در ابتدا خبرهایی شنیده می شد که سریال "تعبیر وارونه یک رویا" به شکل سیاه و سفید خواهد بود که چنین نشد. دلیل ساخت سریال به صورت سیاه و سفید، حس نوستالژی نسبت به آثار کلاسیکی مانند "جاسوسی که از سردسیر آمد" بوده است؟
بله، در ابتدا قرار بر ساخت سیاه و سفید بود که موافقت برای اجرا نشد. با این نوع ساخت بیشتر می خواستم سینمایی نگاه کنم و به فیلمبردارم در ارمنستان هم گفته بودم که به شکل سیاه و سفید به طراحی تصویر بپردازد. من فکر می کردم با تصاویر سیاه و سفید بهتر می توانم فضای سرد جاسوسی را نشان دهم و از طرفی این مساله در تلویزیون ایران تازگی دارد. اما مسئولین تلویزیون اشاره داشتند که چون تماشاگران ما تلویزیون های رنگی دارند، تماشای سیاه و سفید برایشان مشکل است.
چه شد که به سراغ تریلر جاسوسی با موضوع حساس اطلاعاتی امنیتی رفتید؟
معتقدم تریلر جاسوسی به معنای واقعی آن در ایران ساخته نمی شود، چرا که تجربه کافی برای ساخت این گونه آثار نداریم و نگرانی هایی از طرح موضوعات امنیتی در سینما و تلویزیون وجود دارد، از طرفی عدم سرمایه گذاری بخش دولتی هم یکی دیگر از دلایل می باشد، چرا که این گونه آثار را باید حتما دولت سرمایه گذاری کند و از توان بخش خصوصی خارج است، برای همین به دنبال اثری در مایه های ملودرام رفتم.
پس به عقیده شما داستان های جاسوسی، ظرفیت ساخت قسمت هایی طولانی را ندارند؟
من اعتقاد دارم که آثار جاسوسی نمی توانند تعدد قسمت داشته باشند و بهتر است به صورت مینی سریال ساخته شوند. طرح اولیه ام با نام "خانه امن" مورد توجه آقای سیفی آزاد قرار گرفته بود و برای ساخت تصویب شد. ایده ربودن دانشمند هسته ای در نطنز که جوانی به کمک وی آمده و به همراهی مامورین اطلاعاتی، دانشمند ایرانی را از دست تروریست ها نجات می داد.
البته امروزه شاهد ترکیب ژانرها در آثار سینمایی هستیم که به تعریف تازه ای در این مقوله انجامیده است، مانند آثار اکشن "ماموریت غیرممکن" که در آن وجه جاسوسی هم به چشم می خورد.
"ماموریت غیر ممکن" هم مانند جیمزباندها است و در واقع جیمزباند جدیدی به شمار می آیند و مانند سریال تلویزیونی " بالاتر از خطر" بوده که پیتر گریوز بازی می کرد و بیشتر اکشن بود تا جاسوسی. از آثار جاسوسی به معنای واقعی کلمه در ایران می توانیم به فیلم های "روز شیطان" و "روباه" نام ببریم که آثار خوبی بوده اما در اکران ناموفق بودند. البته سریال هایی مانند " آینه های نشکن " هم تا جایی که می دانم ساخته شدند. اما سینمای جاسوسی که در آن شاهد حضور یک مامور قهرمان و یک ضد قهرمان به عنوان جاسوس و درگیری آن ها باشیم، به نظرم در ایران سابقه چندانی ندارد.
در سینمای جهان آثار مخاطب پسند جاسوسی ساخته شدند که فضاسازی و تعلیق مناسبی داشتند، مانند فیلم "از روسیه با عشق" که ترنس یانگ آن را ساخت.
آثار جاسوسی به معنای واقعی در هیچ جای دنیا جزو فیلم های پُرفروش نمی باشد. منظورم آثاری غیر از جیمزباندها است که بیش از این که فیلمی جاسوسی باشند به فانتزی شبیه هستند و قهرمان در آن همه کار می کند و رفتارهایی خارق العاده از خود نشان دهد. وقتی ما از ژانر جاسوسی حرف می زنیم، می توانیم از فیلم " جاسوسی که از سردسیر آمد" حرف بزنیم و یا فیلمی که اخیرا به شبکه ویدئویی هم آمده است، با نام " دوره گرد، خیاط، سرباز، جاسوس".
" دوره گرد، خیاط، سرباز، جاسوس"، فیلم جاسوسی خوبی از توماس آلفرسون است و در آثار جاسوسی هیچکاک پیش از عزیمت به آمریکا هم شاهد فیلم هایی مخاطب پسند و خوش ساخت مانند "مردی که زیاد می دانست" بوده ایم.
به طور کلی فیلم های ژانر جاسوسی به دلیل سرد بودن و ساکن بودن، آثار بفروشی نیستند. یعنی در واقع به دلیل ریتم کند و پُرحرفی قهرمانان، چندان مورد توجه مخاطب قرار نمی گیرند.
با فیلمنامه آماده برای ساخت اقدام کردید؟ و در این میان نحوه مشاوره آقای اصفهانی و سازمان های امنیتی چگونه بوده است؟
ما در ابتدا فیلمنامه کاملی نداشتیم و براساس جلساتی که با آقای اصفهانی داشتم به یک طرح اولیه رسیدم که پس از مطالعه آقای اصفهانی، من به تدریج طرح را کامل تر می کردم. تا این که به طرح 100 صفحه ای رسیدیم که همه شخصیت های داستان در آن لحاظ شده بود و در شهریورماه 93 هم در چرخه تولید قرار گرفت. می توان گفت طرح اولیه من به طور کل تغییر کرد و به فیلمنامه جدیدی رسیدیم که "تعبیر وارونه یک رویا" نام گرفت. بعد به سمت نگارش فیلمنامه رفتیم که من قسمت اول را نوشتم و به آقای اصفهانی دادم و ایشان هم نظراتی داد و من بازنویسی کردیم و تا قسمت دوم هم به همین روال پیش رفتیم. در هنگام نگارش قسمت سوم دیگر ساخت سریال کلید خورد و من تنها کلیات سکانس ها را برای آقای اصفهانی مطرح می کردم و ایشان براساس موقعیت های صحنه اقدام به نوشتن دیالوگ ها می کرد و از طریق ایمیل برایم می فرستاد و من هم اگر لازم بود بازنویسی می کردم و صحنه را گسترده و یا کم می کردم تا به سکانس نهایی برای اجرا برسم، البته برخی از سکانس ها را نتوانستیم هماهنگ کنیم اما آن هایی را که نیاز به تخصص اطلاعاتی داشت حتما از ایشان در زمینه دیالوگ نویسی کمک می گرفتم.
چه میزان از این پرداخت ها در اجرا تغییر یافت؟
برخی موارد بوده که در صحنه به طراحی جدیدی رسیدیم. مثلا سکانسی را که روانبخش از ژاله خواستگاری می کند براساس نظر آقای اصفهانی قرار شد که صدای میکروفون آن ها قطع شود تا مامورین متوجه گفت و گوی آن ها نشوند. بنابراین ابعاد ماجرا را گسترده تر کردیم تا مساله ازدواج آن ها دیرتر مطرح شود.
و در ایران ساخت آثاری با موضوعات امنیتی، بحث سفارشی بودن را هم به عنوان یک اتهام به میان می آورد!
اگر هم سفارشی برای این سریال بوده من این سفارش را به دوستان برای ساخت داده ام. در واقع در سال 1392 به آقای سیفی آزاد درباره ساخت مینی سریالی 10 قسمتی صحبت کردم که طرح فوق با نام "خانه امن" به دلایلی مورد ساخت قرار نگرفت. من به عنوان یک کارگردان حرفه ای ممکن است روزی کمدی بسازم و روزی ملودرام و روزی در ژانر جاسوسی کار کنم، متاسفانه این قاعده هنوز در ایران جا نیفتاده است و اگر من بخواهم براساس ایده ای به ساخت اثری در یک گونه سینمایی اقدام کنم، امکان دارد مورد انتقاد عده ای قرار بگیرم. در صورتی که در دنیا هنری هاتاوی را داریم که از ملودرام تا وسترن و حادثه ای ساخته است. در این سریال وزارت اطلاعات به عنوان سرمایه گذار نبود و ما با تلویزیون قرارداد داشتیم، البته دوست داشتیم که وزارت هم سرمایه گذاری کند.
نام آقای مرتضی اصفهانی در تیتراژ به عنوان فردی آگاه در زمینه امنیتی، خیال ما را به عنوان اثری واقع گرایانه جلب کرده بود. همانطور که یان فلمینگ، خالق جیمزباندها هم سابقه کار در سازمان اطلاعاتی انگلیس را داشته است. چقدر از وجود ایشان در پیشبرد داستان استفاده کردید؟
من سرسختانه اعتقاد دارم که همه رخدادهای این سریال واقعی است. حقیقتش پیش از این سریال، من آقای اصفهانی را نمی شناختم و فیلمنامه نویسان دیگری که خودشان باید عنوان کنند، با ایشان کار کردند. وقتی آقای اصفهانی، طرح من را خواندند، به جای ربوده شدن دانشمند هسته ای، پیشنهاد جابجایی را دادند.
ایده جابجایی را در فیلم "روباه" آقای افخمی هم شاهد بودیم!
من در جشنواره فجر، فیلم "روباه" را ندیدم و در موقع اکران بهار برای اولین بار آن را دیدم که در آن موقع هم طرح ما نوشته شده بود.
چقدر فضای تخیلی شما به عنوان یک فیلمنامه نویس بر واقعیت ماجراهای ترور دانشمندان هسته ای غلبه داشت؟
خیلی از تخیل استفاده شد، چرا که از روز اول به آقای اصفهانی گفتم که تریلر جاسوسی به دلیل فضای سردی که دارد نمی تواند با مخاطب ایرانی ارتباط خوبی پیدا کند و باید از فضای ملودرام بیشتری استفاده کنیم. برای همین پیشنهاد دادم که 3 فضای عاشقانه را در دل روایت خود بگنجانیم. به هر حال تخصص من هم در زمینه ملودرام خانوادگی است و با غلظت ملودرام موفق شدیم مخاطب را جذب کنیم.
اما این خرده روایت ها چنان غلظتی یافت که ایده اولیه داستان را تحت الشعاع قرار داد.
من می خواستم سریالم حتما بیننده داشته باشد و بتواند با مخاطب عادی تلویزیون ارتباط برقرار کند، پس به دنبال گسترش ماجراهای فرعی رفتم تا داستان را جذاب کنم.
همین جذب مخاطب منجر به این شد که از خط قرمزهای رایج تلویزیون مبنی بر نمایش خیانت در خانواده بگذرید؟
اصلا این طور نیست و پیش از این شاهد موارد بدتری در تلویزیون مانند سریال "میوه ممنوعه" بودیم. ما در این سریال خواستیم وجه جاسوسی ضد قهرمان خود را نشان دهیم و در واقع آن اظهار عشق محسن روانبخش هم به ژاله کاملا فریبنده بوده است. ما طراحی خوبی برای شخصیت ضد قهرمان خود کردیم و من کاراکتر روانبخش را خیلی دوست دارم و دوگانگی شخصیت را آقای قائمیان خوب درآورده بود.
از گفته های شما می توان برداشت کرد که وجه تخیل گرای سریال متعلق به شما بوده و آقای اصفهانی به جنبه واقع گرایانه اثر توجه داشتند.
بله، این تعبیر بسیار درستی است. حضور آقای اصفهانی چه به عنوان نویسنده و چه به عنوان راهنمای اجرای مواردی مانند نحوه درست تیراندازی بسیار مهم بوده است.
در این میان کارمندان سازمان انرژی اتمی هر کدام سرنوشتی تیره پیدا کردند!
من اینجا لازم است به شما بگویم که اگر مساعدت های مسئولین سازمان انرژی اتمی مبنی بر اجازه نمایش این داستان نبود، چنین شرایطی پیش نمی آمد و این سعه صدر دوستان باید مورد توجه نهادهای دیگر قرار بگیرد. شخص آقای صالحی سریال را دیدند و نه تنها هیچ اعتراضی نکردند، بلکه تشکر هم داشتند. طبیعتا چون برای اولین بار بود که نمایش این گونه رفتار از ماموری در تلویزیون نشان داده می شد، نگرانی هایی وجود داشت اما با نتیجه پیش آمده مشخص شد که باید اجازه داد که داستان ها شکل بگیرند.
اما بسیاری از افراد به نحوه رفتار مامورین اطلاعاتی انتقاد دارند.
ما مامورین اطلاعاتی را خوب نشان دادیم و مامور ما در سریال در قلب دشمن، منبعی برای دریافت اطلاعات دارد. ما باید مانند خارجی ها به پیام نهایی اثر توجه کنیم. وقتی در سریال، سیاوش مشرقی شجاعانه به جای مهندس برازنده قرار می گیرد و زیر شکنجه های موساد هم از مقاومت دست برنمیدارد، پیام خیلی خوبی دارد. ما به دنبال این بودیم که بگوییم نسل جدید با وجود روشنفکربودن، آرمان و هدف دارد و در راه کشور حاضر است با دشمن بجنگد.
سینمای داستانی باید مکانیسم های ذهنی مخاطب را در اختیار بگیرد که یکی از موارد دست یابی، ایجاد حسی تعلیقزا در آثار است. مساله ای که چندان در سریال شما مورد توجه قرار نگرفت.
وقتی ما خانواده را وارد مسائل جاسوسی کردیم، خیلی از مسائل برای اولین بار اتفاق افتاد که مثلا زنی متوجه جاسوسی همسرش شود و تعلیق ما در این سریال مبنی بر این موارد بود که روانبخش را به عنوان جاسوس به مخاطب معرفی کنیم که تصورش نمی شد و مواردی دیگر مانند انتخاب پسری به عنوان جایگزین مهندس برازنده که مامور اطلاعاتی متوجه می شود که آن جوان خواستگار دخترش است. تعلیق ما متکی به ملودرام بود و بخش زیادی از مخاطبین با همین روایت عاشقانه جذب سریال شدند.
از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، شاهد ترورهای بسیاری در کشور بودیم که در سال های اخیر، منجر به شهادت دانشمندان هسته ای ما شده است. چرا در سریالی که بدین منظور ساخته شده، ابعاد پیچیده این مساله مفقود مانده است؟
اصلا سریال "تعبیر وارونه یک رویا" درباره ترور دانشمندان هسته ای نبوده و اخبار نادرستی اعلام شد. ما بحث مهم تری را برای اولین بار در این سریال مطرح کردیم و آن خرابکاری صنعتی بود. چرا کسی در مورد این مساله صحبت نمی کند! هیچ تماشاگری نمی داند که موساد اقدام به خرابکاری در یک سری وسایلی می کند که از کشورهای دیگر می خریم و این وسایل وقتی مورد استفاده قرار می گیرند اقدام به انتقال آلودگی ها می کنند. ما نشان دادیم که خرابکاری صنعتی چیست و افرادی مانند مهندس برازنده چه کسانی هستند که به کشف این خرابکاری می پردازند.
در مورد کاراکتر مهندس برازنده در سریال، به غیر از بُعد خانوادگی آن مواردی به مخاطب منتقل نشد؟
ما نشان دادیم که مهندس برازنده، جوانی است با دانش بسیار و در مورد فعالیت او هم چند سکانس داشتیم. ما از طریق جلوه های ویژه کامپیوتری توضیحات کافی در مورد خرابکاری صنعتی دادیم و حتی خیلی ها می گفتند که این میزان اطلاعات برای تماشاگر اضافی است.
و در نهایت قهرمان شما به شکل همه آثار کلاسیک و به طور پیش بینی پذیری کشته می شود!
این که مخاطب، مرگ قهرمان را پیش بینی کند مساله ای پذیرفتنی است و به نظرم سکانس مردن مشرقی هم خوب اجرا شده است. شاید ماقبل مرگ و ورود جعفری به ساختمان می توانست رمبو وار شود.
چرا با وجود همه محدودیت ها ما نمی توانیم دست به ساخت آثاری هدفمند در این گونه سینما بزنیم؟
ببخشید، در مجموعه های خارجی مانند "هوملند" می بینیم که یک دفعه بمبی می گذارند و وزارت اطلاعات خود را به هوا می برند! آیا ما هم می توانیم این کار را بکنیم!؟ آن ها همه اشتباهات مامورین خود را نشان می دهند تا در نهایت به پیام نهایی اثر برسند. در آن جا نمی گویند مامورین ما تحقیر شدند، چون به پیام نهایی فیلم نگاه می کنند. ما در سریال نشان دادیم که مامورین اطلاعاتی دارند شجاعانه فداکاری می کنند و کشته می شوند، اما عده ای گفتند که ما مامورین خود را تحقیر کرده ایم. حتی اشکال می گیرند که چرا 2 نفر از مامورین ما کشته شدند!
بحث کشته شدن مامورین مطرح نیست، بجث چگونگی پرداخت در این سریال مورد نقد قرار می گیرد.
ممکن است سریال ما پرداخت چندان خوبی نداشته باشد و من رد نمی کنم، اما مساله تحقیر نیروهای امنیتی را نمی توانم بپذیرم. مامورین اطلاعاتی ما در این سریال باورپذیر و قهرمان بودند. در عصری که همه دارند تبلیغ وطن فروشی می کنند و خیلی ها می گویند که نسل جوان ما بیگانه با آرمان های انقلاب است، ما داریم از هدف، مبارزه، آرمان و ایثار صحبت می کنیم و برای همین هم جوانی مانند سیاوش مشرقی قهرمان سریال ما می شود.
اما قرار بر این بود که ابعاد جاسوسی بیشتر برای مخاطب گشوده شود. با درک این موضوع می توانستیم به یک سریال جسارت آمیز در زمینه جاسوسی برسیم.
در آثار جاسوسی، خانواده نقش بسیار کمرنگی دارد و همانطور که گفتم، ترس عدم ارتباط با مخاطب وجود داشت. اما وقتی چند قسمت از سریال گذشت، دیدیم که مردم چقدر به دنبال معما هستند و پیچیده تر از ما با داستان برخورد می کنند. الان که جلوی شما نشستم به این رسیدم که می توان در ایران سریالی جاسوسی مانند "24" ساخت، چرا که مردم خیلی پیچیده و معمایی به اتفاقات سریال نگاه می کردند و نشان می دهد که آثار جاسوسی را هم دنبال می کنند. اما یک مساله دیگر را هم در نظر داشته باشید که قهرمانان مثبت در ایران به دلایل محدودیت در پرداخت نمی توانند آن چنان باورپذیر باشند، چون اصولا نمی توانیم یک مامور اطلاعاتی را منفی نشان دهیم.
البته شما هم در "تعبیر وارونه یک رویا" تا حدی توانستید مامورانی تنها و فاقد همسر را نشان دهید.
من خیلی تلاش کردم که این مساله را جا بیندازم، چرا که در آثار جاسوسی هیچ خانواده ای وجود ندارد. ما برای اولین بار نشان دادیم که مامور ما عصبی می شود، فریاد می زند و مانند خیلی ها احساساتی می شود. من خیلی تلاش کردم که این تابوها را در تلویزیون بشکنم که یک شخصیت مثبت می تواند گاهی رفتار اشتباهی هم داشته باشد.
ریتم اتفاقات هم دارای نوساناتی بود و در بسیاری از سکانس ها که مخاطب به دنبال اوج هیجان بود، با اتفاقاتی سطحی و پیش پا افتاده مواجه شد!
ما تا قسمت سیزدهم بسیار خوب پیش رفتیم و از قسمت های بعد، 2 قهرمان ما از قصه خارج شد. برای این که طراحی ما طوری بود که محسن روانبخش و ژاله به خارج بروند و در آن جا به گروه های موساد وصل شوند.
ضد قهرمان داستان هم خیلی راحت کشته شد!
راحت نکشتم و اتفاقا خیلی بد هم او را کشتم، چرا که دوست داشتم توسط کسی به قتل برسد که فریب اش داده بود. من به انتقام فردی ژاله موید فکر کرده بود و نمی خواستم روانبخش توسط مامورین کشته شود.
گزینش افرادی مانند جاوید بسیار خام دستانه توسط مامور اطلاعاتی صورت گرفت. انتخابی که فرجام پیش بینی پذیری داشت.
همه افراد جاسوسی که در واقعیت هم انتخاب شدند، افراد ساده لوحی بودند. من هم قدری در آن کاراکتر اغراق کردم تا شخصیت جذابی خلق کنم.
در انتهای سریال هم که مامور شما خیلی راحت از مرز کشور عبور کرده و تنها به جنگ دشمن می رود!
اصلا مشکلی ندارد که مامور ما بدون گذرنامه وارد کشور دیگر شود، چرا که مامورین اطلاعاتی از کوه ها عبور می کنند و این مساله ای پذیرفتنی است. ما اصلا دوست داشتیم که قهرمان ما تنها به نجات دختر و دامادش برود. مشکل آن سکانس جایی است که بعد از این که وارد آن خانه می شود، ابعاد ماجرا کم است و باید اکشن بیشتری می گذاشتیم. داستان اکشن هم در ایران خیلی مسخره است، چرا که امکانات و شرایط این کار را نداریم و اگر هم بسازیم کاملا مسخره می شود. در همه جا صحنه های اکشن را در پلاتو می گیرند و ما شانس آوردیم که سکانس ترور روانبخش را در زمان تعطیلات عید که خیابان ها خلوت بود، گرفتیم. از طرفی لازم است که از کارگردان اکشن استفاده شود و حتی ما به دنبال این بودیم که از هنگ کنگ و یا انگلیس افرادی را برای این صحنه ها بیاوریم که نشد.
انتخاب بازیگران به پیشنهاد شما بوده و یا از طریق دیگری انتخاب شدند؟
آقای قائمیان را برای نقش دیگری انتخاب کرده بودیم که بعدا تغییرکرد و آقای جعفری پیشنهاد آقای سیفی آزاد بود.
شایعاتی هم در مورد حضور هنرجویان آموزشگاهی که فعالیت داشتید برای این سریال به وجود آمد!
آموزشگاهی که من درس بازیگری می دادم و شناسنامه بازیگری از آن ها تهیه می کردم، مساله متفاوتی است و تنها از حدود 2 نفر آن هم در نقش های کوتاه برای این سریال استفاده شد که یکی دختر روانبخش و یکی هم در نقش منشی بود.
و این داستان مشرقی های شما هم ادامه دارد. مشرقی بودن کاراکترهای شما در آثار مختلف جنبه نمادینی مانند تقابل با وجه غربگرایی می تواند داشته باشد؟
روز اول به مساله فرامتنی آن فکر نمی کردم و الان می تواند تعابیری مانند آن چه شما می گویید داشته باشد. من مشرقی را از نام یکی از ناظم های دوران کودکی گرفتم که با او رابطه عاطفی داشتم و این نام را در همه آثارم مورد استفاده قرار دادم که در واقع افرادی هستند که درست رفتار می کنند. این کاراکتر محبوب من و امضای من در آثارم می باشد. هستی مشرقی در فیلم "قرمز" زنی است که می خواهد روی پای خود بایستد. در فیلم "شام آخر" خانم کتایون ریاحی نقش میهن شرقی را بازی می کند. در فیلم "صورتی" زن دوم رامبد جوان، مشرقی نام دارد که برای از بین نرفتن خانواده ای خود را کنار می کشد و در"آب و آتش"، علی مشرقی را داریم که آدم آرمان گرای فراموش شده ای است.
در کارنامه شما تنوع ژانری وجود دارد که از فانتزی، ملودرام و وحشت می توان نمونه آورد و در آن گونه ای جنگی خالی است. خودتان علاقمند به تجربه گرایی در ژانرها هستید؟
در حدود 8 سال پیش می خواستم فیلمی جنگی بسازم که دوستان ارشاد اجازه ندادند. حرفه من فیلمسازی است و براساس پیشنهاد اقدام به کار می کنم. سلیقه من به سمت ملودرام و ژانرهایی مانند وحشت و جنایی است. الان که خیلی خسته ام و عجله ای برای ساخت ندارم. یک سریال و یک اثر اقتباسی از طرف دوستی پیشنهاد شده که بعد از عقد قرارداد نوشته می شود.
در میان آثاری که در ژانرهای متنوع ساخته اید، کدام یک را بیشتر می پسندید و به کدام فیلم علاقه چندانی نشان نمی دهید؟
حقیقتش من کمدی ساز نیستم و فیلم آخرم، "خواب زده ها " را نمی پسندم، البته آن فیلم می توانست مانند "صورتی" کمدی فانتزی شده و اثر خوبی شود که اشتباه کردیم و چنین نشد. در میان فیلم هایم بیشتر "سالاد فصل" را می پسندم، به خاطر این که به فیلمساز مورد علاقه ام کلود شابرول نزدیک است.
و در میان 2 سریالی که ساختید خیلی از مخاطبین، "مرگ تدریجی یک رویا" را انتخاب می کنند.
چون آن سریال ملودرام بیشتری داشت و خیلی راحت بگویم که خاله زنکی بود! من خودم "تعبیر وارونه یک رویا" را به لحاظ کارگردانی و ساختار فنی می پسندم که عقیده افراد بسیاری هم می باشد. من در زمان ساخت "مرگ تدریجی یک رویا"، تجربه امروز را نداشتم وگرنه سریال باقوامتری می ساختم.
پُر حاشیهترین اثر شما هم که "من مادر هستم " نام دارد!
من اصلا با نقد مشکلی ندارم. گاهی شما نقدی کارشناسانه در مورد اثر می کنید که شاید من آن را بپذیرم و یا قبول نداشته باشم، این مساله ای پذیرفتنی است. اما به نظر می رسد گاهی نقدها سینمایی نیست و جهت دار است. این بی انصافی ها در مورد من خیلی شده است و به نظرم وضعیتی که برای فیلم "من مادر هستم" پیش آمد به دلیل فضای نقادانه ای بود که در برنامه "هفت" راه انداخته بودم.
اما در زمان اکران فیلم "من مادر هستم" شما دیگر در "هفت" حضور نداشتید؟
بله، حدود یک سال بعد بود اما تبعات آن هنوز باقی بود. در آن زمان آقای فراستی همه فیلم ها را به نقد کشیده بود و خیلی ها که می خواستند از من انتقام بگیرند، در زمان اکران فیلم ها این کار را کردند. قبل از "من مادر هستم" هم فیلم "قصه پریا" را ساخته بودم که باز هم خیلی ها سعی کردند از زوایای مختلف آن را بکوبند!
پس اعتقاد دارید که آثار شما در آن دوران، قربانی برنامه "هفت" شدند؟
بله، درست است که برنامه "هفت" در آن دوران مورد عنایت خیلی ها قرار داشت، اما من یک شغل دیگری هم داشتم و فیلمساز بودم. برای همین من در ابتدا تصمیم درستی داشتم که نمی خواستم مجری آن برنامه شوم، اما به دلیل شرایط به ناچار پذیرفتم.
پیشنهاد شما برای اجرای سری اول برنامه "هفت" فرزاد حسنی بود؟
بله، ایشان بود و من می خواستم تنها تهیه کننده و سردبیر برنامه باشم. بعد هم که مجری نهایی ما آقای معززی نیا نتوانستند بیایند، من به ناچار مجری شدم و تبعات آن اقدام بعدها دامن من را گرفت! و آن کار، حرفه من را تحت تاثیر قرار داد. من معتقدم اگر مجری "هفت" نمی شدم فیلم "من مادر هستم" آن همه مورد حمله قرار نمی گرفت و در جشنواره هم به نمایش درمی آمد.
با توجه به این که پایه گذار برنامه "هفت" بوده اید. اگر به شما پیشنهاد بازگشت به این برنامه داده شود، قبول می کنید؟
"هفت" یک دوره ای بود و گذشت. به من پیشنهادی مبنی بر حضور در این برنامه داده نشد و اگر هم چنین شود بازنخواهم گشت، چرا که نه به صلاح من است و نه به صلاح صدا و سیما. به نظرم این برنامه در این برهه باید به دست گروه جوان و اثر گذاری بیفتد. دوره من در این برنامه تمام شده و نمی خواهم خاطرات خوب به جا مانده را خراب کنم. اگر من دوباره برگردم تاثیر خوب گذشته را نابود خواهم کرد. "هفت" نیاز به نیروی تازه نفسی دارد.
مانند مجری پویا و تاثیرگذاری مانند عادل فردوسی پور در برنامه "نود"؟
آفرین، فردی مانند فردوسی پور که هم تسلط در اجرا و هم تسلط به حرفه داشته باشد. "هفت" یک تاک شو است و خیلی بستگی به این دارد که مجری اش چقدر قدرت داشته باشد. البته من در دوران آقای گبرلو هم بدون حب و بغض برنامه را می دیدم و نمی خواهم در موردش قضاوت کنم. تفاوت فوتبال با سینما این است که در فوتبال به علت نبود ایدئولوژی در آن راحت تر می توان کار کرد، اما در برنامه ای مانند "هفت" نیاز به فضایی بازتر از گذشته خواهد بود. من دوست ندارم "هفت" که با خون دل گروهی پایه ریزی شده است، به راحتی پایان یابد.
یکی از حسن های دوره شما جرات نقادی بود که توسط آقای فراستی صورت می گرفت.
آقای فراستی منتقد خیلی خوب و با سوادی است و غیر از بعضی از نقدها توانست به درستی عمل کند. اگر چه تجربیات خوبی در آن برنامه کسب کردم، اما من را زیر ضربه برد. ما در دوران سخت دعوای جناح های سیاسی روی کار آمدیم و می خواستیم در وسط قرار بگیریم که نمی شد و هر کاری می کردیم متهم به جانب داری گروهی می شدیم. دوران خیلی سختی بود و دشنام های زیادی شنیدیم و زمانی که از بحران گذر کرده بودیم، با ما دست دادند و خداحافظی کردند!