صراط: پایگاه خبری المنار در نهمین سالروز پیروزی مقاومت اسلامی لبنان در برابر تجاوز رژیم صهیونیستی در جنگ 33 روزه به بیان داستان جالب یکی از عناصر مقاومت لبنان در مأموریت خود در منطقه وادی الحجیر پرداخته است:
چند روز بعد از جنگ 33 روزه او را در حالتی نحیف و بیمارگونه دیدم؛ به گونهای که او را نمیشناختم. خیلی متعجب شده بودم، از علت این موضوع پرسیدم. "ابو علی" بعد از اصرار من بالاخره لب به سخن گشود و گفت:
قبل از آغاز جنگ 33 روزه برای انجام یک مأموریت جهادی در منطقه وادی الحجیر بودم، مأموریت من ادامه داشت تا اینکه ناگهان جنگ آغاز شد. در روزهای اولیه جنگ حجم و اهداف جنگ مشخص نبود، بنابراین برخی اقدامات پیش دستانه از قبیل انتشار نیروها و ... در منطقه انجام شد، اما وقتی جنگ به اوج خود رسید و نیروهای مقاومت از قصد دشمن برای ورود زمینی به لبنان اطلاع پیدا کرد، تصمیم بر این شد تا برادران جهادی از این منطقه به سمت مناطق دیگر عقبنشینی کنند.
ابو علی قبل از جنگ از بیماری نقرس رنج میبرد، وی مدتی پیش از برادران حزبالله در مورد نوع جدیدی از موشکهای ضد زره به نام کورنیت مطالب زیادی شنیده و به صورت مفصل نحوه عملکرد آن را میدانست، او از قدیمی ترین عناصر مقاومت لبنان بود و در زمان جنگ لبنان تقریباً 50 سال سن داشت.
اوضاع به این روال بود تا اینکه تصمیم تخلیه منطقه گرفته شد و این موضوع به همه برادران ابلاغ شد، اما از آنجا که ابو علی روی خط نبود، خبر عقبنشینی به وی نرسید و او نتوانست در زمان مناسب از منطقه عقبنشینی و به موقعیت جدید خود برود، به این ترتیب در منطقهای بین دشتها و زیر درختان باقی ماند.
ابو علی انضباط و دقت بسیار بالایی در کارهای خود دارد،و به خدا تکیه کرد تا از موشک هایی که در اختیارش بود، به خوبی استفاده کند، وی علاوه بر سلاح انفرادی و دستگاه بیسیم و اندکی غذا و آب، هفت موشک کورنیت در اختیار داشت، غذای او به سرعت تمام شد، این در حالی بود که مناطق سابق استقرار نیروها هدف قرار گرفته بود و وی به غذا دسترسی نداشت. به این ترتیب زیر سایه درختان باقی ماند تا در گرمای شدید تابستان تشنگی بیشتر بر وی فشار نیاورد. وی منتظر ورود تانکهای دشمن از ورودی وادی الحجیر بود تا بتواند به موقع از موشکهایی که در اختیار داشت، استفاده کند.
با مشاهده اولین تانک از ورودی وادی الحجیر او با موشک های خود به آن حمله کرد، اولین بار بود که با این نوع موشکها شلیک میکرد، اما موفق به هدف قرار دادن تانک شد، همه موشکها به اهداف مورد نظر برخورد کرد، به این ترتیب هفت تانک به صورت کلی یا جزئی تخریب شدند.
ابو علی بسیار خوشحال شد، از اینکه جلوی پیشروی دشمن را گرفته بود، خدا را شکر کرد. او که دیگر موشکی در اختیار نداشت، از منطقه عقب نشست و برای اینکه زیر آتش دشمن گرفتار نشود، به منطقهای جدید رفت. غذای وی و همچنین دارویی که همیشه باید برای بیماری نقرس خود استفاده می کرد، تمام شده بود، همچنین سیگار وی نیز تمام شده بود، این در حالی بود که وابستگی زیادی به سیگار داشت. ابو علی نمیتوانست با دنیای خارج ارتباط بگیرد و حتی نمیتوانست با اتاق عملیات تماس برقرار کند ، برحسب تجربه ای که داشت، میدانست هر تماس رادیویی میتوانست حملات هوایی دشمن را به منطقهای که در آن حضور داشت جلب کند. وی هیچ چارهای نداشت جز این که منتظر بماند تا ببیند چه سرنوشتی خواهد داشت، پیروزی یا شهادت.
ابو علی البته برخی اقدامات عملی را انجام داد، وی بر روی درختان میخوابید، چرا که نمیخواست در زمان پیشروی احتمالی نیروهای اسرائیلی، در حالی که خواب بود به اسارت گرفته شود. همچنین وقتی وی در بالای درخت بود، میتوانست پیشروی نیروهای اسرائیلی را حس کرده و ابتکار عمل را در دست داشته باشد و به سمت آنها شلیک کرده و تعداد از آنها را به هلاکت برساند و در نهایت خود نیز ممکن بود شهید شود، مهم این بود که به اسارت دشمن درنیاید.
ابو علی با این روحیه بالا در این دشت باقی مانده و به نگهبانی پرداخت، وی بیش از 10 روز بدون آب و غذا در این منطقه باقی ماند، صبح روز 14 آگوست برخلاف روال عادی شنید که از دستگاه ارتباطی که در اختیار داشت از اتاق عملیات به نیروهای مقاومت پایان داده میشود که آتش بس به اجرا گذاشته شده است. وی نمیدانست در نتیجه این جنگ چه کشتار و ویرانی به راه افتاده است، اما تمام تلاش وی این بود که مانع از ورود نظامیان دشمن به این منطقه شده و در این کار موفق نیز بود.
وی ساکت ماند و به صدای پخش شده از پشت دستگاه پاسخ نداد تا اینکه بار دیگر یقین پیدا کند این صدا واقعی است، در دفعه بعدی به صدای اتاق عملیات پاسخ داد و حضور خود را در منطقه ای ناشناس اطلاع داد، چرا که جایی که در آن قرار داشت را نمی شناخت. ابو علی موقعیت منطقه را نتوانسته بود شناسایی کنند، چرا که برای انجام یک مأموریت جهادی به منطقه آمده بود که ناگهان جنگ آغاز شد.مدتی بعد با ابو علی تماس گرفته شد و خودرویی برای او فرستاده شد. ابو علی در این مدت 12 کیلوگرم وزن کم کرده بود.
چند روز بعد از جنگ 33 روزه او را در حالتی نحیف و بیمارگونه دیدم؛ به گونهای که او را نمیشناختم. خیلی متعجب شده بودم، از علت این موضوع پرسیدم. "ابو علی" بعد از اصرار من بالاخره لب به سخن گشود و گفت:
قبل از آغاز جنگ 33 روزه برای انجام یک مأموریت جهادی در منطقه وادی الحجیر بودم، مأموریت من ادامه داشت تا اینکه ناگهان جنگ آغاز شد. در روزهای اولیه جنگ حجم و اهداف جنگ مشخص نبود، بنابراین برخی اقدامات پیش دستانه از قبیل انتشار نیروها و ... در منطقه انجام شد، اما وقتی جنگ به اوج خود رسید و نیروهای مقاومت از قصد دشمن برای ورود زمینی به لبنان اطلاع پیدا کرد، تصمیم بر این شد تا برادران جهادی از این منطقه به سمت مناطق دیگر عقبنشینی کنند.
ابو علی قبل از جنگ از بیماری نقرس رنج میبرد، وی مدتی پیش از برادران حزبالله در مورد نوع جدیدی از موشکهای ضد زره به نام کورنیت مطالب زیادی شنیده و به صورت مفصل نحوه عملکرد آن را میدانست، او از قدیمی ترین عناصر مقاومت لبنان بود و در زمان جنگ لبنان تقریباً 50 سال سن داشت.
اوضاع به این روال بود تا اینکه تصمیم تخلیه منطقه گرفته شد و این موضوع به همه برادران ابلاغ شد، اما از آنجا که ابو علی روی خط نبود، خبر عقبنشینی به وی نرسید و او نتوانست در زمان مناسب از منطقه عقبنشینی و به موقعیت جدید خود برود، به این ترتیب در منطقهای بین دشتها و زیر درختان باقی ماند.
ابو علی انضباط و دقت بسیار بالایی در کارهای خود دارد،و به خدا تکیه کرد تا از موشک هایی که در اختیارش بود، به خوبی استفاده کند، وی علاوه بر سلاح انفرادی و دستگاه بیسیم و اندکی غذا و آب، هفت موشک کورنیت در اختیار داشت، غذای او به سرعت تمام شد، این در حالی بود که مناطق سابق استقرار نیروها هدف قرار گرفته بود و وی به غذا دسترسی نداشت. به این ترتیب زیر سایه درختان باقی ماند تا در گرمای شدید تابستان تشنگی بیشتر بر وی فشار نیاورد. وی منتظر ورود تانکهای دشمن از ورودی وادی الحجیر بود تا بتواند به موقع از موشکهایی که در اختیار داشت، استفاده کند.
با مشاهده اولین تانک از ورودی وادی الحجیر او با موشک های خود به آن حمله کرد، اولین بار بود که با این نوع موشکها شلیک میکرد، اما موفق به هدف قرار دادن تانک شد، همه موشکها به اهداف مورد نظر برخورد کرد، به این ترتیب هفت تانک به صورت کلی یا جزئی تخریب شدند.
ابو علی بسیار خوشحال شد، از اینکه جلوی پیشروی دشمن را گرفته بود، خدا را شکر کرد. او که دیگر موشکی در اختیار نداشت، از منطقه عقب نشست و برای اینکه زیر آتش دشمن گرفتار نشود، به منطقهای جدید رفت. غذای وی و همچنین دارویی که همیشه باید برای بیماری نقرس خود استفاده می کرد، تمام شده بود، همچنین سیگار وی نیز تمام شده بود، این در حالی بود که وابستگی زیادی به سیگار داشت. ابو علی نمیتوانست با دنیای خارج ارتباط بگیرد و حتی نمیتوانست با اتاق عملیات تماس برقرار کند ، برحسب تجربه ای که داشت، میدانست هر تماس رادیویی میتوانست حملات هوایی دشمن را به منطقهای که در آن حضور داشت جلب کند. وی هیچ چارهای نداشت جز این که منتظر بماند تا ببیند چه سرنوشتی خواهد داشت، پیروزی یا شهادت.
ابو علی البته برخی اقدامات عملی را انجام داد، وی بر روی درختان میخوابید، چرا که نمیخواست در زمان پیشروی احتمالی نیروهای اسرائیلی، در حالی که خواب بود به اسارت گرفته شود. همچنین وقتی وی در بالای درخت بود، میتوانست پیشروی نیروهای اسرائیلی را حس کرده و ابتکار عمل را در دست داشته باشد و به سمت آنها شلیک کرده و تعداد از آنها را به هلاکت برساند و در نهایت خود نیز ممکن بود شهید شود، مهم این بود که به اسارت دشمن درنیاید.
ابو علی با این روحیه بالا در این دشت باقی مانده و به نگهبانی پرداخت، وی بیش از 10 روز بدون آب و غذا در این منطقه باقی ماند، صبح روز 14 آگوست برخلاف روال عادی شنید که از دستگاه ارتباطی که در اختیار داشت از اتاق عملیات به نیروهای مقاومت پایان داده میشود که آتش بس به اجرا گذاشته شده است. وی نمیدانست در نتیجه این جنگ چه کشتار و ویرانی به راه افتاده است، اما تمام تلاش وی این بود که مانع از ورود نظامیان دشمن به این منطقه شده و در این کار موفق نیز بود.
وی ساکت ماند و به صدای پخش شده از پشت دستگاه پاسخ نداد تا اینکه بار دیگر یقین پیدا کند این صدا واقعی است، در دفعه بعدی به صدای اتاق عملیات پاسخ داد و حضور خود را در منطقه ای ناشناس اطلاع داد، چرا که جایی که در آن قرار داشت را نمی شناخت. ابو علی موقعیت منطقه را نتوانسته بود شناسایی کنند، چرا که برای انجام یک مأموریت جهادی به منطقه آمده بود که ناگهان جنگ آغاز شد.مدتی بعد با ابو علی تماس گرفته شد و خودرویی برای او فرستاده شد. ابو علی در این مدت 12 کیلوگرم وزن کم کرده بود.