صراط: اینبار قصه او درباره ایثارگرانی بود که از جان و مال گذشتهاند تا
وطنشان در آرامش و امنیت قرار گیرد. حرف از «تعبیر وارونه یک رؤیا»ست.
سریالی که کارگردانی آن برعهده فریدون جیرانی است و بازیگرانی
چون امیرجعفری، داریوش ارجمند، فرهاد قائمیان، پانتهآ بهرام و... ایفاگر
نقشهای آن بودند. قصه این سریال هم تلاش نیروهای اطلاعاتی ایران را نشان
میدهد که برای حفظ جان دانشمندان هستهای در برابر نفوذ جاسوسان و
تروریستها تلاش میکنند. اگرچه قرار بود هنگام پخش این سریال به سراغ
فریدون جیرانی برویم اما بنا به تمایل ایشان مبنی بر انجام مصاحبه بعد از
پخش آخرین قسمت، ناچار شدیم پس از پخش قسمت بیستوهفتم(آخر) با او در دفتر
کارش که روزنامه تازهتأسیس <سینما> است، گفتوگویی انجام دهیم که
در ادامه میخوانید:
داستانهای اطلاعاتی و پلیسی که معمولاً هم فضای خشکی دارند، وقتی با فرمت سینمایی و نمایشی ساخته میشوند، باید فضایی را به تصویر بکشند که بیننده را جذب کنند. بهنظر میرسد در سریال شما این اتفاق نیفتاد. آیا میتوانیم بگوییم که دلایل آن مشکلات همیشگی مثل کمبود وقت، بودجه ناکافی و... بوده است؟
فیلم جاسوسی با فیلم پلیسی فرق دارد. در کارهای اطلاعاتی تعلیق بر مبنای گرههای پلیسی نیست بلکه براساس نحوه ارتباطی است که فضای جاسوسی ایجاب میکند. ما هم از ابتدا بنای کارمان را در سریال «تعبیر وارونه یک رؤیا» بر اساس یک اثر جاسوسی گذاشتیم.
در سینما و تلویزیون ایران چون تجربهمان در تولید آثار جاسوسی به اندازه تجربه آثار جهانی نیست، همیشه این نگرانی وجود داشته که آیا اصلاً ما توان آن را داریم تا بیننده را پای تلویزیون یا پرده سینما نگه داریم. چون در کشور ما غالباً آثار اینچنینی موفق نبودهاند و در نتیجه نتوانستهاند با مخاطب ارتباط زیادی برقرار کنند. از این رو ما تلاش کردیم برای جذابیت بیشتر قصه در نگارش فیلمنامه به سمتی برویم که خانواده و ملودرام را با یک داستان جاسوسی مخلوط کنیم و داستانمان صرفاً جاسوسی نباشد. بنابراین اگر احساس میکنید جاهایی از داستان جاسوسی نیست و باید جاسوسی میشد، به همین دلیل است. میخواستیم بیننده جذب فضای خانوادگی و گره عاطفی شخصیتها بشود و داستان جاسوسیمان هم پیش برود، البته بعدها فهمیدیم این فضای جاسوسی هم برای جوانترها جذابتر است.
لازم نبود تعداد قسمتهای این سریال بیشتر میشد؟
معتقد نیستم که سریال جاسوسی در تعداد قسمتهای بالا تولید شود. شاید اگر دست خودم بود، این سریال را در 20 قسمت 50 یا 60 دقیقهای تولید میکردم که تماشاگر زودتر با گرههای داستانی درگیر شود. هیچجای دنیا سریالهای جاسوسی تعداد قسمتهای زیادی ندارند بلکه به شکل فصل به فصل تولید میشوند مثلاً فصل اول 14 قسمت و... شاید اگر سریال ما 20 قسمت بود، تأثیر بیشتری روی مخاطب داشت تا 27 قسمت.
معمولاً شخصیتپردازی یکی از ضعفهای متن آثار نمایشی در کشور ما است. به طوری که برخی مواقع با شخصیتهای داستان آشنا نمیشویم، گویی آنها را نمیشناسیم. به نظرتان چقدر در شخصیتپردازیهای داستان، موفق عمل کردهاید؟
برای نخستینبار در یک سریال تلویزیونی نشان دادیم که تروریستها و تیم شناسایی میتوانند از افراد عادی جامعه باشند و حتی مایل بودیم در شخصیتپردازیها سراغ خانوادههایشان هم برویم مثلاً درباره رؤیا یا همان منیره خموش با بازی الهام کردا و هاشم جاوید با بازی فرزین صابونی این اتفاق افتاد. حتی سعی کردیم زندگی خانوادگی تروریستهای خارج از کشور مثل موفاز و موریس را که در آن خانه تیمی بودند هم نشان بدهیم. گذشته از این در بحث شخصیتپردازیها تلاش کردیم مأموران وزارت اطلاعات را به افراد عادی نزدیک کنیم. آنها هم مثل افراد عادی جامعه احوالپرسی میکنند. میخواستیم چهرههای باورپذیری بسازیم و بگوییم هرکدام از آنها احساس و عاطفه و گرفتاریهای خودشان را دارند. کاری کردیم که تماشاگر احساس نکند، آنها از کره دیگری آمدهاند. این مأموران زمینیاند و گاهی هم ممکن است تصمیمات اشتباه بگیرند حتی مأموران جوانی را که فقط پشت لپتاپ مینشستند عادیتر به تصویر کشیدیم و جنبههایی از زندگیشان را نشان دادیم. در حالی که لزومی نداشت همه زندگیشان را تصویر کنیم. آنچه میگویم کار سختی است و قطعاً در این مسیر اشکالاتی هم وجود داشته است.
این زاویه دید درستی است که میگویید میخواستید مأموران اطلاعاتی را باورپذیر نشان دهید اما ممکن بود نشان دادن اشتباهاتشان در این حد آنها را کمهوش جلوه دهد؟
اتفاقاً به نظرم قهرمانهای ما بسیار باهوش هستند. شاید اشتباهات کوچکی بود که آن را هم برای انتهای داستان لازم داشتیم. در بحث بازیها هم شاید میتوانستیم با بازیهای بهتری مواجه شویم مثلاً قاسم زارع مثل همیشه است و بازی متفاوتی ارائه نداد یا امیر جعفری بازیگر توانمندی است که میتوانست بهتر از این باشد و... . قضاوت درباره بازیگران سلیقهای است. من معتقدم امیر جعفری گزینه خوبی برای ایفای نقش مأمور اطلاعاتی بود. خودش هم تلاش بسیاری برای نقش کرد. بسیاری از بازیگران از ایفای چنین نقشهایی هراس دارند چون نگران هستند که نقش تکبعدی شود. اگر هم ضعفی دیدید شاید قصه ما دچار مشکل بوده است.
بهنظر میرسد بازی بازیگران جوانتر هم چندان چشمگیر نبوده و حتی در برخی مواقع اوج و فرودهای داستان با بازی آنها اصطلاحاً در نیامده است؟
سلیقهها متفاوت است، بازخوردهایی داشتم که اتفاقاً از بازی بازیگران جوان سریال خوششان آمده است مثل بخشهای بازی فرزین صابونی و الهام کردا. به نظرم دیگر بازیگران جوان هم تلاششان را کردند. به عنوان کارگردان این سریال میگویم شاید بازیگران این سریال بازی ایدهآل و بسیار مطلوبی از خود ارائه ندادند اما کارشان بد هم نبود. در بخشی هم که به عنوان کارگردان به من مربوط میشد، سعی کردم بازیها یکدست و قابل قبول باشد.
ارتباطتان با بازیگران خارجی سریال چگونه بود؟ آیا مترجم داشتید؟
ارتباط خوبی با بازیگران خارجی داشتم. مترجم زبانهای روسی و ارمنی سرصحنه بودند. ابتدا میخواستیم آن سکانسها را انگلیسی بگیریم اما بازیگران ارمنی انگلیسی نمیدانستند، یادگیری عبری هم سخت بود به همین دلیل زبان روسی را انتخاب کردیم که زبان دوم ارمنستان است. آرمن و کارینه که نقش موریس و موفاز را بازی کردند دو بازیگر قدیم تئاتر ارمنستان هستند که هر دو خوب بودند.
چقدر از نظرات کارشناسان اطلاعاتی استفاده کردید؟
مرتضی اصفهانی فیلمنامهنویس ما از کارشناسان خبره وزارت اطلاعات است. من و او فیلمنامه را به طور مشترک نوشتیم. بسیاری از قسمتهای فنی و اطلاعاتی به جناب اصفهانی مربوط بود. حتی نحوه اسلحه دست گرفتن و... . این را هم بگویم که داستان سریال ما واقعی است. یعنی واقعاً ماجرای جابهجایی اتفاق افتاده است.
آیا این داستان در واقع از پروندههای موفق وزارت اطلاعات بوده؟
بله، پرونده بسیار موفقی بوده البته ما با ملودرام آن را تلفیق کردیم. مثلاً در پرونده واقعی، مأمور اطلاعات گریم شد اما ما در قصه یک بازیگر تئاتر را گریم کردیم که البته از این کار هدف داشتیم که در ادامه گفتوگو به آن اشاره میکنم. ماجرای ترور ساختگی روانبخش هم واقعی است. بسیاری از دیگر بخشهای این داستان واقعی است و ما عناصر درام را به داستان اصلی اضافه کردیم.
چرا کسی را که در قصه با آن مهندس جابهجا میشود یک بازیگر تئاتر گذاشتید نه یک مأمور اطلاعاتی؟
برخلاف تصور بسیاری از مخاطبان قهرمان اصلی داستان ما ناصر توکل نیست بلکه سیاوش مشرقی است. مشرقیهایی که همه میدانند قهرمانهای داستانهای من هستند. در این سریال سیاوش مشرقی یک دانشجوی تئاتر نماینده روشنفکری است که قبول میکند به جای مهندس برازنده قرار بگیرد. در واقع او خطر میکند و وارد یک ماجرای خطرناک میشود. با دختر یک مأمور اطلاعاتی ازدواج میکند. حتی وقتی وارد خانه برازنده میشود، تلاش میکند اطلاعاتش را بالا ببرد. وقتی جای برازنده قرار میگیرد، احساس میکند برازنده است. حتی وقتی توسط آن گروه جاسوسی دستگیر میشود در حالی که میتواند با دادن اطلاعات جانش را نجات بدهد، چنین کاری نمیکند و سختترین شکنجهها را تحمل میکند. ما میخواستیم بگوییم آرمان و هدف نمرده و جوانهای ما با وجود روشنفکری هنوز به مبارزه با ظلم اعتقاد دارند.
چرا داستان را از همین زاویه تعریف نکردید که مخاطب متوجه شود قهرمان سیاوش مشرقی است نه ناصر توکل؟
در نقطه اول سریال میبینیم که کسی قرار است ترور شود، بعد متوجه میشویم این ترور ساختگی است. از این طریق مأموران متوجه میشوند فرد دیگری قرار است ترور شود. پس داستان اصلی ما به سمت ترور مهندس برازنده میرود. برازنده هم دچار مشکلاتی است از جمله اینکه همسر بیماری دارد و تصمیم بر این میشود که او با کسی جابهجا شود. حالا داستان به سیاوش مشرقی میرسد. برخی مواقع امکان دارد قهرمان اصلی حضور نداشته باشد اما دربارهاش زیاد حرف زده شود.
در این طرح چه سختیهایی داشتید که در کارهای دیگرتان نبود؟
من سریالساز نیستم و سریالهایم را با نگاه سینمایی میسازم. سعی کردم از حالت تلویزیونی پرهیز کنم. اگر دقت کرده باشید نورپردازی و فضاسازیها هم سینمایی است. از اردیبهشتماه سال پیش، پیشتولید را آغاز کردیم و شهریور کلید زدیم و نزدیک به 11ماه فیلمبرداری داشتیم که البته یک ماهش طرح به دلیل مشکلات مالی تعطیل بود. 1050دقیقه تصویربرداری کردیم برای 27 قسمت. تولید در ایران چه سریال و چه فیلم تابع اصول و ضوابطی است. مثلاً برای صحنهای که نیاز به هلیکوپتر هست لازم است ارگانهایی مثل ناجا ما را حمایت کنند تا مجبور نشویم هزینه زیادی را در این زمینه صرف کنیم. سکانس فینال را در عرض دو ساعت گرفتیم چون به مشکلات مالی خورده بودیم و باید هرچه زودتر برمیگشتیم در حالی که همان روز هم گفتم که باید دوباره برگردیم و پلانهایی را اضافه کنیم چراکه فینال مفصلی نوشته بودیم. ولی این اتفاق نیفتاد.
همین مشکل را هم در سریال «مرگ تدریجی یک رؤیا» داشتیم. تا گرفتن سکانس فینال 70 روز در ترکیه مانده بودیم و اگر میخواستیم فینال را آنطور که میخواستیم تولید کنیم باید یک ماه دیگر میماندیم و این یعنی هزینه بیشتر برای طرح. گفتیم برمیگردیم ایران و آن سکانس را بازسازی میکنیم، اما بازسازی هم خوب از آب درنیامد.
سکانس فینال انتقادات زیادی را در پی داشت. خصوصاً بخشی که ناصر توکل به تنهایی برای نجات دختر و دامادش اقدام میکند و به آن خانه تیمی میرود و...
در قسمتی نشان دادیم که ژاله مؤید به همان خانه تیمی میرود. از ساعتش جی پی اس را در میآورد و میاندازد زیر میز. پس نیروهای اطلاعاتی از طریق ژاله مؤید در آن خانه جی پی اس گذاشتهاند. دوم اینکه مأموران اطلاعاتی که با گذرنامه رد نمیشوند. میزنند به کوه و... بنابراین عمداً میخواستم این را اضافه کنم که قهرمان تنها خودش را به آن خانه امن میرساند.
تا اینجا درست میگویید، از طریق آن جی پی اس خانه را پیدا میکند و خودش را به آن خانه میرساند. اما اینکه به تنهایی به آن خانه که پر از جاسوس است برود و از پس همه آنها بربیاید باورپذیر است؟!
برای وقتی که ناصر توکل وارد خانه میشود یک فصل طولانی اکشن نوشته بودیم. اولش که وارد شد یکی دو نفری را میکشت و در راه پلهها باید درگیری خونینی شکل میگرفت اما اگر این اتفاق میافتاد، شبیه چند سریالی میشد که اخیراً دیده بودم! شاید اگر امکانات و وقت بود فینال را به شکل بهتری کار میکردیم.
راستی در یکی از قسمتها بدون تیتراژ پایانی سریال قطع شد. دلیل خاصی داشت؟
مشکلی نبود. آن شب سریال ما دیر صداگذاری شد و دیر هم به پخش رسید. از طرفی وزیر ارشاد میهمان برنامه نگاه یک بود. اگر میخواستند تیتراژ چهار دقیقهای ما را پخش کنند و چهار دقیقه هم آگهی، هشت دقیقه زمان میگرفت. برای اینکه میهمان خیلی منتظر نماند زودتر سریال را تمام کردند البته میتوانستند سلیقه بهتری به خرج دهند و اول تیتراژ را نشان دهند و بعد قطع کنند!
همهچیز در داستان خیلی آرام پیش میرود در حالی که قرار است با یک سریال جاسوسی و اکشن روبهرو باشیم. چرا؟
عامداً اینکار را کردم. قصه را در بستر آرام حرکت دادم که در فضای ملودرام و روابط عاشقانه تأثیرات خودش را بگذارد. نگران بودم که شاید داستانی با فضای جاسوسی نتواند بینندهاش را پیدا کند. بیشتر نگاه فرانسوی و اروپایی به قصه داشتم تا نگاه امریکایی.
این سریال دغدغه قلبی خودتان بود یا سفارش یک نهاد خاص؟
اصلاً سفارشی نبود. اگر هم نهادی سفارش میداد، من مخالفتی با سفارش نداشتم. قبل از اینکه اسم سریال تعبیر وارونه یک رؤیا باشد، نامش خانه امن بود. سال 91 طرح را در قالب یک مینی سریال 8 قسمتی به گروه سریال شبکه یک پیشنهاد دادم. نه با وزارت اطلاعات صحبت کردیم و نه با نهاد دیگری، جز اینکه دوستی به نام امیر بابازاده داشتم که اطلاعاتی در اختیارم گذاشت و من هم در تیتراژ از او تشکر کردم. آن زمان سریال کد تولید گرفت قرار بود که ساخته شود که این اتفاق نیفتاد و اواخر سال 92 بود که به ما گفتند میتوانید سریال را تولید کنید. همان موقع مرتضی اصفهانی به عنوان فیلمنامهنویس با ما مرتبط شد و قرارداد فیلمنامه را بست، البته نه به عنوان کارشناس یا نماینده وزارت اطلاعات و سناریو را با طراحی او شروع کردیم، البته مشورتهایی هم میداد که اعتماد وزارت اطلاعات به ما جلب شود. بنابراین وزارت اطلاعات بیشتر حامی معنوی ما بود. خودمان میخواستیم چنین سریالی را بسازیم که نشان بدهیم جوانهای این کشور مانند سیاوش مشرقی هنوز آرمان و هدف دارند البته این مشرقی نسبت به دیگر مشرقیهایم کاملتر است و نگاه کاملتری است از من به مشرقیها.
داستانهای اطلاعاتی و پلیسی که معمولاً هم فضای خشکی دارند، وقتی با فرمت سینمایی و نمایشی ساخته میشوند، باید فضایی را به تصویر بکشند که بیننده را جذب کنند. بهنظر میرسد در سریال شما این اتفاق نیفتاد. آیا میتوانیم بگوییم که دلایل آن مشکلات همیشگی مثل کمبود وقت، بودجه ناکافی و... بوده است؟
فیلم جاسوسی با فیلم پلیسی فرق دارد. در کارهای اطلاعاتی تعلیق بر مبنای گرههای پلیسی نیست بلکه براساس نحوه ارتباطی است که فضای جاسوسی ایجاب میکند. ما هم از ابتدا بنای کارمان را در سریال «تعبیر وارونه یک رؤیا» بر اساس یک اثر جاسوسی گذاشتیم.
در سینما و تلویزیون ایران چون تجربهمان در تولید آثار جاسوسی به اندازه تجربه آثار جهانی نیست، همیشه این نگرانی وجود داشته که آیا اصلاً ما توان آن را داریم تا بیننده را پای تلویزیون یا پرده سینما نگه داریم. چون در کشور ما غالباً آثار اینچنینی موفق نبودهاند و در نتیجه نتوانستهاند با مخاطب ارتباط زیادی برقرار کنند. از این رو ما تلاش کردیم برای جذابیت بیشتر قصه در نگارش فیلمنامه به سمتی برویم که خانواده و ملودرام را با یک داستان جاسوسی مخلوط کنیم و داستانمان صرفاً جاسوسی نباشد. بنابراین اگر احساس میکنید جاهایی از داستان جاسوسی نیست و باید جاسوسی میشد، به همین دلیل است. میخواستیم بیننده جذب فضای خانوادگی و گره عاطفی شخصیتها بشود و داستان جاسوسیمان هم پیش برود، البته بعدها فهمیدیم این فضای جاسوسی هم برای جوانترها جذابتر است.
لازم نبود تعداد قسمتهای این سریال بیشتر میشد؟
معتقد نیستم که سریال جاسوسی در تعداد قسمتهای بالا تولید شود. شاید اگر دست خودم بود، این سریال را در 20 قسمت 50 یا 60 دقیقهای تولید میکردم که تماشاگر زودتر با گرههای داستانی درگیر شود. هیچجای دنیا سریالهای جاسوسی تعداد قسمتهای زیادی ندارند بلکه به شکل فصل به فصل تولید میشوند مثلاً فصل اول 14 قسمت و... شاید اگر سریال ما 20 قسمت بود، تأثیر بیشتری روی مخاطب داشت تا 27 قسمت.
معمولاً شخصیتپردازی یکی از ضعفهای متن آثار نمایشی در کشور ما است. به طوری که برخی مواقع با شخصیتهای داستان آشنا نمیشویم، گویی آنها را نمیشناسیم. به نظرتان چقدر در شخصیتپردازیهای داستان، موفق عمل کردهاید؟
برای نخستینبار در یک سریال تلویزیونی نشان دادیم که تروریستها و تیم شناسایی میتوانند از افراد عادی جامعه باشند و حتی مایل بودیم در شخصیتپردازیها سراغ خانوادههایشان هم برویم مثلاً درباره رؤیا یا همان منیره خموش با بازی الهام کردا و هاشم جاوید با بازی فرزین صابونی این اتفاق افتاد. حتی سعی کردیم زندگی خانوادگی تروریستهای خارج از کشور مثل موفاز و موریس را که در آن خانه تیمی بودند هم نشان بدهیم. گذشته از این در بحث شخصیتپردازیها تلاش کردیم مأموران وزارت اطلاعات را به افراد عادی نزدیک کنیم. آنها هم مثل افراد عادی جامعه احوالپرسی میکنند. میخواستیم چهرههای باورپذیری بسازیم و بگوییم هرکدام از آنها احساس و عاطفه و گرفتاریهای خودشان را دارند. کاری کردیم که تماشاگر احساس نکند، آنها از کره دیگری آمدهاند. این مأموران زمینیاند و گاهی هم ممکن است تصمیمات اشتباه بگیرند حتی مأموران جوانی را که فقط پشت لپتاپ مینشستند عادیتر به تصویر کشیدیم و جنبههایی از زندگیشان را نشان دادیم. در حالی که لزومی نداشت همه زندگیشان را تصویر کنیم. آنچه میگویم کار سختی است و قطعاً در این مسیر اشکالاتی هم وجود داشته است.
این زاویه دید درستی است که میگویید میخواستید مأموران اطلاعاتی را باورپذیر نشان دهید اما ممکن بود نشان دادن اشتباهاتشان در این حد آنها را کمهوش جلوه دهد؟
اتفاقاً به نظرم قهرمانهای ما بسیار باهوش هستند. شاید اشتباهات کوچکی بود که آن را هم برای انتهای داستان لازم داشتیم. در بحث بازیها هم شاید میتوانستیم با بازیهای بهتری مواجه شویم مثلاً قاسم زارع مثل همیشه است و بازی متفاوتی ارائه نداد یا امیر جعفری بازیگر توانمندی است که میتوانست بهتر از این باشد و... . قضاوت درباره بازیگران سلیقهای است. من معتقدم امیر جعفری گزینه خوبی برای ایفای نقش مأمور اطلاعاتی بود. خودش هم تلاش بسیاری برای نقش کرد. بسیاری از بازیگران از ایفای چنین نقشهایی هراس دارند چون نگران هستند که نقش تکبعدی شود. اگر هم ضعفی دیدید شاید قصه ما دچار مشکل بوده است.
بهنظر میرسد بازی بازیگران جوانتر هم چندان چشمگیر نبوده و حتی در برخی مواقع اوج و فرودهای داستان با بازی آنها اصطلاحاً در نیامده است؟
سلیقهها متفاوت است، بازخوردهایی داشتم که اتفاقاً از بازی بازیگران جوان سریال خوششان آمده است مثل بخشهای بازی فرزین صابونی و الهام کردا. به نظرم دیگر بازیگران جوان هم تلاششان را کردند. به عنوان کارگردان این سریال میگویم شاید بازیگران این سریال بازی ایدهآل و بسیار مطلوبی از خود ارائه ندادند اما کارشان بد هم نبود. در بخشی هم که به عنوان کارگردان به من مربوط میشد، سعی کردم بازیها یکدست و قابل قبول باشد.
ارتباطتان با بازیگران خارجی سریال چگونه بود؟ آیا مترجم داشتید؟
ارتباط خوبی با بازیگران خارجی داشتم. مترجم زبانهای روسی و ارمنی سرصحنه بودند. ابتدا میخواستیم آن سکانسها را انگلیسی بگیریم اما بازیگران ارمنی انگلیسی نمیدانستند، یادگیری عبری هم سخت بود به همین دلیل زبان روسی را انتخاب کردیم که زبان دوم ارمنستان است. آرمن و کارینه که نقش موریس و موفاز را بازی کردند دو بازیگر قدیم تئاتر ارمنستان هستند که هر دو خوب بودند.
چقدر از نظرات کارشناسان اطلاعاتی استفاده کردید؟
مرتضی اصفهانی فیلمنامهنویس ما از کارشناسان خبره وزارت اطلاعات است. من و او فیلمنامه را به طور مشترک نوشتیم. بسیاری از قسمتهای فنی و اطلاعاتی به جناب اصفهانی مربوط بود. حتی نحوه اسلحه دست گرفتن و... . این را هم بگویم که داستان سریال ما واقعی است. یعنی واقعاً ماجرای جابهجایی اتفاق افتاده است.
آیا این داستان در واقع از پروندههای موفق وزارت اطلاعات بوده؟
بله، پرونده بسیار موفقی بوده البته ما با ملودرام آن را تلفیق کردیم. مثلاً در پرونده واقعی، مأمور اطلاعات گریم شد اما ما در قصه یک بازیگر تئاتر را گریم کردیم که البته از این کار هدف داشتیم که در ادامه گفتوگو به آن اشاره میکنم. ماجرای ترور ساختگی روانبخش هم واقعی است. بسیاری از دیگر بخشهای این داستان واقعی است و ما عناصر درام را به داستان اصلی اضافه کردیم.
چرا کسی را که در قصه با آن مهندس جابهجا میشود یک بازیگر تئاتر گذاشتید نه یک مأمور اطلاعاتی؟
برخلاف تصور بسیاری از مخاطبان قهرمان اصلی داستان ما ناصر توکل نیست بلکه سیاوش مشرقی است. مشرقیهایی که همه میدانند قهرمانهای داستانهای من هستند. در این سریال سیاوش مشرقی یک دانشجوی تئاتر نماینده روشنفکری است که قبول میکند به جای مهندس برازنده قرار بگیرد. در واقع او خطر میکند و وارد یک ماجرای خطرناک میشود. با دختر یک مأمور اطلاعاتی ازدواج میکند. حتی وقتی وارد خانه برازنده میشود، تلاش میکند اطلاعاتش را بالا ببرد. وقتی جای برازنده قرار میگیرد، احساس میکند برازنده است. حتی وقتی توسط آن گروه جاسوسی دستگیر میشود در حالی که میتواند با دادن اطلاعات جانش را نجات بدهد، چنین کاری نمیکند و سختترین شکنجهها را تحمل میکند. ما میخواستیم بگوییم آرمان و هدف نمرده و جوانهای ما با وجود روشنفکری هنوز به مبارزه با ظلم اعتقاد دارند.
چرا داستان را از همین زاویه تعریف نکردید که مخاطب متوجه شود قهرمان سیاوش مشرقی است نه ناصر توکل؟
در نقطه اول سریال میبینیم که کسی قرار است ترور شود، بعد متوجه میشویم این ترور ساختگی است. از این طریق مأموران متوجه میشوند فرد دیگری قرار است ترور شود. پس داستان اصلی ما به سمت ترور مهندس برازنده میرود. برازنده هم دچار مشکلاتی است از جمله اینکه همسر بیماری دارد و تصمیم بر این میشود که او با کسی جابهجا شود. حالا داستان به سیاوش مشرقی میرسد. برخی مواقع امکان دارد قهرمان اصلی حضور نداشته باشد اما دربارهاش زیاد حرف زده شود.
در این طرح چه سختیهایی داشتید که در کارهای دیگرتان نبود؟
من سریالساز نیستم و سریالهایم را با نگاه سینمایی میسازم. سعی کردم از حالت تلویزیونی پرهیز کنم. اگر دقت کرده باشید نورپردازی و فضاسازیها هم سینمایی است. از اردیبهشتماه سال پیش، پیشتولید را آغاز کردیم و شهریور کلید زدیم و نزدیک به 11ماه فیلمبرداری داشتیم که البته یک ماهش طرح به دلیل مشکلات مالی تعطیل بود. 1050دقیقه تصویربرداری کردیم برای 27 قسمت. تولید در ایران چه سریال و چه فیلم تابع اصول و ضوابطی است. مثلاً برای صحنهای که نیاز به هلیکوپتر هست لازم است ارگانهایی مثل ناجا ما را حمایت کنند تا مجبور نشویم هزینه زیادی را در این زمینه صرف کنیم. سکانس فینال را در عرض دو ساعت گرفتیم چون به مشکلات مالی خورده بودیم و باید هرچه زودتر برمیگشتیم در حالی که همان روز هم گفتم که باید دوباره برگردیم و پلانهایی را اضافه کنیم چراکه فینال مفصلی نوشته بودیم. ولی این اتفاق نیفتاد.
همین مشکل را هم در سریال «مرگ تدریجی یک رؤیا» داشتیم. تا گرفتن سکانس فینال 70 روز در ترکیه مانده بودیم و اگر میخواستیم فینال را آنطور که میخواستیم تولید کنیم باید یک ماه دیگر میماندیم و این یعنی هزینه بیشتر برای طرح. گفتیم برمیگردیم ایران و آن سکانس را بازسازی میکنیم، اما بازسازی هم خوب از آب درنیامد.
سکانس فینال انتقادات زیادی را در پی داشت. خصوصاً بخشی که ناصر توکل به تنهایی برای نجات دختر و دامادش اقدام میکند و به آن خانه تیمی میرود و...
در قسمتی نشان دادیم که ژاله مؤید به همان خانه تیمی میرود. از ساعتش جی پی اس را در میآورد و میاندازد زیر میز. پس نیروهای اطلاعاتی از طریق ژاله مؤید در آن خانه جی پی اس گذاشتهاند. دوم اینکه مأموران اطلاعاتی که با گذرنامه رد نمیشوند. میزنند به کوه و... بنابراین عمداً میخواستم این را اضافه کنم که قهرمان تنها خودش را به آن خانه امن میرساند.
تا اینجا درست میگویید، از طریق آن جی پی اس خانه را پیدا میکند و خودش را به آن خانه میرساند. اما اینکه به تنهایی به آن خانه که پر از جاسوس است برود و از پس همه آنها بربیاید باورپذیر است؟!
برای وقتی که ناصر توکل وارد خانه میشود یک فصل طولانی اکشن نوشته بودیم. اولش که وارد شد یکی دو نفری را میکشت و در راه پلهها باید درگیری خونینی شکل میگرفت اما اگر این اتفاق میافتاد، شبیه چند سریالی میشد که اخیراً دیده بودم! شاید اگر امکانات و وقت بود فینال را به شکل بهتری کار میکردیم.
راستی در یکی از قسمتها بدون تیتراژ پایانی سریال قطع شد. دلیل خاصی داشت؟
مشکلی نبود. آن شب سریال ما دیر صداگذاری شد و دیر هم به پخش رسید. از طرفی وزیر ارشاد میهمان برنامه نگاه یک بود. اگر میخواستند تیتراژ چهار دقیقهای ما را پخش کنند و چهار دقیقه هم آگهی، هشت دقیقه زمان میگرفت. برای اینکه میهمان خیلی منتظر نماند زودتر سریال را تمام کردند البته میتوانستند سلیقه بهتری به خرج دهند و اول تیتراژ را نشان دهند و بعد قطع کنند!
همهچیز در داستان خیلی آرام پیش میرود در حالی که قرار است با یک سریال جاسوسی و اکشن روبهرو باشیم. چرا؟
عامداً اینکار را کردم. قصه را در بستر آرام حرکت دادم که در فضای ملودرام و روابط عاشقانه تأثیرات خودش را بگذارد. نگران بودم که شاید داستانی با فضای جاسوسی نتواند بینندهاش را پیدا کند. بیشتر نگاه فرانسوی و اروپایی به قصه داشتم تا نگاه امریکایی.
این سریال دغدغه قلبی خودتان بود یا سفارش یک نهاد خاص؟
اصلاً سفارشی نبود. اگر هم نهادی سفارش میداد، من مخالفتی با سفارش نداشتم. قبل از اینکه اسم سریال تعبیر وارونه یک رؤیا باشد، نامش خانه امن بود. سال 91 طرح را در قالب یک مینی سریال 8 قسمتی به گروه سریال شبکه یک پیشنهاد دادم. نه با وزارت اطلاعات صحبت کردیم و نه با نهاد دیگری، جز اینکه دوستی به نام امیر بابازاده داشتم که اطلاعاتی در اختیارم گذاشت و من هم در تیتراژ از او تشکر کردم. آن زمان سریال کد تولید گرفت قرار بود که ساخته شود که این اتفاق نیفتاد و اواخر سال 92 بود که به ما گفتند میتوانید سریال را تولید کنید. همان موقع مرتضی اصفهانی به عنوان فیلمنامهنویس با ما مرتبط شد و قرارداد فیلمنامه را بست، البته نه به عنوان کارشناس یا نماینده وزارت اطلاعات و سناریو را با طراحی او شروع کردیم، البته مشورتهایی هم میداد که اعتماد وزارت اطلاعات به ما جلب شود. بنابراین وزارت اطلاعات بیشتر حامی معنوی ما بود. خودمان میخواستیم چنین سریالی را بسازیم که نشان بدهیم جوانهای این کشور مانند سیاوش مشرقی هنوز آرمان و هدف دارند البته این مشرقی نسبت به دیگر مشرقیهایم کاملتر است و نگاه کاملتری است از من به مشرقیها.