صراط: سید هدایت الله جهانآرا پدر شهیدان سید محمد، سید علی و سید محسن بود که علاوه بر اینکه افتخار دادن سه فرزند در راه اسلام را داشت خود نیز از مبارزین علیه رژیم طاغوت بود و پس از انقلاب نیز تا زمان حیاتش دست از نظام جمهوری اسلامی بر نداشت و همیشه گوش به فرمان ولایت فقیه راه فرزندانش را ادامه میداد.
سید هدایتالله خاطرات فراوان و جالبی دارد که در ادامه بخش کوچکی از این خاطرات شیرین را خواهید خواند:
*علی و محسن را از خانه بیرون کردم
«خب، بچه بودند و شیطان، یادم می آید سید علی و سید محمد در یک گروه و سید محسن در گروه دیگری در خرمشهر عضو بودند، یک شب من حالم خیلی بد بود و آنها مدام با هم بحث میکردند، چند بار به آنها تذکر دادم که صبح بحث کنید، گوش نکردند، من هم سید علی و سید محمد را از خانه بیرون کردم و تا صبح هر چه در زدند به خانه راهشان ندادم تا ادب شوند.»
*دعوای شهید جهان آرا و دست به یقه شدن با رییس جمهور
«محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با بنیصدر پیش امام(ره)، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمیدهد و دست دست میکند، امام(ره) توپیده بود به بنیصدر. بعد از جلسه بنیصدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرفها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند. بنیصدر رفته بود خرمشهر، محمد یقهاش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد میگفت بنیصدر جلوی نیروها را گرفته بود.»
*خانمی که شب هفت محمد به خانه ما آمد
«شب هفت محمد که تمام شد، خانمیآمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.»
سید هدایتالله خاطرات فراوان و جالبی دارد که در ادامه بخش کوچکی از این خاطرات شیرین را خواهید خواند:
*علی و محسن را از خانه بیرون کردم
«خب، بچه بودند و شیطان، یادم می آید سید علی و سید محمد در یک گروه و سید محسن در گروه دیگری در خرمشهر عضو بودند، یک شب من حالم خیلی بد بود و آنها مدام با هم بحث میکردند، چند بار به آنها تذکر دادم که صبح بحث کنید، گوش نکردند، من هم سید علی و سید محمد را از خانه بیرون کردم و تا صبح هر چه در زدند به خانه راهشان ندادم تا ادب شوند.»
*دعوای شهید جهان آرا و دست به یقه شدن با رییس جمهور
«محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با بنیصدر پیش امام(ره)، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمیدهد و دست دست میکند، امام(ره) توپیده بود به بنیصدر. بعد از جلسه بنیصدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرفها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند. بنیصدر رفته بود خرمشهر، محمد یقهاش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد میگفت بنیصدر جلوی نیروها را گرفته بود.»
*خانمی که شب هفت محمد به خانه ما آمد
«شب هفت محمد که تمام شد، خانمیآمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.»