شاید از همین منظر، دیدن دغدغههای ملی در آخرین ساخته جوزانی یعنی ایرانبرگر قابل پیشبینی به نظر میرسید اما انتخاب لحنی از جنس هجو سیاسی برای بازگشت به سالنهای نمایش، آن هم در دورانی که که بدنه اصلی سینما، قدرت سیاسی حاکم را مطلوب خود میداند و انتظار میرود که انتقادها و سرخوردگیها کمی از روی پرده نقرهای محو شود، عجیب و خلاف جریان آب شنا کردن تلقی میشود. جدا از اینکه ایران برگر، دلسوزانه و به دور از فرصتطلبیهای مرسوم سالهای تغییر دولتها ساخته شده است و نشانه آن هم این است که هیچکدام از جناحهای سیاسی مرسوم از گزند تیغ تیز انتقادات آن مصون نمیماند.
بنابراین طبیعی بود که ایرانبرگر از همان ابتدا دچار حاشیههای فراوانی شود. جدا از ممانعت صداوسیما از پخش تیزرهای فیلم به بهانه توهین به قومیتی خاص، ایرانبرگر توسط گروههای سیاسی فشار درون سینما که نشانههایی از نقد جریان متبوع خود را در اثر جدید جوزانی یافته بودند، مورد هجمه سنگینی قرار گرفت. این گفتگو حاصل دیدار در همان روزهای سخت مواجهه جوزانی با مخالفین فرامتنی ایرانبرگر است که در آخرین لحظات سال 1393 اتفاق افتاد. گفتگویی صمیمی و شجاعانه که پر است از حرفهای به درد بخور و شنیدنیِ مردی از نسل انقلاب که خطاب به جوانان و سیاسیون ایرانی گفته شده است. آن هم درباره اثری که سازندهاش آن را نیمه دیگر و تکمیل کننده سریال به یادماندنی در چشم باد میداند.
تلاش کردیم تا برای استفاده حداکثری از همه محتوای جلسه، گفتگو را از قالب مرسوم مصاحبهای خارج و بهصورت یادداشت تنظیم کنیم. پیشنهاد میکنیم خواندن حرفهای دلسوزانه خالق در چشم باد را از دست ندهید.
بر خلاف نگاه مدیریت سینمایی دهه شصت که میخواست به مردم عرفان و فلسفه بیاموزد!
مسعود جعفری جوزانی: من معتقد بوده و هستم که دیدن یک فیلم سینمایی اول باید برای مخاطب لذتبخش باشد و تفریح ایجاد کند و بعد با محتوایی پیشرو و با ریزبینی، آن هم نه بهصورت تصنعی و تحمیلی، که با کاوش مسائل در تار و پود اثر، مخاطب را به تحلیل برساند.
با این نگرش به سینما بود که از اول انقلاب و حتی در اوج جنگ، طرفدار این بودم که پنجاه درصد از فیلمها باید با رویکرد تحلیلی به مسائل و مصائب اجتماع بهگونهای ساخته شود که مخاطب از دیدن این فیلمها لذت ببرند (اول لذت ببرند و بعد تحلیل کند) نه اینکه بهعنوان فیلمساز خودمان را آنقدر بزرگ ببینیم که بخواهیم ملت را نصیحت کنیم. آن هم ملتی است که بهواسطه میانگین شعور جمعیاش در بحرانیترین شرایط تاریخی، خودش را نجات داده است. پنجاه درصد دیگر فیلمها هم باید با رویکردی تفریحی و شاد ساخته شوند تا وقتی رزمندهای که برای چند روز نزد خانواده خود بر میگردد و به همراه خانواده به سینما میروند، احساس کنند که چقدر امنیت برقرار کردهاند که در اوج جنگ هم خانوادهها میتوانند در آرامش بنشینند و فیلم ببییند و لذت ببرند. فراموش نکنید آن روزها، ما بهشدت زیر بمباران و موشکپرانی دشمن بودیم، پس فیلمهایی لازم بود تا روحیه نشاط و مقاومت را در مردم تقویت کند. به همین دلیل جادههای سرد را ساختم، و مشاوره به فیلم شهر موشها را قبول کردم. چراکه باور داشتم با موفقیت از دوران جنگ عبور میکنیم و باید به فکر آینده کشور و بچههای این سرزمین باشیم. ما به پیروزی خود در جنگ تحمیلی تردید نداشتیم. در آن زمان اتحادی در ایران وجود داشت که ضمانت این یقین و امید بود، وحدتی که تا به امروز نمونهاش در کمتر کشوری در دنیا دیده شده است.
خدا اول ملت ما را درست کرده و بعد بقیه دنیا را
جعفری جوزانی: اصول فکری من از روز اول ورودم به سینما، این بوده که تلاش کنیم یک «سینمای ایرانی» پدید بیاوریم. البته منظورم از سینما و فیلم ایرانی به معنای «شوونیستی» و رگ گردنیاش نیست؛ که خدا اول ملت ما را درست کرده و بعد بقیه دنیا را! بلکه به این معنا که هر سینمایی باید ریشه در فرهنگ خودش داشته باشد تا حتی بتواند جهانی شود و بیننده جهانی هم احساس کند که در حال دیدن یک فیلم ایرانی است. به هر حال هیچ تفکر و اندیشهای نگاه درونگرا و تنها معطوف به خودش ندارد، بلکه نگاهی جهانی دارد و میخواهد رشد کند اما با این شرط که بداند ریشهاش در کجاست. پیشتازان سینمای پس از انقلاب چنین افقی رسم کردند و به دنبال این سینما بودند. با این آرمان و هدف شروع کردیم و هیچ وقت هم اسیر و پیرو مُدهای جهانی نشدیم.
اگر جشنوارههای خارجی خوششان نیامد به جهنم!
جعفری جوزانی: من قبل از انقلاب فیلم آغاز یا ضحاک ماردوش را ساخته بودم که برداشتی بود از منطقالطیر عطار و داستان «کاوه آهنگر». کپیهای بدون تیتراژ این فیلم در دوران انقلاب به دست بچههای حوزه هنری رسیده بود و یکی از دوستان -که بعداً فیلمساز بزرگی شد- گفته بود که اینها را بچههای ایرانی کمونیست در آلمان ساختند. این حرف وقتی به گوش من رسید، خندهام گرفته بود که کمونیستها چهکار دارند با شاهنامه ما (این فیلم بعد از انقلاب دو بار از تلویزیون ایران پخش شد). لذا از زمان قبل از انقلاب تا حضور من در آمریکا و بعد بازگشتم به ایران، این نگاه و رویه معطوف به ایجاد یک سینمای ایرانی وجود داشته است. آمریکا هم که بودیم دورهخوانی «مثنوی معنوی»، «نهجالبلاغه» و... داشتیم.
همواره آرزو داشته و دارم که بتوانیم سینمایی را پایهگذاری کنیم که در شأن ملت بزرگ ایران باشد. با نفس ملت نفس بکشد و از بین ملت و برای ملت باشد؛ در حقیقت رنگ و بوی ایرانی داشته باشد. حالا اگر از این سینما خارجیها خوششان آمد، خیلی خوشحال میشویم، اگر هم نیامد به جهنم! چون اعتقاد داشتیم اگر عُرضه داشته باشیم و بتوانیم با فیلمهایمان 10 درصد مردم را به سینما بکشیم چند برابر هزینه فیلم تأمین میشود (آن موقع 30 میلیون نفر بودیم، حالا 75 میلیون نفر شدهایم). پس جای نگرانی نیست، و این کار را کردیم. بهعنوان مثال جادههای سرد فقط در تهران یکونیم میلیون نفر تماشاچی داشت. در شهرستانها هم روی مینیبوسها نام روستا و نام فیلم را مینوشتند و مردم برای دیدن فیلم به شهر میآمدند. آن هم برای فیلمی مثل جادههای سرد که در ظاهر داستان سادهای داشت ولی مردم با گوشت و پوستشان آن رنگ و بوی ایرانی را حس میکردند.
سیاستزدگی در سینما
جعفری جوزانی: متأسفانه سیاستزدگی بهمرور در سینما نفوذ کرد و همین جناحهایی که در ایرانبرگر دلخوریام را از آنها ابراز میکنم و به نظرم همه چیز ما را دارند از بین میبرند، به سینما هم دستاندازی کردند. به تعبیری چند تا فتحاللهی و امراللهی در این مملکت هستند که بهخاطر منافع شخصی و سیاستهای محفلیشان در هر جایی که دستشان برسد دعوا و شلوغبازی راه میاندازند؛ از جمله در میان هنرمندان و مخصوصاً اهالی سینما. این احمقها حواسشان هم نیست که از این دعواها زیان خواهند دید و اگر کشور فرو بریزد، اولین کسانی که از بین میروند خود همینها هستند.
اگر مردی به پهنای سبیله/خر عبدالصمد یک پا وکیله
جعفری جوزانی: زمانی که داشتیم کارهای تحقیقاتی در چشم باد را انجام میدادیم تمام روزنامههای دوران مشروطه را جمعآوری کردیم. از جرایدی مثل نسیم شمال تا شعرهای «میرزاده عشقی». جالب است که بسیاری از شعارهای دو دسته فتحاللهی و امراللهی در ایرانبرگر از شعارها و شعرهای زمان مشروطه است که در همین روزنامهها و توسط همین شعرا منتشر شده است؛ مثل بسیاری از هجویههای میرزاده عشقی. اما مخاطب عام فکر میکند که اینها امروزی و مربوط به حوادث همین سالهاست. اشتباهی که نشان میدهد این درد تاریخی متأسفانه یک درد مزمن شده است. مثلاً در دهه هشتاد که تازه از هیجانات سیاسی نیمه دهه 70 گذر کرده بودیم. روزنامههای دوران اصلاحات و مخالفتهایشان با روزنامههای دوران مشروطه عیناً شبیه هم بود و همان جبههگیریها با همان ادبیات مرسوم انگار که تکرار شده بود: «اگر مردی به پهنای سبیله/ خر عبدالصمد یک پا وکیله»!
با خواندن این شعارها من و «هادی کریمی» میخندیدیم و میگفتیم که 100 سال است که هیچ فرقی نکردهایم.
نیمه تراژیک اما کمدی در چشم باد
جعفری جوزانی: ما با ساخت مجموعه در چشم باد حماسه مردم، تلاش پیگیر و خوبیها را نشان دادیم. در قسمت جنگ تحمیلی هم نشان دادیم که چگونه هرگاه ملت و حکومت خودشان را از هم دانستهاند، حماسه آفریدهایم. هنوز هم باور کردنش سخت است که ما 8 سال با دنیا جنگیدیم. آن هم با مردمی که علیرغم کمبودهای مادی اعتقادی داشتند که کوه را سوراخ میکرد.
همه با هم صادق و همسو و هم هدف بودند. اگر یکی در صفهای مرسوم آذوقه، حرف یا گلایه نامربوطی میکرد یا قصد ویژهخواری داشت، بیست نفر متعرض او میشدند که مگر نمیبینی که جنگ است! به خدا قسم در فاو میدیدم ماشین جیپ را هُل میدادند که روشن شود. باتری نداشتند در جیپ بگذارند. ملت ما اینگونه بود و اینطور دفاع کرد و پیروز شد. در مجموعه در چشم باد داشتههایمان را نشان دادیم، اما در ایرانبرگر با لحنی طنز از نداشتههایمان گفتیم. اینکه ما، بعد از آن دوران باشکوه تازه به روزهای جنگهای گروهگی رسیدهایم، اینکه مثلاً سهشنبهها جمع شویم برویم خانه فلانی ببینیم حضرت والا چه میگویند و چهارشنبهها برویم خدمت بهمانی. بعد هم خروجی این جلسات این بشود که برای حالگیری سیاسی یک جای مملکت را به هم بریزیم.
نمود این تراژدی در زمان انتخابات پررنگتر هم میشود و اینقدر آدمها در جهت رأی آوردن، صورتک میزنند و از ماهیت خودشان خارج میشوند که فضا واقعاً خندهدار میشود. مثلاً طرف تا دیروز میگفت جلوی ماهواره را بگیرید اما شب انتخابات خودش طرفدار ماهواره میشود! یا طرف میخواهد رئیسجمهور بشود، وعدههایی به مردم میدهد که خلاف قانون اساسی و اختیارات رئیسجمهور است. مرد حسابی! تو فردا باید دستت را روی قرآن بگذاری و به قانون اساسی قسم بخوری. وقتی تو قانون اساسی را نخواندهای چرا میخواهی رئیسجمهور بشوی؟
احترام به مدیوم سینما
جعفری جوزانی: همه حواسمان بود که قبل از پرداختن به آرمانهایمان به سینما احترام بگذاریم و به این مدیوم وفادار باشیم. چون زیاد دیدهام که عدهای اینقدر ذوقزده محتوا و مفاهیم میشوند که لذت بردن را از سینما حذف میکنند. تصورشان این است که این حرفها به اندازه کافی جذابیت دارد که مردم فیلم را ببینند و نیازی به تمهیدات سینمایی نیست. البته آن موقع که ما فیلمنامه ایرانبرگر را مینوشتیم (یعنی سال 80 و قبل از ساخت در چشم باد) این جو سیاستزده این روزها وجود نداشت ولی موقعی که فیلم را مونتاژ میکردیم، میدانستیم که حتی برخی از دوستان خودمان هم روبهرویمان گارد میگیرند و بهاصطلاح برایمان حاشیه درست میکنند. به هر حال ما ایرانیها به تعارف و ملاحظهکاری عادت کردهایم و این همه فاشگویی و رکگویی را برنمیتابیم اما گاهی لازم است که تملق و در لفافه سخن گفتن و «حضرت اجل» و «جناب مستطاب» شنیدن را دور بریزیم و با کاستیها و تهدیدهایمان صریحتر روبهرو شویم.
مفاهیم بهجای مصادیق
جعفری جوزانی: مصداقجویانه ایرانبرگر را دیدن، حقیر کردن آن است. گاهی اوقات این مصداقجویی تاریخی شأن فیلم را پایین میآورد. ما قرار است مفاهیم را بگوییم نه مسائل و مصادیق را. ممکن است 20 یا 50 سال دیگر، بینندگان دیگری این فیلم را ببینند و حوادث و آدمهای دیگری به ذهنشان متبادر شود. البته یک فیلم موقعی زنده است و کارکرد دارد که جدا از ویژگیهای هنری مرسوم، قابلیت این را داشته باشد که از زوایای مختلف دیده شود؛ تک ساحتی نباشد و نگاهی عمیق داشته باشد. قصد ما در این فیلم این نیست که بگوییم یک عده امراللهی و یک عده فتحاللهی دارند با هم میجنگند و یک اتفاقاتی میافتد. اگر این بود که بارها قبلتر از ما گفته شده بود؛ از حیدری/نعمتیهای مختلف تا «پرونده قدیمی پیرآباد» که بعدتر فیلم اتوبوس از روی آن ساخته شد. ولی ایرانبرگر جنگ امرالهی و فتحالهی با آقامدیرهاست. میخواهد نشان بدهد امراللهی و فتحاللهی اگرچه دو اسم هستند ولی یک صفتِ مشترک هستند و جنگ واقعی آنها با آقامدیر است. پس تفاوت ایرانبرگر با کارهای قبلی در دو چیز است: اول اینکه با وجود ریشسفیدها، این جوانان هستند که قضیه را حل میکنند و به تعبیری، امید به آینده است که راهگشاست. و دوم اینکه نشان میدهد اگر انسانها در کشمکشهای سیاسی مراقبت نکنند، چقدر استعداد دارند که کمکم شبیه دشمنانشان شوند، لذا امراللهیها کاملاً شبیه فتحاللهیها و برعکس هستند و اگر این اسم شناسنامهای نباشد، اینها انگار از یک جنس، یک صفت و یک مرام هستند که تنها اسمهای مختلف دارند. تناقض و مبارزه واقعی این دو نفر با جناح سوم یعنی آقامدیر است.
ایرانبرگر و نه همبرگر
جعفری جوزانی: وقتی ما میگوییم دموکراسی، یعنی با همبرگر روبهروییم و نه ایرانبرگر. دموکراسی در ایران یعنی چه؟ قطعاً لیبرال-دموکراسی با یک معنی دقیق در جهان امروز وجود عینی ندارد. این واژه به مرور زمان در افکار عمومی معناهای گسترده و پر حجمی یافته. بهعبارت دیگر دموکراسی به عنوان یک مفهوم امکان واردات ندارد.
این واحدهای معنایی و این عبارتهای سیاسی باید با عمیقترین اعتقادات و داشتههای فرهنگی یک سرزمین درآمیزد تا توسط انسانهای آن جغرافیا فهم و درک شود، باید در خونشان برود تا نسبت به آن حکمت و بصیرت پیدا کنند. باید به ذائقه ملت خوش بیاید تا آن را باور کند.
آقا نورالله، به مثابه نمایندهای از روحانیت پیشرو
جعفری جوزانی: زمانی که درباره ایران صحبت میکنید و جغرافیای اثرتان را بر آن بنا میکنید، طبیعی است که در این موقعیتِ نمونهای، یک روحانی هم وجود داشته باشد. حالا مصداقش در این شرایط و در ایران 1394 میتواند یکی باشد. در سالهای مشروطه، میتواند کسان دیگری مثل شیخ «محمد خیابانی»، آیتالله «عبدالله بهبهانی» و آیتالله «سید محمدکاظم طباطبایی یزدی» باشد یا مصداق مهمی مثل «محمدکاظم خراسانی» (معروف به آخوند خراسانی) که در کنار «شیخ عبدالله مازندرانی» و «میرزاحسین خلیلی تهرانی»، بهعنوان سه مرجع تقلید حامی مشروطیت این جریان عدالتطلبانه را در ایران کلید زدند.
مگر کسی میتواند نقش بیبدیل مرجع بزرگی مثل «میرزای نائینی» در جریان جنبشهای عدالتطلبانه را با اثر ارزشمند «تنبیهالامة و تنزیهالملة» از تاریخ حذف کند؟ پس روحانیت پیشرو همواره در این موقعیت جغرافیایی وجود داشته است و امکان انکار آن نیست.
همانطور که نمیتوان وجود آقامدیر را که نماینده مدیریت است از جامعه حذف کرد. روحانیِ ایرانبرگر کشاورزی میکند، با مردم ارتباط مستقیم دارد. مردم هم دوستش دارند و به حرفش گوش میکنند. او از مردم، با مردم و زبان مردم است. مناسبات را بهدرستی درک میکند و بدون دخالت در فرآیند انتخابات میگوید: «من یک رأی بیشتر ندارم!» اگر لازم باشد هم در زمان بحران و برای حفظ حق مردم دخالت میکند. موقعی پا وسط میگذارد که میبیند مملکت دارد به هم میریزد؛ مثل زمان جنگ تحمیلی که دیوانهای وارد خانه ما شده بود، دزدی در را شکسته بود و آمده بود داخل. آیا در چنین شرایط ظالمانهای شما مینشیند به او لبخند میزنید و گل میدهید؟! از صلح حرف می زنید؟ آنجاست که امام جامعه جلو میآید و در همان سخنرانی معروفش میگوید:
«صدام به حسب آن مثلی که گفته شده است که یک دیوانه سنگ را در چاه میاندازد و پنجاه عاقل یا بیشتر نمیتوانند بیرون بیاورند، این یک دیوانهای بود که یک اقدامی کرد و یک سنگی را در چاه انداخت و موجب زحمت ملت خودش، ملت ما و سایر ملتها گردید، که حالا دست به دامن دولتها شده است تا آنها بیایند و وساطت کنند و میانجیگری کنند، او را نجات بدهند. او دیگر قابل نجات نیست و ما هم یک قدم عقب نخواهیم نشست...»[1]
امام (ره) پا جلو گذاشتند.
بغض در گلو و ساخت ایرانبرگر
جعفری جوزانی: ما به عشق عدل علی جلو آمدیم و با انقلاب همراه شدیم، اما چرا شکاف طبقاتی هر روز بیشتر میشود؟ چگونه است که پس از گذشت سی و پنج سال این اشرافیگری نوکیسههای بعد از انقلاب، بغض در گلو میشود و باعث میشود امثال من سراغ ساخت ایرانبرگر برویم. سوال این است که آن عموصمدهایی که بار هشت سال دفاع مقدس و انقلاب روی دوششان بوده و هست، از رفاه و درآمد کشور چه سهمی دارند؟
قدرت باید به ملت پاسخگو باشد
جعفری جوزانی: ما اولین ملتی بودیم که با خیزش مشروطهطلبی در شرق، خواهان آزادیهای مشروع خود شدیم. و برای رسیدن به این حق، هم جنگیدیم و شهید دادیم، هم هزینههای مادیاش را پرداختیم. ولی به نظر میرسد که بلد نیستیم حفظش کنیم.
بهعبارتدیگر به دلیل کاستیهای معرفتی هم متوجه نشدیم که رأی دادن و رأی گرفتن آگاهانه نیز یکی از وظیفههای شهروندی و تعطیلناپذیر است. همین پارسال یکی از همسایگانم میگفت بزرگترین افتخارم این است که یک مُهر در شناسنامهام نخورده است. گفتم: خیلی خوب! ولی این دفعه بیجا میکنی اگر غُر برنی که چرا این، فلان شده و آن، بهمان شده است! تو که دانگت را به کشورت نمیدهی و مشارکت سیاسی نمیکنی، در واقع حق اعتراض را از خودت سلب میکنی!
هنوز نیاموختهایم که آدم وظیفه دارد یک بخشی از زندگیاش را به جامعه، فرهنگ، عقیده و مملکتش تقدیم کند. نمیشود بدون تلاش اجتماعی، سود شخصیات را در نظر بگیری و مدام غر بزنی.
از اول انقلاب هر کسی آمده به قبلی فحش داده است
جعفری جوزانی: کسی نیست بگوید که این دعوای حیدری/نعمتی شما سیاسیون همه مملکت را به هم ریخته است. از سر لجبازی، دستاوردها و کارهای خوب همدیگر را نمیبینید و فقط بدیها و کژیها را بزرگ میکنید و مملکت را به هم میریزید. روزنامهها را بخوانید و ببینید سر همین انتخابات آخر -انتخابات شوراها- چه اتفاقاتی افتاد. ما 35 سال است که انقلاب اسلامی را و 100 سال است که انقلاب مشروطه را پشت سر گذاشتهایم اما هنوز یاد نگرفتهایم که واقعبینانه به نتیجه آرای مردم احترام بگذاریم و آن را بپذیریم. هنوز کسانی که با رأی مردم کسب قدرت میکنند، خود را ملزم به پاسخگویی به ملت نمیدانند.
از اول انقلاب هم هرگاه مسئولی رفته و دیگری آمده به مسئول قبلی فحش داده است.
تا همین امروز هم یک کاندید پیدا نمیکنید که هنگام رأیگیری یک برنامه بدهد تا بعد از اتمام دورهاش ملت بتواند او را ارزیابی کند و به عملکرد او نمره بدهد. آنچیزی که بازارش داغ است، فقط نقد و نفی گذشته است. جالب است که همه کسانی هم که تا دیروز داشتند حلیم مسئول قبلی را هم میزدند از روز بعد انتخابات، دور فرد تازهوارد مینشینند و ارباب گذشتهشان را یکهو شمر و یزید میکنند!
خب اگر قرار باشد هر مسئولی میآید مسئول قبلی را نفی کند و فحش بدهد و طوری وانمود کند که کاری انجام نشده است، مردم از خودشان نمیپرسند که پس چرا انقلاب کردیم؟!
پلتیک یا پِلو تیک یا پولِ تیک
جعفری جوزانی: علم سیاست با اصطلاح «پلتیک» وقتی به ایران آمد برخی میگفتند این همان «پِلو تیک» است و باید برای پیشبرد سیاستشان «پلو» و «چلو» را بدهند. برخی هم معتقد بودند که این «پولِ تیک» است و برای رسیدن به اهدافشان باید «پول» خرج کنند. ایرانبرگر روایت سینمایی همین حرفهاست تا کاستیهای معرفتیمان را به خودمان یادآوری کنیم. برای اینکه مردم، موقع انتخابات گول این آدمها را نخورند. حالا اگر کسی نیازمند و گرسنه است، اگر برود و غذای اهدایی این کاندیداها را بخورد اشکالی ندارد. حلالشان باشد. چون پول غذا برای بیتالمال و اموال همین مردم است. کسی که اینقدر بریز و بپاش میکند، احتمالاً آدم حلالخوری نیست. اگر آدم سالمی بود، میآمد این پول را برای جوانان کار تولید میکرد.
اکران خصوصی برای سیاسیون، هرگز!
جعفری جوزانی: اصلاً به این کارها اعتقادی ندارم. من هم به اندازه این آقایان در کشور حق دارم. من یک شناسنامه دارم که مشخص میکند اصلیتم چیست و از کجا آمدهام و به کجا دارم میروم. اگر علاقمندند و یا حتی قصد نقد و بررسی دارند، بلیط بخرند تا بتوانند آن را ببینند. اکران خصوصی و مجانی برای هیچ سیاستمداری برگزار نخواهم کرد. جدا از اینکه تجربه نشان داده که وقتی برای آقایان مجانی فیلم نشان میدهید، با موبایلشان مشغول بازی میشوند یا با بغل دستیشان حرف میزنند. البته آنهایی که فراتر از حزب و دسته و قبیله، آدمهای طراز اولی هستند که چرخهای مملکت را جلو میبرند، بدون دعوت ما، در همین سینماها و با مردم به تماشای فیلم نشستند و با تماس و پیامک به ما ابراز لطف کردهاند.
یک نصیحتی هم میکنم به برخی از دوستانی که زود جو زده میشوند و پیش از اینکه فیلمی را ببینند، براساس اطلاعات نادرستی که به دستشان میرسد قضاوت میکنند. از این گروه میخواهم که حواسشان باشد؛ خیلیها در این مملکت هستند که نمیخواهند این فیلم توسط ملت را دیده شود. حتی در مورد مخاطبان فیلم که آماری شفاف و آشکار دارد، دروغبافی میکنند.
مردم کجای فیلم دست میزنند؟
جعفری جوزانی: توصیه میکنم سیاسیون این فیلم را در سینماهای مردمی ببینند و دقت کنند که مردم کجاهای فیلم واکنش نشان میدهند و دست میزنند. من در چند شهرستان فیلم را همراه مردم دیدم. موقعی که بنز مشاور میآمد و آب را به صورت «عمو صمد» میپاشید، مردم دست میزدند. موقعی که آقامعلم از گندم برای مردم و کار برای جوانان حرف میزند، مردم دست میزدند. یعنی اینها مطالبات مردم است. سیاسیون از این تجربه وحشت نکنند و سعی کنند خودشان را در قامت «آقا نورالله» و «آقامدیر» ببینند. فکر میکنم این حق مردم است که بعد از هزینه کردن 100 ساله پس از مشروطه و 35 سال پس از انقلاب اسلامی، از جامعهای پر از عدالت و آزادیهای مشروع در چارچوب قانون اسلامی جمهوری اسلامی برخوردار باشند. به آدم برمیخورد وقتی میبیند این ملت غولکش، که در دفاع هشت ساله و مقاومت 35 ساله کمر ابرقدرتهای دنیا را شکسته است، در صف سبد کالا تحقیر میشود. چرا به مردم توهین میکنید؟ مگر همانها شما را استخدام نکردهاند؟ مردم سبد کالا نمیخواهند؛ کار میخواهند. از جوانی که امروز کار ندارد و باید برای یک مشت برنج در صف بایستد و تحقیر شود، چه انتظاری دارید؟
من و عزرائیل و «علامه جعفری»
جعفری جوزانی: روزهای پنجشنبه بعدازظهر میرفتیم دروازه خراسان، خانه استادم حضرت علامه «محمدتقی جعفری» که خدا رحمتشان کند. در کتابخانهشان مینشستیم. آنی داشتیم و حالی میکردیم. آن روزها من آرزو داشتم که تمام حکایتهای مثنوی معنوی را به فیلم تبدیل کنم. یک روز داشتیم بحث کردیم. یک روز داشتیم در مورد حکایت «نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد به سرای سلیمان(ع)» حرف می زدیم.
استاد نگاه پرسشگرش را به من دوخت و پرسید: «خب، جناب! حضرت عزرائیل را چه طور میخواهی نشان بدهی؟» ماندم... هیچ پاسخی نداشتم. یعنی تا آن لحظه حتی به این موضوع فکر هم نکرده بودم. استاد میپرسید و من مانده بودم. تصور میکنم به درماندگیام پی برده بود، چون بیش از پایان وقت از جا برخاست و رفت. یادم نیست چطور به میدان امام حسین(ع) رسیدم. بیهدف و اندیشناک قدم میزدم. تا اینکه خسته و سر درگم، کنار مغازهای به دیوار تکیه دادم و پیپم را روشن کردم. در همین حال پشت سرم را نگاه کردم و از دیدن تصویر به هم ریخته و معوج صورتم در آینه محدب پشت ویترین مغازه یکه خوردم. جرقهای آتش به جانم زد. آینه محدب در واقع یک لامپ بزرگ جیوه ای بود. با ذوقزدگی لامپ را خریدم و با تاکسی به خانه علامه برگشتم. گفتم آقا! عزرائیل را پیدا کردم.
ایشان عمامهاش را برداشته، روی زانویش گذاشت و با شوخطبعی دوست داشتنیاش پرسید: «پس بالاخره حضرت عزرائیل را دیدی؟»
من لامپ را درآوردم و گفتم: «نگاه کنید! این صورت عزرائیل است...» گل از گلش شکفت و ذوقزده شدند. این شد که من فیلم گریز را ساختم و صورت عزرائیل شد یک آینه مقعر که هر کسی خودش را در آن میبیند؛ در نتیجه اگر کسی سیرت زشتی داشته باشد، از دیدن عکس خودش میترسد. ایرانبرگر هم یک آینهای جلوی مردم گرفته است. آدم بدها خودشان را زشت و آدم خوبها خودشان را زیبا میبینند. لذا کسانی که امروز از دست ما عصبانی هستند، همان آدمهایی هستند که به بیتالمال دستاندازی میکنند. معلوم است که این افراد از دیدن تصویر زشت خود وحشت میکنند. من، عزرائیل این آدمها هستیم.
نفس قدسی امام(ره) را در بهشت زهرا دیدم
جعفری جوزانی: کسانی که مدیریت میدانند و مدبر هستند، داد و بیداد نمیکنند. کسانی که جیغ و داد میکنند، حرفهای ارزندهای برای گفتن ندارند. البته ممکن است مردم با شنیدن جیغ و داد لحظهای به چیزی توجه کنند ولی آن را نمیپذیرند. شما یک سخنرانی از امام(ره) پیدا کنید که با داد و فریاد صحبت کرده باشند. وقتی امام وارد ایران شد، من جزء فیلمبردارها بودم. در بهشت زهرا همه نگران بودیم که امام چه میخواهند بگویند و چه میشود. اصلاً صدا به صدا نمیرسید. هرچقدر میگفتند صلوات بفرستید که شاید فضا آرام بشود، اصلاً مردم نمیشنیدند. من دیدم به محض اینکه امام(ره) گفتند «بسم الله الرحمن الرحیم» همه جا آرام شد. انگار که کسی در بهشت زهرا نیست.
من آنجا یاد گرفتم که این نفس است که گیراست، نه داد و فریاد. نفسی که دروغ نمیگوید. این نفسی که عشق دارد، آرام و کاری در ژرفای وجود مردم نفوذ میکند. در ایرانبرگر هم آقامدیر آرام میگوید: شرافت انسان به کار است و تأکید میکند که جوان این مملکت کار میخواهد. این مملکت آب میخواهد.
انقلاب هزینه دارد
جعفری جوزانی: ما دوبار انقلاب کردیم. هشت سال با دنیای مسلح جنگیدهایم و هزینههایش را هم پرداختهایم. اگر مشروطه منحرف نمیشد که ما نیازی به انقلاب 57 نداشتیم. پس وقتی انحراف عمیق میشود، ضرورت انقلاب بهوجود میآید. انقلاب موقعی اتفاق میافتد که چاره دیگر در میان نیست.
یک فیلم ملی با پول مردم
جعفری جوزانی: تردید ندارم که فروش خواهیم کرد. مردم را می شناسم، آنها ایران برگر را پس نخواهند زد. چون حرف دلشان در آن نهفته است. اما ذوقزده نیستم چرا که میدانم، سالهاست سینما را به بیراهه بردهایم. مردم را زده کردهایم. پس هر چند میدانم در صدر جدول فروش قرار خواهیم گرفت، اما این را هم میدانم که اینها فروش مناسبی نخواهد بود. باید بتوانیم برای هر فیلم حداقل 10درصد مردم را به سینما بیاوریم تا فروش خوبی را رقم بزنیم. اما در شرایط موجود امکان پذیر نیست.
سر تولید ایرانبرگر روزهایی میشد که در خرج بچهها مانده بودم. حتی پول غذا هم نداشتیم اما از جایی میرسید. مثلاً یک روز آقای «حسین نجفزاده» به دیدارم آمد. دید که حالم بد است و بهخاطر مشکلات مالی تحت فشارم. فردایش 300 میلیون به حساب ما ریخت؛ یعنی تمام پسانداز خودش و خانمش و پسرانش را. تا الآن هم نیامده که از ما حتی رسید بگیرد. یا آقای «دادوَش هاشمی» که جزء نوادگان «سردار اسعد بختیاری» است و از حامیان فیلم محسوب میشود. یا آقای «فرزام پیروی»، یا سرکار خانم دکتر «تیموری» و همسرش آقای دکتر «پازوکی» که 200 میلیون تومان به فیلم کمک کردند. برای این فیلم، بر خلاف سوژههای آپارتمانی این روزها، در بخش خصوصی 2 میلیارد و نیم هزینه شده است. برای ساخت این فیلم خیلی از افراد حقیقی به ما کمک مالی کردند که نامهایشان در تیتراژ آمده است و من به این کمکها افتخار میکنم.
حکمیت در میان امراللهیها و فتحاللهیهای خانه سینما
جعفری جوزانی: در قضیه «خانه سینما» به دلیل اینکه هر دو طرف من را قبول داشتند، با احترام به نامه کانون کارگردانان و امضاء دوست هنرمندم، «سیروس الوند»، آبرویم را بردم وسط ماجرا تا اینکه این معضل حل بشود. ولی واقعاً فتحالهیها از یکسو و امرالهیها از سوی دیگر، هر چه ما رشته میکردیم، اینها پنبه میکردند. هر دو گروه یک خانه سینما میخواستند که فقط در انحصار همفکران خودشان باشد. هر دو گروه میخواستند یک عده را پشت در نگه دارند.
دولت بهجای دخالت در دعوای سینما، زیرساختها را توسعه بدهد
جعفری جوزانی: از اول انقلاب، آرزو و هدفمان این بوده است که بهمرور همه کارها به دست ملت اداره شود و دولت فقط کارهای کلان و راهبردی را بر عهده بگیرد. تشکیلات صنفی میتواند دولت را سبک کند تا دولت کارهای بزرگ را اداره کند. مثلاً در سینما برود زیرساختهای سینما را بسازد. ما هنوز در این کشور 75 میلیونی، 300 سینما هم نداریم. مسئول سینمایی باید برود برنامهریزی کند برای ساخت 5000 سالن سینما، نه اینکه پای ثابت دعواهای صنفی ما باشد.
مشکل خانه سینما این است که فتحاللهیها و امراللهیهایی که اقلیت بانفوذی هستند، نمیگذارند کار درست پیش برود. وگرنه بدنه صنف کارهای نیست و تصمیمات در لابیهای کوچک دورهمی شکل میگیرد. این دعوا چرا ادامه پیدا میکند؟ بهخاطر دخالت دولت. هر مسئولی که میآید طرف یکی از این گروههای محفلی کوچ اما بانفوذ را میگیرد. متأسفانه از همکاران قدیمی خودشان هم عبرت نمیگیرند.
امروز که به گذشته نگاه میکنم، از پادرمیانی خود به شدت پشیمانم. شاید باید به حرف عقل گوش میسپردم و در این مناقشه نفسگیر و مخرب شرکت نمیکردم.
امضای طومار برای صدارت برخی
جعفری جوزانی: در آغاز کار دولت یازدهم عدهای جمع شده بودند که بیایید نامهای امضاء کنیم در جهت حمایت از صدارت فلانی. من غلط کردم گفتم: نمیدانم این طرف چهکاره است. بگذارید بیاید، اگر کارنامه قابل قبولی از خودش به یادگار گذاشت، ما هم وقت رفتن از او تقدیر میکنیم. جالب اینکه به من حمله میکردند که چرا برای حمایت از آدم نیامده و نشناخته، این طومار را امضا نمیکنی؟!
سلیقههایی که از آن سوی آب میآید
جعفری جوزانی: حالا که فیلم را میبینم، احساس میکنم باید این نقد به خودمان –یعنی به سینماگران- را بیشتر برجسته میکردم. متأسفانه نگرش و سلیقه فستیوالهای غربی بهشدت بین سینماگران جوان ما رشد کرده و همین باعث فاصله گرفتن اینها از مردم شده است. مثلاً کافی است آنها درست یا غلط بگویند فلان قشر در جامعه ایران بدبخت است؛ «زن در جامعه ایران بدبخت است» تا همه ما سینماگران، به یکباره و طوطیوار همین را تکرار کنیم. مشکل هم از جایی شروع میشود که عشق ملی و میهنی و عقیدتی و سیاسی -که باید در ناخودآگاه انسان وجود داشته باشد- کمرنگ شده است.
مأموران همیشه بیدار سناتور مککارتی
جعفری جوزانی: فضای تولید و فیلمسازی ما هم جالب است. مثلاً یک نفر بر اساس عقاید خودش یک فیلم میسازد. یکدفعه میبینید گروههای مختلفی با تمام تلاش سیاسی و رسانهای بر سرش میریزند.
ابتدا تلاش میکنند کار او را به نفع خود مصادره کنند. اگر موفق نشدند، آنوقت شروع میکنند به انگ زدن که این فیلم دولتی و سفارشی و... است. یا اتهامهای بیاساس دیگری به ذهنشان میرسد. بالأخره یک چیزی به آن میبندند که فیلم دیده نشود. ظاهراً عدهای از اینکه سینما به سمت مسائل مردم حرکت کند و آنها را وادار کند به تفکر، وحشت دارند.
اگر ایرانبرگر خلاف همه جریان سینمای ایران است پس حتماً چیز خوبی ساختهام
جعفری جوزانی: هر کس در حد دانایی و توانایی و خلاقیت خود فیلم میسازد. ایران برگر هم از این قاعده مستثنی نیست. حالا اگر خلاف جریان رایج سینما هم از کار درآمده، که چه بهتر. در همین جشنواره فجر یکی به من میگفت مسعود! تو با ایرانبرگر آمدی و عروسی را به هم زدی. گفتم برای چه؟ گفت چون ایرانبرگر هیچ ربطی به این سینمایی ندارد که در حال حاضر داریم. گفتم من همیشه راه خودم را رفتهام. اگر این فیلم من حس ایرانی میدهد، چیز خوبی است و اگر خلاف همه جریان سینمای ایران است، حتماً اتفاق خیلی بهتری است. من با همه بضاعتم فیلم را ساختم و تنها چیزی که نگرانم میکند، این است که مردم نتوانند فیلم را ببینند. تا امروز هم شاکر مردمی هستم که سرافرازم کردند و علیرغم جوسازی فتحالهیها و امرالهیها و قلمبهمزدهایشان، آمدند و فیلم را دیدند. امیدوارم این استقبال بیشتر هم بشود.
[1] (سخنرانی ۱۸ اسفند ۱۳۶۰، صحیفهی امام خمینی، جلد شانزدهم، صفحهی 88)
منبع: نقدسینما/شماره 5