صراط: غواص شهید ریگانی بعد از گذشت 29 سال به آغوش خانوادهاش برمیگردد.
شهید عزیزالله راوند در روستای گلزار بخش گنبکی شهرستان ریگان چشم به جهان گشود و از نظر صفات اخلاقی خیلی مهربان و خوش برخورد بود و به پاکی و سادگی شهرت داشت.
دوران نوجوانی این شهید مصادف با هشت سال دفاع مقدس بود و 14 سال سن نداشت که به عشق انقلاب و رهبر کبیر انقلاب اسلامی در دلش غوغایی برپا شد، او شیفته عزیمت به جبهه شد، ابتدا با مخالفت خانواده روبهرو شد، اما دیری نپایید که رضایت خانواده را کسب کرد.
شهید راوند در جواب مادرش که میگفت فرزندم شما کوچکتر از آن هستی که به جبهه بروی، گفت مادرم من به خاطر اسلام، عشق به امام حسین (ع) و برای دفاع از میهنم میروم، کار به این جا ختم نشد، چرا که شهید سنش برای رفتن به جبهه کم بود و با اعزام او مخالفت کردند.
به علت شباهتی که شهید با برادرش داشت، با او صحبت کرد تا اجازه دهد با شناسنامه او عازم جبهه شود که با موافقت برادرش عازم جبهه شد و در نهایت با گذشت 29 سال، شهید گرانقدر عزیزالله راوند به آغوش خانودهاش باز میگردد.
مادری که شبها به آسمان خیره میشد و به یاد دوران بچگی فرزندش ستارها را میشمرد، به خبرنگار فارس گفت: سالها چشم به راه فرزندم بودم که با شنیدن این خبر چشمانم روشن شد.
خواهر شهید راوند نیز به خبرنگار فارس گفت: وقتی شهید از جبهه بر میگشت، به تمام اقوام سر میزد، یکی از اقوام که از وی در باره پلاکش سئوال کرده بود که چه چیز بر گردنت است، فرمود این کلید باغ بهشت است با این دین اسلام زنده میشود و سر صدام نابود میشود.
وی افزود: آخرین باری که میخواست به جبهه اعزام شود، باران شدیدی میبارید و رودخانه روستا جاری بود و یکی از لباسهایش گلی شده بود، به او گفتیم صبر کن تا لباست را شستوشو دهیم، اما اجازه نداد و با همان لباس اعزام شد، بعد از مدتی که از وی خبری نداشتیم، ساکش به دستمان رسید و وقتی بازش کردیم، همان لباس گلی داخلش قرار داشت.
برادر شهید رواند نیز گفت: وقتی یک سال از اعزامش گذشته بود، در زمان بازگشت مجدد به دلیل سن کم با شناسنامه برادرش اعزام شد.
شهید عزیزالله راوند در روستای گلزار بخش گنبکی شهرستان ریگان چشم به جهان گشود و از نظر صفات اخلاقی خیلی مهربان و خوش برخورد بود و به پاکی و سادگی شهرت داشت.
دوران نوجوانی این شهید مصادف با هشت سال دفاع مقدس بود و 14 سال سن نداشت که به عشق انقلاب و رهبر کبیر انقلاب اسلامی در دلش غوغایی برپا شد، او شیفته عزیمت به جبهه شد، ابتدا با مخالفت خانواده روبهرو شد، اما دیری نپایید که رضایت خانواده را کسب کرد.
شهید راوند در جواب مادرش که میگفت فرزندم شما کوچکتر از آن هستی که به جبهه بروی، گفت مادرم من به خاطر اسلام، عشق به امام حسین (ع) و برای دفاع از میهنم میروم، کار به این جا ختم نشد، چرا که شهید سنش برای رفتن به جبهه کم بود و با اعزام او مخالفت کردند.
به علت شباهتی که شهید با برادرش داشت، با او صحبت کرد تا اجازه دهد با شناسنامه او عازم جبهه شود که با موافقت برادرش عازم جبهه شد و در نهایت با گذشت 29 سال، شهید گرانقدر عزیزالله راوند به آغوش خانودهاش باز میگردد.
مادری که شبها به آسمان خیره میشد و به یاد دوران بچگی فرزندش ستارها را میشمرد، به خبرنگار فارس گفت: سالها چشم به راه فرزندم بودم که با شنیدن این خبر چشمانم روشن شد.
خواهر شهید راوند نیز به خبرنگار فارس گفت: وقتی شهید از جبهه بر میگشت، به تمام اقوام سر میزد، یکی از اقوام که از وی در باره پلاکش سئوال کرده بود که چه چیز بر گردنت است، فرمود این کلید باغ بهشت است با این دین اسلام زنده میشود و سر صدام نابود میشود.
وی افزود: آخرین باری که میخواست به جبهه اعزام شود، باران شدیدی میبارید و رودخانه روستا جاری بود و یکی از لباسهایش گلی شده بود، به او گفتیم صبر کن تا لباست را شستوشو دهیم، اما اجازه نداد و با همان لباس اعزام شد، بعد از مدتی که از وی خبری نداشتیم، ساکش به دستمان رسید و وقتی بازش کردیم، همان لباس گلی داخلش قرار داشت.
برادر شهید رواند نیز گفت: وقتی یک سال از اعزامش گذشته بود، در زمان بازگشت مجدد به دلیل سن کم با شناسنامه برادرش اعزام شد.