وقتی صهیونیستهای ترسو نتوانستند از پس مقاومت مردم لبنان بر بیایند و مفتضحانه فرار کردند، نوچههای داعشی خود را به سوریه فرستادند تا کمر مقاومت خرد شود. یوسف همراه جوانان دیگر راهی سوریه شد تا از حرم عمه سادات حضرت زینب علیها سلام دفاع کند.
هدیه همرزمان یوسف حلاوی به دشمن تکفیری
پس از مدتی، ماموریت یوسف تمام شد. رفت از مسئولین خواهش کرد ماموریتش تمدید شود و او را به لبنان برنگردانند. به یکی از همرزماش گفته بود خجالت میکشم از حضرت زینب(س) که از اینجا بروم و یک خراش هم برنداشته باشم. خواسته قلبی یوسف را خداوند پذیرفت و با شهادتش جزو حامیان حرم و حریم اهل بیت اطهار علیهم السلام درآمد.
خواهر شهید میگوید یک بار مادر جلوی در او را نگه داشت و گفت خیلی دوست دارم سرباز حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف شوی. یوسف گفت: مگر میشود کسی دعای عهد بخواند و برنگردد تا در رکاب امامش بجنگد؟
برادران دو قلو حلاوی یکبار با دوستشان محمد جواد الزین به دریا رفته بودند. محمد جواد و یوسف چاله کندند و در آن خوابیدند و برادر دوقلوی یوسف، روی آنها خاک ریخت. گفتند: «ما شهید شدهایم.» با هم شوخی میکردند. اما این شوخی به واقعیت پیوست. محمد جواد در تاریخ 22-4-2013 در تپه نبی مند و در حوالی دمشق به شهادت رسید و یوسف هم در 16-09-2013 بال در بال ملائک کشید.
شهید یوسف حلاوی و برادر دوقلویش
او در دانشگاه اسلامیه درس خوانده و لیسانس مدیریت خود را دریافت کرده بود. اما او نیازی به گواهی دانشگاه پیدا نکرد. خدا خود گواه است که او وظیفه خود را به درستی انجام داد.
برادر شهید حلاوی در حال امضای یادبود