شارل دوگل (فرانسه: 1970-1890)
شارل دوگل، فرزند خانوادهای کاتولیک و میهنپرست، پس از جنگ جهانی اول در مقام یک افسر میداندیده و بارز وارد دنیای سیاست فرانسه شد. با شروع جنگ جهانی دوم، دوگل در زمرۀ معترضان پرآوازه به تسلیم فرانسه در برابر آلمان نازی بود و با رهبری نیروهای آزاد فرانسه از تبعید، توانست خساراتی به نیروهای متحدین وارد کند. علیرغم روابط سرد وی با انگلستان و ایالات متحده، نیروهای پیروز در جنگ جهانی دوم در نهایت او را به عنوان رهبر بی چون و چرای جبهۀ مقاومت فرانسه پذیرفتند. با پایان جنگ جهانی دوم، دوگل به عنوان رهبر موقت وارد عمل شد تا «جمهوری چهارم» را هدایت کند؛ اما سرخورده از حزبگراییهای پوچ، در سال 1946 اعلام کرد که از دنیای سیاست بازنشسته میشود تا خاطرات خود را بنویسد. دوازده سال بعد، در میانۀ بحران ماه می سال 1958، زمانی که جنگ الجزایر بنیانهای لرزان جمهوری چهارم را تهدید میکرد، مجلس ملی او را دوباره به قدرت بازگرداند تا هدایت فرانسه را در دست بگیرد. با رأی محکم مردم، دوگل در مقام یک رییسجمهور مقتدر دوباره به صحنه برگشت. «هیچکشوری بدون بمب اتمی نمیتواند واقعاً خود را مستقل بنامد» یکی از نقلقولهای مشهور منسوب به اوست که در دورۀ دوم زمامداری خویش تصمیم نهایی فرانسه برای دستیابی به سلاح هستهای را گرفت. وی در این دوره ضمن حفظ یکپارچگی فرانسه، گامهایی برای خاتمۀ جنگ برداشت. اما این اقدامات چندان خوشایند فرانسویهای ساکن الجزایر و نیروهای نظامی، که هر دو گروه از بازگشت او به قدرت حمایت کرده بودند، نبود. اعتصاب دانشجویان و کارگران در ماه می 1968 چهرهای نهچندان مقتدر از دوگل ترسیم کرد، اما وی با حمایت ارتش و پیروزی در انتخابات توانست از این بحران جان به در ببرد. با این حال، یکسال بعد پس از شکست رفراندوم وی برای تمرکززدایی بیشتر از دولت، وی برای همیشه از دنیای سیاست کناره گرفت و چند ماه بعد در اقامتگاه خود چند روز پیش از هشتادمین سالگرد تولدش درگذشت. کتاب «خاطرات جنگ» شارل دوگل که در دهۀ 1950 نوشته بود به یک اثر کلاسیک در ادبیات مدرن فرانسه تبدیل شد و هنوز که هنوز است بسیاری از احزاب و چهرههای سیاسی فرانسه مدعی میراثداری دوگل هستند.
ژوان دومینگو پرون (آرژانتین: 1974-1895)
پرون حرفۀ نظامی خود را به عنوان افسر توپخانه در ارتش آرژانتین آغاز کرد و در سن 34 سالگی به ستاد کل ارتش این کشور راه یافت. در سال 1943، یک کودتای نظامی علیه رامون کستیلو رییسجمهور وقت آرژانتین شکل گرفت که در انتخاباتی مخدوش به هدایت کشور برگزیده شده بود. پرون که پس از گذراندن دورههای دیپلماتیک به عنوان وابستۀ نظامی آرژانتین در شیلی و همچنین تدریس در آکادمی ارتش به جایگاه مقبولی رسیده بود، نقش قابل توجهی در این کودتای نظامی بازی کرد. پس از کودتا، وی در ابتدا دستیار وزیر جنگ بود، سپس به ریاست ادارۀ کار منصوب شد و در آنجا بر تصویب اصلاحات اجتماعی مترقیانهای نظارت کرد که بهبود وضعیت کارگران را هدف گرفته بودند. عملکرد پرون در ادارۀ کار باعث اتحاد وی با سوسیالیستها و اتحادیههای کارگری شد و این اداره تا جایگاه یک دبیرخانۀ کابینه ارتقاء یافت. پس از زلزۀ سنژوآن در سال 1944، پرون با هدایت عملیات امداد توانست وجههای مقبول در سطح ملی بیابد. با روی کار آمدن رییسجمهور بعدی، پرون ضمن حفط سمّت خود در ادارۀ کار به مقام معاوناولی رییسجمهور و وزارت جنگ رسید و اصلاحات اجتماعی خود به نفع کارگران را ادامه داد. دو سال بعد، وی در انتخابات سراسری توانست با دو وعدۀ عدالت اجتماعی و استقلال اقتصادی، نظر مساعد رأیدهندگان را جلب کرده و به ریاستجمهوری برسد. در سالهای پیش از ریاستجمهوری پرون، جنگ جهانی دوم موجب کاهش واردات آرژانتین، و افزایش کمیّت و قیمت صادرات این کشور شده بود که مازاد تراز تجاری بیسابقهای به رقم 1.7 میلیارد دلار را رقم میزد. پرون در مقام ریاستجمهوری سعی داشت اصلاحات اقتصادی را در شرایط نسبتاً مساعدی که جنگ رقم زده بود ادامه دهد. او بانکمرکزی این کشور را ملی کرد؛ بدهی آن به بانک انگلستان را تسویه نمود؛ راهآهن و دانشگاهها را دولتی کرد؛ و مهمتر از همه اینکه یک نهاد ملی واحد برای خرید غلات و دانههای روغنی که بخش عمدۀ صادرات آرژانتین بودند تشکیل داد. سرمایهگذاریهای وی در بخش زیرساختهای آرژانتین نیز بیسابقه بود هرچند که در برخی قسمتها موفقیت و شکست دست در دست هم پیش رفتند. با این حال، سیاستهای نسبتاً خصمانۀ پرون در قبال طبقههای برخوردار و مخالفان سیاسیاش، راه را برای شکلگیری مجموعهای قدرتمند از معترضان هموار کرد. دلبستگی پرون به سیستمهای موسولینی و هیتلر در اروپا که پیش از جنگ جهانی دوم آغاز شده بود، نقطۀ تاریک دیگری در پروندۀ او رقم زد به گونهای که آرژانتین پس از خاتمۀ جنگ جهانی به پناهگاه امن جنایتکاران جنگی نازی تبدیل شد، هرچند که ایالات متحده نیز سهم قابل توجهی از نازیهای صاحبعلم را نصیب خود کرد. با نزدیک شدن به خاتمۀ سال 1954، او لوایحی مانند آزادسازی سقطجنین و فاحشهگری را ارائه کرد که با روحیۀ محافظهکار و مذهبی آرژانتینیها همخوانی نداشت. این مقدمات در نهایت به شورش گروهی از کاتولیکهای ارتش و نیروی دریایی علیه پرون منجر شد که در یک کودتای سهروزه، وی را از قدرت ساقط کردند. وی هجده سال در تبعید زندگی کرد و با بازدید از مناطق مختلف آمریکای لاتین، از جمله روابط دوستانهای با چگوآرا برقرار کرد. در ماه مارس سال 1973 انتخابات سراسری در آرژانتین برگزار شد و هرچند پرون امکان نامزدی در آن را نداشت، هکتور کامپورا نمایندۀ وی توانست رأی مردمی را از آنِ خود کند و پرون را به آرژانتین برگرداند. در روز بازگشت وی، جماعتی از پرونیستها که 3.5 میلیون نفر تخمین زده میشدند، در فرودگاه ازیزای بوئنوسآیرس به استقبال او رفتند که این استقبال با تیراندازی تکتیراندازان معارض یک فاجعۀ ملی را رقم زد. کامپورا در جولای همان سال استعفاء داد تا راه برای بازگشت پرون به قدرت فراهم شود. او با کسب 62% از آراء مردم به قدرت رسید و اصلاحات اقتصادی را در دستورکار خود قرار داد. دورۀ سوم ریاستجمهوری پرون نیز با مشکلات اقتصادی وخیم و کشمکشهای سیاسی شدید همراه بود. اما آنچه به قدرت وی خاتمه داد، سکتههای قبلی پیدرپی در یک بازۀ کوتاه بود که در نهایت در جولای 1974 جان او را گرفت.
وینستون چرچیل (انگلستان: 1965-1874)
این سیاستمدار زیرک و حاضرجواب انگلیسی، برندۀ نوبل ادبیات و شهروند افتخاری ایالات متحده، در خانوادهای اشرافزاده به دنیا آمد. چرچیل بخش قابل توجهی از دوران حرفهای سیاستورزی خود را در مناصب نظامی طی کرد و دو دوره نخستوزیر انگلستان بود. چرچیل در نوزدهسالگی وارد دانشکدۀ نظامی شد. وی در حین ارتقاء مرتبۀ نظامی، به نوشتن نیز علاقه داشت و کتابها و یادداشتهایش موجب جلب توجه عامّۀ مردم به او شد. چرچیل در آن دوران به عنوان کارشناس، مشاور یا فرستادۀ نظامی به کوبا، هند، سودان و آفریقای جنوبی سفر کرد. او در سال 1900 توانست به مجلس راه یابد و به سرعت با محافظهکاران پیوند برقرار کرد. او در ادامۀ دوران حیات سیاسیش، به وزارت جنگ راه یافت. سپس در سال 1924 به ریاست خزانه رسید و برنامههای اقتصادی جنجالی خود را پی گرفت. اما با شکست دولت محافظهکار در انتخابات سال 1929، دوران انزوای سیاسی چرچیل آغاز شد. مخالفت او با خودمختاری هند، اختلاف دیدگاههای اقتصادی، و پیوند تنگاتنگ او با صاحبان مطبوعات که در نظر سیاستمداران مشکوک بودند، جدایی او از محافظهکاران را رقم زد به گونهای که پس از پیروزی آنها در انتخابات سال 1931، وی به کابینه دعوت نشد. چرچیل آن سالها را به خاطرهنویسی و داستاننویسی گذراند و یکی از گرانقیمتترین نویسندگان دوران خود بود. با قدرت گرفتن نازیها در آلمان در دهۀ 1930 میلادی، چرچیل در زمرۀ معدود سیاستمداران برجستهای بود که با سیاست رسمی انگلستان مبنی بر آَشتیجویی مخالفت میکرد و افزایش قدرت تسلیحاتی آلمان را یک خطر مینامید. مخالفت او با ازدواج شاه ادوارد هشتم با زنی از طبقۀ عوام، که نیاز به کنارهگیری از پادشاهی داشت، یکی دیگر از جنجالهای دوران انزوای سیاسی وی محسوب میشود. با اعلام جنگ انگلستان به آلمان و آغاز جنگ جهانی دوم، چرچیل دوباره به عرصۀ رهبری جنگ بازگشت و در کابینۀ چمبرلین مشغول به کار شد. پس از استعفاء چمبرلین ساعاتی پیش از حملۀ آلمان به فرانسه، جورج پنجم پادشاه انگلستان از چرچیل خواست تا نخستوزیری را بپذیرد. بدینترتیب در سال 1941 چرچیل اولین دورۀ نخستوزیری خود را آغاز کرد. این سیاستمدار کارکشته با نطقهای آتشین خود، که با تعبیر «ما تسلیم نخواهیم شد» مشهور شدند، روحیۀ بریتانیاییهای تنهامانده در ابتدای جنگ را تقویت کرد و توانست یکپارچگی انگلستان را حفظ کند. چرچیل تا سال 1945 در مقام نخستوزیری ماند تا اینکه پس از شکست در انتخابات، دولت را تقدیم حزب کارگر کرد. وی پس از پایان جلسۀ آخر کابینۀ خود گفت: «سی سال از عمر من در این اتاق گذشته است. من هرگز دوباره در این اتاق نخواهم نشست.» اما وی به مدت شش سال در مقام رهبر حزب مخالف مشغول به کار بود تا اینکه در انتخابات سال 1951 دوباره توانست پیروز و نخستوزیر شود. اما وضعیت سلامت او که در سال 1949 یک سکتۀ خفیف مغزی را از سر گذرانده بود، به تدریج رو به وخامت گذاشت. پیچیدگیهای دوران سیاست پس از جنگ و ناتوانی جسمی سرانجام به کناره گرفتن وی از نخستوزیری در سال 1955 منجر شد. وی ده سال دیگر بیش و کم سعی داشت هر از گاهی در عرصۀ عمومی خودنمایی کند، تا اینکه در سال 1965 پس از یک سکتۀ شدید مغزی دیگر، درگذشت.
پیر الیوت ترودو (کانادا: 2000-1919)
حرفۀ سیاسی ترودو در مقام استاد حقوق دانشگاه مونترآل، روشنفکر و فعال سیاسی در استان کِبِک کانادا شروع شد. او در دهۀ 1960 به حزب لیبرال کانادا پیوست و سپس به وزارت دادگستری در کابینۀ لستر پیرسون رسید. علاقۀ رسانهها و عامّۀ مردم به او تا بدانجا بود که پدیدۀ «ترودوشیفتگی» ظهور کرد و شخصیت او نفوذ بیسابقهای بر رقابتهای سیاسی کانادا گذاشت. وی در سال 1968 به عنوان نخستوزیر کانادا انتخاب شد و تا سال 1979 در این مقام باقی ماند. ترودو با شعار «عقل مقدم بر احساس» و هواداری از دموکراسی مشارکتی برای تبدیل کانادا به «جامعهای عادلانه» وارد رقابتها شده بود. وی در زمان تصدی قدرت، حمایت از جامعهای دوزبانه و چندفرهنگی، اصلاحات قانونی و بهبود وضعیت اجتماعی-اقتصادی را در رأس برنامههای خود قرار داد. اما در انتخابات سال 1979، پس از آنکه لیبرالها کرسیهای متعددی را به حزب رقیب خود یعنی «محافظهکاران مترقی» واگذار کردند تا آنها بتوانند دولت اقلیت را تشکیل دهند، ترودو قصد خود برای کنارهگیری از رهبری حزب لیبرال اعلام کرد و دونالد مکدونالد را به عنوان جانشین مطلوب خود معرفی نمود. با این حال، اوضاع به گونهای دیگر رقم خورد. پارلمان به معارضان رأی اعتماد نداد و لیبرالها ترودو را متقاعد کردند تا در مقام رهبری حزب بماند و در انتخابات جدید شرکت کند. اما در استراتژی انتخاباتی جدید، چهرۀ محبوب لیبرالها نقشی بسیار کمرنگتر بازی میکرد. لیبرالها در انتخابات سال 1980 توانستند پیروز شوند و ترودو دورۀ جدید نخستوزیر خود را آغاز کرد. بحرانهای متعدد داخلی، وجهۀ ترودو در آخرین دورۀ زمامداریاش را چنان پایین آورد که نظرسنجیها در سال 1984 نشان میداد اگر ترودو همچنان رهبری لیبرالها را به عهده داشته باشد، این حزب در انتخابات شکست خواهد خورد. ترودو در 29 فوریۀ همان سال گفت که پس از «پیادهروی طولانی در برف» تصمیم به کناره گرفتن از سیاست دارد. پس از او، جان ترنر رهبری حزب لیبرال و نخستوزیری کانادا را به عهده گرفت. ترودو نیز به حرفۀ حقوق بازگشت هرچند فعالیتهای سیاسی کمرنگی را تا پایان عمر خود در سال 2000 ادامه میداد.