باشد و از سوی دیگر، فعالیت آن‌ها در جهت منافع استراتژیک آمریکا باشد. این سیاست با توجه به شرایط مختلف، به‌وسیله‌ی ابزارهای گوناگون اجرا می‌شود که با توجه به شرایط زمان و مکان انتخاب می‌‌گردند و در پنج ابزار اصلی خلاصه می‌شوند:
۱. گشودن بستر جغرافیایی به معنای تضعیف حکومت در منطقه‌ی هدف از طریق (ایجاد تنش و اضطراب سیاسی و تسویه‌ی سیاسی و شورش‌های مردمی و...) همانند اتفاقات ۲۰۱۱ سوریه و ۲۰۱۴ موصل.
۲. باز کردن راه‌های لجستیکی به معنای باز کردن راه‌های زمینی، هوایی و دریایی و اعطای گذرنامه‌های لازم و وسایل نقلیه برای رسیدن به نقطه‌ی هدف، مانند استفاده از مصر، پاکستان و یمن در جنگ ۱۹۷۹ افغانستان یا استفاده از ترکیه و اردن در جنگ ۲۰۱۱ سوریه.
۳. پشتیبانی مالی و تسلیحاتی: به معنای نشان دادن چراغ سبز به هم‌پیمانانی که تمایل دارند به گروه‌های تکفیری کمک مالی و تسلیحاتی ارائه کنند. این کمک‌ها می‌تواند مستقیم یا غیرمستقیم باشد (از طریق جمعیت‌ها و تاجران سلاح) و البته این کارها در برنامه‌ی زمانی ویژه‌ای صورت می‌گیرد؛ به‌گونه‌ای که این گروه‌ها وجهه‌ی استراتژیک داشته باشند و البته گاهی نیز آمریکا به‌طور مستقیم سلاح این گروه‌ها را تأمین می‌کند، مانند اقدام آمریکا در کوبانی که بیش از پنج بار سلاح و تجهیزات لازم را از هوا برای داعش ارسال کرد و بعد هم برای توجیه کار خود، اعلام کرد که این اقدام به‌اشتباه صورت گرفته است.
۴. ترانسفر به معنای صادر کردن تکفیری‌ها از کشورهایی که از وجود آن‌ها متضرر هستند یا توسط کشورهایی که می‌خواهند از آن‌ها استفاده کنند.
۵. باز کردن راه برای مبلغان به معنای گشودن راه برای مبلغان تکفیری جهت فعالیت جمع نیرو و ایدئولوژیک در مناطق مورد نظر و انتقال آن‌ها به این مناطق و فراهم نمودن فرصت تبلیغ در شبکه‌های ماهواره‌ای و رسانه‌های مختلف برای آن‌ها.
دوم | توجیه
این سیاست عبارت است از تلاش رسانه‌ای، انسانی و میدانی برای توجیه اولویت استراتژیک گروه‌های تکفیری در جهت میدان جنگ و حمله به دشمن تعیین‌شده یا تغییر جهت استراتژیک یا تاکتیکی موقت به سبب شرایط موجود. آمریکا در این زمینه از کمک هم‌پیمانان محلی و بین‌المللی خود در چارچوب نُه ابزار اساسی کمک می‌گیرد:
۱. مشخص کردن دشمن: در مورد آمریکا باید گفت که برای رسیدن به اهداف خود، در میان تکفیری‌ها ستاره‌سازی می‌کند و برای این کار با استفاده از رسانه‌ها، برخی شخصیت‌ها یا گروه‌ها را در کانون توجه قرار می‌دهد. این افراد به‌گونه‌ای انتخاب می‌شوند که در نهایت بتوانند در عرصه‌ی سیاست تأثیرگذار بوده و دستاوردهای سیاسی محلی و بین‌المللی مطلوب آمریکا را در پی داشته باشند، مانند بزرگ کردن افرادی مانند الزرقاوی در آغاز جنگ با عراق توسط کالین پاول. وی در آن زمان گفت دشمن ما زرقاوی است و بدین‌ترتیب زرقاوی به شکل گسترده‌ای در کانون توجه قرار گرفت؛ به‌گونه‌ای که توانست میدان را به دست بگیرد و اکثریت عراق را به جنگ داخلی بکشاند. همچنین مانند اقدام چند ماه پیش اسرائیل که جبهه‌ی النصره را موظف کرد به بهانه‌ی تهدید نظامی، برخی فرماندهان مشخص خود را برای اداره‌ی نقاطی در خط جولان مأمور کند.
۲. پاک‌سازی فرماندهان: به معنای حمله به فرماندهان تکفیری‌ها که خطری برای امنیت ملی آمریکا و غرب به‌شمار می‌روند یا آن دسته فرماندهانی که نفوذ محلی آن‌ها تأثیری منفی بر توجیه و بهره‌برداری آمریکا دارد، مانند ترور اسامه‌بن‌لادن و أیمن العولقی و اکثر فرماندهان القاعده در یمن.
۳. رسانه عربی و بین‌المللی: انتشار مفاهیم تحریک‌آمیز و مفاهیم ایدئولوژیکی که می‌تواند گروه‌های تکفیری را تحریک کند و آن‌ها را وادار کند به منطقه‌ی هدف منتقل شوند و با جبهه‌ی مورد نظر آمریکا بجنگند.
۴. علمای عربستان: نهاد دینی عربستان با صدور فتاوای جهاد در منطقه‌ی هدف، نقشی اساسی در این زمینه دارد.
۵. ایجاد ناامنی: با استفاده از جذب و ارسال نیروهای تازه‌مسلمان غربی، بهره‌گیری از دستگاه اطلاعات عربی و استفاده از زندان‌ها با تأکید بر اینکه زندان‌ها نقشی مرکزی در جذب فرماندهان تکفیری به روشی مستقیم یا غیرمستقیم دارند.
۶. مدیریت نزاع‌ها: مدیریت بحران در منطقه‌ی هدف در جهت تحقق اهداف آمریکا و حفظ قدرت تکفیری قابل توجیه و قابل استفاده از طریق ابزارهای مختلف توجیهی.
۷. ایجاد فضای تنش: ایجاد فضای جنگ و درگیری مناسب برای جذب تکفیری‌ها و جلوه دادن آن‌ها به‌عنوان یک گروه مظلوم؛ همان‌گونه که در افغانستان و سوریه اتفاق افتاد.
۸. تجزیه‌ی گروه‌های تکفیری: از طریق ابزارهای متنوع و ایجاد درگیری و تعدد اهداف و اولویت‌ها و ایجاد درگیری‌های میدانی میان آن‌ها برای اینکه تکفیری‌ها نیز قدرتی یکدست و متحد را تشکیل ندهند، مانند آنچه در سوریه میان داعش و النصره اتفاق افتاد.
۹. نظریه‌پردازی استراتژیک: ارائه‌ی برنامه‌های استراتژیک توجیه‌کننده‌ی برنامه‌ی تکفیری‌ها در محدوده‌ی جغرافیایی مشخص و به‌عنوان مثال، ویژگی وحشی‌گری و ایجاد رعب، یکی از این موارد است؛ به‌گونه‌ای که خیلی‌ها در هویت ابوبکر ناجی (مؤلف کتاب «اداره‌التوحش») و انتساب او به اطلاعات آمریکا گمانه‌زنی می‌کنند. همچنین بد نیست در این زمینه به گفته‌ی ابومصعب السوری در کتابش اشاره کنیم: «مقاومت اسلامی جهانی یک دیدگاه استراتژیک است که گروه‌های تکفیری را از جنگ مستقیم با ارتش‌های غربی منع می‌کند»، بدون اینکه توضیح و تحلیلی درباره‌ی این دیدگاه ارائه کند.
سوم | کنترل
گروه‌های تکفیری با وجود تأثیرپذیری فراوان از آمریکا، تلاش می‌کنند برنامه‌ی خود را حفظ کنند و جایگاه و فعالیت سیاسی خود را در منطقه ادامه دهند و از این رو، سیستم غربی نیاز دارد این گروه‌ها را کنترل کند تا از خطوط قرمز استراتژیک یا میدانی عبور نکنند. کنترل این گروه‌ها از طریق شش ابزار صورت می‌گیرد:
۱. مواجهه‌ی مستقیم: رویارویی مستقیم و حمله به بخش‌های حساس و حیاتی تکفیری‌ها همانند آنچه در افغانستان ۲۰۱۱ رخ داد.
۲. سقف تأمین مالی و تسلیحاتی: نظارت بر سرازیر شدن پول و سلاح از نظر کمّی و کیفی و زمان‌بندی؛ تا تکفیری‌ها به تهدیدی تبدیل نشوند و بتوانند برای آمریکا مفید باشند، همانند اتفاقات سال ۲۰۱۱ سوریه.
۳. کنترل جغرافیایی: برخی اوقات نیروهای آمریکایی یا هم‌پیمان آمریکا به مناطق حضور تکفیری‌ها حمله می‌کنند، مانند اقدام نیروهای ائتلاف هنگام ورود داعش به اربیل.
۴. فراهم ساختن جغرافیای جایگزین: در صورت فزونی یافتن گروه‌های تکفیری یا دشواری توجیه و مدیریت آن‌ها، میدان جدیدی برای انتقال نیروها و تجهیزات اضافی فراهم می‌شود و روشن‌ترین مثال در این زمینه، گشودن جبهه‌ی موصل برای نیروهای داعش است.
۵. توجیه رسانه‌ای: عملیات تحریک رسانه‌ای تأثیر زیادی در قدرت ضربات جنگی و سیاسی تکفیری‌ها به هدف مورد نظر آن‌ها دارد.
۶. پاک‌سازی فرماندهان: توضیح این ابزار در ابزارهای فوق بیان شد و بهترین مثال آن، استفاده از این ابزار در جهت کنترل زرقاوی بود؛ هنگامی که آمریکا به وی شک کرد که با بن‌لادن هم‌پیمان شده و جنگ با آمریکا به رأس اولویت‌های او بازگشته است.
نمونه‌های عینی
این بسته‌ی ابزار، در شرایط و موقعیت‌های متفاوت مورد استفاده قرار گرفته است. به‌عنوان مثال، در افغانستان در ۱۹۷۹، برنامه توسط آمریکا از پیش تعیین شده بود. این برنامه توسط زیبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، تنظیم شده بود تا طبق آن، اسلام‌گراها به افغانستان منتقل شوند و شوروی سابق وارد یک جنگ فرسایشی طولانی‌مدت شود.
اما نمونه‌ی دوم در یازده سپتامبر آغاز شد. هنگامی که آمریکا از ابزار کنترل در برابر تکفیری‌ها استفاده کرد؛ همان تکفیری‌هایی که از افغانستان خارج شده و به دنبال عرصه‌ای برای خود می‌گشتند که این اقدام آن‌ها با منافع حاصل‌شده از جنگ ۲۰۰۱ افغانستان و عملیات کنترل امنیتی عربستان منافات داشت و بالأخره تصمیم گرفته شد که این گروه‌ها در سال ۲۰۰۳ و با شعار جنگ با آمریکا به عراق بروند تا برای یک درگیری داخلی توجیه شوند. پس از آن بود که عملیات سوریه آغاز شد و همچنان نیز ادامه دارد؛ چراکه حافظه و تفکر تکفیری‌ها در سوریه به دیرباز برمی‌گردد. از نتایج این عملیات، ایجاد داعش بود که بار دیگر راهی عراق شدند. اکنون داعش در حال حرکت به‌سوی عربستان است و ائتلاف بین‌المللی برای حمله به آن آماده می‌شود.
ضرورت‌ها و هنر ممکن
آمریکا و هم‌پیمانان و وابستگان منطقه‌ای او به این سیاست سه‌وجهی پایبند هستند و این به‌خاطر عمق دشمنی آن‌ها با ملت‌های عربی و اسلامی و ضعف ارتش آمریکا از حضور میدانی (به دلایل نظامی یا اقتصادی) است.
اول: دشمنان آمریکا و اسرائیل در حال رشد هستند؛ به‌گونه‌ای که آمریکا نیازمند ارتش‌های جایگزینی شده که بتوانند مأموریت‌های استراتژیک یا تاکتیکی آمریکا را انجام دهند.
دوم: دشوار بودن مواجهه مستقیم با گروه‌های تکفیری. بن‌لادن در اواخر دهه‌ی نود و آغاز دهه‌ی اول هزاره‌ی سوم، توانست این گروه‌ها را برای مبارزه با دشمنِ دور وادار کند، اما پس از یازده سپتامبر، نیاز جدیدی ایجاد شد مبنی بر بازگرداندن تکفیری‌ها به ایدئولوژی مورد نظر آمریکا در حمله به دشمن نزدیک و محلی.
سوم: سیستم غربی در بسیاری از اوقات، به دنبال توجیهی برای دخالت نظامی یا عقد قراردادهای امنیتی و اقتصادی درازمدت با کشورهای هدف تکفیری‌هاست و از این رو، عرصه را برای حضور تکفیری‌ها باز می‌کند تا توجیهی برای دخالت‌های خود بیابد، همانند اتفاقات ۲۰۰۳ در عراق.
چهارم: نیاز آمریکا و کشورهای غربی به صدور عناصر تکفیری فعال در کشورهای غربی و رهایی از دست آن‌ها.
البته هم‌پیمانان منطقه‌ای آمریکا دغدغه‌های دیگری هم دارند که مهم‌ترین آن‌ها نیاز به کاهش فشارهای داخلی توسط گروه‌های تکفیری کودتاچی و حل مشکلات فقهی در تعامل با این گروه‌هاست، چون گروه‌های تکفیری هم اگر مجالی برای فعالیت خود در خارج از کشورهای هدف بیابند، حاضر هستند از شدت و حدت فعالیت خود در این کشورها بکاهند. به عبارت دیگر، کشورهای عربی و اسلامی نیازمند رهایی از دست تکفیری‌ها و تضعیف آن‌ها در حد ممکن هستند، همانند اقدام عربستان در ۲۰۰۳ که مشکل خود با القاعده را به عراق صادر کرد و از آن بحران شدید نجات یافت.
انگیزه‌ی آخر این کشورها عبارت است از مشارکت در استراتژی کنترل غیرمستقیم منطقه‌ای و به‌کارگیری تکفیری‌ها برای تحقق اهداف سیاسی منطقه‌ای خود مانند وضعیت سوریه از ۲۰۱۱.
گروه‌های تکفیری به اقتضای طبیعت خود، این قابلیت را در خود ایجاد کرده‌اند که دیگران با آن‌ها این‌گونه رفتار کنند و آن‌ها را کنترل کنند. تکفیری‌ها با دشمنی و تکفیر همه و حتی هم‌کیشانشان، خود را به موجودی تبدیل ساخته‌اند که دیگران می‌توانند مسیر آن‌ها را به هر جهتی تغییر دهند. تکفیری‌ها همچنین با تفرقه و چند دستگی فکری و فقهی خود و فقدان رهبری و استراتژی یکپارچه، این ویژگی را دارند که مبانی‌شان قابل نفوذ است و می‌شود آن‌ها را به جهت‌های مختلفی هدایت کرد. آن‌ها همچنین از ضعف شدید امنیتی رنج می‌برند که همین موضوع باعث شده نفوذ اطلاعاتی به آن‌ها ساده باشد. آن‌ها مشکل بزرگی برای تأمین مالی خود دارند، چون کشوری اسلامی و مستقل که پول مورد نیاز آن‌ها را تأمین کند، وجود ندارد. آن‌ها به کشورهای وابسته به آمریکا مانند عربستان و قطر و امارات و ترکیه و پاکستان متکی هستند و از سوی دیگر، بر اثر فشارهای امنیتی و سیاسی که تکفیری‌ها با آن روبه‌رو هستند، در بیشتر اوقات، به دنبال راه تنفس و استراحت هستند؛ به‌ویژه با توجه به اینکه اهداف آن‌ها در مقایسه با قدرت آن‌ها بسیار بلند و دور از دسترس است.
چشم‌انداز و دستاوردها
تجارب اصلی این استراتژی عبارت است از افغانستان در سال ۱۹۷۹ و عراق در سال ۲۰۰۳ و سوریه در سال ۲۰۱۱. این تجارب به‌صورت اجمالی موجب شد هدف اصلی آمریکا تأمین شود که عبارت بود از تبدیل شدن تهدید تکفیری‌ها به فرصت و استثمار طبیعت خون‌ریز و ویرانگر آن‌ها در جهت برنامه‌های آمریکا. این برنامه در افغانستان موفقیت‌آمیز بود و شوروی مجبور به خروج از افغانستان شد و در سال ۲۰۰۳ نیز در عراق نتیجه‌بخش بود. اکنون نیز در سوریه، آمریکا از این گروه‌ها برای تخریب بخش بزرگی از زیرساخت‌های نظام سوریه به‌عنوان هم‌پیمان مقاومت استفاده می‌کند و اسرائیل نیز توانست با استفاده از جبهه‌ی النصره، کمربندی امنیتی را در مرزهای جولان برای خود ایجاد کند. در عراق نیز هم‌اکنون تجربه‌ی کشور اسلامی پیش روی ما قرار دارد که منتظر سرانجام و ویژگی‌های استراتژیک آن هستیم.
در درازمدت این استراتژی توانست توان رزمی و جنگی گروه‌های تکفیری را از دسترس حمله‌ی مستقیم غرب دور نگاه دارد. در افغانستان، دشمن آن‌ها شوروی بود و در مرحله‌ی پس از آن، تکفیری‌ها رفته‌رفته به منافع آمریکا در منطقه و جهان حمله کردند تا اینکه ماجرای یازده سپتامبر اتفاق افتاد.
عملیات کنترل غیرمستقیم در عراق نیز موفق شد و توانست منافع آمریکا را در دومین درجه‌ی اهمیت وجود گروه‌های تکفیری (پس از اولویت حمله به نیروهای منطقه‌ای) قرار بدهد. اما در سوریه باید گفت که منافع آمریکا کاملاً از دسترس تکفیری‌ها خارج است و مسئله‌ی حمله به منافع آمریکا تقریباً از قاموس داعش پاک شده و دغدغه‌ی اصلی آن‌ها مربوط می‌شود به جغرافیای اقامت و گسترش کشور و حفظ اراضی تصرف‌شده.
در مورد نتایج عمیق و زیربنایی باید گفت که آمریکا توانسته از فعالیت تکفیری‌ها در مناطقی که تهدیدی برای منافع آمریکا محسوب می‌شود، جلوگیری کند و با توجه به سیطره‌ی گسترده‌ی آمریکا، گروه‌های تکفیری نمی‌توانند فعالیت سیاسی مؤثری داشته باشند، مگر در جایی که فعالیت آن‌ها تعارضی با منافع آمریکا نداشته باشد؛ یعنی جایی که وجود آن‌ها به سود آمریکا باشد. بدین‌ترتیب این گروه‌ها به بیان دقیق‌تر، بخشی از برنامه‌ی آمریکا هستند و از مناطقی که از نظر آمریکا حساس است به مناطق با حساسیت کمتر منتقل می‌شوند.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سید علی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
منبع: khamenei.ir