صراط: شهید محمد ابراهیم همت که پس از ربوده شدن جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله(ص) را بر عهده گرفت در اغلب عملیات هایی که پیش از شهادتش انجام شد در سمت فرماندهی حضور داشت.
برخورد شهید همت با بسیجیان تحت امرش همیشه زبانزد است و او سعی می کرد با سخنرانی ها و روشنگری هایش نیروها را نیز آگاه کند تا با چشمان باز قدم در میدان آتش بگذارند.
علاوه بر این همت تحلیل ها و گفتارهایی پیرامون عملیات هایی که انجام می شد ارائه می کرد. حسین بهزاد در کتاب «به روایت همت» سی و دو «درس-گفتار» محمد ابراهیم را در یک روند پژوهشی گردآوری کرده که بخشی از این کتاب به عملیات رمضان اختصاص دارد.
همت پیرامون عملیات رمضان، از چگونگی انجام تا علل شکست آن را بررسی کرده و در درس گفتار چهارم این کتاب راجع به حمله رمضان در جلسه توجیهی با مسئولین واحدهای ستادی تیپ 27 پس از خاتمه مرحله سوم عملیات رمضان طی سخنانی انتقادی می گوید:
***متاسفانه در طراحی عملیات برای چنین تدبیری پیشبینی قبلی صورت نگرفته بود. این ضعف کلی طرح مرحلهی سوم عملیات رمضان بود.
اما برسیم به عملکرد تیپ خودمان در محدودهی عملیاتی تیپ 27 محمد رسول الله (ص) همهی اهداف تعیین شده سقوط کردند. واقعا عملیات محشری بود. در منطقهی جنوب تا به الان من به خاطر ندارم که شب حمله تا ساعت 1:30 تمام اهداف تعیین شده در منطقه سقوط کرده باشند آمار کلی انهدام زرهی دشمن خیلی عالی است حدود چهارصد دستگاه تانک! البته آمار واقعی تانکهایی که زدیم خیلی از این تعداد بیشتر است. حداقل بچههای تیپ خود ما بیش از دویست دستگاه از تانکهای دشمن را زدهاند. در همین منطقه، یک گروهان از نیروهای تیپ 8 نجفاشرف جا ماند. نیروهای این گروهان با دشمن آنقدر جنگیدند و از آنها کشتند تا آخر خودشان هم شهید شدند دشمن فقط توانست از این گروهان پنج نفر اسیر بگیرد، بقیه شهید شده بودند.
طبق تدبیر فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا، مقرر شده تا محدودهی عملیاتی رمضان تغییر کند. الان از اینجا محور جنوبی پاسگاه زید تا پاسگاه زید، ما حدود نه کیلومتر فاصله داریم. عملیات ما به این منطقه محور شمالی پاسگاه زید منتقل شده است. چون در این منطقه، الان قرارگاه ما، بهترین قرارگاه و نزدیکترین قرارگاه تیپ به منطقهی عملیاتی است. یعنی از این نظر، این بار کار ما خیلی راحتتر شده واحد تدارکات، ماشینهای خودش را از این جاده خیلی راحت میفرستند مستقیم به پاسگاه زید و از آنجا میآید توی منطقهی عملیات.
مطلب مهمتر، این است که آمدند و یک «لشکر ضربت» تشکیل دادهاند. از آنجا که در عملیات فتحالمبین و الی بیتالمقدس، دو، سه بار دیدیم که یک قرارگاه ضعیف عمل میکرد و سمت راست یا چپ را پوشش نمیداد، طوری که قرارگاه مجاور در خط، به خاطر نداشتن پوشش از جناحین لت و پار میشد، این بار تدبیر جالبی را قرارگاه مرکزی کربلا اتخاذ کرد، دیشب، پنجشنبه سیویکم تیر ماه 1361 در جلسهی سراسری فرماندهان قرارگاهها و تیپهای تابعه که با حضور فرماندهان قرارگاه کربلا برگزار شد و من هم آنجا حضور داشتم، برادر محسن رضایی تصمیم نهایی فرماندهی را به ما اعلام کرد. به این نحو که قرار است پنج تیپ عملیاتی سپاه را در یک لشکر سازمان بدهند، تا اینها خیلی پرقدرت در حمله وارد عمل بشوند. این خیلی فکر خوب و ایدهآلی است؛ بسیار عالی شد! آمدند و پنج تیپ از قویترین تیپهای سپاه را برای تشکیل این لشکر انتخاب کردند که اسامیشان عبارت است از: تیپ 14 امام حسین (ع) تیپ 8 نجف اشرف، تیپ 25 کربلا، تیپ 27 محمد رسول الله (ص) و یکی از دو تیپ 33 المهدی (عج) یا 31 عاشورا. این پنج تیپ از سپاه، در تحت نظر قرارگاه عملیاتی فتح، در قالب لشکر فتح وارد عمل خواهند شد.
حالا دیگر وضعیت مشخص شد که تیپ ما بداند در طرفین راست و چپ آن چه واحدهایی وارد عمل میشوند. سابقه نداشته که تیپ 8 نجف اشرف یا تیپ 14 امام حسین (ع) سمت راست یا چپ تیپی را خالی بگذراند. تیپ 25 کربلا هم همینطور.
اینها تیپهای جان سخت و استخوانداری هستند برش دارند و میتوانند کار بکنند. مثل سایر یگانها نیستند مثلا در جریان مرحلهی اول عملیات رمضان، تیپ ... در جریان پیشروی خودش به میدان مین رسید و آنجا گیر کرد و تا صبح پشت میدان مین ماند. علت اینکه در آن شب اول نتوانستند منطقه را بگیرند همین بود. اصلا قرار بود این تیپ بیاید و تا اینجا را پاکسازی کند. ولی پشت میدان مین ماند و تا صبح هم نتوانست تکان بخورد. برای اینکه اینبار دچار مشکل نشویم، آمدند این تدبیر جالب را اتخاذ و اعلام کردند، در کنار این تدبیر، قرار شد لشکر 92 زرهی ارتش جمهوری اسلامی هم، از لحاظ تانک و نفربر، این لشکر سپاه را پشتیبانی کند. ماموریت نیروهای سایر قرارگاهها هم دیشب محدود شد، به عمل در حد پدافند، رخنه به منطقه و زدن ضربات چریکی به دشمن، تحویل گرفتن منطقه از یگانهای لشکر ضربت قرارگاه فتح برای پدافند در آنجا، خنثیسازی میادین مین و شناسایی منطقه، اینها وظایفی است که به عهده سایر قرارگاهها؛ یعنی فجر، قدس و نصر محول شد.
حالا من یک توجیهی در رابطه با وضعیت منطقهای که برای عملیات مرحله بعدی در نظر گرفته شده به شما ارائه میدهم و به احتمال زیاد، ظرف بیست و چهار تا چهل و هشت ساعت آینده، نیروهای خودمان را به خط خواهیم برد. الان گردانهایمان را برای بازسازی کامل به عقب میکشیم و آنها را به سطح آمادگی برای عملیات خواهیم رساند. انشاءالله. حالا شما چای خودتان را هم بخورید، که سرد نشود...
لازم است یک مطلب دیگر را هم من به شما بگویم!خدا شاهد است اگر آمار زخمیها را برادر ممقانی مسئول واحد بهداری تیپ 27، بدهد، آن وقت من به شما خواهم گفت که بدانید، در این عملیاتی که گذشت، هدایتکننده و منحرفکننده گلولههای دو طرف جنگ، ملائکهی خدا بودند. خدا گواه است؛ وقتی آن شب بچهها را از بقیه رهایی حرکت دادیم، تیربارهای دشمن جوری در منطقه کار میکردند که آدم سرسام میگرفت! از آن طرف، چون نفربر ام-113 حامل اقلام مخابراتی هنوز نیامده بود، عجیب دلشوره داشتم که حالا من چطور باید این گردانها را هدایت کنم؟! آنقدر حالم بد شده بود که مدام سرم گیج میرفت و چشمانم سیاهی میرفت.
عجیب حالتی به من دست داده بود. هی خودم را میخوردم که این حرکت دیر وقت گردانها، به خاطر خیانت و ضعف ما انجام گرفت! ما بودیم که گردانها را دیر وارد عمل کردیم و الان هم باید تلفات بدهیم! خلاصه، آن لحظات من مرتب داشتم خودم را سرزنش میکردم و عذاب میدادم. خیلی عجیب است!تیربارهای دشمن دو ساعت متمادی توی منطقه کار میکردند و بعد، بچهها پیش من قسم میخوردند که حین پیشروی، وجب به وجب گلولههای دشمن به پاها و سینهشان اصابت میکرد و یکی از اینها زخمی نمیشد! بچهها آنجا با چشم خودشان دیدند گلوله میآمد طرف پیشانی آنها و بعد، انگار که به سپری نامرئی خورده باشد، کمانه میکرد و رد میشد! خب، این یک روی سکه!
از آن طرف چی؟! بسیجی ما، بیرون خط، اصلا بلد نبود تانک بزند. ما آن شب، همه آر.پی.جیزنهای گردانها را فرستادیم تا بروند تانک بزنند، در صورتی که از هر ده نفر اینها، لااقل سه نفرشان بلد نبودند تانک بزنند، با این حال، در آن شب عملیات برادر سید رحمتالله خالصی؛ فرمانده گردان انصار قسم میخورد یک بسیجی کوچولو که فقط صدای حرکت تانک را توی آن تاریکی شب شنیده بود، سریع قبضه آر.پی.جی را به سمت صدا نشانه رفت و گرفت نشست، گفت: بسم الله الرحمن الرحیم! و یک آر.پی.جی زد و موشک رفت و توی آن تاریکی خورد به پشت آن تانک در حال فرار! و این تانک را به آتش کشید؛ طوری که یک دفعه بچهها همه با هم گفتند: تکبیر! خالصی قسم میخورد و میگفت: قبل از عملیات، این بچهها را که به میدان تیر برده بود، کلی ه سر حوصله با آر.پی.جی نشانهگیری میکردند تا یک تانک سوخته را بزنند، نمیتوانستند، بعد آن شب، بسیجی کوچولوی ما، توی تاریکی، تانک در حال فرار را زد! این چنین واقعهای یک معجزه خدایی است اصلا ملائکه گلولههای بچهها را هدایت میکردند.
از آن طرف، شب عملیات که دشمن با آن توپهای دولول و چهارلول ضدهواییی خودش منطقه را به آتش میکشد، آن هم با سلاحی که هر گولهاش این قدر است! ما آنجا تلفات نمیدهیم، بعد این بسیجیهای ما، که تویشان بچههای کوچولو هم هستند، ببین چه وضعی دارند! بسیجی کوچولوی ما دمپای شلوارش حتی گتر ندارد و هی دمپای شلوار توی پایش گیر میکند هیچی هم بلد نیست، تا حالا هم توی شب نجنگیده، اولین بار است که آمده جبهه و توی شب دارد میجنگد، با آن کلاشینکف قراضه خودش، در حالی که چشمهایش هیچ جا را نمیبینند، تیراندازی میکند، بعد صبح که هوا روشن میشود، میبینی توی بیابان، هر طرف یک تل از جنازهی نیروهای بعثی به زمین ریخته!
این معجزات خدایی هم هست، ولی در عین حال بدانید که ما به خاطر خطاهای ناشی از بیفکری و عدم تدبیر خودمان، قادر به جوابگویی در محضر خدا نیستیم! ظرف چند سالی که ما در غرب و بعد جنوب جنگیدیم، دست کم با حدود صد عملیات کوچک و بزرگ سر و کار داشتهایم؛ از شبیخونهای چریکی گرفته تا عملیات بزرگی مثل فتحالمبین و الی بیتالمقدس... در تمام این حملات ما با مخابرات سر و کار داشتهایم، ولی در هیچ کدامشان به این شکل که در این حمله دیدیم، ما مخابرات ضعیف ندیده بودیم. شما میتوانید بروید و از بچههایی که در جنگهای منطقهی غرب کشور حاضر بودهاند و همینطور از بچههایی که تا الان در جنب با تیپ ما کار کردهاند، سوال کنید بعید بوده در عملیاتی، بین مخابرات و فرماندهی، هماهنگی مستمر وجود نداشته باشد. پیش از هر حمله، مخابرات میآمد با فرمانده مینشست و کدنویسی را مشترکاً انجام میدادند. بچههای مخابراتی پیشنهاد دهنده بودند و فرمانده با حک اصلاح، کدها را تصویب میکرد. ولی اینبار چطور؟ اصلا با فرماندهی این کار انجام گرفت؟ اصلا مشورت شد؟ یکی از اعتراضهای قرارگاه مرکزی کربلا به تیپ ما همین مطلب بود که: این بچههای مخابرات شما اصلا با ما تماس نمیگیرند انگار ما را داخل آدم حساب نمیکنند! نه با لشکر فتح تماس میگیرند تا تیپ را با لشکر هماهنگ کنند، نه با ما تماس میگیرند خودشان با خودشان کار میکنند!
«در این لحظه، رضا صفرزاده؛ جانشین واحد مخابرات تیپ 27 خطاب به همت میگوید:»
صفرزاده: خیلی مطالب برای گفتن هست حاجآقا! ببینید، من به آن نکتهای که اشاره کردید برمیگردم. شما فرمودید هر چند تا بیسیم هست، بدهیم به گردانها. این حرف صحیحی است، اما به شرط این که ما به قدر مقتضی، بیسیم در اختیار داشته باشیم. روز چهارشنبه سیام تیر که شب آن عملیات انجام میشد. شما ساعت دوازده ظهر، یکی از بچههای اطلاعات عملیات را فرستادید قرارگاه لشکر فتح پیش ما، ما ساعت سه بعدازظهر از آنجا بیرون آمدیم که برویم اهواز و اقلام مخابراتی مورد نیازمان را تحویل بگیریم نشستیم کلاه خودمان را قاضی کردیم و گفتیم الان ساعت سه است که میخواهیم برویم اهواز، ساعت چند این اجناس قرار است به دست ما برسند تا آنها را به وقت، به خط بیاوریم؟ این شد که نرفتیم اهواز آنها را بگیریم و بیاوریم. گفتیم از همین تجهیزاتی که در اختیار داریم استفاده میکنیم. از آنجا که روز بعد از عملیات به تجهیزات بیشتری احتیاج پیدا میکنیم، میرویم و آنها را میگیریم برای روز بعد از شروع عملیات، و روز بعد از عملیات هم که ما نفر فرستادیم این اقلام را از اهواز تحویل بگیرند، دیدیم که کم لطفی میکنند. طوری که هنوز به ما بیسیم پی.آر.سی-77 تحویل ندادهاند. فقط اینجا به ما پی.آر.سی-77 تحویل دادند. دیشب هم که دنبال گرفتن آن تجهیزات وعده داده شده به اهواز رفتیم. پانزده عدد کولهی بیسیم پی.آر. سی-77 به ما تحویل دادهاند.
هنوز هم به ما بیسیم وی.آر. سی-46 ندادهاند.
ضمناً شما در صحبتهایتان فرموده بودید که ما در شب عملیات، همه بیسیمها را چک نکرده بودیم. اگر قرار باشد ما مسئولین واحد مخابرات تیپ همه بیسیمها را خودمان چک کنیم، با توجه به این که فقط دو نفر هستیم، به هیچ کدام از کارهایمان نمیرسیم. مسئول بیسیم گردان را برای همین کار میگذراند تا او پنج بیسیم تحویلی به گردان را چک کند. اگر یک مسئول بیسیم گردان، نتواند پنج دستگاه بیسیم را چک کند، من چطوری میخواهم بیسیم یک تیپ را چک کنم و شما هم چطور میخواهید کل تیپ را چک کنید؟! وقتی کسی را به عنوان مسئول بیسیم گردان تعیین میکنیم، باید قبول کند میتواند پنج دستگاه بیسیم تحویلی به گردان خودش را چک کند. در بحث تامین باطری بیسیم هم، باید عرض کنم برای آن شب، ما به تمام بیسیمچیهای گردانها، باطری ذخیره داده بودیم.
همت: حرف من این است که شب عملیات، از مسئولین مخابرات تیپ، کسی بالای سر مسئولین مخابرات گردانها نرفت تا با آنها دربارهی وضعیت بیسیمشان صحبت کند، دستگاههایشان را چک کند و اگر دید فلان بیسیم خراب است، فیالمجلس بدهد بیسیم را تعویض کنند.
پس الان شما این مطلب را یادداشت بفرمایید: چند ساعت قبل از شروع حمله، یا مسعود نیکبخت؛ مسئول واحد مخابرات تیپ 27، یا شما، باید بروید توی خط و این دستگاهها را چک کنید، یعنی طوری بشود که فرمانده گردان ما از لحاظ مخابرات خودش، دیگر هیچ عذر و بهانهای در نزد ما نداشته باشد و مثل خوردن نان و چای شیرین، امور مربوط به عملیات، برای آنها عادت شده باشد. حالا دیگر شما این مسائل معمولی را فراموش نکنید! آن کاری را که لازم است انجام بگیرد، انجام بدهید. خب، حالا، دیگر آیا خودتان میپذیرید که در این عملیات ضعیف بودید یا نه؟!
صفرزاده: یک سری از ضعفها را قبول میکنیم.
همت: در جهت رفع این ضعفها کوشش کنید. حتی اگر خدای نکرده کسی چه در سطح مخابرات لشکر فتح، چه در مخابرات قرارگاه مرکزی کربلا، یا هر جای دیگر پیدا شد که مبتلا به آفت هوای نفس بود و در حق شما توهین کرد، این را بدانید که من و شما باید گذشت داشته باشیم.
باید احساس مسئولیت داشته باشیم هر چه قدرت بیشتری داشته باشیم، به همان نسبت تکلیف ما هم افزایش پیدا میکند.
حالا حرف ما این است که میخواهیم بگوییم آقاجان! آن کسی که در واحد توپخانه بوده، در عملیات بسیار خوب کار کرده، آن کسی که در قسمت تفنگ 106 بوده، خوب کار کرده، آن کسی هم که توی مخابرات بوده، خیلی خوب کار کرده است. منتها، لازم است در شیوهی کار و رویهی فکری، یک وحد و انسجام درونی بین اینها به وجود بیاید، یک هماهنگی مطلوب به وجود بیاید، هر کسی هم آن غرور شخصی خودش را کنار بگذارد و آن چرک و کثیفی ناشی از هواهای نفسانی را از وجود خودش پاک کند و دور بریزد. شما هر از چند وقت یک بار دور هم بنشینید و با هم مشورت کنید همه همدیگر را دوست داشته باشید. اگر بنای کار شما بر این است باشد، به خدا هیچ مشکلی ایجاد نمیشود و بدانید اگر کارتان روی این اساس باشد، ما پیروزیم.
اگر هم زمانی در وجود ما تخم نفاق، کینه و بدبینی پاشیده بشود و ریشه بگیرد. آن وقت نه فقط خدا ما را نمیبخشد، بلکه ما را دچار چنان غضب و عذاب سخت خودش میکند که آن سرش ناپیدا! من بر همین اساس از شما خواهش میکنم که دیگر بعد از این، به این شکل که «توپخانه چه کرد و آن یکی اینطور و این یکی اینطور» برخورد نکنید. ما باید بیاییم و عیبهای همدیگر را رفع کنیم. البته گوشزد کردن اشکالات، بلا اشکال است: اگر در واحد توپخانه ضعفی وجود دارد، ما این را به مسئول توپخانه بگوییم. اگر واحد دیگری در کار خودش ضعف دارد، ما برویم و این ضعف را به مسئول آن واحد بگوییم.
به هر صورت، میخواهم بگویم اگر ما هوای نفس را کنار نگذاریم، کارهایی که انجام میدهیم هیچ فایدهای نخواهند داشت. چرا؟ چون کارمان در جهت رضای خدا نیست و ما خودمان را گم میکنیم.
الان بحث بر سر این است که من، در برابر خون شهدا احساس شرمساری میکنم، وقتی میبینم یک بچه بسیجی لاغر و معصوم، که هنوز حتی مویی پشت لب او سبز نشده، از محرومترین دهات فقیر به جبهه آمده و رفته عملیات، بعد رگبار تیربار دشمن زده و شکم او را دریده و شهیدش کرده، من در برابر جسد این بسیجی پانزده ساله، حتی از این که زنده ماندهام، این را یک ننگ میدانم. از این طرف هم خب، راز شهادت قسمت ما نمیشود هر چقدر گناهان آدم بیشتر باشد، خدا او را بیشتر در این جا نگه میدارد لذا؛ با توجه به تمام این مسائل خواهشی که از شما دارم، این است که از چیزهایی که برآمده از هوای نفس است، بگذریم و «محیط تهران» و مناسبات برآمده از آن محیط را، در میدان جنگ فراموش کنیم.
برادرها یک صلوات بفرستید.
حضار: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
پایان
برخورد شهید همت با بسیجیان تحت امرش همیشه زبانزد است و او سعی می کرد با سخنرانی ها و روشنگری هایش نیروها را نیز آگاه کند تا با چشمان باز قدم در میدان آتش بگذارند.
علاوه بر این همت تحلیل ها و گفتارهایی پیرامون عملیات هایی که انجام می شد ارائه می کرد. حسین بهزاد در کتاب «به روایت همت» سی و دو «درس-گفتار» محمد ابراهیم را در یک روند پژوهشی گردآوری کرده که بخشی از این کتاب به عملیات رمضان اختصاص دارد.
همت پیرامون عملیات رمضان، از چگونگی انجام تا علل شکست آن را بررسی کرده و در درس گفتار چهارم این کتاب راجع به حمله رمضان در جلسه توجیهی با مسئولین واحدهای ستادی تیپ 27 پس از خاتمه مرحله سوم عملیات رمضان طی سخنانی انتقادی می گوید:
***متاسفانه در طراحی عملیات برای چنین تدبیری پیشبینی قبلی صورت نگرفته بود. این ضعف کلی طرح مرحلهی سوم عملیات رمضان بود.
اما برسیم به عملکرد تیپ خودمان در محدودهی عملیاتی تیپ 27 محمد رسول الله (ص) همهی اهداف تعیین شده سقوط کردند. واقعا عملیات محشری بود. در منطقهی جنوب تا به الان من به خاطر ندارم که شب حمله تا ساعت 1:30 تمام اهداف تعیین شده در منطقه سقوط کرده باشند آمار کلی انهدام زرهی دشمن خیلی عالی است حدود چهارصد دستگاه تانک! البته آمار واقعی تانکهایی که زدیم خیلی از این تعداد بیشتر است. حداقل بچههای تیپ خود ما بیش از دویست دستگاه از تانکهای دشمن را زدهاند. در همین منطقه، یک گروهان از نیروهای تیپ 8 نجفاشرف جا ماند. نیروهای این گروهان با دشمن آنقدر جنگیدند و از آنها کشتند تا آخر خودشان هم شهید شدند دشمن فقط توانست از این گروهان پنج نفر اسیر بگیرد، بقیه شهید شده بودند.
طبق تدبیر فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا، مقرر شده تا محدودهی عملیاتی رمضان تغییر کند. الان از اینجا محور جنوبی پاسگاه زید تا پاسگاه زید، ما حدود نه کیلومتر فاصله داریم. عملیات ما به این منطقه محور شمالی پاسگاه زید منتقل شده است. چون در این منطقه، الان قرارگاه ما، بهترین قرارگاه و نزدیکترین قرارگاه تیپ به منطقهی عملیاتی است. یعنی از این نظر، این بار کار ما خیلی راحتتر شده واحد تدارکات، ماشینهای خودش را از این جاده خیلی راحت میفرستند مستقیم به پاسگاه زید و از آنجا میآید توی منطقهی عملیات.
مطلب مهمتر، این است که آمدند و یک «لشکر ضربت» تشکیل دادهاند. از آنجا که در عملیات فتحالمبین و الی بیتالمقدس، دو، سه بار دیدیم که یک قرارگاه ضعیف عمل میکرد و سمت راست یا چپ را پوشش نمیداد، طوری که قرارگاه مجاور در خط، به خاطر نداشتن پوشش از جناحین لت و پار میشد، این بار تدبیر جالبی را قرارگاه مرکزی کربلا اتخاذ کرد، دیشب، پنجشنبه سیویکم تیر ماه 1361 در جلسهی سراسری فرماندهان قرارگاهها و تیپهای تابعه که با حضور فرماندهان قرارگاه کربلا برگزار شد و من هم آنجا حضور داشتم، برادر محسن رضایی تصمیم نهایی فرماندهی را به ما اعلام کرد. به این نحو که قرار است پنج تیپ عملیاتی سپاه را در یک لشکر سازمان بدهند، تا اینها خیلی پرقدرت در حمله وارد عمل بشوند. این خیلی فکر خوب و ایدهآلی است؛ بسیار عالی شد! آمدند و پنج تیپ از قویترین تیپهای سپاه را برای تشکیل این لشکر انتخاب کردند که اسامیشان عبارت است از: تیپ 14 امام حسین (ع) تیپ 8 نجف اشرف، تیپ 25 کربلا، تیپ 27 محمد رسول الله (ص) و یکی از دو تیپ 33 المهدی (عج) یا 31 عاشورا. این پنج تیپ از سپاه، در تحت نظر قرارگاه عملیاتی فتح، در قالب لشکر فتح وارد عمل خواهند شد.
حالا دیگر وضعیت مشخص شد که تیپ ما بداند در طرفین راست و چپ آن چه واحدهایی وارد عمل میشوند. سابقه نداشته که تیپ 8 نجف اشرف یا تیپ 14 امام حسین (ع) سمت راست یا چپ تیپی را خالی بگذراند. تیپ 25 کربلا هم همینطور.
اینها تیپهای جان سخت و استخوانداری هستند برش دارند و میتوانند کار بکنند. مثل سایر یگانها نیستند مثلا در جریان مرحلهی اول عملیات رمضان، تیپ ... در جریان پیشروی خودش به میدان مین رسید و آنجا گیر کرد و تا صبح پشت میدان مین ماند. علت اینکه در آن شب اول نتوانستند منطقه را بگیرند همین بود. اصلا قرار بود این تیپ بیاید و تا اینجا را پاکسازی کند. ولی پشت میدان مین ماند و تا صبح هم نتوانست تکان بخورد. برای اینکه اینبار دچار مشکل نشویم، آمدند این تدبیر جالب را اتخاذ و اعلام کردند، در کنار این تدبیر، قرار شد لشکر 92 زرهی ارتش جمهوری اسلامی هم، از لحاظ تانک و نفربر، این لشکر سپاه را پشتیبانی کند. ماموریت نیروهای سایر قرارگاهها هم دیشب محدود شد، به عمل در حد پدافند، رخنه به منطقه و زدن ضربات چریکی به دشمن، تحویل گرفتن منطقه از یگانهای لشکر ضربت قرارگاه فتح برای پدافند در آنجا، خنثیسازی میادین مین و شناسایی منطقه، اینها وظایفی است که به عهده سایر قرارگاهها؛ یعنی فجر، قدس و نصر محول شد.
حالا من یک توجیهی در رابطه با وضعیت منطقهای که برای عملیات مرحله بعدی در نظر گرفته شده به شما ارائه میدهم و به احتمال زیاد، ظرف بیست و چهار تا چهل و هشت ساعت آینده، نیروهای خودمان را به خط خواهیم برد. الان گردانهایمان را برای بازسازی کامل به عقب میکشیم و آنها را به سطح آمادگی برای عملیات خواهیم رساند. انشاءالله. حالا شما چای خودتان را هم بخورید، که سرد نشود...
لازم است یک مطلب دیگر را هم من به شما بگویم!خدا شاهد است اگر آمار زخمیها را برادر ممقانی مسئول واحد بهداری تیپ 27، بدهد، آن وقت من به شما خواهم گفت که بدانید، در این عملیاتی که گذشت، هدایتکننده و منحرفکننده گلولههای دو طرف جنگ، ملائکهی خدا بودند. خدا گواه است؛ وقتی آن شب بچهها را از بقیه رهایی حرکت دادیم، تیربارهای دشمن جوری در منطقه کار میکردند که آدم سرسام میگرفت! از آن طرف، چون نفربر ام-113 حامل اقلام مخابراتی هنوز نیامده بود، عجیب دلشوره داشتم که حالا من چطور باید این گردانها را هدایت کنم؟! آنقدر حالم بد شده بود که مدام سرم گیج میرفت و چشمانم سیاهی میرفت.
عجیب حالتی به من دست داده بود. هی خودم را میخوردم که این حرکت دیر وقت گردانها، به خاطر خیانت و ضعف ما انجام گرفت! ما بودیم که گردانها را دیر وارد عمل کردیم و الان هم باید تلفات بدهیم! خلاصه، آن لحظات من مرتب داشتم خودم را سرزنش میکردم و عذاب میدادم. خیلی عجیب است!تیربارهای دشمن دو ساعت متمادی توی منطقه کار میکردند و بعد، بچهها پیش من قسم میخوردند که حین پیشروی، وجب به وجب گلولههای دشمن به پاها و سینهشان اصابت میکرد و یکی از اینها زخمی نمیشد! بچهها آنجا با چشم خودشان دیدند گلوله میآمد طرف پیشانی آنها و بعد، انگار که به سپری نامرئی خورده باشد، کمانه میکرد و رد میشد! خب، این یک روی سکه!
از آن طرف چی؟! بسیجی ما، بیرون خط، اصلا بلد نبود تانک بزند. ما آن شب، همه آر.پی.جیزنهای گردانها را فرستادیم تا بروند تانک بزنند، در صورتی که از هر ده نفر اینها، لااقل سه نفرشان بلد نبودند تانک بزنند، با این حال، در آن شب عملیات برادر سید رحمتالله خالصی؛ فرمانده گردان انصار قسم میخورد یک بسیجی کوچولو که فقط صدای حرکت تانک را توی آن تاریکی شب شنیده بود، سریع قبضه آر.پی.جی را به سمت صدا نشانه رفت و گرفت نشست، گفت: بسم الله الرحمن الرحیم! و یک آر.پی.جی زد و موشک رفت و توی آن تاریکی خورد به پشت آن تانک در حال فرار! و این تانک را به آتش کشید؛ طوری که یک دفعه بچهها همه با هم گفتند: تکبیر! خالصی قسم میخورد و میگفت: قبل از عملیات، این بچهها را که به میدان تیر برده بود، کلی ه سر حوصله با آر.پی.جی نشانهگیری میکردند تا یک تانک سوخته را بزنند، نمیتوانستند، بعد آن شب، بسیجی کوچولوی ما، توی تاریکی، تانک در حال فرار را زد! این چنین واقعهای یک معجزه خدایی است اصلا ملائکه گلولههای بچهها را هدایت میکردند.
از آن طرف، شب عملیات که دشمن با آن توپهای دولول و چهارلول ضدهواییی خودش منطقه را به آتش میکشد، آن هم با سلاحی که هر گولهاش این قدر است! ما آنجا تلفات نمیدهیم، بعد این بسیجیهای ما، که تویشان بچههای کوچولو هم هستند، ببین چه وضعی دارند! بسیجی کوچولوی ما دمپای شلوارش حتی گتر ندارد و هی دمپای شلوار توی پایش گیر میکند هیچی هم بلد نیست، تا حالا هم توی شب نجنگیده، اولین بار است که آمده جبهه و توی شب دارد میجنگد، با آن کلاشینکف قراضه خودش، در حالی که چشمهایش هیچ جا را نمیبینند، تیراندازی میکند، بعد صبح که هوا روشن میشود، میبینی توی بیابان، هر طرف یک تل از جنازهی نیروهای بعثی به زمین ریخته!
این معجزات خدایی هم هست، ولی در عین حال بدانید که ما به خاطر خطاهای ناشی از بیفکری و عدم تدبیر خودمان، قادر به جوابگویی در محضر خدا نیستیم! ظرف چند سالی که ما در غرب و بعد جنوب جنگیدیم، دست کم با حدود صد عملیات کوچک و بزرگ سر و کار داشتهایم؛ از شبیخونهای چریکی گرفته تا عملیات بزرگی مثل فتحالمبین و الی بیتالمقدس... در تمام این حملات ما با مخابرات سر و کار داشتهایم، ولی در هیچ کدامشان به این شکل که در این حمله دیدیم، ما مخابرات ضعیف ندیده بودیم. شما میتوانید بروید و از بچههایی که در جنگهای منطقهی غرب کشور حاضر بودهاند و همینطور از بچههایی که تا الان در جنب با تیپ ما کار کردهاند، سوال کنید بعید بوده در عملیاتی، بین مخابرات و فرماندهی، هماهنگی مستمر وجود نداشته باشد. پیش از هر حمله، مخابرات میآمد با فرمانده مینشست و کدنویسی را مشترکاً انجام میدادند. بچههای مخابراتی پیشنهاد دهنده بودند و فرمانده با حک اصلاح، کدها را تصویب میکرد. ولی اینبار چطور؟ اصلا با فرماندهی این کار انجام گرفت؟ اصلا مشورت شد؟ یکی از اعتراضهای قرارگاه مرکزی کربلا به تیپ ما همین مطلب بود که: این بچههای مخابرات شما اصلا با ما تماس نمیگیرند انگار ما را داخل آدم حساب نمیکنند! نه با لشکر فتح تماس میگیرند تا تیپ را با لشکر هماهنگ کنند، نه با ما تماس میگیرند خودشان با خودشان کار میکنند!
«در این لحظه، رضا صفرزاده؛ جانشین واحد مخابرات تیپ 27 خطاب به همت میگوید:»
صفرزاده: خیلی مطالب برای گفتن هست حاجآقا! ببینید، من به آن نکتهای که اشاره کردید برمیگردم. شما فرمودید هر چند تا بیسیم هست، بدهیم به گردانها. این حرف صحیحی است، اما به شرط این که ما به قدر مقتضی، بیسیم در اختیار داشته باشیم. روز چهارشنبه سیام تیر که شب آن عملیات انجام میشد. شما ساعت دوازده ظهر، یکی از بچههای اطلاعات عملیات را فرستادید قرارگاه لشکر فتح پیش ما، ما ساعت سه بعدازظهر از آنجا بیرون آمدیم که برویم اهواز و اقلام مخابراتی مورد نیازمان را تحویل بگیریم نشستیم کلاه خودمان را قاضی کردیم و گفتیم الان ساعت سه است که میخواهیم برویم اهواز، ساعت چند این اجناس قرار است به دست ما برسند تا آنها را به وقت، به خط بیاوریم؟ این شد که نرفتیم اهواز آنها را بگیریم و بیاوریم. گفتیم از همین تجهیزاتی که در اختیار داریم استفاده میکنیم. از آنجا که روز بعد از عملیات به تجهیزات بیشتری احتیاج پیدا میکنیم، میرویم و آنها را میگیریم برای روز بعد از شروع عملیات، و روز بعد از عملیات هم که ما نفر فرستادیم این اقلام را از اهواز تحویل بگیرند، دیدیم که کم لطفی میکنند. طوری که هنوز به ما بیسیم پی.آر.سی-77 تحویل ندادهاند. فقط اینجا به ما پی.آر.سی-77 تحویل دادند. دیشب هم که دنبال گرفتن آن تجهیزات وعده داده شده به اهواز رفتیم. پانزده عدد کولهی بیسیم پی.آر. سی-77 به ما تحویل دادهاند.
هنوز هم به ما بیسیم وی.آر. سی-46 ندادهاند.
ضمناً شما در صحبتهایتان فرموده بودید که ما در شب عملیات، همه بیسیمها را چک نکرده بودیم. اگر قرار باشد ما مسئولین واحد مخابرات تیپ همه بیسیمها را خودمان چک کنیم، با توجه به این که فقط دو نفر هستیم، به هیچ کدام از کارهایمان نمیرسیم. مسئول بیسیم گردان را برای همین کار میگذراند تا او پنج بیسیم تحویلی به گردان را چک کند. اگر یک مسئول بیسیم گردان، نتواند پنج دستگاه بیسیم را چک کند، من چطوری میخواهم بیسیم یک تیپ را چک کنم و شما هم چطور میخواهید کل تیپ را چک کنید؟! وقتی کسی را به عنوان مسئول بیسیم گردان تعیین میکنیم، باید قبول کند میتواند پنج دستگاه بیسیم تحویلی به گردان خودش را چک کند. در بحث تامین باطری بیسیم هم، باید عرض کنم برای آن شب، ما به تمام بیسیمچیهای گردانها، باطری ذخیره داده بودیم.
همت: حرف من این است که شب عملیات، از مسئولین مخابرات تیپ، کسی بالای سر مسئولین مخابرات گردانها نرفت تا با آنها دربارهی وضعیت بیسیمشان صحبت کند، دستگاههایشان را چک کند و اگر دید فلان بیسیم خراب است، فیالمجلس بدهد بیسیم را تعویض کنند.
پس الان شما این مطلب را یادداشت بفرمایید: چند ساعت قبل از شروع حمله، یا مسعود نیکبخت؛ مسئول واحد مخابرات تیپ 27، یا شما، باید بروید توی خط و این دستگاهها را چک کنید، یعنی طوری بشود که فرمانده گردان ما از لحاظ مخابرات خودش، دیگر هیچ عذر و بهانهای در نزد ما نداشته باشد و مثل خوردن نان و چای شیرین، امور مربوط به عملیات، برای آنها عادت شده باشد. حالا دیگر شما این مسائل معمولی را فراموش نکنید! آن کاری را که لازم است انجام بگیرد، انجام بدهید. خب، حالا، دیگر آیا خودتان میپذیرید که در این عملیات ضعیف بودید یا نه؟!
صفرزاده: یک سری از ضعفها را قبول میکنیم.
همت: در جهت رفع این ضعفها کوشش کنید. حتی اگر خدای نکرده کسی چه در سطح مخابرات لشکر فتح، چه در مخابرات قرارگاه مرکزی کربلا، یا هر جای دیگر پیدا شد که مبتلا به آفت هوای نفس بود و در حق شما توهین کرد، این را بدانید که من و شما باید گذشت داشته باشیم.
باید احساس مسئولیت داشته باشیم هر چه قدرت بیشتری داشته باشیم، به همان نسبت تکلیف ما هم افزایش پیدا میکند.
حالا حرف ما این است که میخواهیم بگوییم آقاجان! آن کسی که در واحد توپخانه بوده، در عملیات بسیار خوب کار کرده، آن کسی که در قسمت تفنگ 106 بوده، خوب کار کرده، آن کسی هم که توی مخابرات بوده، خیلی خوب کار کرده است. منتها، لازم است در شیوهی کار و رویهی فکری، یک وحد و انسجام درونی بین اینها به وجود بیاید، یک هماهنگی مطلوب به وجود بیاید، هر کسی هم آن غرور شخصی خودش را کنار بگذارد و آن چرک و کثیفی ناشی از هواهای نفسانی را از وجود خودش پاک کند و دور بریزد. شما هر از چند وقت یک بار دور هم بنشینید و با هم مشورت کنید همه همدیگر را دوست داشته باشید. اگر بنای کار شما بر این است باشد، به خدا هیچ مشکلی ایجاد نمیشود و بدانید اگر کارتان روی این اساس باشد، ما پیروزیم.
اگر هم زمانی در وجود ما تخم نفاق، کینه و بدبینی پاشیده بشود و ریشه بگیرد. آن وقت نه فقط خدا ما را نمیبخشد، بلکه ما را دچار چنان غضب و عذاب سخت خودش میکند که آن سرش ناپیدا! من بر همین اساس از شما خواهش میکنم که دیگر بعد از این، به این شکل که «توپخانه چه کرد و آن یکی اینطور و این یکی اینطور» برخورد نکنید. ما باید بیاییم و عیبهای همدیگر را رفع کنیم. البته گوشزد کردن اشکالات، بلا اشکال است: اگر در واحد توپخانه ضعفی وجود دارد، ما این را به مسئول توپخانه بگوییم. اگر واحد دیگری در کار خودش ضعف دارد، ما برویم و این ضعف را به مسئول آن واحد بگوییم.
به هر صورت، میخواهم بگویم اگر ما هوای نفس را کنار نگذاریم، کارهایی که انجام میدهیم هیچ فایدهای نخواهند داشت. چرا؟ چون کارمان در جهت رضای خدا نیست و ما خودمان را گم میکنیم.
الان بحث بر سر این است که من، در برابر خون شهدا احساس شرمساری میکنم، وقتی میبینم یک بچه بسیجی لاغر و معصوم، که هنوز حتی مویی پشت لب او سبز نشده، از محرومترین دهات فقیر به جبهه آمده و رفته عملیات، بعد رگبار تیربار دشمن زده و شکم او را دریده و شهیدش کرده، من در برابر جسد این بسیجی پانزده ساله، حتی از این که زنده ماندهام، این را یک ننگ میدانم. از این طرف هم خب، راز شهادت قسمت ما نمیشود هر چقدر گناهان آدم بیشتر باشد، خدا او را بیشتر در این جا نگه میدارد لذا؛ با توجه به تمام این مسائل خواهشی که از شما دارم، این است که از چیزهایی که برآمده از هوای نفس است، بگذریم و «محیط تهران» و مناسبات برآمده از آن محیط را، در میدان جنگ فراموش کنیم.
برادرها یک صلوات بفرستید.
حضار: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
پایان