با اینکه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بساط قمارخانه ها از شهرها برچیده شد اما هنوز هم هستند آدم هایی که پنهانی و گاه حتی در منظر مردم شرط می بندند و آتش به زندگی شان می زنند؛ قماربازهایی که آلوده این کار شده اند و تا باختن تمام زندگی و هستی شان شرط می بندند و قمار می کنند. هرچند به گفته رئیس بنیاد صیانت از نهاد خانواده، این معضل در فضای مجازی رواج بیشتری دارد.
شرط های میلیاردی
اینجا ورود برای افراد متفرقه ممنوع است و قرار نیست کسی غیر از خودشان وارد بازی شود. بازی قمار در جمع نوکیسه ها پول زیادی می خواهد و به قول قماربازها باید بانکت پر باشد. باید از خودشان باشی تا در دورههایشان دعوت شوی و در یک شب یا میلیاردی ببازی یا میلیاردی ببری . قرارمان ساعت 10 در یکی از کوچه های خیابان ... است. کمی زودتر از کمال به آدرسی که برایم فرستاده می رسم. چند دقیقه ای باید صبر کنم تا از راه برسد و همراه او یکی از عجیب ترین شب های زندگیام را تجربه کنم.
قرار نیست وارد قمارخانه ای شویم که آدم ها برای شرطبندی و قمار به آنجا می آیند. اینجا خانه شخصی یکی از قماربازهاست که اینبار به صورت دوره ای نوبت به او افتاده و قرار است در چند ساعتی که همه میهمان او هستند میلیاردها تومان بینشان جابهجا شود. فضا آنقدر ناآشنا و سنگین است که حرفی برای گفتن در جمعشان ندارم. به اجبار، لبخند می زنم و با تعجبی که سعی در پنهان کردنش دارم به رفتارهایشان خیره مانده ام. بازی قمار اینجا تاس ریختن است و پوکر. رامتین و کمال بازی را شروع می کنند. صاحبخانه هم به قول قماربازها «تلکهگیر» است و در تمام مراحل حضور دارد تا هم درصد خودش را بگیرد و هم بر پول هایی که بین قماربازها رد و بدل می شود نظارت کند.
رامتین قبل از ریختن تاس می گوید: جفت چهار، 50 تومان. تاس ها را که می ریزد،بد می آورد. یک و پنچ. این یعنی کم شدن 50 میلیون تومان از بانکش و اضافه شدن همین مبلغ به بانک کمال. با این حال هیچ تغییری را در چهرههایشان نمی توان دید. گویی بردن و باختن این مبالغ با ریختن دو مکعب پلاستیکی هیچ تأثیری در بانکشان ندارد که بخواهند برایش ناراحت یا خوشحال شوند. بازی ادامه دارد و رقم ها درشت و درشت تر میشود. گویی تاس ها امشب به میل رامتین نمی چرخند و بعد از ساعتی باخت ها، بانک 400 میلیونی اش را خالی می کند. بانک که خالی می شود، سوئیچ خودرو یش را وسط می گذارد و 150 میلیون دیگر بانک را شارژ می کند. اتاق و آن میز کذایی دور سرم می چرخد. نگاه سرد رامتین در ذهنم دو دو می زند. نگاه سرد پسری سی و چند ساله که در چند ساعت به اندازه تمام آرزوهای خیلی ها باخته و بانکش را خالی کرده است.
به آرامی به کمال می گویم: پشت تاس ریختن که فکری نیست؛ همه اش شانس است. با تلخندی می گوید: نه مهندس، مهارت است، مهارت. اگر کمی صبر کنی، بازی فکری هم می کنیم تا بفهمی کار ما فکری است!
بازار داغ شرط بندی در فوتبال
شرطبندی روی نتیجه مسابقات فوتبال ، شرطبندی هایی که بسته به محله و آدم هایش مبالغ مختلفی را بین آدم های آن جمع جابهجا می کند. با زهم پرسوجوها جواب می دهد و برای دیدن شرطبندی بر سر نتایج مسابقات فوتبال به مکانی اینبار در جنوب تهران می روم. قهوهخانه ای دودگرفته در حوالی خیابان ... که به گفته یکی از آشنایان، در روزهای برگزاری فوتبال آن هم از نوع لیگ برتری اش می شود پاتوق شرطبندها.
از بخت بد، اما این هفته لیگ برتر تعطیل است و به جای آن، تیم ملی بازی دارد. امتحانش بی ضرر است. پنجشنبه بعدازظهر همراه یکی از دوستان راهی قهوهخانه می شوم؛ به بهانه چاق کردن قلیانی و نوشیدن چایی داغ. بازی ایران و عمان هم شروع شده و برخلاف انتظار باز هم شرطبندها مشغول به کارند. سعید 700 هزار تومان بر سر برد ایران با محسن شرط بسته و در طول بازی دائم با هم کلکل می کنند. خردهپاها اما بر سر تعداد کرنر و شوت در چارچوب دروازه آن هم با رقم های پایینتر شرط می بندند.
قهوه چی حواسش به همه هست. زیرچشمی نگاهمان می کند که مبادا برایش شر بشویم. هنوز 50 دقیقه به پایان بازی مانده که سعید با خنده می گوید: کار خوب را اکبرآقا (صاحب قهوهخانه) میکند. چه ایران ببرد چه ببازد او برنده است و پولش را می گیرد. چایی ام را سر می کشم، پولش را روی میز می گذارم و از مغازه بیرون می زنم. شب از اخبار تساوی بازی را می شنوم و نمی دانم با تساوی بازی تکلیف 700 هزار تومان شرط سعید و محسن چه شد و حق «تلکهگیری» اکبرآقا را چه کسی داد؟
شطرنج به شرط پول
قمار زیر پوست شهر جریان دارد؛ حتی در پارک ها. پارک ... در یکی از محلات تهران از قدیمالایام پاتوق شطرنجبازها و تختنرد بازهای «شرطی زن» بوده است. آدمهایی که در بازی حرفه ای هستند و حرفی برای گفتن دارند. به قول یکی از قدیمی های پارک، تختهنرد و شطرنج اینجا حرمت دارد و بزرگان پارک با هرکسی همبازی نمی شوند.
هشت نفر دو به دو باهم مشغول بازی اند. شش نفرشان شطرنج بازی می کنند و دو نفر دیگر هم تخته نرد. دور و اطراف میزها هم پر است از تماشاچی هایی که به اصول تماشاچی بودن در این پارک آشنا هستند و هنگام تمرکز بازیکن ها کوچک ترین صدایی از آن ها شنیده نمی شود. از یکی از تماشاچی ها که از همه جوان تر است می پرسم: سر چی بازی می کنند؟ میگوید: دو تومان. البته حاج فتاح برای خودش برو بیایی دارد و من مطمئنم می برد. می گویم: خب برد او برای تو چه سودی دارد؟ با خنده می گوید: سر بردش با رفیقم 100 تومان شرط بستهام!
سیاهبازها و آدم هایی که هنوز گول می خورند
سیاهبازها همهجا هستند؛ از مولوی و میدان امام خمینی(ره) تا خیابان های اطراف میدان حسنآباد و میدان ونک. هرجا آدم ساده ای پیدا کنند جیبش را خالی می کنند و به سرعت غیب می شوند. کاسب های محلی که سالهاست با کارشان آشنایند می گویند که روزی حدود سه میلیون تومان درآمد دارند. تمام سرمایه شان هم چند کارت ویزیت ساده است و یک مقوا که کارت ها را روی آن می ریزند. پیدا کردنشان کار راحتی نیست، چون پاتوق مشخصی ندارند و معلوم نمی کند چه زمانی و کجای خیابان قرار است مردم را سرکیسه کنند. نیمساعتی می شود که خیابان مولوی را بالا و پایین می روم تا اینکه بالاخره پیدایشان می شود. مقوایی را روی زمین میگذارد و سه کارت ویزیت ساده از جیبش درمی آورد. پشت یکی از کارت ویزیتها را علامت می زند و به سرعت روی مقوا جابهجایشان می کند. گوشه کارت ویزیت علامتگذاریشده تا خورده است و به راحتی می توان تشخیصش داد. این را مرد جوانی که تا حالا 300 هزار تومان از کارتباز به ظاهر معتاد و ساده برده است میگوید. او میگوید: خودم گوشه اش را تا زده ام و او حتی متوجهش هم نشد. کارتباز که تا این لحظه 300 هزار تومان باخته با ناراحتی می گوید با تو بازی نمی کنم برو. مرد به یکی از تماشاچی ها می گوید: بیا و تو بازی کن. او نمی فهمد که گوشه کارت تاخورده بیا و یه پولی کاسب شو. وسوسه امان مرد را بریده. تا اینکه بالاخره وارد گود می شود. از 50 هزار تومان شروع می کند . برد به دهانش مزه می کند. رقم که به 200 هزار تومان می رسد ورق بر میگردد.
کارتباز متوجه تاخوردگی گوشه کارت می شود و آن را عوض می کند. حالا دیگر کار سخت می شود و مرد نه تنها 200 هزار تومانی را که برده پس می دهد بلکه 60 هزار تومان هم از جیبش می گذارد. وقتی 60 تومان را میبازد و کارتباز می فهمد دیگر پولی در بساط ندارد به سرعت مقوا و کارت ویزیت هایش را بر میدارد و با سه رفیق دیگرش در شلوغی خیابان گم می شوند.
سیاهبازها سالهاست با بازی کثیفشان عابران طماع و ساده را سرکیسه می کنند اما باز هم می توان آن ها را در گوشه گوشه شهر دید.
گفتوگو با مردی که زندگی خود را در قمار باخت
به گزارش ایسنا، روزنامه خراسان در ادامه با مردی که زندگی خود را در قمار باخته است گفتوگوی کوتاهی انجام داده که در ادامه میخوانید:
حالا چند سالی می شود که قمار و قمار بازی را کنار گذاشته و از صفر شروع کرده است. ساکن یکی از شهرهای اطراف ورامین است و از وقتی چشم باز کرد در جمع خانواده اش با قمار آشنا شد. سه سال پیش اما وقتی تمام دار و ندارش را در قمار باخت، یک تصمیم بزرگ گرفت؛ اینکه سالم زندگی کند.
چند سال دارید و از چند سالگی دست به قمار زدید؟
48 ساله ام و از همان بچگی وقتی می دیدم پدرم و عموهایم قاپ می اندازند و قمار می کنند، پایم به این راه باز شد. یعنی به نوعی به این کار عادت کرده بودم و قمار برایم قبحی نداشت.
با قاپ چطور قمار می کنید و چه کسانی بیشتر در دام این کار گرفتارند؟
به بخشی از استخوان گوسفند، قاپ می گویند و با انداختن آن و شکلی که می آید بازی می کنند. قاپ را با سه قاپ می اندازند. حتماً شنیدهاید که می گویند «فلانی بُز آورد». این اصطلاح از قاپبازها درآمده یعنی قاپش بز آمده و بد است.
قماربازها برای این کار کجا دور هم جمع می شوند؟
ما بیشتر در خانه ها دور هم جمع می شویم. این جمعشدن ها می تواند دوره ای باشد یا در خانه شخص خاصی برگزار شود. البته در هر خانه ای که جمع شویم صاحبخانه حکم تلکهگیر (کسی که پول ها را جمع می کند و درصدش را می گیرد) دارد و علاوه بر درصدی که روی شرط ها می گیرد، بر نحوه شرطبندی و پرداخت پول ها هم نظارت دارد تا کسی از زیر پرداخت مبلغی که باخته است شانه خالی نکند.
معمولا چه میزان پول در هر بار بازی رد و بدل می شود؟
اینجا مبالغ زیاد سنگین نیست. از یک میلیون تومان تا 100 میلیون تومان. اما من در چند نوبت تمام زندگی و دار و ندارم، حتی خانه، خودرو و زمین زراعی ام را باختم. زنم طلاق گرفت و رفت؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم زندگی ام را اصلاح کنم و راه درست را پیش بگیرم.
در این سه سال وسوسه نشده ای که دوباره بازی کنی؟
راستش را بخواهی اعتیاد به قمار خیلی خطرناک و شدید است. اگر بگویم نه دروغ گفته ام. اما مهم ترین کاری که کردم این بود که ارتباطم را با قماربازها قطع کردم و خواستم زندگی درستی داشته باشم.
راستی به نظرت علت اصلی این که یک نفر به این راه کشیده می شود چیست؟
تمام کسانی که به این راه کشیده می شوند، قمار و قماربازی را در خانوادههایشان دیده اند و یکی از اعضای نزدیک خانواده شان قمار باز بوده است وگرنه چرا شما و خیلی از مردم با اصطلاحات و نحوه بازی ها آشنایی ندارید؟ به نظرم این خانواده و محیط زندگی است که انسان را به این راه می کشاند و بعد از آن وسوسه و طمع است که او را در این راه نگه می دارد.