صراط: ملی یا شهرستانی؟ دوره این حرف ها گذشته است؛ این را وقتی می توان حس کرد که 100 هزار تن دور زمین فوتبال گرد آمده اند برای تماشای بازی تیم «تراکتور سازی» یا به قول ما «تراختور» و فریاد می زنند، یاشاسین آذربایجان!
هواداران تراکتورسازی میگویند پرطرفدارترین تیم فوتبال کشور است، ولی این ادعا را هیچ مرجع رسمی تایید نکرده است اما می توانم بگویم شور و اشتیاق طرفداران تراکتورسازی را در دیگر تیم های ایران نمی توان دید. به طوری که در روز بازی این تیم، اگر در تبریز باشید، خیابانها را بسیار خلوت خواهید یافت. چراکه اغلب مردم یا به استادیوم رفتهاند و یا پای تلویزیون به تماشا نشستهاند!
تراکتورسازی تبریز از نگاه من که جامعه شناسی میخوانم، تنها یک تیم فوتبال نیست، بلکه جریان اجتماعی است، شاید هم یک پدیده ی اجتماعی! پدیده ای که علی رغم تلاش ها برای دیده نشدن، خودش را نشان داده است!
شاید شما هم جزو آن کسانی هستید که با اجتماعی کردن یک مسئله فوتبالی موافق نیستید، بگذارید مثال دیگری بزنم.
در فروردین سال 94، تیمهای ملی المپیک ایران و افغانستان در ورزشگاه آزادی تهران به مصاف هم رفتند؛ 80 هزار افغانی برای تشویق تیم کشورشان رفته بودند در حالی که تنها 100 تماشاگر ایرانی در ورزشگاه بود!
افغانها در حالی تعداد تماشاگران ورزشگاه آزادی را به بالای 80 هزار نفر رساندهاند که حتی پرسپولیس و استقلال، دو تیم محبوب و پر طرفدار تهران، در سالهای اخیر به سختی میتوانستد 20 هزار تماشاگر را برای بازیهای خود به ورزشگاه بکشانند.
چرا افغانهای مقیم تهران چنین جمعیتی را برای تماشای فوتبال تشکیل دادند؟ بیگمان دلایل اجتماعی و فرهنگی دارد.
در يكي از بازيهاي تراكتورسازي تبريز وسوسه شدم عكاسي فوتبال را هم تجربه كنم، سال 1385 بود، با كارت خبرنگاري وارد ورزشگاه شده و شروع به عكاسي كردم. تجربهي بسيار جذابي بود.
از ويزور دوربين ميپاييدم توپ را و سروته ميدان را ميدويدم بر خلاف ساير عكاسان كه نشسته هر ازگاهي دستي به شاتر ميبردند. باتجربه بودند! و من هيجانزده از حضور در گودي كه 10ها هزار چشم بدان دوخته شده بود. بالاخره گرفتم عكسِ تنها گلِ تراكتورسازي را. ورود توپ به دروازه زيبا بود و من غافل از اينكه قيامِ شادمانِ هزاران مردِ جوان، زيباتر!
مدام از حاشيهي ميدان متلك ميشنيدم كه «عای عكاس، منیده سال» (آغا عکاس منو هم بگير)، و از اينكه حواسم را بيجنبه جماعتِ عكسنديده(!) پرت ميكنند ناراحت بودم. چه اهميتي داشت كه رقابت نفسگير وسط ميدان را نبينم و از مردمانِ هميشه قابلِ ديدنِ حاشيه، عكس بگيرم؟! و نگرفتم....
چند سالي از آن تجربه گذشت و آن تكعكسِ من از تنها گلِ تراكتورسازي، نامهمتر از آن شناخته شد كه در جشنوارهي عكس خبري ادارهي ارشاد پذيرفته شود! گفته بودند ارزش خبری ندارد!
به راستي تكگلِ تراكتور خبر مهمي نبود ولي جريان چشم دوخته بر تراکتور خبري بس مهم بود كه من از آن، بيخبر بودم و نديدم! نه تنها من، بزرگترها و داعیه دارها هم ندیدند و امروز كه جريان بزرگتر از نديده شدن است، باز نميبينند آنگونه كه بايد.
بچه كه بودم عمويم ما را به باغشمال براي تماشاي فوتبال ميبرد. لذت بخش بود، نبرد ماشين و تراكتور. آن سالها در تبریز دو قطبی فوتبال، ماشین و تراختور بود؛ مثل آبیته و قرمزته در تهران. اگر استقلال و پرسپولیس در تهران مردم را به کرکری میکشاند، ماشین سازی و تراکتورسازی هم در تبریز، سبب به هم پریدنها و اشکها و شوقها بود!
در حاشيهي همین التهاب های طرفداران آتشين بود كه من هم بزرگ شدم و عاقل، و كمتر پنداشتم نشستنها و ديدنها و پريدنها را. يعني چه كه هزاران نفر ساعتها وقت خود را صرف تماشاي رقابتي بيحاصل كنند؟ اين استدلالِ دورانِ بلوغم بود كه آلبومِ عكسهاي فوتبالی ام را دور ريخت و مرا برد به سوي سؤالها و اعتراضهايم. كدام استقلال؟ كدام پيروزي؟ سؤال بزرگي بود كه ميپرسيدم از دوستان فوتبالزدهي خودم، و ميگفتم و ميكاويدم اين ابزار حكومتها و مخدر ملتها را.
گذشت، و از دوگانهي تراکتورـماشين تبريز فقط تراختور ماند و دوگانهي استقلالـپيروزي مركز هم واحدي شد رو در روي تك تراكتور باقي ماندهي، آذربايجان. اينگونه شد كه دوباره فهميدم و ديدم.
حالا دیگر اين رقابتي نبود كه سرگرمي افزايد و آگاهي كاهد. شد تراکتور جرياني كه نه در محوطه 18 قدمهاي چمن كه در صندليهاي حاشيهي ميدان به رقابت ميپرداخت. و اين براي من که دغدغه جامعه شناسی پیدا کرده بودم، مهم شد.
بیش از دو دهه گذشته بود و تراختور، نماد حضور آذربایجانیها شده بود در سپهر عمومی کشور. نمادی برای دیده شدن، تفاوت یافتن و هویت خود را ابراز کردن. درواقع تنها در حاشیه ی بازهای این تیم بود که میشد دور هم بود و سرمایه ی اجتماعی خود را نشان داد.
سیاست فرهنگی در ایران، از ابتدای قرن 14 شمسی، طوری پیشرفته است که مردم ایران یا شهرستانی باشند یا تهرانی! چرا گفتم سیاست فرهنگی؟ این سیاست اقتصادی بود که خودش را در فرهنگ نشان داد. دولت مدرن، در ایران با تمرکزگرایی آغاز شد و کار به جایی رسید که بیش از نیمی از اقتصاد کشور در تهران تجمیع شد و نیم دیگرش با توزیع نامتوازن، در سایر مناطق یعنی در مراکز برخی استانها. نتیجه اش خیل مهاجرتها به تهران بود و تضعیف اقتصادی و فرهنگی سایر شهرها. سایر شهرها، یعنی شهرهای بزرگی مثل تبریز و اصفهان و شیراز و مشهد که هریک قطب سیاسی و اقتصادی کشور بودند.
تمرکز اقتصاد تمرکز فرهنگ را باعث شد، رسانه ها از تهران منتشر شدند، تلویزیون تهران را نشان داد و دغدغه های تهرانی را، سینما در تهران پا گرفت، کتاب در تهران نوشته شد و فوتبال که کالای بزرگ صنعت سرگرمی است، در تهران تقویت شد تا دو گلادیاتور جذاب داشته باشد برای مشغول کردن مردم!
پرسپولیس، گلادیاتور سرخ میدان بود و تاج، که بعدها شد استقلال، گلادیاتور آبی پوش میدان. مردم هم یا آبیته بودند یا قرمزته. به یاری تلویزیون حتی در دهات کوچک چند ده نفری این دوگانه ی یکدست حاکم شد!
تیمهای دیگر هم که در اهواز، مشهد، اصفهان، تبریز و دیگر شهرها، یا با بودجه کارخانه ها تشکیل شده بودند و یا به عنوان شعبه ای از تیمهای تهران، در حقیقت برای این بودند که لیگ تشکیل شود تا تاج و پرسپولیس با هم داربی جذاب و نفسگیری داشته باشند؛ برنده ی لیگ یکی از این دو بود! شوخی که نداشتند، آنها تیمهای ملی (!) بودند و بقیه تیمهای شهرستانی!
پیش از انقلاب اسلامی، بالاترین دسته ی لیگ فوتبال ایران، جام تخت جمشید بود که از سال 52 تا 56 برگزار شد و در 57 نیمه کاره ماند. در هر 5 دوره تیمهای تهران برنده بودند و تنها یک بار ملوان توانست رتبه سوم را کسب کند. از ۵۷تا ۶۸ وقوع انقلاب و پس از آن جنگ تحمیلی، باعث شد لیگ فوتبال ایران با یک دهه وقفه مواجه شود. در این سالها مسابقات با حضور تیمهایی با نام استانها برگزار میشد. در سال ۶۴ جام قدس برگزار شد که تیم تهران الف موفق شد عنوان قهرمانی را به دست آورد. در سال ۱۳۶۷ بازیهایی با عنوان جام 17 شهریور با حضور ۱۷ تیم تهرانی برگزار شد، پرسپولیس برنده ی جام بود. در سال 68 این مسابقات با نام جام قدس پیگیری شد و این بار استقلال موفق شد به مقام قهرمانی دست یابد.
از 69 لیگ آزادگان شروع شد و 10 دوره ادامه داشت که همه 10 جام را تیمهای تهرانی بردند؛ پرسپولیس 4 بار، استقلال 2 بار، پاس تهران (که هنوز به همدان منتقل نشده بود) 2 بار و سایپا هم 2 بار!
دهه 80 ولی دهه ی تغییر بود و شهرستانها داشتند قد می کشیدند! از سال 80 که لیگ برتر فوتبال ایران شروع شد تا سال 89 ، 3 بار تیمهای شهرستانی (2 بار سپاهان و 1 بار فولاد) و 6 بار هم تیمهای تهرانی جام را بردند. در دهه 90 ولی قد شهرستانیها بلندتر شده است و تا کنون 3 دوره را شهرستانیها برده اند و 1 دوره را تهرانیها. متاسفانه آماری از تماشاگران در دستم نیست که بتوانم تحولات آن را هم بنویسم.
آن دوره ها، هرچه از تهران، ملی بود و هر چه از غیر تهران، شهرستانی! همه چیز، زبان، لهجه، کتاب، شعر، موسیقی، شورش، اعتراض، همه چیز و همه چیز... رسمی که هنوز هم از بین نرفته است!
اما کدام استیلا همیشه دوام آورده است؟ نسل نو متفاوت بار آمد؛ نه شبکه های سراسری توانستند نسل را یکدست بارآورند و نه قرمز و آبی توانستند مشغله های انحصاری جوانان باشند! اقلیم، تاثیر هزاران سالهاش بر فرهنگ و جامعه را قرار نبود از دست بدهد! کار خودش را کرد و حوزههای بزرگ فرهنگی ایران، دوباره جان گرفتند تا خودشان را به رخ تهران چند ده ساله بکشند!
این تحول با مشکلات ناشی از رشد غول آسای تهران همزمان بود، مشکلاتی که مرکزنشینان را متوجه کرد این همه تجمیع اشتباه است و تمرکز زدایی ضروری است! تغییر خودش را در صنعت سرگرمی فوتبال نشان داد و تیمهای شهرستانی هم مجال تقویت یافتند، ذوب آهن و سپاهان در اصفهان، ملوان در انزلی، فولاد و استقلال اهواز در خوزستان و... و تراکتورسازی هم در تبریز.
هر کدام محبوب مردم پیرامون شدند ولی تراختور با فوران محبوبیت مواجه شده بود؛ 100 هزار نفر به استادیوم میرفتند، نه یک بار و نه دو بار، بارها و بارها. در برف و باران! حتی در بازیهایی که در تهران انجام میشد، شمار تماشاگران تراکتورسازی از تیمهای تهرانی بیشتر شد و این حاشیه هایی را پیش آورد که مجال گفتنش نیست! در دوسه سال نخست، اغلب این را هیجان موقتی میدانستند و فاقد ارزش قابل توجه؛ ولی ادامه یافت و نشان داد که علاقه آذربایجانیها به تراکتور، شمالی ها به ملوان، کرمانیها به مس و... گذرا نیست؛ گویا دوران رجعت فرهنگی مردم به اقلیم خود رسیده است؛ دیگر همه چیز تهران جذاب نیست، میتوان در تهران زیست و خراسانی بود، جنوبی بود، شمالی بود یا به روستای خود در دامنه های زاگرس افتخار کرد. این دوره، دوره ی شهرستانیهاست؛ دیگر زمان آن رسیده است که شهرستانیها هم ملی باشند، در زمینهای فوتبال آسیا، نماینده ایران، از تبریز و اصفهان باشد و همه مردم، تیم خود را در مصاف با نماینده ی کشورها ببینند و این چه پیام خوشی دارد.
هواداران تراکتورسازی میگویند پرطرفدارترین تیم فوتبال کشور است، ولی این ادعا را هیچ مرجع رسمی تایید نکرده است اما می توانم بگویم شور و اشتیاق طرفداران تراکتورسازی را در دیگر تیم های ایران نمی توان دید. به طوری که در روز بازی این تیم، اگر در تبریز باشید، خیابانها را بسیار خلوت خواهید یافت. چراکه اغلب مردم یا به استادیوم رفتهاند و یا پای تلویزیون به تماشا نشستهاند!
تراکتورسازی تبریز از نگاه من که جامعه شناسی میخوانم، تنها یک تیم فوتبال نیست، بلکه جریان اجتماعی است، شاید هم یک پدیده ی اجتماعی! پدیده ای که علی رغم تلاش ها برای دیده نشدن، خودش را نشان داده است!
شاید شما هم جزو آن کسانی هستید که با اجتماعی کردن یک مسئله فوتبالی موافق نیستید، بگذارید مثال دیگری بزنم.
در فروردین سال 94، تیمهای ملی المپیک ایران و افغانستان در ورزشگاه آزادی تهران به مصاف هم رفتند؛ 80 هزار افغانی برای تشویق تیم کشورشان رفته بودند در حالی که تنها 100 تماشاگر ایرانی در ورزشگاه بود!
افغانها در حالی تعداد تماشاگران ورزشگاه آزادی را به بالای 80 هزار نفر رساندهاند که حتی پرسپولیس و استقلال، دو تیم محبوب و پر طرفدار تهران، در سالهای اخیر به سختی میتوانستد 20 هزار تماشاگر را برای بازیهای خود به ورزشگاه بکشانند.
چرا افغانهای مقیم تهران چنین جمعیتی را برای تماشای فوتبال تشکیل دادند؟ بیگمان دلایل اجتماعی و فرهنگی دارد.
در يكي از بازيهاي تراكتورسازي تبريز وسوسه شدم عكاسي فوتبال را هم تجربه كنم، سال 1385 بود، با كارت خبرنگاري وارد ورزشگاه شده و شروع به عكاسي كردم. تجربهي بسيار جذابي بود.
از ويزور دوربين ميپاييدم توپ را و سروته ميدان را ميدويدم بر خلاف ساير عكاسان كه نشسته هر ازگاهي دستي به شاتر ميبردند. باتجربه بودند! و من هيجانزده از حضور در گودي كه 10ها هزار چشم بدان دوخته شده بود. بالاخره گرفتم عكسِ تنها گلِ تراكتورسازي را. ورود توپ به دروازه زيبا بود و من غافل از اينكه قيامِ شادمانِ هزاران مردِ جوان، زيباتر!
مدام از حاشيهي ميدان متلك ميشنيدم كه «عای عكاس، منیده سال» (آغا عکاس منو هم بگير)، و از اينكه حواسم را بيجنبه جماعتِ عكسنديده(!) پرت ميكنند ناراحت بودم. چه اهميتي داشت كه رقابت نفسگير وسط ميدان را نبينم و از مردمانِ هميشه قابلِ ديدنِ حاشيه، عكس بگيرم؟! و نگرفتم....
چند سالي از آن تجربه گذشت و آن تكعكسِ من از تنها گلِ تراكتورسازي، نامهمتر از آن شناخته شد كه در جشنوارهي عكس خبري ادارهي ارشاد پذيرفته شود! گفته بودند ارزش خبری ندارد!
به راستي تكگلِ تراكتور خبر مهمي نبود ولي جريان چشم دوخته بر تراکتور خبري بس مهم بود كه من از آن، بيخبر بودم و نديدم! نه تنها من، بزرگترها و داعیه دارها هم ندیدند و امروز كه جريان بزرگتر از نديده شدن است، باز نميبينند آنگونه كه بايد.
بچه كه بودم عمويم ما را به باغشمال براي تماشاي فوتبال ميبرد. لذت بخش بود، نبرد ماشين و تراكتور. آن سالها در تبریز دو قطبی فوتبال، ماشین و تراختور بود؛ مثل آبیته و قرمزته در تهران. اگر استقلال و پرسپولیس در تهران مردم را به کرکری میکشاند، ماشین سازی و تراکتورسازی هم در تبریز، سبب به هم پریدنها و اشکها و شوقها بود!
در حاشيهي همین التهاب های طرفداران آتشين بود كه من هم بزرگ شدم و عاقل، و كمتر پنداشتم نشستنها و ديدنها و پريدنها را. يعني چه كه هزاران نفر ساعتها وقت خود را صرف تماشاي رقابتي بيحاصل كنند؟ اين استدلالِ دورانِ بلوغم بود كه آلبومِ عكسهاي فوتبالی ام را دور ريخت و مرا برد به سوي سؤالها و اعتراضهايم. كدام استقلال؟ كدام پيروزي؟ سؤال بزرگي بود كه ميپرسيدم از دوستان فوتبالزدهي خودم، و ميگفتم و ميكاويدم اين ابزار حكومتها و مخدر ملتها را.
گذشت، و از دوگانهي تراکتورـماشين تبريز فقط تراختور ماند و دوگانهي استقلالـپيروزي مركز هم واحدي شد رو در روي تك تراكتور باقي ماندهي، آذربايجان. اينگونه شد كه دوباره فهميدم و ديدم.
حالا دیگر اين رقابتي نبود كه سرگرمي افزايد و آگاهي كاهد. شد تراکتور جرياني كه نه در محوطه 18 قدمهاي چمن كه در صندليهاي حاشيهي ميدان به رقابت ميپرداخت. و اين براي من که دغدغه جامعه شناسی پیدا کرده بودم، مهم شد.
بیش از دو دهه گذشته بود و تراختور، نماد حضور آذربایجانیها شده بود در سپهر عمومی کشور. نمادی برای دیده شدن، تفاوت یافتن و هویت خود را ابراز کردن. درواقع تنها در حاشیه ی بازهای این تیم بود که میشد دور هم بود و سرمایه ی اجتماعی خود را نشان داد.
سیاست فرهنگی در ایران، از ابتدای قرن 14 شمسی، طوری پیشرفته است که مردم ایران یا شهرستانی باشند یا تهرانی! چرا گفتم سیاست فرهنگی؟ این سیاست اقتصادی بود که خودش را در فرهنگ نشان داد. دولت مدرن، در ایران با تمرکزگرایی آغاز شد و کار به جایی رسید که بیش از نیمی از اقتصاد کشور در تهران تجمیع شد و نیم دیگرش با توزیع نامتوازن، در سایر مناطق یعنی در مراکز برخی استانها. نتیجه اش خیل مهاجرتها به تهران بود و تضعیف اقتصادی و فرهنگی سایر شهرها. سایر شهرها، یعنی شهرهای بزرگی مثل تبریز و اصفهان و شیراز و مشهد که هریک قطب سیاسی و اقتصادی کشور بودند.
تمرکز اقتصاد تمرکز فرهنگ را باعث شد، رسانه ها از تهران منتشر شدند، تلویزیون تهران را نشان داد و دغدغه های تهرانی را، سینما در تهران پا گرفت، کتاب در تهران نوشته شد و فوتبال که کالای بزرگ صنعت سرگرمی است، در تهران تقویت شد تا دو گلادیاتور جذاب داشته باشد برای مشغول کردن مردم!
پرسپولیس، گلادیاتور سرخ میدان بود و تاج، که بعدها شد استقلال، گلادیاتور آبی پوش میدان. مردم هم یا آبیته بودند یا قرمزته. به یاری تلویزیون حتی در دهات کوچک چند ده نفری این دوگانه ی یکدست حاکم شد!
تیمهای دیگر هم که در اهواز، مشهد، اصفهان، تبریز و دیگر شهرها، یا با بودجه کارخانه ها تشکیل شده بودند و یا به عنوان شعبه ای از تیمهای تهران، در حقیقت برای این بودند که لیگ تشکیل شود تا تاج و پرسپولیس با هم داربی جذاب و نفسگیری داشته باشند؛ برنده ی لیگ یکی از این دو بود! شوخی که نداشتند، آنها تیمهای ملی (!) بودند و بقیه تیمهای شهرستانی!
پیش از انقلاب اسلامی، بالاترین دسته ی لیگ فوتبال ایران، جام تخت جمشید بود که از سال 52 تا 56 برگزار شد و در 57 نیمه کاره ماند. در هر 5 دوره تیمهای تهران برنده بودند و تنها یک بار ملوان توانست رتبه سوم را کسب کند. از ۵۷تا ۶۸ وقوع انقلاب و پس از آن جنگ تحمیلی، باعث شد لیگ فوتبال ایران با یک دهه وقفه مواجه شود. در این سالها مسابقات با حضور تیمهایی با نام استانها برگزار میشد. در سال ۶۴ جام قدس برگزار شد که تیم تهران الف موفق شد عنوان قهرمانی را به دست آورد. در سال ۱۳۶۷ بازیهایی با عنوان جام 17 شهریور با حضور ۱۷ تیم تهرانی برگزار شد، پرسپولیس برنده ی جام بود. در سال 68 این مسابقات با نام جام قدس پیگیری شد و این بار استقلال موفق شد به مقام قهرمانی دست یابد.
از 69 لیگ آزادگان شروع شد و 10 دوره ادامه داشت که همه 10 جام را تیمهای تهرانی بردند؛ پرسپولیس 4 بار، استقلال 2 بار، پاس تهران (که هنوز به همدان منتقل نشده بود) 2 بار و سایپا هم 2 بار!
دهه 80 ولی دهه ی تغییر بود و شهرستانها داشتند قد می کشیدند! از سال 80 که لیگ برتر فوتبال ایران شروع شد تا سال 89 ، 3 بار تیمهای شهرستانی (2 بار سپاهان و 1 بار فولاد) و 6 بار هم تیمهای تهرانی جام را بردند. در دهه 90 ولی قد شهرستانیها بلندتر شده است و تا کنون 3 دوره را شهرستانیها برده اند و 1 دوره را تهرانیها. متاسفانه آماری از تماشاگران در دستم نیست که بتوانم تحولات آن را هم بنویسم.
آن دوره ها، هرچه از تهران، ملی بود و هر چه از غیر تهران، شهرستانی! همه چیز، زبان، لهجه، کتاب، شعر، موسیقی، شورش، اعتراض، همه چیز و همه چیز... رسمی که هنوز هم از بین نرفته است!
اما کدام استیلا همیشه دوام آورده است؟ نسل نو متفاوت بار آمد؛ نه شبکه های سراسری توانستند نسل را یکدست بارآورند و نه قرمز و آبی توانستند مشغله های انحصاری جوانان باشند! اقلیم، تاثیر هزاران سالهاش بر فرهنگ و جامعه را قرار نبود از دست بدهد! کار خودش را کرد و حوزههای بزرگ فرهنگی ایران، دوباره جان گرفتند تا خودشان را به رخ تهران چند ده ساله بکشند!
این تحول با مشکلات ناشی از رشد غول آسای تهران همزمان بود، مشکلاتی که مرکزنشینان را متوجه کرد این همه تجمیع اشتباه است و تمرکز زدایی ضروری است! تغییر خودش را در صنعت سرگرمی فوتبال نشان داد و تیمهای شهرستانی هم مجال تقویت یافتند، ذوب آهن و سپاهان در اصفهان، ملوان در انزلی، فولاد و استقلال اهواز در خوزستان و... و تراکتورسازی هم در تبریز.
هر کدام محبوب مردم پیرامون شدند ولی تراختور با فوران محبوبیت مواجه شده بود؛ 100 هزار نفر به استادیوم میرفتند، نه یک بار و نه دو بار، بارها و بارها. در برف و باران! حتی در بازیهایی که در تهران انجام میشد، شمار تماشاگران تراکتورسازی از تیمهای تهرانی بیشتر شد و این حاشیه هایی را پیش آورد که مجال گفتنش نیست! در دوسه سال نخست، اغلب این را هیجان موقتی میدانستند و فاقد ارزش قابل توجه؛ ولی ادامه یافت و نشان داد که علاقه آذربایجانیها به تراکتور، شمالی ها به ملوان، کرمانیها به مس و... گذرا نیست؛ گویا دوران رجعت فرهنگی مردم به اقلیم خود رسیده است؛ دیگر همه چیز تهران جذاب نیست، میتوان در تهران زیست و خراسانی بود، جنوبی بود، شمالی بود یا به روستای خود در دامنه های زاگرس افتخار کرد. این دوره، دوره ی شهرستانیهاست؛ دیگر زمان آن رسیده است که شهرستانیها هم ملی باشند، در زمینهای فوتبال آسیا، نماینده ایران، از تبریز و اصفهان باشد و همه مردم، تیم خود را در مصاف با نماینده ی کشورها ببینند و این چه پیام خوشی دارد.