صراط: عباس عبدی از چهرههای اصلاحطلب امروز یکشنبه 94/5/4 طی یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: اکنون که توافق به مرحله پایانی خود رسیده است و بسیاری نیز از این رویداد خوشحال هستند، شاید بد نباشد که به نکته مهمی از ماجرا نیز اشاره شود، حداقل به گمان این قلم موضوع مهمی است. میتوان گفت که در بیشتر شبکههای مجازی و نیز مطبوعات داخلی عامل اصلی این توافق را آقای ظریف، وزیر امور خارجه کشورمان معرفی کردهاند. البته در نقش آقای ظریف از هر دو وجه سیاسی و فنی نباید غافل شد و شاید اگر فرد دیگری عهدهدار این کار بود نتیجه با موفقیت همراه نبود یا زمان زیادتری طول میکشید. ولی این توافق مبتنی بر یک رویکرد فنی و گفتوگو حاصل نشده است، بلکه رویکرد و عامل اصلی جای دیگری است و آقای ظریف و همکارانشان حداکثر توانستهاند که به لحاظ فنی این کار را پیش ببرند، هرچند این پیش بردن در تداوم و بقای آن رویکرد نیز موثر بود. این رویکرد در هر دو طرف ماجرا شکل گرفت، در سوی ایالات متحده، تغییرات زبانی و ادبیات سیاسی و کنار گذاشتن راهبرد تغییر نظام، با آمدن اوباما به وضوح دیده میشد به ویژه اینکه گفتار و رفتار وی با بوش مقایسه شود. اوباما از هنگامی که این مسیر را انتخاب کرد، در خطمشی خود تغییری نداد و حتی تحت تاثیر برخی اظهارات تند و گزنده بخشی از فعالان سیاسی در ایران نیز قرار نگرفت، شاید بتوان گفت که آمدن جان کری به وزارت خارجه امریکا تا حدی تحت تاثیر این سیاست و برنامه و برای پیشبرد آن باشد. این رویکرد اوباما بازتاب خود را در ایران یافت. این رویکرد ابتدا با نامهنگاریهای کاملا محرمانه آغاز شد، و این مسیر را به طور جدی ادامه داد. اوباما به خوبی میدانست که نوعی بیاعتمادی تاریخی میان طرفین وجود دارد و ایران در این خصوص ادعاهایی دارد، او میدانست که لحن و رفتار جرج بوش پسر چگونه بود. به این جملات اوباما توجه کنیم که در گفتوگو با توماس فریدمن، خبرنگار روزنامه نیویورکتایمز و پس از انتشار توافق وین اظهار داشت: «ما باید ببینیم چگونه میتوانیم جهتگیریها و رویکردهای بهتر را تشویق کنیم.
مساله آخر، البته شاید این چیزی نباشد که من یاد گرفته باشم اما تایید و ثابت شده است و آن اینکه حتی در برخورد با دشمنان و حریفتان، باید این ظرفیت را داشته باشید که گاهی خود را جای آنها هم بگذارید. اگر به تاریخ ایران نگاه کنید، واقعیت این است که ما در سرنگونی رژیمی منتخب و دموکراتیک در ایران نقش داشتهایم. ما در گذشته از صدام حسین در جنگ میان ایران و عراق حمایت میکردیم در حالی که میدانستیم صدام از تسلیحات شیمیایی در آن جنگ استفاده میکند. در نتیجه آنها ذهنیت و تعریف خود را از دغدغههای امنیتی دارند که شاید ما با آن موافق نباشیم.» این نگاه جدید بود ولی با این وصف طبیعی بود که پاسخ تهران به پیشنهادهای ایالات متحده ابتدا مبتنی بر خوشبینی نباشد. بنابراین او شیوههای تکمیلی را نیز در دستور کار قرار داد، فرستادن سلطان قابوس به تهران در دستورکارش قرار گرفت و این همزمان شد با تغییر دولت در ایران و آمدن رییسجمهوری جدید. به نظر میرسید که تمام قول و قرارها و اصول کلی که لازم است در این نامهها و این میانجیگری داده شده و تنها مانده بود که طرف ایرانی نیز تصمیم تاریخی خود را بگیرد که این تصمیم گرفته شد. اصل ماجرای توافق ایران و ١+٥ تا اینجا بود و ادامه آن فقط یک موضوع فنی و تکنیکی محسوب میشد و در واقع راستیآزمایی این قرارها بود و نه چیزدیگر. بنابراین نقش اصلی در این ماجرا نه در گفتوگوهای فنی که در جای دیگر و سیاست است.
اول از همه مردم با انتخاب خود در سال ١٣٩٢، زمینه شکلگیری این اقدام را فراهم کردند. زیرا این انتخاب اعتماد به نفس کافی هم در مردم و هم در حکومت ایجاد کرد و آب سردی بود بر آتش اتفاقات سال ١٣٨٨، ضمن آنکه مردم از خلال انتخاب خود، خواست و اولویت سیاسی خود را نشان دادند. ولی فراموش نکنیم که شکلگیری این انتخابات به این وضع خواست برخی قدرتمندان نبود و نقش رهبری نظام در شکلگیری این فرآیند بسیار تاثیرگذار و تعیینکننده بود. در ادامه این انتخاب مردم، تصمیم سیاسی اتخاذ شده برای گفتوگو با طرف اصلی ١+٥، رخ داد؛ گرچه این گفتوگوها منحصر به هستهای شده بود، تا از این طریق ادعاهای پنهانی آنان در نامهها و فرستادن واسطه آزمون شود. این تصمیم مهمترین اتفاقی بود که در عرصه سیاسی ایران و پس از انقلاب رخ داد. تا این دو سالی که مذاکرات در جریان بود، بارها در برابر این پرسش که نتیجه مذاکرات چه خواهد شد قرار گرفتهام و همیشه نیز پاسخ دادهام که همان هنگامی که طرفین پذیرفتند مذاکره جدی کنند، از پیش نتیجه را رقم زدهاند و باقی ماجرا فقط یک موضوع فنی است که دیر یا زود دارد ولی سوختوسوز ندارد. وقتی که با این نگاه مساله را ارزیابی کنیم، قضیه و نحوه رفتار ما با آن نیز فرق خواهد کرد. در طول مذاکرات هیچگاه پیگیر اخبار جزییات آن نبودم و هنوز هم فرصت مطالعه دقیق متن فنی توافق را نداشتهام و احتمالا اگر هم بخوانم درک جامعی از آن پیدا نخواهم کرد، زیرا مسالهای که برای یک ناظر سیاسی مطرح است، جزییات فنی توافق نیست نه اینکه این جزییات مهم نیستند، اتفاقا مهم هستند ولی در برابر پدیده دیگری که شاهدش هستیم به نسبت موضوعی فرعی و حاشیهای است. بنابراین اگر کسی یا کسانی این توافق را برای کشور مفید میدانند طبیعی است که براساس قاعده تلازم میان قدرت و مسوولیت باید بنیان این موفقیت را محصول تصمیم سیاسی رهبری نظام بدانند. البته رهبر هیچ کشوری در خلأ و انتزاع تصمیم نمیگیرد ولی در نهایت آثار کلان سیاسی در جامعه و حکومت را باید به تصمیم نهایی رهبری هر نظامی ارجاع داد. بیتوجهی به این امر و عمده کردن نقش گروه مذاکرهکننده یا عامدانه برای کماهمیت جلوه دادن این وجه قضیه بود یا ناشی از بیاطلاعی و نداشتن تحلیل صحیح. اتفاقا این نحوه برخورد که موضوعی فرعی را در برابر یک موضوع اصلی، عمده کنند، بیش از هر چیز به روند این گفتوگوها و تعامل لطمه خواهد زد و کسانی که از این اتفاق خوشحال هستند، با دستان خود راه تداوم آن را میبندند. نکته جالب اینکه جان کری هم متوجه اهمیت نقش اوباما در طرف خودش بود. به همین دلیل پس از توافق لوزان، نخستین جملاتی را که ابراز کرد، تاکید بر نقش رهبری و تعیینکننده اوباما بود. برخیها گمان کردند که این جملات از تعارفات مرسوم اداری و سیاسی است، در حالی که چنین نیست. اگر اوباما تغییر راهبردی نسبت به ایران نمیداد، هیچ وزیر خارجهای در امریکا به تنهایی نمیتوانست چنین گامی را برای توافق با ایران بردارد. همچنان که اگر در این سوی ماجرا رهبری نظام تصمیم به این مذاکرات نگرفته بود، هیچ وزیر خارجهای نمیتوانست با امریکاییها بنشیند و گفتوگو کند و از همه مهمتر اینکه هنگام گفتوگو خنده هم بر لبانش نقش بسته شود که در این صورت او را در همان فرودگاه و هنگام بازگشت مورد مواخذه قرار میدادند. همچنان که هنوز هم عدهای نتوانستهاند این مساله را هضم کنند.
در گام بعدی نقش ریاستجمهوری است که از ابتدا در این باره موضع روشن و قاطعی گرفت و هم به لحاظ سیاسی و هم فنی موضوع را پیش برد و زمینه اصلی این اتفاق را نیز در جریان انتخابات فراهم کرد؛ همان زمینهای که در کنار عوامل دیگر به بروز این تغییرات کمک کرد. نقش آقای ظریف و گروه ایشان در مرحله بعد قرار میگیرد. آنان در واقع پس از اتخاذ تصمیم اصلی وارد ماجرا شدند ولی از دو زاویه تاثیرگذار بودند. یکی از منظر فنی و پیشبرد مذاکرات و سازماندهی کار که موضوعی مهم و دقیق و ضمنا خستهکننده بود و قضاوت نهایی درباره آن را باید به ادامه ماجرا در سالهای آینده موکول کرد، هرچند تا اینجا مطلوب و مقبول است. ایفای درست این نقش به هموارتر شدن راه سیاسی پیشین کمک کرد؛ راهی که چندان اعتمادی به نتیجه آن نبود. نقش مهمتر بعدی آقای ظریف و گروهشان، ایجاد اعتماد کامل میان خودشان و نظام تصمیمگیری سیاسی بود. اگر چنین اعتمادی برقرار نمیشد، احتمال داشت که این راه در میانه ماجرا بسته شود. این وجه عملکرد آقای ظریف کمتر مورد توجه و تشویق و تکریمکنندگانش قرار گرفته است. خدمات فنی و کارشناسی را حتی میتوان در سطح جهانی خریداری کرد مثل وکلای حقوقی که در همه کشورها استفاده از خدمات آنان مرسوم است ولی ایجاد اعتماد درونی به نظام تصمیمگیری بحث دیگری است. تفاوت درباره سهم نقش هر کنشگری در این ماجرا به تفاوت تحلیل و تفاوت بر رفتار ما با این پدیده در ادامه راه منجر خواهد شد.
مساله آخر، البته شاید این چیزی نباشد که من یاد گرفته باشم اما تایید و ثابت شده است و آن اینکه حتی در برخورد با دشمنان و حریفتان، باید این ظرفیت را داشته باشید که گاهی خود را جای آنها هم بگذارید. اگر به تاریخ ایران نگاه کنید، واقعیت این است که ما در سرنگونی رژیمی منتخب و دموکراتیک در ایران نقش داشتهایم. ما در گذشته از صدام حسین در جنگ میان ایران و عراق حمایت میکردیم در حالی که میدانستیم صدام از تسلیحات شیمیایی در آن جنگ استفاده میکند. در نتیجه آنها ذهنیت و تعریف خود را از دغدغههای امنیتی دارند که شاید ما با آن موافق نباشیم.» این نگاه جدید بود ولی با این وصف طبیعی بود که پاسخ تهران به پیشنهادهای ایالات متحده ابتدا مبتنی بر خوشبینی نباشد. بنابراین او شیوههای تکمیلی را نیز در دستور کار قرار داد، فرستادن سلطان قابوس به تهران در دستورکارش قرار گرفت و این همزمان شد با تغییر دولت در ایران و آمدن رییسجمهوری جدید. به نظر میرسید که تمام قول و قرارها و اصول کلی که لازم است در این نامهها و این میانجیگری داده شده و تنها مانده بود که طرف ایرانی نیز تصمیم تاریخی خود را بگیرد که این تصمیم گرفته شد. اصل ماجرای توافق ایران و ١+٥ تا اینجا بود و ادامه آن فقط یک موضوع فنی و تکنیکی محسوب میشد و در واقع راستیآزمایی این قرارها بود و نه چیزدیگر. بنابراین نقش اصلی در این ماجرا نه در گفتوگوهای فنی که در جای دیگر و سیاست است.
اول از همه مردم با انتخاب خود در سال ١٣٩٢، زمینه شکلگیری این اقدام را فراهم کردند. زیرا این انتخاب اعتماد به نفس کافی هم در مردم و هم در حکومت ایجاد کرد و آب سردی بود بر آتش اتفاقات سال ١٣٨٨، ضمن آنکه مردم از خلال انتخاب خود، خواست و اولویت سیاسی خود را نشان دادند. ولی فراموش نکنیم که شکلگیری این انتخابات به این وضع خواست برخی قدرتمندان نبود و نقش رهبری نظام در شکلگیری این فرآیند بسیار تاثیرگذار و تعیینکننده بود. در ادامه این انتخاب مردم، تصمیم سیاسی اتخاذ شده برای گفتوگو با طرف اصلی ١+٥، رخ داد؛ گرچه این گفتوگوها منحصر به هستهای شده بود، تا از این طریق ادعاهای پنهانی آنان در نامهها و فرستادن واسطه آزمون شود. این تصمیم مهمترین اتفاقی بود که در عرصه سیاسی ایران و پس از انقلاب رخ داد. تا این دو سالی که مذاکرات در جریان بود، بارها در برابر این پرسش که نتیجه مذاکرات چه خواهد شد قرار گرفتهام و همیشه نیز پاسخ دادهام که همان هنگامی که طرفین پذیرفتند مذاکره جدی کنند، از پیش نتیجه را رقم زدهاند و باقی ماجرا فقط یک موضوع فنی است که دیر یا زود دارد ولی سوختوسوز ندارد. وقتی که با این نگاه مساله را ارزیابی کنیم، قضیه و نحوه رفتار ما با آن نیز فرق خواهد کرد. در طول مذاکرات هیچگاه پیگیر اخبار جزییات آن نبودم و هنوز هم فرصت مطالعه دقیق متن فنی توافق را نداشتهام و احتمالا اگر هم بخوانم درک جامعی از آن پیدا نخواهم کرد، زیرا مسالهای که برای یک ناظر سیاسی مطرح است، جزییات فنی توافق نیست نه اینکه این جزییات مهم نیستند، اتفاقا مهم هستند ولی در برابر پدیده دیگری که شاهدش هستیم به نسبت موضوعی فرعی و حاشیهای است. بنابراین اگر کسی یا کسانی این توافق را برای کشور مفید میدانند طبیعی است که براساس قاعده تلازم میان قدرت و مسوولیت باید بنیان این موفقیت را محصول تصمیم سیاسی رهبری نظام بدانند. البته رهبر هیچ کشوری در خلأ و انتزاع تصمیم نمیگیرد ولی در نهایت آثار کلان سیاسی در جامعه و حکومت را باید به تصمیم نهایی رهبری هر نظامی ارجاع داد. بیتوجهی به این امر و عمده کردن نقش گروه مذاکرهکننده یا عامدانه برای کماهمیت جلوه دادن این وجه قضیه بود یا ناشی از بیاطلاعی و نداشتن تحلیل صحیح. اتفاقا این نحوه برخورد که موضوعی فرعی را در برابر یک موضوع اصلی، عمده کنند، بیش از هر چیز به روند این گفتوگوها و تعامل لطمه خواهد زد و کسانی که از این اتفاق خوشحال هستند، با دستان خود راه تداوم آن را میبندند. نکته جالب اینکه جان کری هم متوجه اهمیت نقش اوباما در طرف خودش بود. به همین دلیل پس از توافق لوزان، نخستین جملاتی را که ابراز کرد، تاکید بر نقش رهبری و تعیینکننده اوباما بود. برخیها گمان کردند که این جملات از تعارفات مرسوم اداری و سیاسی است، در حالی که چنین نیست. اگر اوباما تغییر راهبردی نسبت به ایران نمیداد، هیچ وزیر خارجهای در امریکا به تنهایی نمیتوانست چنین گامی را برای توافق با ایران بردارد. همچنان که اگر در این سوی ماجرا رهبری نظام تصمیم به این مذاکرات نگرفته بود، هیچ وزیر خارجهای نمیتوانست با امریکاییها بنشیند و گفتوگو کند و از همه مهمتر اینکه هنگام گفتوگو خنده هم بر لبانش نقش بسته شود که در این صورت او را در همان فرودگاه و هنگام بازگشت مورد مواخذه قرار میدادند. همچنان که هنوز هم عدهای نتوانستهاند این مساله را هضم کنند.
در گام بعدی نقش ریاستجمهوری است که از ابتدا در این باره موضع روشن و قاطعی گرفت و هم به لحاظ سیاسی و هم فنی موضوع را پیش برد و زمینه اصلی این اتفاق را نیز در جریان انتخابات فراهم کرد؛ همان زمینهای که در کنار عوامل دیگر به بروز این تغییرات کمک کرد. نقش آقای ظریف و گروه ایشان در مرحله بعد قرار میگیرد. آنان در واقع پس از اتخاذ تصمیم اصلی وارد ماجرا شدند ولی از دو زاویه تاثیرگذار بودند. یکی از منظر فنی و پیشبرد مذاکرات و سازماندهی کار که موضوعی مهم و دقیق و ضمنا خستهکننده بود و قضاوت نهایی درباره آن را باید به ادامه ماجرا در سالهای آینده موکول کرد، هرچند تا اینجا مطلوب و مقبول است. ایفای درست این نقش به هموارتر شدن راه سیاسی پیشین کمک کرد؛ راهی که چندان اعتمادی به نتیجه آن نبود. نقش مهمتر بعدی آقای ظریف و گروهشان، ایجاد اعتماد کامل میان خودشان و نظام تصمیمگیری سیاسی بود. اگر چنین اعتمادی برقرار نمیشد، احتمال داشت که این راه در میانه ماجرا بسته شود. این وجه عملکرد آقای ظریف کمتر مورد توجه و تشویق و تکریمکنندگانش قرار گرفته است. خدمات فنی و کارشناسی را حتی میتوان در سطح جهانی خریداری کرد مثل وکلای حقوقی که در همه کشورها استفاده از خدمات آنان مرسوم است ولی ایجاد اعتماد درونی به نظام تصمیمگیری بحث دیگری است. تفاوت درباره سهم نقش هر کنشگری در این ماجرا به تفاوت تحلیل و تفاوت بر رفتار ما با این پدیده در ادامه راه منجر خواهد شد.