صراط: پنج سال تمام بهترین لحظات زندگی اش را در کنار ابرمرد تاریخ معاصر
گذرانده، خودش می گوید انتخاب او به عنوان محافظ شخصی حضرت امام عنایت الهی
و توفیقی بزرگ برایش بوده است. دفتر خاطراتی دارد که بیشتر خاطرات روزهای
خوش زندگی اش را در مجاورت امام در آن ثبت نموده است. به سراغ او رفتیم در
اتاق شخصی اش، با او به مرور خاطرات و ناگفته هایش از بیت امام پرداخته
ایم.
حاج حسین مرتاضی از نشاط امام در روزهای عید نوروز و همچنین شروع کسالت امام در بحبوبه جنگ سخن گفت، از پناهگاهی که هیچ گاه امام بر آن ورود نکرد تا خاطراتش از کاخ امام. متن گفتگوی پایگاه 598 با ایشان در ادامه می آید.
*در ابتدا لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید فعالیت خود را از انقلاب از چه زمانی شروع کردید؟
بنده حسین مرتاضی هستم که توفیق داشتم که از روزهای اول انقلاب اسلامی و قبل از آنکه به فرمان حضرت امام بسیج به طور رسمی تشکیل شود در یک مجموعه ای که به شکل بسیجی آموزش می دادند و نیروهای مردمی را سازمان دهی می کردند و در خیابان دورشهر قم عضو شوم و پس از آن در سال 61 وارد سپاه شدم و از سال 62 هم به مدت پنج سال تا 67 توفیق خدمت به حضرت امام را داشتم و بعد هم به خاطر رفتن به جبهه با اصرار از مرحوم حاج احمد آقا به جبهه ها اعزام شدم و بعد از آن هم در سپاه بودم و جمعا سی سال و شش ماه خداوند توفیق نصیب من نمود تا برای پاسداری از انقلاب اسلامی در رکاب نظام و ولایت باشم و انشاء الله خداوند قبول کرده باشد و اکنون دو سالی هست که بازنشست شده ام.
* چه طور برای حفاظت بیت امام خمینی(ره) انتخاب شدید؟
روزی مسئولین سپاه قم مرا خواستند و رفتم و جلسه خصوصی تشکیل شد و گفتند ما می خواهیم شما را به ماموریتی بفرستیم که کسی نباید خبردار شود و تصور من این بود که برای ماموریت اطلاعاتی باید به منطقه جنگی بروم و خیلی خوشحال شدم و گفتم آمادگی دارم، فقط فرصتی خواستم بروم منزل اطلاع بدهم و برگردم، گفتند اشکالی ندارد و فقط زود برگردید و بلافاصله حرکت کردم و خیلی سریع به مرحوم مادرم اطلاع دادم و هرچه ایشان اصرار کرد که کجای می خواهی بروی گفتم نمی دانم و از ایشان خداحافظی کردم و وقتی برگشتم دیدم شخصی به نام آقای سید احمد بهاء الدینی که بعدا متوجه شدم مسئول حفاظت امام هستند در جلسه آمده و ایشان بنده را توجیه کردند که قرار است بروم جماران در خدمت حضرت امام و من آن لحظه خیلی خوشحال شدم و حکمم را گرفتم و رفتم جماران و خودم را معرفی کردم.
*کدام بخش از حفاظت بیت امام خمینی(ره) مشغول به خدمت بودید؟
در بین حضرت امام در بخش محافظین ویژه مشغول بودم و بچه هایی که از قم توفیق خدمت گذاری به امام را داشتند نوعا در همین بخش مشغول به انجام وظیفه بودند و به عبارتی حلقه یک حفاظت حضرت امام بودیم و افتخار دیدن حضرت امام را زیاد داشتیم و حفاظت شخص حضرت امام، حاج سید احمد آقا، خانواده امام و فرزندان و عروس امام بر عهده حلقه یک حفاظت بود.
*کمی در مورد وضعیت مکانی منزل امام خمینی(ره) و وظیفه خودتان توضیح بفرمایید.
منزل حضرت امام در جماران کلا استیجاری بود و منزل ساده ای بود که متعلق به آقای امام جمارانی بود که در اختیار امام گذاشته بودند و خانه مجاور هم که منزل بزرگتری بود از شخصی به نام خسروشاهی اجاره کرده بودند که در آن منزل هم محافظین استراحت می کردند هم بخشی از آن منزل در اختیار حضرت امام بود که امام هم آنجا زندگی می کردند و همچنین دکترهایی مخصوصا اواخر عمر حضرت امام از ایشان مراقبت می کردند در بالای آن ساختمان سکونت داشتند.
منزل آقای امام جمارانی تبدیل شده بود به محل دیدارهای رسمی حضرت امام و پشت منزل امام جمارانی منزل دیگری بود که در اختیار خانواده حضرت امام قرار داشت و حفاظت این سه منزل با حلقه یک حفاظت بود و حقیر هم در طول این مدت به عنوان محافظ حضرت امام و خانواده ایشان انجام وظیفه می کردم.
*در مورد اولین باری که به عنوان محافظ حضرت امام را مشاهده نمودید بگویید.
فردای روزی که به جماران رفتم و من را به منطقه توجیه کردند و ملاقات هایی که حضرت امام در صبح داشتند بخش اولش با آقایان دفتر بود که مسائل دفتر را به حضرت امام توضیح می دادند و بعد از آن هم تعداد اندکی از مردم خدمت حضرت امام می رسیدند و برخی برای خواندن صیغه عقد به محضر امام می آمدند و بنده وظیفه حفاظت در بخش ملاقات های مردمی را داشتم که یادم هست در اولین دیدار جلوی درب حضرت امام منتظر بودیم و صدای اخبار رادیوی دفتر بلند بود و من صدایش را می شنیدم و همان لحظه رادیو اعلام کرد ساعت 8 بامداد اینجا ایران است صدای ما را از تهران می شنوید و همزمان با این اعلام زنگی به صدا درآمد و تا آن زنگ شنیده شد آقایانی که از دفتر آمده بودند بلافاصله درب منزل حضرت امام را باز کردند و به داخل رفتند، یک ربع بعد یکی از این آقایان من را صدا زد و گفت بگویید آقایان و خانم هایی که بیرون منتظر هستند به داخل منزل حضرت امام بیایند و بعدها من متوجه شدم آن زنگی که به صدا در آمد کنار صندلی حضرت امام بودند که ایشان آن را به صدا در می آورند و آن روز بنده به همراه حدود بیست نفر از مردم داخل منزل حضرت امام رفتیم.
من از همه اینها برای دیدن حضرت امام شاید بیقراری ام بیشتر بود و یک شخصی آنجا بود که مدام به من می گفت خوشا به سعادت شما من به حال شما غبطه می خورم که پیش امام زندگی می کنید و هر وقت که می خواهید امام را می بینید هم نمی توانستم به او بگویم که بنده هم مثل آنها چند سالی است امام را ندیده ام هم بیقرار تر از آنها بودم و نهایتاً افراد منظم شدند و حضرت امام تشریف آوردند و نشستند روی صندلی یشان و مردم صلواتی فرستادم و در آن لحظه من دیگر اصلا به وظیفه حفاظتی خودم توجه نداشتم . آنقدر غرق در دیدن امام شده بودم دیگر توجه نداشتم که من اینجا مسئول حفاظتی دارم تا اینکه متوجه شدم آقایی که از دفتر امام حضور داشتند با نگاه های تندی به بنده اشاره می کنند ولی متوجه منظورش نمی شدم تا اینکه ایشان با حرکت فیزیکی سر من را مورد خطاب قرار داد و تذکر دادند که تو محافظ هستی و چرا در باغ نیستی و تازه من متوجه شدم که محافظ هستم.
اولین نفر یک خانم و آقایی بودند که برای صیغه ازدواج آمده بودند و یکی از اعضای دفتر به آن خانم گفتند شما امام را وکیل کنید و آقا هم بنده را وکیل کنند تا صیغه عقد را جاری کنیم. آن خانم جوان که به طور مداوم از شوق دیدار حضرت امام گریه می کرد و حریف کنترل اشک های چشم هاش نمی شد و با صدای لرزانش گفت من وکالت نمی دهم مگر به یک شرط، آن نفری که از دفتر کنار امام بود با تحکم گفت اینجا شرطی نیست زود وکالت بده تا صیغه خوانده شود و آن لحظه گویا امام ناراحت شد و برگشت نگاه تندی به او کرد و امام فرمود اشکالی ندارد شرط خود را بگویید و آن خانم که همچنان گریه می کرد گفت امام عزیز من یک شرط دارم و این است که اگر شما قول می دهید روز قیامت از من شفاعت کنید من به شما وکالت می دهم و من هم فقط به مکالمه این خانوم با امام دقت داشتم و نگاه کردم به چهره حضرت امام و احساس کردم که رنگ رخسار حضرت امام عوض شد و امام سرشان را به پایین انداختند و چند لحظه ای فکر کردند و بعد با صدایی بسیار آرام فرمودند اگر رخصتی شد چشم. خیلی این صحنه برایم جالب و به یاد ماندنی بود که این خانوم چه برگ برنده ای را از امام گرفت و بعد امام صیغه ازدواج را جاری نمودند و این اولین خاطره دیدار من با حضرت امام در جماران بود.
*در خصوصیات رفتاری امام ساده زیستی ایشان بسیار مشهور است می خواستم بپرسم که این ساده زندگی کردن هم در خانواده امام با میل و رغبت بود یا به واسطه امام خمینی(ره) صورت می پذیرفت؟
حضرت امام بسیار ساده و بی آلایش بودند و طبعاً این در خانواده حضرت امام هم سرایت می کند و شرایط زندگی در منزل حضرت امام بسیار ساده و وقتی وارد منزل ایشان می شدید سادگی را احساس می کردی و همه چیز را عادی می دیدی در غذا خوردن، در پوشیدن لباس این سادگی در خانواده ایشان هم مشهود بود.
یک روزی یك آمریكایی كه در قالب یك گروه برای دیدار با حضرت امام به جماران آمده بود وقتی وارد جماران شد از من پرسید پس كاخ امام كجاست؟ وقتی او را به داخل حیاط منزل امام بردیم در فضل زمستان بود و با پلاستیک حیاط امام را پوشانده بودیم و زمانی که این صحنه را دید بسیار منقلب شد و مثل ابر بهاری اشك ریخت. واكنش او نسبت به رهبر ایران تماشایی بود و هر چقدر كه با بیت و خصوصیتهای زندگی حضرت امام آشنا میشد، بیشتر احساس شرمساری میكرد و ساده زیستی حضرت امام ریشه در تفکر او داشت.
*شما ایام عید هم خدمت حضرت امام بودید؟ کمی در مورد حال هوای ایام عید در بیت حضرت امام بفرمایید.
مرخصی ما خیلی کم بود و عید تمام سالهایی که در جماران بودم عید نوروز را خدمت حضرت امام بودم. ما حتی برنامه خودمان را طوری تنظیم می کردیم که ایام عید در جماران باشیم و روز عید خدمت حضرت امام برسیم و دست امام را ببوسیم.
بالاخره ایام عید فرزندان حضرت امام به منزل ایشان می آمدند و رفت و آمد منزل حضرت امام بیشتر می شد ولی اینکه شرایط فوق العاده ای درون منزل اتفاق بی افتند حداقل بنده ندیدم. من عیدی حضرت امام را در روز عید غدیر دیدم و در آن روز شخصیت های مختلف خدمت حضرت امام می رسیدند و بنده در دفتر خاطراتم این دیدار ها را ثبت نموده ام که امام کاسه ای کوچکی در کنارشان داشتند و حضرت امام داخل آن سکه ی یک ریالی می ریختند و به میهمانان می دادند.
امام در روزهای عید چهره یشان کاملا برافروخته بود و نشاط در چهره ایشان می دیدید و این تغییرات در چهره امام مشهود بود.
*سخت ترین لحظاتی که از دوران حفاظت بیت امام خمینی(ره) به خاطر دارید چه بود؟
فکر کنم در سال 65 بود که امام در حال وضو گرفتن بودند و ناگهان به روی زمین می افتند و عارضه قلبی برای ایشان پیش آمد و دچار ایست قلبی شدند و امام تقریبا به مدت ده روز در بیمارستان بستری شدند و آن لحظه که ناراحتی قلبی برای امام اتفاق افتاد کسی فکر نمی کرد که امام برگردد و حتی به وسیله شک هم امام برنگشت و خداوند دوباره امام را به ملت برگرداند و به دلیل مصلحتی که دیدند اصلا اعلام عمومی هم نشد و حتی بعد از اینکه امام حالشان به حالت طبیعی برگشت از مرحوم حاج احمد آقا پرسیده بودند که مردم هم متوجه شدند که حاج آحمد آقا فرموده بودند نه به مردم اطلاع ندادیم.
در آن روز یادم هست که حضرت آقا، آقای هاشمی و میرحسین موسوی به بیمارستان آمدند و تدبیر همان جمع بود که خبر کسالت امام بیرون درز پیدا نکند تا مردم ناراحتی برایشان پیش نیاید.
ولی در کل امام را هروقت که می دیدیم حالت اطمینان در ایشان مشهود بود البته مواقعی هم اتفاق می افتاد که امام ناراحت می شدند مخصوصا در جریان آقای منتظری و قضیه سید مهدی هاشمی در سال 67، شبی که آقای منتظری ساعت 10 شب به جماران آمدند و حضرت آقا و آقا هاشمی هم آمدند و احساس بنده به عنوان یک شاهد عینی این بود که آن جلسه برای امام سخت گذشت ولی بنده در آن جلسه نبودم ولی فکر می کنم که بعد از همین داستان هم کسالت امام روز به روز بیشتر شد کسالتی که شاید منجر به ارتحال حضرت امام هم شد.
*از اطمینان و آرامش امام گفتید اگر خاطره ای هم در این خصوص دارید بیان کنید؟
یادم هست روزهایی که بمباران های تهران زیاد شد بود برخی از اعضای دفتر اصرار داشتند که پناهگاهی در جماران ساخته شود و داخل خانه امام راهرو مانندی را با سقف های مقاوم ساختند که امام هرگز به آن نرفتند و پس از مدتی که دیدند امام به آن توجه نمی کند آن را جمع کردند و شاید امام اعتقاد داشت هرگاه همه دارای پناهگاه شدند ایشان هم به پناهگاه می روند و حتی امام هم در زمان بمباران ها داخل منزل نمی ماندند و به داخل حیاط می آمدند و قدم می زدند .
یک شب موشکی در تهران فرود آمد و به علت نزدیکی محل اصابت موشک به لحاظ هوایی با جماران، بنده فکر کردم که جماران را زدند و آن چنان از جا کنده شدم گفتم خدایا به ما رحم کن و سراسیمه رفتم و دیدیم ساختمان حضرت امام سالم است و همزمانی که رسیدم مقابل منزل حضرت امام و دیدیم یکی از دکتر های حضرت امام نشسته و در حال گریه کردن است آن لحظه خیلی ترسیدم و از ایشان پرسیدم چرا گریه می کنید جواب ندادند و بار دیگر با ناراحتی و با صدای بلند پرسیدم چرا گریه می کنی؟ نگاهی به من کرد و گفت صدای انفجار را شنیدی گفتم بله، گفت این صدا انفجار به حدی بود که کسی که ضربان قلبش به مانیتورینگ وصل باشد طوری روی آن تاثیر می گذارد که ارتعاشات قلب روی صفحه باید از مانیتور هم بیرون بزند و اتفاقا همان لحظه هم قلب امام به دستگاه مانیتورینگ وصل بوده و کنترل می شد که صدای این انفجار مهیب هم نتوانست سر سوزنی نوسان قلب امام را تغییر دهد و این یعنی اینکه امام ترس طبیعی هم در وجودش نیست و واقعا امام ضمیرش آرام و قلبش مطمئن بود.
*نظر شما در خصوص مدعیان خط امام که امروز از مسیر انقلاب هم منحرف شد اند چیست؟
بنظرم کسی که پیرو امام است مدعی نمی شود و در اصل از رفتار یک فرد باید فهمید که در خط امام هست یا نه. خیلی از آقایون فقط شعارش را می دهند و از رفتار اینها اصلا این حس به آدم دست نمی دهد که حتی آنها امام را دیده باشند و آن چیز که ما از رفتار و زندگی امام دیدیم با رفتار فعلی مدعیان خط امام هیچ وجه اشتراکی ندارد.
حاج حسین مرتاضی از نشاط امام در روزهای عید نوروز و همچنین شروع کسالت امام در بحبوبه جنگ سخن گفت، از پناهگاهی که هیچ گاه امام بر آن ورود نکرد تا خاطراتش از کاخ امام. متن گفتگوی پایگاه 598 با ایشان در ادامه می آید.
*در ابتدا لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید فعالیت خود را از انقلاب از چه زمانی شروع کردید؟
بنده حسین مرتاضی هستم که توفیق داشتم که از روزهای اول انقلاب اسلامی و قبل از آنکه به فرمان حضرت امام بسیج به طور رسمی تشکیل شود در یک مجموعه ای که به شکل بسیجی آموزش می دادند و نیروهای مردمی را سازمان دهی می کردند و در خیابان دورشهر قم عضو شوم و پس از آن در سال 61 وارد سپاه شدم و از سال 62 هم به مدت پنج سال تا 67 توفیق خدمت به حضرت امام را داشتم و بعد هم به خاطر رفتن به جبهه با اصرار از مرحوم حاج احمد آقا به جبهه ها اعزام شدم و بعد از آن هم در سپاه بودم و جمعا سی سال و شش ماه خداوند توفیق نصیب من نمود تا برای پاسداری از انقلاب اسلامی در رکاب نظام و ولایت باشم و انشاء الله خداوند قبول کرده باشد و اکنون دو سالی هست که بازنشست شده ام.
* چه طور برای حفاظت بیت امام خمینی(ره) انتخاب شدید؟
روزی مسئولین سپاه قم مرا خواستند و رفتم و جلسه خصوصی تشکیل شد و گفتند ما می خواهیم شما را به ماموریتی بفرستیم که کسی نباید خبردار شود و تصور من این بود که برای ماموریت اطلاعاتی باید به منطقه جنگی بروم و خیلی خوشحال شدم و گفتم آمادگی دارم، فقط فرصتی خواستم بروم منزل اطلاع بدهم و برگردم، گفتند اشکالی ندارد و فقط زود برگردید و بلافاصله حرکت کردم و خیلی سریع به مرحوم مادرم اطلاع دادم و هرچه ایشان اصرار کرد که کجای می خواهی بروی گفتم نمی دانم و از ایشان خداحافظی کردم و وقتی برگشتم دیدم شخصی به نام آقای سید احمد بهاء الدینی که بعدا متوجه شدم مسئول حفاظت امام هستند در جلسه آمده و ایشان بنده را توجیه کردند که قرار است بروم جماران در خدمت حضرت امام و من آن لحظه خیلی خوشحال شدم و حکمم را گرفتم و رفتم جماران و خودم را معرفی کردم.
*کدام بخش از حفاظت بیت امام خمینی(ره) مشغول به خدمت بودید؟
در بین حضرت امام در بخش محافظین ویژه مشغول بودم و بچه هایی که از قم توفیق خدمت گذاری به امام را داشتند نوعا در همین بخش مشغول به انجام وظیفه بودند و به عبارتی حلقه یک حفاظت حضرت امام بودیم و افتخار دیدن حضرت امام را زیاد داشتیم و حفاظت شخص حضرت امام، حاج سید احمد آقا، خانواده امام و فرزندان و عروس امام بر عهده حلقه یک حفاظت بود.
*کمی در مورد وضعیت مکانی منزل امام خمینی(ره) و وظیفه خودتان توضیح بفرمایید.
منزل حضرت امام در جماران کلا استیجاری بود و منزل ساده ای بود که متعلق به آقای امام جمارانی بود که در اختیار امام گذاشته بودند و خانه مجاور هم که منزل بزرگتری بود از شخصی به نام خسروشاهی اجاره کرده بودند که در آن منزل هم محافظین استراحت می کردند هم بخشی از آن منزل در اختیار حضرت امام بود که امام هم آنجا زندگی می کردند و همچنین دکترهایی مخصوصا اواخر عمر حضرت امام از ایشان مراقبت می کردند در بالای آن ساختمان سکونت داشتند.
منزل آقای امام جمارانی تبدیل شده بود به محل دیدارهای رسمی حضرت امام و پشت منزل امام جمارانی منزل دیگری بود که در اختیار خانواده حضرت امام قرار داشت و حفاظت این سه منزل با حلقه یک حفاظت بود و حقیر هم در طول این مدت به عنوان محافظ حضرت امام و خانواده ایشان انجام وظیفه می کردم.
*در مورد اولین باری که به عنوان محافظ حضرت امام را مشاهده نمودید بگویید.
فردای روزی که به جماران رفتم و من را به منطقه توجیه کردند و ملاقات هایی که حضرت امام در صبح داشتند بخش اولش با آقایان دفتر بود که مسائل دفتر را به حضرت امام توضیح می دادند و بعد از آن هم تعداد اندکی از مردم خدمت حضرت امام می رسیدند و برخی برای خواندن صیغه عقد به محضر امام می آمدند و بنده وظیفه حفاظت در بخش ملاقات های مردمی را داشتم که یادم هست در اولین دیدار جلوی درب حضرت امام منتظر بودیم و صدای اخبار رادیوی دفتر بلند بود و من صدایش را می شنیدم و همان لحظه رادیو اعلام کرد ساعت 8 بامداد اینجا ایران است صدای ما را از تهران می شنوید و همزمان با این اعلام زنگی به صدا درآمد و تا آن زنگ شنیده شد آقایانی که از دفتر آمده بودند بلافاصله درب منزل حضرت امام را باز کردند و به داخل رفتند، یک ربع بعد یکی از این آقایان من را صدا زد و گفت بگویید آقایان و خانم هایی که بیرون منتظر هستند به داخل منزل حضرت امام بیایند و بعدها من متوجه شدم آن زنگی که به صدا در آمد کنار صندلی حضرت امام بودند که ایشان آن را به صدا در می آورند و آن روز بنده به همراه حدود بیست نفر از مردم داخل منزل حضرت امام رفتیم.
من از همه اینها برای دیدن حضرت امام شاید بیقراری ام بیشتر بود و یک شخصی آنجا بود که مدام به من می گفت خوشا به سعادت شما من به حال شما غبطه می خورم که پیش امام زندگی می کنید و هر وقت که می خواهید امام را می بینید هم نمی توانستم به او بگویم که بنده هم مثل آنها چند سالی است امام را ندیده ام هم بیقرار تر از آنها بودم و نهایتاً افراد منظم شدند و حضرت امام تشریف آوردند و نشستند روی صندلی یشان و مردم صلواتی فرستادم و در آن لحظه من دیگر اصلا به وظیفه حفاظتی خودم توجه نداشتم . آنقدر غرق در دیدن امام شده بودم دیگر توجه نداشتم که من اینجا مسئول حفاظتی دارم تا اینکه متوجه شدم آقایی که از دفتر امام حضور داشتند با نگاه های تندی به بنده اشاره می کنند ولی متوجه منظورش نمی شدم تا اینکه ایشان با حرکت فیزیکی سر من را مورد خطاب قرار داد و تذکر دادند که تو محافظ هستی و چرا در باغ نیستی و تازه من متوجه شدم که محافظ هستم.
اولین نفر یک خانم و آقایی بودند که برای صیغه ازدواج آمده بودند و یکی از اعضای دفتر به آن خانم گفتند شما امام را وکیل کنید و آقا هم بنده را وکیل کنند تا صیغه عقد را جاری کنیم. آن خانم جوان که به طور مداوم از شوق دیدار حضرت امام گریه می کرد و حریف کنترل اشک های چشم هاش نمی شد و با صدای لرزانش گفت من وکالت نمی دهم مگر به یک شرط، آن نفری که از دفتر کنار امام بود با تحکم گفت اینجا شرطی نیست زود وکالت بده تا صیغه خوانده شود و آن لحظه گویا امام ناراحت شد و برگشت نگاه تندی به او کرد و امام فرمود اشکالی ندارد شرط خود را بگویید و آن خانم که همچنان گریه می کرد گفت امام عزیز من یک شرط دارم و این است که اگر شما قول می دهید روز قیامت از من شفاعت کنید من به شما وکالت می دهم و من هم فقط به مکالمه این خانوم با امام دقت داشتم و نگاه کردم به چهره حضرت امام و احساس کردم که رنگ رخسار حضرت امام عوض شد و امام سرشان را به پایین انداختند و چند لحظه ای فکر کردند و بعد با صدایی بسیار آرام فرمودند اگر رخصتی شد چشم. خیلی این صحنه برایم جالب و به یاد ماندنی بود که این خانوم چه برگ برنده ای را از امام گرفت و بعد امام صیغه ازدواج را جاری نمودند و این اولین خاطره دیدار من با حضرت امام در جماران بود.
*در خصوصیات رفتاری امام ساده زیستی ایشان بسیار مشهور است می خواستم بپرسم که این ساده زندگی کردن هم در خانواده امام با میل و رغبت بود یا به واسطه امام خمینی(ره) صورت می پذیرفت؟
حضرت امام بسیار ساده و بی آلایش بودند و طبعاً این در خانواده حضرت امام هم سرایت می کند و شرایط زندگی در منزل حضرت امام بسیار ساده و وقتی وارد منزل ایشان می شدید سادگی را احساس می کردی و همه چیز را عادی می دیدی در غذا خوردن، در پوشیدن لباس این سادگی در خانواده ایشان هم مشهود بود.
یک روزی یك آمریكایی كه در قالب یك گروه برای دیدار با حضرت امام به جماران آمده بود وقتی وارد جماران شد از من پرسید پس كاخ امام كجاست؟ وقتی او را به داخل حیاط منزل امام بردیم در فضل زمستان بود و با پلاستیک حیاط امام را پوشانده بودیم و زمانی که این صحنه را دید بسیار منقلب شد و مثل ابر بهاری اشك ریخت. واكنش او نسبت به رهبر ایران تماشایی بود و هر چقدر كه با بیت و خصوصیتهای زندگی حضرت امام آشنا میشد، بیشتر احساس شرمساری میكرد و ساده زیستی حضرت امام ریشه در تفکر او داشت.
*شما ایام عید هم خدمت حضرت امام بودید؟ کمی در مورد حال هوای ایام عید در بیت حضرت امام بفرمایید.
مرخصی ما خیلی کم بود و عید تمام سالهایی که در جماران بودم عید نوروز را خدمت حضرت امام بودم. ما حتی برنامه خودمان را طوری تنظیم می کردیم که ایام عید در جماران باشیم و روز عید خدمت حضرت امام برسیم و دست امام را ببوسیم.
بالاخره ایام عید فرزندان حضرت امام به منزل ایشان می آمدند و رفت و آمد منزل حضرت امام بیشتر می شد ولی اینکه شرایط فوق العاده ای درون منزل اتفاق بی افتند حداقل بنده ندیدم. من عیدی حضرت امام را در روز عید غدیر دیدم و در آن روز شخصیت های مختلف خدمت حضرت امام می رسیدند و بنده در دفتر خاطراتم این دیدار ها را ثبت نموده ام که امام کاسه ای کوچکی در کنارشان داشتند و حضرت امام داخل آن سکه ی یک ریالی می ریختند و به میهمانان می دادند.
امام در روزهای عید چهره یشان کاملا برافروخته بود و نشاط در چهره ایشان می دیدید و این تغییرات در چهره امام مشهود بود.
*سخت ترین لحظاتی که از دوران حفاظت بیت امام خمینی(ره) به خاطر دارید چه بود؟
فکر کنم در سال 65 بود که امام در حال وضو گرفتن بودند و ناگهان به روی زمین می افتند و عارضه قلبی برای ایشان پیش آمد و دچار ایست قلبی شدند و امام تقریبا به مدت ده روز در بیمارستان بستری شدند و آن لحظه که ناراحتی قلبی برای امام اتفاق افتاد کسی فکر نمی کرد که امام برگردد و حتی به وسیله شک هم امام برنگشت و خداوند دوباره امام را به ملت برگرداند و به دلیل مصلحتی که دیدند اصلا اعلام عمومی هم نشد و حتی بعد از اینکه امام حالشان به حالت طبیعی برگشت از مرحوم حاج احمد آقا پرسیده بودند که مردم هم متوجه شدند که حاج آحمد آقا فرموده بودند نه به مردم اطلاع ندادیم.
در آن روز یادم هست که حضرت آقا، آقای هاشمی و میرحسین موسوی به بیمارستان آمدند و تدبیر همان جمع بود که خبر کسالت امام بیرون درز پیدا نکند تا مردم ناراحتی برایشان پیش نیاید.
ولی در کل امام را هروقت که می دیدیم حالت اطمینان در ایشان مشهود بود البته مواقعی هم اتفاق می افتاد که امام ناراحت می شدند مخصوصا در جریان آقای منتظری و قضیه سید مهدی هاشمی در سال 67، شبی که آقای منتظری ساعت 10 شب به جماران آمدند و حضرت آقا و آقا هاشمی هم آمدند و احساس بنده به عنوان یک شاهد عینی این بود که آن جلسه برای امام سخت گذشت ولی بنده در آن جلسه نبودم ولی فکر می کنم که بعد از همین داستان هم کسالت امام روز به روز بیشتر شد کسالتی که شاید منجر به ارتحال حضرت امام هم شد.
*از اطمینان و آرامش امام گفتید اگر خاطره ای هم در این خصوص دارید بیان کنید؟
یادم هست روزهایی که بمباران های تهران زیاد شد بود برخی از اعضای دفتر اصرار داشتند که پناهگاهی در جماران ساخته شود و داخل خانه امام راهرو مانندی را با سقف های مقاوم ساختند که امام هرگز به آن نرفتند و پس از مدتی که دیدند امام به آن توجه نمی کند آن را جمع کردند و شاید امام اعتقاد داشت هرگاه همه دارای پناهگاه شدند ایشان هم به پناهگاه می روند و حتی امام هم در زمان بمباران ها داخل منزل نمی ماندند و به داخل حیاط می آمدند و قدم می زدند .
یک شب موشکی در تهران فرود آمد و به علت نزدیکی محل اصابت موشک به لحاظ هوایی با جماران، بنده فکر کردم که جماران را زدند و آن چنان از جا کنده شدم گفتم خدایا به ما رحم کن و سراسیمه رفتم و دیدیم ساختمان حضرت امام سالم است و همزمانی که رسیدم مقابل منزل حضرت امام و دیدیم یکی از دکتر های حضرت امام نشسته و در حال گریه کردن است آن لحظه خیلی ترسیدم و از ایشان پرسیدم چرا گریه می کنید جواب ندادند و بار دیگر با ناراحتی و با صدای بلند پرسیدم چرا گریه می کنی؟ نگاهی به من کرد و گفت صدای انفجار را شنیدی گفتم بله، گفت این صدا انفجار به حدی بود که کسی که ضربان قلبش به مانیتورینگ وصل باشد طوری روی آن تاثیر می گذارد که ارتعاشات قلب روی صفحه باید از مانیتور هم بیرون بزند و اتفاقا همان لحظه هم قلب امام به دستگاه مانیتورینگ وصل بوده و کنترل می شد که صدای این انفجار مهیب هم نتوانست سر سوزنی نوسان قلب امام را تغییر دهد و این یعنی اینکه امام ترس طبیعی هم در وجودش نیست و واقعا امام ضمیرش آرام و قلبش مطمئن بود.
*نظر شما در خصوص مدعیان خط امام که امروز از مسیر انقلاب هم منحرف شد اند چیست؟
بنظرم کسی که پیرو امام است مدعی نمی شود و در اصل از رفتار یک فرد باید فهمید که در خط امام هست یا نه. خیلی از آقایون فقط شعارش را می دهند و از رفتار اینها اصلا این حس به آدم دست نمی دهد که حتی آنها امام را دیده باشند و آن چیز که ما از رفتار و زندگی امام دیدیم با رفتار فعلی مدعیان خط امام هیچ وجه اشتراکی ندارد.