شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۷ تير ۱۳۹۰ - ۱۱:۴۷

گزيده سرمقاله‌ روزنامه‌هاي امروز

کد خبر : ۲۵۶۹۰

جام جم
«ما و يك موضوع راهبردي» عنوان سرمقاله روزنامه جام جم به قلم مهدي فضائلي است كه در آن مي‌خوانيد:
موضوع «مهدويت» كه گاه توسط عده‌اي كوته‌نظر و خرافه‌پرست يا سودجو و حقه‌باز به موضوعي دم‌دستي تنزل پيدا مي‌كند، جزو مباحث كلان و زيربنايي است كه سلطه‌جويان عالم نيز درباره مقابله با آن مطالعه و برنامه‌ريزي‌هاي گسترده دارند.

برخي استراتژيست‌هاي غربي، مانند «فرانسوا توآل»، اعتقاد به مهدويت (با مختصاتي كه در انديشه تشيع مطرح شده) را در كنار «عاشورا» و «اجتهاد» از جمله ويژگي‌هاي منحصر به فرد مكتب تشيع مي‌دانند و بر اين باور هستند كه اين ويژگي‌ها شيعيان را به رغم در اقليت بودن، به مكتبي جريان‌ساز و ممتاز در طول تاريخ تبديل كرده است.

از اين منظر راهبردي، اعتقاد به مهدويت موجب مي‌شود شيعيان تا ظهور آن مصلح كل، هيچ نظام معارض با آن را برنتابند و در مقابل هر‌نظم جهاني ساخته و پرداخته نظام‌هاي سلطه‌جو، مقاومت كنند.

از جمله مباحث ذيل موضوع مهدويت، نشانه‌هاي ظهور است؛ موضوعي كه در دوران بيش از 1100 ساله غيبت، درباره آن زياد گفته و نوشته شده است.

اين موضوع در زمان ما نيز مورد توجه قرار گرفته و دو جريان كلي را به وجود آورده است؛ 1) جرياني كه با استناد به برخي نشانه‌ها و تطبيق آنها با مسائل روز، ظهور را قريب‌الوقوع مي‌داند و حتي براي آن، زمان هم تعيين مي‌كند. 2) جرياني كه آن هم با استناد به برخي نشانه‌هاي مطرح شده در روايات، اعتقادي به نزديك بودن ظهور ندارد.

از نفس وجود اين دو جريان كه در طول تاريخ هم سابقه دارند، مي‌توان اين نتيجه را گرفت كه هيچ يك از اين دو نظر را نمي‌توان قطعي و مسلم پنداشت و براساس آن بنايي ساخت؛ ضمن اين كه تمركز بر هر كدام از اين دو نظر، توالي فاسدي دارد و با فلسفه انتظار نيز در تناقض است.

از جمله توالي فاسد تمركز و قطعي دانستن نزديك‌بودن ظهور و خصوصا تعيين زمان ظهور، فاصله گرفتن از دورانديشي، تدبير و برنامه‌ريزي است. ايجاد شك و ترديد در اصل موضوع مهدويت در صورتي كه ظهور در كوتاه مدت و زمان تعيين شده اتفاق نيفتد، از ديگر پيامدهاي مخرب اين باور است.

ايجاد ياس و نااميدي و بي‌انگيزه كردن منتظران به‌منظور ايجاد آمادگي براي ظهور نيز از پيامدهاي منفي اعتقاد به‌دور بودن زمان ظهور است؛ ضمن اين‌كه اين گروه ناخواسته زمان ظهور را تعيين مي‌كنند!

لذا انديشه و باور صحيح، حفظ آمادگي هميشگي براي ظهور، زمينه‌سازي براي ظهور و انجام وظايف منتظران در دوران غيبت است.

نكته ديگر در باب پرداختن به علائم ظهور اين‌كه مهم تر از علائم و نشانه‌هاي ظهور، طرح بحث درباره زمينه‌سازي ظهور، وظيفه منتظران، خرافه‌زدايي از اين موضوع راهبردي و روشنگري درباره اقداماتي است كه دشمنان در حال انجام آنها هستند. و نكته آخر قابل اشاره در اين مجال اين‌كه برخي اقدامات خطا و حاوي نكات انحرافي از قبيل ساخت CD «ظهور بسيار نزديك است» از يك نياز حكايت مي‌كند؛ نياز به دانستن بيشتر درباره مهدويت و نياز به به‌روز بودن اين دانستني‌ها. اين نياز را مانند هر نياز مشروع و صحيح ديگر بايد شناخت و به آن پاسخ مقتضي داد و گرنه براساس جهل يا اغراض باطل به‌بي‌راهه كشانده مي‌شود.

ملت ما
 
«موضوع هسته‌اي ايران و طرح «گام به گام» روسيه» عنوان سرمقاله امروز روزنامه ملت ما است که در آن می خوانید:
اگرچه مدتي بود كه به بهانه خيزش‌هاي مردمي برخي از كشورهاي شمال آفريقا و خاورميانه موضوع هسته‌اي ايران از صدر موضوعات مهم بين‌المللي اندكي افول نمود اما در روزهاي اخير ديدار وزير امور خارجه كشورمان با مديركل آژانس بين‌المللي انرژي اتمي و متعاقب آن طرح «سرگئي لاواروف» موسوم به طرح «گام به گام» درباره پرونده هسته‌اي ايران، بار ديگر موضوع هسته‌اي ايران را دوشادوش اخبار تحولات خاورميانه و شمال آفريقا به صدر اخبار جهاني كشاند.
سوالي كه مطرح است اين است كه طرح روسيه حاوي چه نكات مهمي مي‌تواند باشد؟ آيا اين طرح گشايشي در روند رو به بن‌بست موضوع هسته‌اي به وجود خواهد آورد؟ اين طرح كه ظاهرا مورد استقبال «هيلاري كلينتون» وزير امور خارجه آمريكا نيز قرار گرفت تا در گفت و گويي اعلام نمايد كه يك گروه كارشناسي را براي بحث پيرامون طرح «گام به گام» روسيه به مسكو خواهد فرستاد، به دنبال آن است تا در يك تعامل دو سويه بين گروه 1+5 يا به قول «لاواروف» 3+3 با ايران سوالاتي را پيرامون موضوع هسته‌اي ايران در چارچوب ابهاماتي كه آژانس بين‌المللي انرژي اتمي مطرح نموده يا مي‌نمايد مطرح و در فرايندي «مرحله‌يي» و گام به گام ايران به اين سوالات پاسخ گويد.
 
در مقابل شوراي امنيت يا گروه 1+5 نيز بسته‌اي تشويقي از جمله تعديل تحريم‌هاي بين‌المللي را در دستور كار قرار دهند. باتوجه به مطالب فوق مي‌توان دو«سناريو» را درباره اهداف طرح روسيه مورد بررسي قرار داد،
 
1- گروه 1+5 و خصوصا مقامات كاخ سفيد از تاثيرگذاري مورد انتظار در نتيجه تحريم‌هاي بين‌المللي به منظور متوقف نمودن برنامه صلح‌آميز هسته‌اي ايران نااميد گرديده‌اند و درصددند تا با طراحي چنين برنامه‌اي و با حفظ «پرستيژ» چانه‌زني در موضع قدرت، ايران را بار ديگر به پاي ميز مذاكرات بكشانند. اگر چنين سناريويي صحيح باشد پس بايد به اين طرح اميدوار بود و قطعا جمهوري اسلامي نيز از تعامل سازنده و اعتمادسازي دوجانبه استقبال خواهد كرد.
 
2- همانگونه كه ذكر گرديد باتوجه به خيزش‌هاي مردمي منطقه، موضوع هسته‌اي ايران به لحاظ بين‌المللي در مرحله‌اي ثانوي واقع شده ‌است و از طرفي جديت ايران در پي‌گيري برنامه صلح‌آميز هسته‌اي و مقاومت جدي در مقابل تحريم‌هاي بين‌المللي مقامات‌غربي و خصوصا ايالات‌متحده را نگران نموده ‌است. بنابراين با يك بازي سياسي و معامله‌گونه با روسيه قصد طرح سوالاتي تكراري در خصوص موضوع هسته‌اي در قالب طرح موسوم به گام به گام نموده‌اند.
 
اگر اين گمانه‌زني صحت داشته باشد،‌پس از طرح چند سوال پرابهام، يك فضاي تبليغاتي بين‌المللي مجدد عليه ايران راه انداخته و بارديگر برنامه هسته يي ايران را به صدر موضوعات بين‌المللي ارتقا خواهند داد و چون استراتژي ايران در خصوص موضوع هسته‌اي هم تغييري نكرده است به بهانه عدم همكاري ايران، وضع تحريم‌هاي جدي‌تري را از طريق شوراي‌امنيت در دستور كار قرار خواهند داد.

با توجه به دو «سناريوي» مذكور لازم است دستگاه ديپلماسي جمهوري اسلامي به نهايت دقت و احتياط با طرح برخورد نموده و در صورتي به مذاكره درخصوص اين طرح تن دهد كه مطمئن شود هرگونه مذاكره مبتني بر واقعيات موجود و به رسميت شناختن منافع ملي و حقوق مسلم ملت ايران خواهد بود.
 

كيهان
«جاي خالي ستون‌هاي ويران شده» عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم سعدالله زارعي است كه در آن مي‌خوانيد:
تاثير استراتژيك تحولات در منطقه عربي - اسلامي، بهم ريختن ساز و كارهايي است كه طي حدود سه دهه گذشته براي اين منطقه تدارك ديده شده بود. اين تحولات نياز جدي به «چينش جديد» را به كساني كه به آن نظم دل بسته بودند يادآور شده است و از اين رو شاهد تحركات شديد غرب حول دو محور «شناخت دقيق آنچه رخ داده» و «بررسي امكانات و نيروهاي بر جاي مانده» هستيم. اين موضوعي است كه كمي نياز به بحث دارد.

با سقوط نظام شاهنشاه در ايران، غرب مهمترين ضلع نظام آمريتي - عمودي - خود را از دست داد و البته - تقريبا - همزمان با آن مصر را بدست آورد و توانست با آن تا حدي موقعيت فرو پاشيده دهه‌هاي 1340 و 1350 را بازسازي كند. از آن طرف جبهه عربي مقابل آمريكا و غرب كه مصر را از دست داده بود، ايران را در كنار خود ديد و تلاش كرد كه از اين طريق خود را بازسازي كند. از اين رو سوريه، ليبي، الجزاير، يمن جنوبي و سازمان آزاديبخش فلسطين - جريان چپ جهان عرب - به سمت ايران آمدند. يكي - دو سال بعد عراق از جبهه ميانه به سمت آمريكا و جريان آمريكايي منطقه - عربستان، اردن و.... - رفت و براي از ميان برداشتن نگراني‌هاي فزاينده آمريكا به دستور ايالات متحده وارد جنگي تمام عيار با ايران شد اما تقريبا همزمان با اين تحول، تركيه دستخوش تحول تدريجي - از رژيمي كاملا وابسته به رژيمي نسبتا ميانه رو - شد. پيروزي حزب مام ميهن به رهبري تورگوت اوزال در 15 آبان 1362 چهره ضد ايراني تركيه را ترميم كرد و به نيروهاي هوادار انقلاب اسلامي ايران امكان فعاليت داد.

از حدود اوايل سال 1363، آمريكايي‌ها با اينكه فشارهاي متمركزي عليه جمهوري اسلامي و دولت‌هاي همگرا با آن در منطقه اعمال مي‌كردند اما در عمل از يك طرف باور كردند كه امكان عملي تغيير وجود ندارد و از طرف ديگر به اين جمعبندي رسيدند كه در اين شرايط نيز قادر به تامين منافع و سياست‌هاي خود مي‌باشند. در اين ميان وضعيت نسبتا باثبات كشورهاي عربي تحت سيطره آمريكا اين اطمينان را در دهه‌هاي 1360 و 1370 به وجود آورده بود كه «نظم منطقه‌اي مبتني بر توازن» استمرار پيدا مي‌كند. گزارش‌هاي مختلف محافل آمريكايي در اين دوره بيان گر آن است كه آمريكا مردم عرب را فاقد مختصات لازم براي «ايجاد تغييرات اساسي» مي‌دانسته است.

واقعيت هم اين است كه منطقه عربي - شامل شمال آفريقا و آسياي جنوب غربي - بعد از تجربه موج ناسيوناليسم عربي دهه‌هاي 1330 و 1340 - تحت تاثير اشغال سرزمين فلسطين - كه به روي كار آمدن رژيم‌هاي سوسيال، ناسيونال در كشورهاي مصر- 1331-، عراق-1337-، يمن 1341، الجزاير 1341، سوريه 1350، ليبي 1348 و تونس 1333 منجر شده بود، وارد هيچ تجربه ديگري نشده بود و حال آنكه در اين فاصله مناطق ديگر دستخوش تحولات عمده‌اي شده بودند كه از آن جمله بايد به تحولات فراگير در رژيم‌هاي راستگراي آمريكاي لاتين، تحولات كيفي در رژيم‌هاي آسياي جنوب شرقي- كشورهاي حوزه آسه آن- اشاره كرد. ركود نسبي 40 ساله جهان عرب در فاصله دهه 1350 تا آخر دهه 1380 از يك طرف غرب را نسبت به حفظ سيطره خود بر منطقه عربي- اسلامي مطمئن نموده و از سوي ديگر امكان اعمال سطحي از تغييرات كنترل شده را تداعي مي‌كرد.

تغييرات از اين نوع با روي كار آمدن جرج بوش در سال 1379 مورد توجه مقامات آمريكا قرار گرفت و بر اين اساس «نياز جهان عرب به تغييرات» وارد ادبيات رسمي دولت جرج بوش گرديد. آمريكا به رژيم‌هاي وابسته خود مي‌گفت براي جلوگيري از فروپاشي خود و نظم منطقه اي- در شرايطي كه تغيير آن به نفع آمريكا امكانپذير نباشد- بايد به نوسازي (modernization) تن داد اما اين ادبيات با مخالفت جدي رژيم‌هاي وابسته عرب بخصوص در مصر، عربستان و يمن مواجه گرديد. اين رژيم‌ها هرگونه تغيير را زمينه ساز فعال شدن «موج خفته» در كشورهاي عربي مي‌دانستند. از آن طرف دولت جرج بوش از ميانه راه -2005- دچار دردسرهاي بزرگي شد. سياست اشغال افغانستان و عراق عليرغم هزينه زياد، شكست خورده و به چالش بزرگ غرب در منطقه آسياي جنوب غربي تبديل شده بود. در اين شرايط بوش سياست تغييرات مهندسي شده در رژيم‌هاي وابسته را كنار گذاشت و در ادبيات رسمي آمريكا «ثبات» جاي «نوسازي» را گرفت.

در اواسط سال 2006، رايس وزير خارجه آمريكا در يك نطق رسمي گفت: «دمكراسي و انتخابات بهترين انتخاب براي خاورميانه نيست بلكه امروز اين منطقه بيش از تغيير به ثبات سياسي احتياج دارد.» اين شعار البته در داخل آمريكا به نوعي خلف وعده و اعتراف به شكست تعبير شد. به همين دليل حزب دمكرات براي بازسازي موقعيت خود شعار تغيير را انتخاب و مهمترين عنصر آن را تغيير در نگاه آمريكا نسبت به جهان اسلام معرفي كرد. اوباما دو ماه و نيم پس از آن كه وارد كاخ سفيد شد اولين سفر رسمي خود به جهان اسلام را 17 فروردين 88 از تركيه آغاز كرد كه اين خود پيام‌هايي را به همراه داشت: 1-شعار لزوم تغيير نگاه به جهان اسلام اعتراف به شكست برنامه‌هاي ضد اسلامي غرب بود اگرنه اوباما مي‌توانست به جاي واژه «جهان اسلام» از واژه جهان عرب يا جهان سوم و يا خاورميانه و... استفاده كند همانگونه كه قبل از او در دولت‌هاي كلينتون و بوش معمول بود.

2- شعار اوباما با شعار بوش كاملاً متفاوت بود چرا كه بوش از لزوم تغيير فرمي (Reform)- در مقابل تغيير محتوايي- حرف مي‌زد و اوباما از كنار گذاشتن ادبيات جنگ در مواجهه با جهان اسلام سخن مي‌گفت.


خراسان

«گام باقي مانده در پرونده کهريزک» عنوان سرمقاله روزنامه خراسان به قلم كوروش شجاعي است كه در آن مي‌خوانيد:
با وجود اين که ۲سال از حوادث تلخ و ناگوار پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري مي‌گذرد اما هنوز پرونده يکي از تلخ ترين و اسف بارترين آن ماجراها يعني جان باختن ۳نفر از جوانان کشور در بازداشتگاه کهريزک به نتيجه نهايي نرسيده است و متاسفانه بخش‌هايي از اين پرونده درحالي همچنان مفتوح مانده است که علاوه بر خانواده‌هاي جان باختگان، نمايندگان مجلس، نيز پي گير روشن شدن تمامي زواياي اين پرونده بوده‌اند، و مهمتر اين که به اذعان خانواده‌هاي روح الاميني، کامراني و جوادي فر، رهبري نيز در ديدار با اين خانواده‌ها از پي گيري اين موضوع حمايت کرده‌اند. و اگرچه خانواده‌هاي قربانيان بازداشتگاه کهريزک در مصاحبه‌هايي از نگاه جدي و پي گيرانه نسبت به اين پرونده اعلام رضايت کرده‌اند، اما در عين حال علاوه بر محاکمه مباشرين اين ماجرا بر محاکمه آمران اين پرونده نيز تاکيد داشته و دارند. اين خواسته خانواده قربانيان کهريزک حتي بار ديگر توسط اين خانواده‌ها طي مصاحبه‌هايي در حاشيه مراسم دومين سالگرد قربانيان اين حادثه که با حضور نماينده دفتر رهبري برگزار شد، مطرح و پي گيري شد.

درباره اين پرونده مي‌توان حداقل به چند نکته بديه اشاره و سوالاتي را مطرح کرد.

۱ - مديريت هر سازمان و ارگاني در زمان عادي کار چندان مشکلي نيست، بلکه مدير را آن هنگام مي‌توان کارآمد، موفق و موثر به حساب آورد که در شرايط غيرعادي بتواند مجموعه خود را مديريت کند بر اين اساس به نظر مي‌رسد مسئولين وقت بازداشتگاه کهريزک و مديران بالادستي آنان اعم از دادستان، برخي قضات و نيروي انتظامي آنچنان که بايد نتوانستند شرايط آن برهه زماني را مديريت کنند که خلاصه به واقعه تلخ جان باختن سه نفر از جوانان هم وطنمان در ماجراي کهريزک منجر شد. شايد استعفا و يا حداقل عذرخواه حداقل ۲نفر از مسئولين رده بالا در قوه قضاييه و نيروي انتظامي مي‌توانست کمي از تلخي اين ماجرا بر کام مردم و خصوصا خانواده‌هاي قربانيان اين جنايت بکاهد. اما متاسفانه اين اتفاق نيفتاد که هيچ بلکه حتي عده‌اي بر اين باورند که اگر اطلاع و پي گيري موکد رهبري نبود چه بسا که اين حادثه تلخ را برخي به گونه‌اي ديگر جلوه مي‌دادند و اساسا اين ماجرا پي گيري نمي‌شد.

۲ - حادثه تلخ جان باختن ۳جوان در ماجراي کهريزک ماجراي ساده، کوچک و کم اهميتي نبود بلکه حادثه تلخ و فاجعه‌اي بود که فشار زيادي بر افکار عمومي و کشور تحميل کرد و بر اين اساس مباشران و مقصران و آمران و حتي قصورکنندگان بايد در اسرع وقت و البته در عين دقت محاکمه و به مجازات مي‌رسيدند تا هرچه سريع تر بهانه‌ها از ضد انقلابيون و بدخواهان ملت و نظام که به شدت از اين جريان سوء استفاده کردند، گرفته مي‌شد.

نه آن که متاسفانه در ابتداي آن ماجراها برخي از مسئولين مرتبط با کهريزک بعضا حتي اطلاعات و اخبار کذب درباره اين ماجرا را تحويل مردم دادند گويي فراموش کرده بودند که در عصر انفجار اطلاعات، خبرها را اساسا نمي‌توان براي مدتي طولاني کتمان کرد يا افکار عمومي را از طريق دادن اطلاعات غلط و غيرموثق به انحراف کشانيد که اين کار غلط حداقل ۲ پيامد بسيار منفي به دنبال دارد اول اين که اعتماد و اطمينان افکار عمومي به اظهارات برخي منابع و مسئولان را تضعيف مي‌کند و دوم اين که برخي از مردم براي دريافت اطلاعات و اخبار به منابع خبري خارجي مراجعه مي‌کنندکه در اين صورت متاسفانه به دست خود مديريت اخبار و اطلاعات و مديريت برخي از افکار عمومي را به خبرگزاري‌هاي بيگانه مي‌سپاريم.

۳ - خانواده‌هاي قربانيان کهريزک گرچه از روند قضايي و همچنين برخي رده‌هاي انتظامي و دادگاه‌هاي مربوطه و احضار و محاکمه ۱۲ متهم اين پرونده و صدور حکم براي ۱۱نفر از متهمان اظهار رضايت کرده‌اند اما همچنان بر اين باور و ادعا هستند که آقاي مرتضوي به عنوان دادستان وقت از جمله آمران و دستوردهندگان انتقال بازداشت شدگان به کهريزک است و او نيز هرچه سريع تر بايد به عنوان متهم مورد محاکمه قرار گيرد نه اين که امروز در يک مسئوليت مهم اجرايي داراي پست و مسئوليت باشد، گرچه ممکن است آقاي مرتضوي دفاعياتي داشته باشد و حرف‌هايي براي طرح در محکمه، اما نکته اساسي اين که در جريان واقعه تلخ کهريزک وي به عنوان دادستان و مسئول رده بالاي سيستم قضا و سازمان زندان‌ها و بازداشتگاه نه تنها براي کاستن از فشار افکار عمومي، تسلي دل خانواده قربانيان و کاستن از فشار بيگانگان از سمت خود استعفا نداد بلکه حتي از مردم به خاطر اتفاقي که در زيرمجموعه اش افتاده است عذرخواه نکرد، اين اتفاق حتي پس از تعليق او رخ نداد و متاسفانه قبل از روشن شدن نقش آمريت وي در جريان انتقال بازداشت شدگان به کهريزک و محاکمه او به اين اتهام، عهده دار مسئوليتي مهم در دولت دهم نيز شد!

اما آيا به منطق و تدبير نزديک تر نبود که دولت پس از محاکمه و در صورت رفع اتهام و شفاف شدن کامل موضوع و روشن شدن افکار عمومي، مسئوليتي بر عهده مرتضوي مي‌گذاشت؟ طرفه اين که آيا حداقل اتهام وي و برخي مسئولين نيروي انتظامي، ناتواني و ناکارآمدي در اعمال مديريت در شرايط خاص و بحراني نبود؟ که بلافاصله پس از تعليق توسط دولت به مسئوليت و مديريت سازماني ديگر گمارده مي‌شود. گرچه به نظر خانواده قربانيان کهريزک و اذعان برخي نمايندگان و مسئولان اتهام جدي وي، اساسا عمل نکردن به دستور موکد رهبري مبني بر تعطيلي بازداشتگاه کهريزک پيش از اين ماجراها است. نکته ديگر اين که خانواده‌هاي قربانيان کهريزک و برخي مسئولان رده بالاي کشور به صراحت بر اين نکته تاکيد کرده‌اند که در جريان آن حوادث حتي رهبري دستور داده‌اند که اگر براي نگهداري بازداشت شدگان جا نداريد آن‌ها را آزاد کنيد که اگر به اين دستورهاي صريح و به موقع رهبري عمل مي‌شد اساسا جنايت کهريزک به وقوع نمي‌پيوست.


جمهوري اسلامي

«تزلزل در پايه‌هاي "استراتژي شرقي" آمريكا» عنوان سرمقاله روزنامه جمهوري اسلامي است كه در آن مي‌خوانيد:
سه سال پس از وعده‌هاي باراك اوباما براي تغيير در رفتار سياسي واشنگتن در داخل و خارج و ترسيم چشم اندازي مقبول براي ديپلماسي جهاني آمريكا، اوضاع به سمتي پيش مي‌رود كه همين وعده‌ها مي‌تواند مقبوليتي افزون‌تر براي نامزدهاي انتخاباتي آمريكا به همراه داشته باشد. چرا كه پايه‌هاي استراتژي جهاني آمريكا به ويژه در قلمرو شرقي به شدت متزلزل شده است. ناگفته پيداست كه تمامي ناكامي‌ها و نارسائي‌ها ناشي از سياستهاي اوباما نبوده ولي انكار نمي‌توان كرد كه از هم گسيختگي‌ها در ديپلماسي آمريكا در سال‌هاي اخير، بيش از پيش نمود عيني و ملموسي پيدا كرده است.

سياست‌هاي واشنگتن در قبال چين و كره شمالي ابعاد تحريك آميزي به خود گرفته است. فروش جنگ افزارهاي مدرن و فوق مدرن به تايوان در مقياس 5/6 ميليارد دلار، ديدار با "دالائي لاما" رهبر جدائي طلبان تبت و برگزاري مانورهاي نظامي متعدد در پشت مرزهاي آبي چين، رهبران پكن را عليه سياست‌هاي واشنگتن، بيش از هر زمان ديگري بدگمان كرده و آنها از اهداف آشكار و نهان آمريكا به شدت خشمگين به نظر مي‌رسند. حتي فشارهاي فزاينده عليه كره شمالي و تحولات مشكوك در جهت ايجاد تعارضات نظامي بين 2 كره و مانورهاي نظامي در درياي زرد و درياي چين، پيامدهاي نامطلوبي را به همراه داشته است.

اوضاع درخصوص جهت گيري آمريكا به سوي هند و فاصله گرفتن تدريجي از پاكستان هم سياست ناكارآمدي بوده كه به همراه طيفي از اقدامات جنايتكارانه آمريكا در مناطق شمالي و قبائلي پاكستان و استفاده از حملات هواپيماهاي بدون سرنشين در صفحات مرزي و شمالي، تحريك احساسات مردمي و حتي حكومتي عليه واشنگتن را به "نقطه انفجار" رسانيده است. چرخش سياسي آمريكا، رهبران پاكستان را نسبت به اهداف واقعي واشنگتن دچار ترديد و سردرگمي كرده و بدبيني را به اوج خود رسانيده است.

اوضاع در افغانستان به مراتب وخيم‌تر است. مقامات آمريكا اعم از سياسي و نظامي مرتباً اهداف و برنامه‌هاي متفاوت و حتي متناقضي را اعلام كرده‌اند كه هيچكدام براي يك دوره قابل ذكر، نشانگر ديدگاه رسمي واشنگتن تلقي نشده است. افزايش نيروها، كاهش تعداد نظاميان، خروج نيروهاي ائتلاف از افغانستان، تلاش براي سركوب طالبان، مذاكره با طالبان، طبقه بندي تروريستها به خوب و بد، تجليل از كرزاي، لجن مال كردن وي و تمامي دولتمردان كابل و متهم ساختن آنها به فساد مالي و دخالت در قاچاق مواد مخدر و... طيف وسيعي از سياستهاي متغير و بي‌ثبات واشنگتن در افغانستان را فهرست مي‌كند.

ديپلماسي واشنگتن در قبال روسيه نيز دقيقاً از نوعي بلاتكليفي و فرصت طلبي حكايت دارد. واشنگتن، رهبران كرملين را به همفكري و تعامل فرا مي‌خواند اما به طور همزمان از استقرار سپر دفاع موشكي در پشت مرزهاي روسيه سخن مي‌گويد. از تعليق چنين سياستي حرف مي‌زند ولي با لهستان و چك، قرارداد استقرار تجهيزات ناتو براي تحقق همين هدف را امضا مي‌كند. خود را به پوتين و مدودف، نزديك نشان مي‌دهد اما با مخالفين آنها نيز نرد عشق مي‌بازد. زمينه‌هاي امضاي پيمان استارت 2 را فراهم مي‌كند ولي با تدارك ضمني براي انهدام ظرفيتهاي استراتژيك روسيه، خشم ژنرالهاي روس و رهبران كرملين را برمي انگيزد.

همين رفتارهاي دوگانه و پرتناقض در قبال كشورهاي عرب و مسلمان هم در مقياس وسيع‌تري عيناً تكرار و مشابه سازي شده است. تقريباً بدون استثناء، هيچ يك از مواضع رسمي آمريكا در قبال حوادث مصر، تونس، عربستان، يمن، بحرين، لبنان، عراق، اردن و ليبي را نمي‌توان يافت كه دستكم در چند مورد نقض نشده باشد يا موضعي مخالف و مغاير با آن اعلام نشده باشد و يا در عمل، رفتار ديگري متفاوت با آن اعمال نشده باشد. آمريكا در يك موضع سالوسانه و عوام‌فريبانه مدعي است كه از حركت ملتهاي عرب در جهت كسب آزادي و دستيابي به حقوقشان حمايت مي‌كند ولي در لبنان با مقاومت اسلامي به عنوان "برآيند غالب" شديداً در تضاد و تقابل است و براي نابودي مقاومت از هيچ جنايت و خيانتي، حتي به قيمت بدنامي روزافزون آمريكا هم ابائي ندارد.

واشنگتن هنوز هم عليرغم ادعاي همراه با ملتها، از پليدترين رژيم‌هاي ديكتاتور و موروثي عرب جانبداري و با آنها همراه و همفكري مي‌كند كه مانع پيروزي قطعي ملتها در بهار عربي شود. اگر قرار باشد حقيقت امر بازگو شود، حتي هنوز هم آلترناتيو مطلوب آمريكا براي تمامي كشورهاي عربي و اسلامي، همچنان رژيمهاي خونخوار، ديكتاتور، موروثي و بدنامي هستند كه همگي در كارنامه سياه خود بدترين انواع روياروئي با ملتها را با بي‌شرمي كامل ثبت كرده‌اند ولي هنوز هم واشنگتن در موضع گيري رسمي خود مدعي همراه با ملتها است! البته ملتها بيدار شده‌اند و چنين رفتارهاي پرتناقضي را نمي‌پسندند و به آن تمكين نمي‌كنند. همين پديده باعث تزلزل در پايه‌هاي استراتژي شرقي آمريكا شده است.


سياست روز

«عاقل از يك سوراخ دوبار گزيده نمي‌شود!» عنوان سرمقاله روزنامه سياست روز به قلم حسن اختري است كه در آن مي‌خوانيد:
روز گذشته سالروز تاسيس شوراي نگهبان قانون اساسي بود. موافقان و مخالفان اين نهاد قانوني در مدح و ذم شوراي نگهبان بسيار گفته‌اند و هم بسيار نوشته‌اند، اما عملكرد شوراي نگهبان كمتر به بوته نقد سپرده شده است تا ضمن احترام به اعضاء و شخصيتهاي والامقامي كه بعضا در حد و شان مراجع بوده و از احترام و اكرام عام خاص برخوردارند، كاستي‌ها نيز مورد توجه قرار گيرد و با رفع نواقص و برطرف كردن عيوب در بالا بردن راندمان كار و بهره‌وري كوشش گردد لذا دشمني‌ها و مخالفتها و در مقابل مجيز گويي‌ها باعث شده كه عزيزان نقد عملكردها را نيز برنتابند و مدام در انتظار مداحي اهل قلم منبر و تريبون باشند.

در تمام نظام‌هاي سياسي دنيا، براي حكميت و داوري بين دستگاه تقنيني و سيستم اجرايي كشور مجموعه‌اي مانند شوراي نگهبان پيش بيني شده است.

به عنوان مثال در آمريكا ديوان عالي قضايي و در فرانسه دادگاه عالي قانون اساسي بالاترين مرجع براي رسيدگي و حل و فصل اختلاف بين قوا محسوب شده و راي آن نهايي بوده و براي همه لازم الاجرا است. در قانون اساسي جمهوري اسلا مي‌ايران حراست از قانون اساسي يعني تطبيق مصوبات با شرع مقدس و خود قانون اساسي و صيانت از آراء مردم بر عهده اين نهاد گذارده و هجده اصل از اصول اين ميثاق ملي كه خونبهاي هزاران شهيد و جانباز و معلول مي‌باشد، به جايگاه قانوني و وظايف خطير آن پرداخته شده است.

اين شورا از جمله سه وظيفه عمده انطباق مصوبات با موازين اسلام و قا‌نون اساسي (اصل نود و چهارم) و نظارت بر همه انتخابات به جز شوراها (اصل نود و نهم) و همچنين تفسير قانون اساسي (اصل نود و هشتم)‌ را بر عهده دارد.

در طول عمر با بركت انقلاب اسلامي عملكرد اين نهاد در مقايسه با كاركردهاي ساير دستگاههاي نظام نه تنها از جايگاه ويژه‌اي برخوردار بوده بلكه عملكرد قابل دفاعي نيز داشته است چرا كه مجموعه شوراي نگهبان چون بنياني مرصوص در مقابل انحرافات ايستادگي و از نفوذ ايادي دشمن به داخل خاكريزهاي خودي جلوگيري كرده و از آراء‌ مردم با سليقه‌هاي متفاوت در دوره‌هاي مختلف به خوبي صيانت كرده است.

كه اگر صلابت و قاطعيت اين شورا نبود، در ادوار مختلف مجلس و دولت با توجيهات عامه پسند تاكنون دوره رياست جمهوري براي بعضي‌ها مادام العمر شده و مجلس شوراي اسلامي نيز در حد مجلس سنا تنزل يافته بود. جا دارد در سالروز تاسيس اين نهاد انقلاب از اعضاء‌محترم شوراي نگهبان به ويژه فقهاي معزز و مديران و پرسنل متعهد و ولايت‌مدار آن تقدير به عمل آيد.
خدا قوت و اجركم علي الله.

اما اگر خواسته شود عملكرد اين نهاد با نگاه نقادانه كه به حق نزديكتر است مورد تحقيق و تفحص قرار گيرد بايد صادقانه عنوان كرد ديكته بي‌غلط، ديكته‌اي نانوشته است و اصولا فعاليت مجموعه‌ها مبرا از عيب و نقص نمي‌تواند باشد. جهت ارزيابي درستي عملكردها و تعيين موفقيت آنها در مقايسه با ماموريت‌ها، ‌دستگاه مذبور مي‌بايد مورد سئوال قرار گيرد. كه به لحاظ جايگاه قا‌نوني و ساختاري، تصميمات شوراي نگهبان عين صواب تلقي شده، فصل الخطاب بوده و به مرجعي هم پاسخگو نمي‌باشند.

 البته براي پرهيز از افتادن در ورطه دور باطل تسلسل وجود چنين نهادهاي قانوني در نظام‌هاي سياسي دنيا امري لازم و پذيرفته شده و با عقل بشر نيز همخواني دارد. حال براي راستي آزمايي و تعيين درجه كاميابي‌ها ناگزيريم به افكار عمومي مراجعه نماييم، آرا و نظرات مردم همچون ميزان الحراره‌اي مي‌تواند وجود تب و لرز و يا سلامت در بدن اجتماع را به ما نشان دهد كه وجود اعتماد عمومي به عنوان يك سرمايه اجتماعي حاكي از سالم بودن سيستم و صحت كار آن مي‌باشد. بنابراين هر نوع تصميم و عملي كه باعث پايين آمدن اعتماد عمومي و كاستن از سرمايه اجتماعي باشد عملكرد وي ناصواب تلقي مي‌شود.

حال با هر توجيه كه صورت گرفته باشد. يكي از تعابيري كه در مورد نقش و تاثير شوراي نگهبان به كار مي‌رود، وجود اين نهاد را براي كشور به مثابه تنگه احد در صدر اسلام مي‌دانند در جنگ احد رسول مكرم اسلام(ص) گروه از مجاهدان اسلام را به عبدالله بن جبير براي حفاظت از تنگه استراتژيك احد گماردند و تاكيد فرمودند در هيچ شرايطي چه پيروزي و چه شكست آنها حق ترك پست خود را ندارند.


مردم سالاري

«فرصت مناسب براي تحليل سفرهاي استاني» عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم محمدحسين روانبخش است كه در آن مي‌خوانيد:
1- دو سه ماه است که سفرهاي استاني دولت قطع شده و ديگر خبري از آنها نيست. ضمن اين که اگر چه ثمره هاشمي دستيار ارشد محمود احمدي نژاد عنوان کرده که دور تازه سفرها پس از ماه مبارک رمضان آغاز مي‌شود، اما شواهد و قرائن نشان نمي‌دهد که پس از اين، سفرهاي استاني مثل قبل ادامه پيدا کند زيرا نه دولت و دولتمردان انگيزه کافي براي ادامه آن گونه سفرها دارند و نه حاميان احمدي نژاد مثل قبل همراه تمام عيار با او دارند تا سفرها را آن طور که مي‌خواهد پيش ببرد.

در مورد سفرهاي استاني هر نظري داشته باشيم، نمي‌توان منکر اين شد که اين سفرها، استفاده تبليغاتي کلي و جزئي بسياري داشت، کما اين که در هر دوره انتخاباتي امثال اين سفرها براي کانديداهاي مختلف طراحي و اجرا مي‌شد ولي با ابتکار دولتمردان فعلي آن سفرهاي مقطعي به صورت داستاني دائمي درآمده بود که با حمايت عجيب صدا و سيما هم همراه بود.

از سوي ديگر موارد استفاده تبليغاتي جزئي تري هم داشت مثلا وقتي مخالفت‌ها با رفتار وگفتار اسفنديار رحيم مشايي بيشتر شد، جايگاه او در اين سفرها هم بهتر شد تا جايي که گاه به نظر مي‌رسيد صدا وسيما نمي‌تواند تصويري از احمدي نژاد بدون حضور رحيم مشايي نشان دهد! حالا وضعيت با گذشته اين تفاوت را دارد که اولا در هر سفر استاني امکان مانورهايي مثل سابق وجود ندارد وحتي اين احتمال هم مي‌رود که رسانه‌ها بيشتر روي مسائل ناخوشايند دولتي‌ها در سفرهاي آينده (مثل مخالفت با حضور جريان انحرافي و... ) مانور دهند تا سخنان احمدي نژاد.

از سوي ديگر عدم حضور افراد مربوط به جريان انحرافي در سفرها براي دولتمردان قابل تحمل نيست و نوعي شکست تلقي مي‌شود که بدين صورت با هر سفر استاني درواقع نقض غرض صورت گرفته است! ثانيا وعده‌هاي جديدي که قرار است در سفرهاي جديد داده شود ديگر مثل سابق راحت پذيرفته نخواهد شد و علا وه بر منتقدان سابق، کساني که وظيفه تعريف و تبيين وعده‌ها را داشتند امروز از اين کار معاف هستند. پس ديگر سفر استاني به راحتي و دلپسندي سابق نيست و حتي مي‌تواند براي دولتمردان، ترک آن واجب تر و مفيدتر از انجامش تشخيص داده شود!

2- طي اين ماه‌ها که خبري از سفرهاي استاني نيست مشخص شده که انجام يا عدم انجام اين سفرها خيلي تفاوتي در خدمت رساني به مردم ندارد و اگر چنين اتفاقي هم افتاده باشد به سفرهاي استاني مربوط نيست، ضمن اين که در حال حاضر، بسياري از هزينه‌هايي که اين سفرها به بيت المال تحميل مي‌کرد نيز قطع شده است.

با اين همه مي‌توان به طور دقيق و علمي بررسي کرد که واقعا آيا نيازي به انجام اين گونه سفرها که گاه بر خلا ف آنچه تبليغ مي‌شد پرخرج هم بود، وجود داشته و دارد؟ آيا اين که گاه عنوان مي‌شد که احمدي نژاد تنها مسوولي است که به همه جاي ايران سفر کرده واقعا افتخاري بوده و باعث تغييري شده است؟ آيا اين سفرها به‌اندازه هزينه‌هاي مستقيم و غير مستقيمي که داشتند، مفيد فايده بوده است و در يک کلا م آيا به‌اندازه استفاده تبليغاتي که دولت از آن برده، مردم هم از آن منتفع شده‌اند يا نه؟!

يکي از معيارهايي که مي‌تواند در پا سخگويي به اين سوالا ت کمک کند معيار توزيع عادلا نه امکانات است. سفرهاي استاني بر اين مبنا صورت مي‌گرفت که اقصي نقاط مملکت هم به‌اندازه پايتخت امکانات پيدا کند و مشکلا تش حل شود اما اين اتفاق در صورتي به وقوع مي‌پيوست که چنين هدفي براساس يک سيستم هدفمند و برنامه ريزي شده و مبتني بر کار کارشناسي انجام پذيرد، نه براساس رفتار احساسي و سليقه‌اي با مشکلا ت افراد. درست است که مشکلا ت کشور در واقع از مشکلا ت فردي تشکيل شده اما حل مشکلا ت مردم به شکل مجرد، مي‌تواند مشکلا ت جديدي به وجود آورد. به عبارت ديگر مشکلا ت مردم مثل زنجيره‌اي است که به هم تنيده شده و بازکردن يک گره مي‌تواند گره‌هاي ديگري را در قسمت‌هاي ديگر پديد آورد.

در سال‌هاي اخير ديده ايد که دادن وام‌هاي بي ضابطه به افراد چطور مشکل شخصي آنها را حل کرده ولي در مجموع باعث مشکلا ت اقتصادي از قبيل افزايش نقدينگي و تورم شده است، يا گاه بودجه‌هاي تخصيص يافته به يک منطقه باعث شده که مجموعه‌هايي در آنجا شکل بگيرد يا ساخته شود که کارايي نداشته و تنها بودجه مملکت را هدر داده است.

امروز در حالي که سفرهاي استاني تعطيل است بهترين زمان براي سنجش سفرها است تا اگر روزي و روزگاري ديگر دوباره شرايطي براي اين گونه رفتارها فراهم شد و دولتي خواست چنين کارهايي کند، بعضي‌ها فقط نقش تماشاچي را بازي نکنند و لا اقل تجربه‌اي که داريم مانع از آزمون تازه‌اي با هزينه ملت شود.


تهران امروز

«ما براي اخلاق زنده‌ايم» عنوان سرمقاله روزنامه تهران امروز به قلم سيدجواد سيدپور است كه در آن مي‌خوانيد:
قتل در شهر ما ارزان شده است، به ارزاني عصبيتي زودگذر و خشمي بي‌پايه. چه جان‌هاي باارزشي كه مفت به خاك مي‌افتند و چه وجدان‌هايي كه از پس صداي مهيب اين افتادن‌ها هنوز بيدار نمي‌شوند تا از خود بپرسند: «در اين معركه نفس‌پرور اخلاق كجاست؟!» قوي‌ترين مرد ايران داداشي با اصابت ضربات چاقو در كمتر از نيم ساعت در كف خيابان جان مي‌دهد، همزمان و كمي آن‌سوتر روحاني جواني علي خليلي كه آمر به معروف بوده به خون مي‌نشيند و پنج بيمارستان بزرگ پايتخت كشور از پذيرشش سر باز مي‌زنند و... همين چند صباحي پيش بود كه دختري كاردآجين شد تنها به جرم دوست نداشتن ديگري و... هرچه به عقب برويم باز هم هست رخدادهايي كه مثل رعد بر جان و روان مردمان اين ديار فرود آمد و عقل را فرو نهاد تا خواب‌زدگان رويانشين را به خود آورد كه «حال اخلاق خوب نيست!»

اتفاق عجيبي افتاده! رخداد بي‌سابقه‌اي! كه همه ما را به شدت ساده‌انگار كرده به‌طوري كه تا اتفاقي از جنس قتل‌هاي سعادت‌آباد يا فاجعه‌هايي از سنخ حواشي اصفهان يا وقايعي از گونه كاشمر و پل مديريت و چه وچه به وقوع مي‌پيوندد بلافاصله «حكم‌ها» و «فريادها» چنان برمي‌خيزد كه «برويد، بگيريد و بكشيد» و يا كيست مقصر چنين فاجعه‌اي جز «اين» و جز «آن» و گويي پديده‌هاي انساني مسائلي تك‌خطي و بسيار سهل و ساده است و با پيدا كردن مقصري همه مشكلاتش حل مي‌شود.

همين ساده‌سازي عقل فريب است كه جا را براي عقلانيت نقاد تنگ مي‌كند تا نتواند ريشه‌يابي كند و زنهار دهد كه «از پس اين قافله تاراج خزان مي‌آيد آقايان!»

اينكه متجاوز يا قاتلي پيدا و قصاص شود سهل است ولي آنچه سخت است اين است كه همه ما نه فقط مسئولين و روساي فلان ارگان و بهمان دستگاه از خود بپرسيم كه ما با اخلاقمان چه كرده‌ايم؟ چرا اخلاق اجتماعي ما تا بدين پايه ضعيف شده كه با كوچك‌ترين خشمي به راحتي بزرگ‌ترين گناه قتل را مرتكب مي‌شويم؟

كجاست آن روحيه تعاون، ايثار، ازخودگذشتگي، صبوري، جانفشاني و ايستادگي در برابر نفس اماره و مكاره اين روز و روزگار؟

ما را چه شده است كه قتل‌هاي دلخراش و رخدادهاي جان‌آزار براي ما سهل و ممتنع شده است؟!

مبادا به اين فاجعه‌ها عادت كنيم و اين رخدادها ما را به خواب غفلت ببرد.

به ياد بياوريم كه هستيم؟ كجا ايستاده‌ايم؟ و قرار است و يا لااقل قرار بود چه بكنيم؟

ما دست‌اندركار تدارك فاجعه يا تكثير آن نيستيم. ما براي اخلاق زنده‌ايم، براي آنچه خدا مقدر كرده كه «تخلقو به اخلاق الله» شويم.

ما براي اخلاق زنده‌ايم و براي اخلاق مي‌ميريم و اين راه است كه انبياء و اوليا و نيكان و فرزانگان اين خاك به ما آموخته‌اند و آموخته‌اند كه از همان ابتداي تاريخ تاكنون قتل، قتل است و تجاوز، تجاوز و قرار نيست كه قبح‌اش و پليدي‌اش تمام شود يا فراموش گردد و ناديده انگاشته شود. اگر چندين هزاره ديگر هم بر اين سياره بگذرد، اخلاق همان است كه بود و معيارهاي اخلاق جاودانند و هيچ‌كس نمي‌تواند ادعا كند كه اخلاق خيلي پيشرفت كرده است. بله، ديگر آدم‌ها، آدم‌ها را نمي‌خورند ولي هنوز قتل هست، تجاوز هست، كشتار هست. اگرچه اينها هست ولي اينها اصل نيست، اصل فداكاري است، اصل گذشت است، اصل ايثار است، اصل رعايت حق و حقوق ديگران است، اصل عدالت است. اين اصل‌ها ارزش‌هاي ما هستند و ارزش‌هاي ما اخلاق ما را مي‌سازند. ما زنده‌ايم براي ارزش‌ها، براي اخلاق، براي آنچه همه بودن ما را مي‌سازد. بايد دوباره به بازخواني معناي زندگي پرداخت، شايد دواي درد ما اين باشد، شايد.


ابتكار

«در برابر مدارا نايستيم!» عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم فضل الله ياري است كه در آن مي‌خوانيد:
در نقشه جغرافيا در همسايگي ما کشوري قرار گرفته که از هرچه نشان داشته باشد، از «مدارا» نشاني ندارد. برادرکشي‌هاي طولاني‌مدت و تعصبات قومي، نژادي، گروه و حزبي، از اين جغرافيا، تاريخي پر از جنگ و کشتار ساخته است. اين‌همه البته به گذشته‌اي دور تعلق ندارد، که در برابر چشمان باز رسانه‌ها اتفاق مي‌افتد. همان رسانه‌هايي که جهان را به نظاره اين‌همه عداوت و تعصب مي‌نشاند.

امروز تصاويري که جهان از افغانستان در برابر ديدگان خود دارد، تابلويي است که در يک طرف آن شعله‌هاي آتش به آسمان رفته است و در سويي ديگر، عده‌اي به صف ايستاده‌، تفنگ بر دوش صف روبه‌رو را نشانه رفته‌اند. در مرکز تصوير، زناني برقع‌پوش به انواع و اقسام قيد و بندها، دست و پا بسته‌اند و....

در هفته گذشته اما تصاويري بر اين تابلو افزوده شده که هم نشان از گذشته مألوف دارد و هم آينده‌اي متفاوت را نويد مي‌دهد. در يکي از تصاوير برادر رئيس‌جمهور به دست معتمدترين نزديکان خود به قتل مي‌رسد. رئيس گروه نگهبانان که قرار محافظت از وي را امضا کرده بود، خود لوله تفنگ را بر سينه‌اش نشانه رفت و جان از وي ستاند.

در تصوير بعدي، رئيس‌جمهور کرزاي بر جنازه برادر ايستاده و او را به آغوش سرد خاک مي‌سپارد؛ اما هم‌زمان با چشمي تر از قاتلان برادرش با عنوان «برادران» ياد مي‌کند و از آنان مي‌خواهد تا به‌جاي «مرگ» به «زندگي» بينديشند. باوجود انفجار مرگبار ديگري که در مجلس ختم برادرش رخ داد و چند نفر ديگر را به کام مرگ کشاند، در نامه‌اي از سازمان ملل خواست تا نام پانزده مقام طالبان (متهمان قتل برادر) را از ليست تحريم‌ها خارج کند. همه انگيزه او از اين عمل، تشويق اين گروه به ترک برادرکشي است.

اگرچه هنوز زود است که حامد کرزاي را در کنار کسي همچون نلسون ماندلا نشاند و او را در نماد «مدارا» شريک دانست، اما بدون ترديد هر اقدامي از اين دست مي‌تواند به ترويج مدارا و تحمل کمک کند، آنچه نياز اصلي جهان معاصر است.

به‌نظر مي‌رسد که يکي از علل حوادث تلخ چند سال اخير در کشور ما، که کار از انکار و تکذيب آن گذشته است، نداشتن ارزشي با عنوان مداراست. موضوعي که عمداً در برابر دفاع از ارزش‌ها و قانون و مقدسات گذاشته شد تا تمايل به آن هزينه‌اي گزاف داشته باشد. هزينه‌اي به بهاي زير پا گذاشتن قانون و مقدمات غافل از آن که هم آموزه‌هاي ملي و هم در دستورات مذهبي ما توجه به اين موضوع (مدارا) در رديف فرامين اله قرار گرفته است.

توجه به اظهارات برخي افراد دخيل در جريانات اخير کشور نشان مي‌دهد که نه‌تنها در برنامه‌هاي خود هيچ جايي براي اين موضوع حياتي باز نکرده‌اند، بلکه توجه به آن‌را نيز نه مي‌کنند و عجيب اينکه از جايگاه دين و نظام نيز دراين‌باره قلم مي‌فرسايند و سخن مي‌رانند.

نگاه گذرا به برخي از اتفاقات چند سال اخير کشور و حتي برخي اقداماتي که به‌نظر مي‌رسد در شرف وقوع باشد، نشان مي‌دهد که با تزريق اندکي مدارا به بدنه تصميمات و اقدامات مي‌توانستيم از ميزان هزينه‌هايي بکاهيم که دراين‌باره صرف شد.

به باور نگارنده جان ايراني و روح اسلامي نمي‌تواند فارغ از مدارا در جسم ما خانه داشته باشد. ما هر کار که کنيم، نمي‌توانيم اين مدارا را ناديده بگيريم. اما آنچه دراين‌باره حاصل شده، اقداماتي است که در غياب مدارا انجام گرفته، گويي آن‌را براي مدتي به تعطيلات فرستاده‌ايم.

يکي از دلايل آن نيز ممکن است اين باشد که افرادي در مقام مسئول و محل مراجعه مردم، با تمام توان تلاش مي‌کنند اين بُعد از شخصيت انساني ما را در تصميمات کم‌رنگ کنند و بالاتر اينکه ما را به جنگ مدارا بفرستند. مدارا بخشي از وجود ماست، آن‌را انکار نکنيم.


آفرينش

«سياست امريکا در خاورميانه» عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش است كه در آن مي‌خوانيد:
اگر نگاه به تاريخ سياسي خاورميانه در چند دهه اخير داشته باشيم بايد گفت که امريکا در طول اين سال‌ها بخشي از خاورميانه و مسائل مربوط به آن بوده و هست و تقريبا هيچ مسئله‌اي در اين منطقه نيست که به نوعي به امريکا برنگردد و جاي پايي از اين قدرت در معادلات سياسي منطقه يافت نشود.

در اين حال بايد گفت در طول اين دهه‌ها نيز سه مولفه و متغير اساسي در نگاه واشنگتن به خاورميانه نقش داشته است. در اين بين جدا از اهميت داشتن هميشگي امنيت اسرائيل براي امريکا، اهميت مسئله انرژي و برخورد با راديکاليسم و بنيادگرايي همواره سه مولفه اساسي در اين نگاه بوده است و همچنان نيز مورد اهميت براي اين کشور در راستاي تامين منافع ملي خود در خاورميانه است.

 در اين حال جدا از تغيير تاکتيک‌ها امريکا همواره با استراتژي‌هايي تقريبا يکسان به منطقه نگريسته است و همچنان که در تحولات و انقلاب‌هاي اخير خاورميانه مشاهده کرديم امريکا هميشه سعي کرده است بحران‌ها و مسائل پيش آمده در منطقه را در جهت منافع ملي خود و سوار شدن بر اين جريان‌ها مديريت و راهنمايي کند. در اين حال اگر نگاه واقع بينانه به تحولات اخير در کشور‌هاي خاورميانه داشته باشيم بايد گفت واشنگتن از آغاز اين انقلاب‌ها همواره کوشيده است تا با تغيير بازي‌هاي گوناگون و استفاده از ابزارهايي همچون مالي؛ رسانه اي، ديپلماتيک، ايدئولوژيک، رواني، حتي حقوق بشري و... به دنبال اهداف چند بعدي خود در منطقه باشد.

در اين بين همچنان که در مورد مصر رخ داد امريکايي‌ها به دنبال پيروي الگوي تغييردر مصر در چهارچوب نظم مد نظر امريکا هستند و در مورد ساير کشورها نيز همچون ليبي به بازتعريف روابط با نيروها و نخبگان جديد مي‌پردازند. در اين بين نيز همچنان گذشته بر توجه به منافع متحدان منطقه‌اي خويش در خاورميانه نظر دارند و از اين پتانسيل در جهت منافع خود بهره ميبرند.

گذشته از اين آنچه به نظر مهم تر است منافع ملي اين کشور است که تعيين کننده سياست خارجي است چه اينکه امريکا (همچنان که در مورد تحولات چند ماه گذشته در بحرين نشان داد) توجه به اصولي همچون دموکراسي را زماني مد نظر قرار مي‌دهد تا برخلاف الگوهاي ثبات و منافع خود نباشد در اين بين بايد گفت نبايد انتظار داشت که واشنگتن در راستاي منافع خود دست به دوگانگي رفتاري در پشتيباني از تحولات و پيامد‌هاي انقلابي نزند بلکه اگر نگاه به اهداف استراتژيک و ژئوپليتيک واشنگتن در خاورميانه بيندازيم بيش از هر زماني جدا از شعار‌هاي افسانه‌اي و ايدئولوژيک همچون دموکراسي اين سياست‌هاي رئاليستي اين کشور همانند حرکت تغييرات در مسير منافع امريکا است که امروزه تعيين کننده اصلي سياست خارجي اين ابرقدرت در خاور ميانه است.


شرق
 
«مي‌بخشم، اما فراموش نمي‌كنم» عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم لطف‌الله ميثمي است كه در آن مي‌خوانيد:
آنچه از «نلسون ماندلا» در ذهن من به يادگار مانده است، جمله معروف اوست كه مي‌گويد «مي‌بخشم، اما فراموش نمي‌كنم.» همين جمله بيانگر روح بزرگ و متعالي ماندلاست، اويي كه سال‌ها در زندان‌هاي مختلف رژيم آپارتايد آفريقاي‌جنوبي اسير بود و متحمل سخت‌ترين شكنجه‌ها شد. با وجود اينكه 27 سال از عمرش را در اسارت گذراند، هرگز در طلب انتقام برنيامد.

من كه خود زندان كشيده‌ام تجلي فلسفه اسلام را در كلام نلسون ماندلا يافتم. او با رفتار و منش خود بي‌آنكه بداند تعاليم اسلام را عينيت بخشيد و بخشش را معنا كرد. در تاريخ صدر اسلام مشهور است هنگامي كه مسلمانان براي فتح مكه لشكر كشيدند، در ميان سپاهيان زمزمه بود كه «اليوم، يوم‌الحرمله»، يعني امروز روز انتقام است، اما پيامبر رحمت(ص) در جواب انتقام‌جويان گفت كه «اليوم، يوم‌الرحمه»، يعني امروز روز بخشش است و همين گفته حضرت محمد(ص) را من در رفتار و كلام ماندلا يافتم.

او كه مي‌توانست پس از دوره شكنجه و زندان و هنگامي كه قدرت را در دست داشت، سفيدپوستان و نظام آپارتايد را با انتقام روبه‌رو سازد رفتاري را از خود نشان داد كه هم براي او، هم براي نظام تحت حكومتش اعتبار و بزرگي به همراه آورد. از سوي ديگر حضرت يوسف(ع) بعد از 40 سال وقتي كه برادرانش به نزد او آمدند، جمله زيبايي گفت كه شايد از جمله ماندلا ظرافت بيشتري دارد و آن، اين جمله است كه «آيا زماني كه جاهل بوديد يادتان هست نسبت به يوسف و برادرش چه كرديد؟» و با اين جمله ديگر نه سوال و جواب و بازجويي بود و نه انتقامي! و با اين جمله يوسف(ع) بخشيد ستمي كه بر او رفته بود.

سيدجمال‌الدين اسدآبادي مي‌گويد، هنگامي كه به اروپا رفتم، عمل به اسلام و مسلماني را فراوان ديدم، اما مسلمان نيافتم! و هنگامي كه به وطن بازگشتم مسلمان فراوان ديدم و نشاني از اسلام و مسلماني نه! مي‌خواهم از اين نكته ظريف استفاده كنم و بگويم كه امثال نلسون ماندلا با وجود اينكه دينشان دين ما نيست، اما در بسياري موارد از برخي از ما رفتار انساني و اخلاقي كامل‌تري دارند و ما مي‌توانيم از آنها ياد بگيريم انسان بودن را. نود و چهارمين زادروز نلسون ماندلا از آن جهت اهميت دارد كه به ما و جامعه‌مان ندا در مي‌دهد كه مي‌توانيد تمام بدي‌ها را ببخشيد! اما فراموش نكنيد آمران و عاملان آن را كه تاريخ جمعي ما به اين حافظه ماندگار نياز دارد و نورسيدگان مسلما تجربه آن را چراغ راه آينده‌شان قرار خواهند داد.


دنياي اقتصاد

«شرط تجارت با سياست‌ورزان» عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم محمود صدري است كه در آن مي‌خوانيد:
مذاكرات تجاري دو روز اخير مقام‌هاي ايراني با مقام‌هاي پاكستاني و چيني، صورتي از سياست‌ورزي است كه اقتصاد و تجارت را به ابزار تحقق هدف‌هاي سياسي و تامين هدف‌هاي امنيتي تبديل مي‌كند.

براساس مذاكراتي كه تاكنون انجام شده، رييس‌جمهوري پاكستان خواستار افزايش حجم تجارت ايران و پاكستان از يك ميليارد دلار كنوني به چهار ميليارد دلار در چند سال آينده شده است. هيات چيني نيز ابراز اميدواري كرده حجم مبادلات كنوني ايران و چين كه حدود 30 ميليارد دلار است به 100 ميليارد دلار افزايش يابد. پاره‌اي قراردادها نيز براي تحقق اين هدف امضا شده است. هنوز معلوم نيست اين هدف‌ها محقق مي‌شوند يا نه؛ زيرا اين كشورها در گذشته نيز پيشنهادهاي مشابه ارائه كرده‌اند.

ايران و چين يك دهه پيش از امضاي تفاهم‌نامه 100 ميليارد دلاري در زمينه نفت و گاز خبر دادند؛ اما تنها بخش كوچكي از اين تفاهم‌نامه‌ها به قرارداد تبديل شد و به اجرا درآمد؛ اما به نظر مي‌رسد وعده‌هاي تازه، جدي‌تر از وعده‌هاي پيشين باشد. چين از سال گذشته با پشت‌سر گذاشتن ژاپن، به دومين اقتصاد جهان (از نظر حجم توليد ناخالص داخلي) تبديل شده است. اين ارتقاي موقعيت، چين را به تكاپوي تازه براي تامين انرژي مورد نياز براي اقتصاد رشديابنده‌اش وادار كرده است. ايران يكي از منابع اصلي تامين اين انرژي به شمار مي‌رود.

افزون‌بر اين واقعيت اقتصادي، وضع تازه چين، مسووليت‌ سياسي اين كشور را در عرصه بين‌المللي افزايش داده است و رهبران پكن ناگزيرند سياست خارجي خود را با دقت و وسواسي بيش از گذشته پيگيري كنند. يكي از وجوه سياست خارجي چين، توازن روابط با ايالات‌متحده و اروپا و ژاپن است و در چنين رابطه‌اي ايران كشور مهمي به شمار مي‌رود.

در مورد پاكستان نيز وضع مشابه حاكم است. پاكستاني‌ها در سال‌هاي اخير و به‌ويژه در سه ماه گذشته از آمريكا دورتر شده‌اند و پابه‌پاي آن رقيب ديرينه آنان؛ يعني هند به آمريكا نزديك‌تر شده است. اين تحولات براي نزديك‌تر شدن پاكستان به ايران انگيزه‌هاي نيرومندي ايجاد كرده است. در همين مذاكرات اخير، رييس‌جمهور پاكستان خواستار همكاري‌هاي امنيتي براي مهار ناامني در مناطق مرزي و حل بحران افغانستان شد.
اما اين روابط نزديك ايران با دو همسايه شرقي كه تامين‌كننده منافع اقتصادي، سياسي و امنيتي است، ‌چهره ديگري هم دارد كه نبايد از آن غفلت شود. سياست خارجي پاكستان، به‌ويژه در حوزه آمريكايي و اروپايي آن بسيار منعطف و دگرگون شونده است؛ يعني اينكه در پس هر انتخاباتي بايد انتظار داشت كه روابط اسلام‌آباد با واشنگتن تيره‌تر شود يا بهبود يابد.

چين نيز چنين خصلتي دارد. در اين كشور همه هدف‌هاي سياسي در خدمت استراتژي صادرات است و هنوز ايالات‌متحده بزرگ‌ترين مقصد كالاهاي چيني است. به همين علت احتمال دور شدن هميشگي چين از آمريكا يا ترجيح دادن روابط با كشورهاي ديگر به قيمت رنجش آمريكايي‌ها زياد نيست.

به همين علت روابط تجاري رشد‌يابنده ايران با چين و پاكستان را بايد همواره موضوعي فراتر از اقتصاد و سياست ديد و در چارچوب ملاحظات جدي‌تر سياست و امنيت تحليل كرد. نگاه به سياست‌هاي اين دو كشور در دو دهه اخير بسيار عبرت‌آموز است. پاكستان راه را طي كرده كه در مسير آن جنگ و صلح با طالبان، ائتلاف و اختلاف با آمريكا و رفاقت و رقابت با ايران مشهود بوده است.

چيني‌ها نيز در اين مدت گام به گام در پي شعار معروف دنگ شيائوپنگ رهبر اصلاحات خود رفته‌اند كه مي‌گفت: «گربه بايد موش بگيرد، رنگ آن اهميتي ندارد.» دادوستد با همسايگان سياست‌ورز، حتي در حوزه اقتصاد و تجارت و فرهنگ، رفتاري سياسي است كه مهم‌ترين كالاهاي آن امنيت و مصالح آينده است.

تامين امنيت و تحصيل منافع در همنشيني با كشورهايي مانند چين و پاكستان در گرو رعايت قاعده اعتدال و توجه به اين اصل است كه قدرت و تاثير اين كشورها به ميزان رقابت آنان با رقيبان بين‌المللي ايران بستگي دارد و به همين علت رصد دائمي رفتار بين‌المللي و تشخيص زمان‌هاي چرخش مواضع آنان ضرورت تام دارد.


جهان صنعت

«فاجعه‌ای که دیده نمی‌شود» عنوان سرمقاله روزنامه جهان صنعت به قلم مریم بابایی است كه در آن مي‌خوانيد:
در رتبه‌بندی نشاط ملت‌های جهان که در سال 2006 صورت گرفته بود از بین 127 کشور جهان، ما رتبه 96 را کسب کردیم از سوی دیگر، محققان می‌گویند در سال 79 شیوع بیماری روانی 21 درصد بود و حالا این رقم به 9/34 درصد افزایش یافته است.

قتل‌ها، خشونت‌های خیابانی، کودک‌آزاری و ضرب‌وشتم‌ها و گسترش زیاد آنها همه نشانگر پایین آمدن آستانه تحمل در مجرمان است حتی اگر در نگاه نخست اینها تابعی از مشکلات اقتصادی گریبانگیر این افراد بوده است، باز هم انتخاب نادرست نحوه برخورد با مشکل و ناشکیبایی این افراد در مقابل این مسایل نمایانگر محیط اجتماعی و حتی فرهنگی است که به یک روان رنجیده فرصت تظاهری چنین ناخوشایند می‌دهد.

هنوز برای بسیاری از مردم شهرهای دور از مرکز و در روستاها بسیاری از بیماری‌های روانی ناشناخته و درمان‌نشدنی تلقی می‌شوند و بسیاری دیگر از ترس انگ خوردن برای درمان خود کاری نمی‌کنند و این در حالی است که در کشور ما بیشترین بار بیماری‌ها بر دوش بیماری‌های روانی و بعد از آن حوادث و تصادفات است. نکته قابل توجه اینکه در چنین شرایطی وزارتخانه عریض و طویلی که متولی سلامت و بهداشت جامعه است در ساختار جدید خود دفتر سلامت روانی و اجتماعی این وزارتخانه را به حاشیه رانده و نقش آن را کمرنگ‌تر از گذشته کرده شاید مسوولان منتظر بروز فجایع عظیم‌تری در جامعه هستند تا دست به کار شوند!