صراط: آزادی... این همان شعاری است که اصلاحطلبان خود را مدافع اصلی آن میدانند و سعی دارند همواره آنرا یک برند برای خود و جریانشان معرفی کنند.
این شعار در بزنگاههای حساسی مانند دوم خرداد سال 76 برای اصلاح طلبان پیروزیهای مهمی را به ارمغان آورده است ولی در ادامه مسیر نتوانست آنطور که آنها میخواستند از پیچهای حساس سیاسی عبورشان دهد.
اصلاح طلبان بعد از پیروزی خود در انتخابات دوم خرداد، شعار آزادی را یک شعار کاربردی برای رسیدن به منافع سیاسی میدیدند؛ شعاری که خیلی زود نشانههای عدم التزام حقیقی به آن در اصلاح طلبان آشکار شد.
در این میان جریان اصلاحات نه تنها در برخورد با مخالفان بیرونی شان عدم التزام به شعار آزادی را ثابت کردند، بلکه منتقدان درون جریان اصلاحات مانند خرازی و عارف هم از گزند هجمه و تخریبها در امان نماندند.
پرویز امینی جامعه شناس و تحلیلگر مسائل سیاسی معتقد است که اصلاح طلبان نه تنها به آزادی اعتقادی ندارند؛ بلکه موضع اصلاح طلبان را در مواجهه با آزادی «ریاکارانه» میداند.
این جامعه شناس به بررسی و تشریح رابطه «اصلاح طلبان با شعار آزادی» پرداخته است.
گفتوگوی زیر مشروح مصاحبه با پرویز امینی است:
محور اصلی بحث ما درباره جریان اصلاحات و اصلاح طلبان است اما در این باره میخواهیم بر روی «آزادی» به عنوان مدعای اصلی این جریان متمرکز شویم. برای آغاز مصاحبه اگر لازم میدانید برای واضح تر شدن بحث، آزادی را به لحاظ مفهومی تحلیل و تبیین کنید؟
تحلیل و بازخوانی مدعای آزادی در اصلاح طلبان، زاویه نگاه خوبی برای بازاندیشی درباره جریان اصلاحات در ایران بعد از انقلاب اسلامی است.
درباره آزادی بحث های های فراوانی وجود دارد. یکی از این بحثها، بحثی است که مک کالوم کرده است و برخلاف بسیاری از جمله آیزیا برلین، معتقد است که آزادی دارای وحدت «مفهومی» است و تفاوت ها درباره آزادی، تفاوت ها در «برداشت» هاست.
مک کالوم این تعبیر خود را به شکل فرمولی که سه عنصر «عامل»(X)، «مانع»(y) و «هدف»(Z) را داراست، درآورده است(X is free Y to do or be Z). در واقع هر تعریف از آزادی به سه پرسش آزادی برای چه کسی؟ از چه چیزی ؟ و برای چه چیزی؟ به طور صریح یا ضمنی پاسخ می گوید. بنابراین تفاوت ها در تلقی از آزادی در تفاوت پاسخ ها به این سه پرسش است. به طور مثال در تلقی لیبرال عامل «فرد» و مانع «دولت و افراد دیگر» بیان میشود. نتیجتا گزاره لیبرالیسم در اندیشه سیاسی، «دولت حداقل» و «آزادی دیگران»، مرز آزادی فرد است تا موانع آزادی فرد به حداقل ها تحدید شوند.
مفهوم آزادی و همراهی آن با استقلال
اما مطابق فرمول مک کالوم، سطوح دیگری از آزادی قابل تعریف است. لااقل دو سطح دیگر از آزادی قابل بیان است که متناسب با بحث های ماست. اگر عامل به جای فرد، یک «جامعه» مثل جامعه ایران در نظر گرفته بشود، موانع آزادی برای یک جامعه در کلیت آن، جوامع دیگر خواهند بود که بنا به دلایلی مثل توسعه قدرت به دنبال کاهش آزادی جامعه مورد نظر به عنوان عامل باشند. بنابراین اینجا نیز آزادی موضوعیت دارد.
یعنی همان طور که یک فرد تمایل دارد برای آنچه که انتخاب میکند و تصمیم می گیرد، مانعی نباشد و آزادی را در نبود مانع برای انتخاب هایش میداند، برای یک جامعه نیز چنین شرایطی وجود دارد که میخواهد درباره انتخاب ها و اراده هایش در اداره زندگی جمعی و نوع روابط با دیگران و...مانعی به نام جوامع دیگر نباشد. مداخله دیگر جوامع را، تهدید آزادی خود میداند و در برابرش مقاومت میکند. نام متداول این تلقی از آزادی «استقلال» است.
در واقع مفهوم استقلال ترجمان همان مفهوم آزادی است، اما در آنجا آزادی فردی است و در اینجا آزادی در سطح ملی است. آنجا در رابطه با داخل یک کشور است، و در استقلال در روابط یک ملت با سایر ملل است.بنابراین ما اگر آزادی فردی را قبول داریم بهطور اولی باید استقلال را هم قبول داشته باشیم. همچنانی که به لوازم آزادی فردی پایبند هستیم و مستلزم این میدانیم که حقوق فردی خودمان را استیفا کنیم،بههمان اندازه به استقلال یک کشور و به استقلال ملی استلزام داشته باشیم و بپذیریم.
اگر ممکن است توضیح بیشتری بدهید؟
ببینید درباره مفاهیم متضاد با آزادی یعنی استبداد و متضاد با استقلال یعنی استکبار و سلطه گر نیز همین معنا وجود دارد. مخالفت با استبداد یعنی مخالفت با کسی یا نهادی یا سیستمی که مانع «آزادی تک تک یا آحاد شهروندان یک جامعه» است و جلوی استقلال رای و نظر آنها را می گیرد و مخالفت با استکبار و سلطه گر نیز یعنی مخالفت با دولت یا دولت هایی که مانع «آزادی یک ملت» در انتخاب هایش است. بنابراین استبداد و استکبار دو روی سکه مخالفت با آزادی اند و برای استیفا حق آزادی به طور کامل، باید با هر دو مخالفت کرد و نمی توان با «منطق آزادی» با استبداد مخالف بود و با «منطق قدرت» سلطه پذیر شد.
و اما سطح سوم آزادی؟
در سطح سوم؛ عامل یا پاسخ به پرسش آزادی برای چه کسی؟ میتواند «فرد یا جوامع غیر ما» و مانع نیز میتواند «فرد یا جوامع دیگر» باشند. در اینجا نیز اگر آزادی برای ما، بنا به مبنا موضوعیت داشته باشد، یعنی آزادی به ما هو آزادی اساس باشد، شایسته است که همان حساسیت ها را که نسبت به آزادی فردی و آزادی ملی داشته ایم، نسبت به آزادی فرد و یا ملیت غیر ما نیز داشته باشیم.
مثلا حساسیتی که جمهوری اسلامی نسبت به آپارتاید آفریقای جنوبی در اوایل انقلاب اسلامی داشت. در این کشور یک گروه به عنوان سفید پوست یک گروه دیگر از مردم را به عنوان سیاه پوست از عموم آزادی ها و حق انتخاب ها محروم کرده بود. جمهوری اسلامی مانند اسراییل روابط خود را با این دولت تا نقض آپارتاید قطع کرد.
یا امام(ره) تجاوز شوروی به خاک افغانستان را در سال های اول انقلاب در حالیکه در چالش با دولت آمریکا بودیم، محکوم کرد. چرا که اشغال افغانستان با نقض آزادی یک ملت غیر ما توام بود.
همچنین موضعی که ایران در قبال اشغال و غصب فلسطین دارد. چرا یک گروه متجاوزی، آزادی برای داشتن سرزمین را از ملتی سلب کرده است. اینها مصادیقی درباره سطح سوم آزادی خواهی است. چرا که گروهها و جوامعی، آزادی های اساسی گروهها و جوامع غیر ما را زیر پا گذاشته بودند.
آزادی به معنای واقعی آن در جریان اصلاحات وجود ندرد و مفهوم به محدوده فردی است
جریان اصلاح طلب در این سه سطح از آزادی چه وضعیتی دارد؟
جریان اصلاحطلب با مدعای آزادی اساسا در دو سطح از سه سطح برشمرده یا مدعایی ندارد و یا حتی مدعایی برعکس دارد. در واقع مدعای جریان اصلاح طلب مانند لیبرال ها به آزادی فردی محدود است. یعنی مانند لیبرال ها «آزادی به ما هو آزادی» در این جریان بنیاد ندارد.
می شود کمی بیشتر این موضوع را باز کنید؟
ببینید در لیبرالیسم، آنچه بنیاد دارد آزادی نیست بلکه آندیویژوالیسم است. اصالت با فرد است و آزادی فرع بر فردانیت است. بنابراین آزادی با قید «آزادی من» در لیبرالیسم موضوعیت دارد. من به عنوان یک لیبرال لازم نیست چندان دلمشغول آزادی «جزمن» یا دیگران باشم. این اهمیت فرد در لیبرالیسم در متفکران جدی لیبرال مثل روالز که حتی میخواهد در این سنت فکری خرق عادت کند و لیبرالیسم را در چارچوب تئوری عدالت بازسازی کند، مشهود است. تلاشی که او با ساخت مفهوم «پرده جهل» در وضع اولیه یا نخستین میکند برای این است که بتواند از نقطه عزیمت فردیت، آزادی را به عنوان معیار عدالت موجه کند.
شما ببینید غربی ها چقدر دلمشغول نقض آزادی دیگران در جوامع دیگر هستند. دولت های غربی خصوصا دولت آمریکا از نیمه دوم قرن بیستم در کجا دخالت نظامی، کودتا، حمایت از دیکتاتورها، آدم کشی و... نکرده است؟ خوب برای این که برای عمده آدم های غربی تربیت شده در چارچوب لیبرالیسم، آزادی دیگران مسئله نیست.
شعار «نه غزه، نه لبنان» محصول نوع نگاه لیبرالهای وطنی به آزادی بود
بنابراین لیبرالیسم قرائت محدودی از آزادی است. شما همین واکنش را در لیبرال های وطنی در قبال مسئله فلسطین و لبنان و یمن و...مانند اینها می بینید. شعار«نه غزه نه لبنان» از همین پایگاه معرفتی نسبت به آزادی بیان میشود. یا شعار «دموکراسی در خانه و صلح در خارج» همین مدعا درباره آزادی را نمادسازی میکند.
یعنی من دموکراسی برای داخل میخواهم اما با استبداد و دیکتاتوری در فضای بین المللی مخالفتی ندارم ولو این دیکتاتوری علیه کشور ما اعمال شود. در چنین موقعیت هایی لیبرال های داخلی از موضع آزادی صحبت نمی کنند بلکه با برشمردن هزینه های اقتصادی یا سیاسی از شما میخواهند که این مسایل را نادیده بگیرید و خیلی شفاف میگویند که به ما ربطی ندارد!!!!ما باید دنبال منافع خودمان باشیم. این همان حرفی است که اکثر شهروندان غربی و آمریکایی در قبال رفتارهای ضد آزادی خواهانه دولت های خود نسبت به شهروندان سایر جوامع میزنند.
این موضع یعنی این که آزادی به ما هو آزادی برای آنها مسئله نیست. آنچه اساس است آزادی من است. در حالیکه اگر آزادی بنا به مبنا برای کسی موضوعیت داشته باشد، آزادی «من» با آزادی «جز من» یا غیر نباید تفاوت کند و آزادی یک فلسطینی، یک لبنانی، یک آفریقایی، یک آمریکایی، یک اروپایی و...همان آزادی برای من است.
خوب پاسخ آنها روشن است. چون توجه به آزادی «جز من» هزینه زاست.
اگر مدعای آزادی جایی طرح شود که هزینه ای نداشته باشد، چه کسی با آن مخالفت میکند و فرقِ فارق میان آزادی خواهان و غیر آزادی خواهان چگونه معلوم میشود؟
محدوده مرزی آزادی/ نوع برخورد امام(ره) با مخالفانش
شما گفتید که جریان اصلاح طلب در دو سطح از سه سطح آزادی مدعایی ندارد، منظور سخن شما این است که این جریان در سطحی که مدعای آزادی دارد به لوازمش پایبند است؟
هنوز وارد این بحث نشدیم. سئوال متدولوژیک درباره مدعای آزادی این است که تحت چه شرایطی میتوان هر مدعایی درباره آزادی را سنجید؟ برای پاسخ به این سئوال از فلاسفه اگزیستانس کمک می گیریم. فلاسفه اگزیستانس از مفهومی به نام «وضعیت مرزی» (boundary situation) سخن می گویند که ناظر به وضعیت های مثل مرگ و رنج یا بزنگاههایی است که مستلزمِ نوعی خطر یا حالات خاص است که امکان میدهد فرد آن چنانی که هست، ظهور کند. چون فرد در شرایط عادی و معمول میتواند یک خود قلابی داشته باشد.
برای مدعای آزادی هم میتوان یک وضعیت مرزی در نظر گرفت. به این معنا که چه وقت شعار آزادی، مدعایی واقعی است؟ وضعیت مرزی آزادی در نوع مواجهه شما با «مخالف خود» است. یعنی در نوع کنش با مخالف است که مدعای آزادی امکان ظهور دارد. وگرنه اگر آزادی، آزادی هم اندیشان و هم نظران من باشد، جایی برای مخالفت با آزادی باقی نمی ماند.
مثلا برخورد امام(ره) با ریاست جمهوری بنی صدر در حالیکه امام(ره) صریحا می گویند که من به بنی صدر رای ندادم. هم رای مردم را تنفیذ میکند و هم بالاتر، اختیاری فراتر از ریاست جمهوری یعنی فرماندهی کل قوا را نیز به او میدهد. آنچنان امام با بنی صدر مشی میکند که مورد اعتراض مکتوب و صریح چند تن از رجال عالی رتبه سیاسی کشور مثل شهید بهشتی و شهید باهنر میشود.
یا معرفی مرحوم آذری قمی به عنوان یکی از بیست نفر عضو شورای بازنگری قانون اساسی در سال 68 در حالیکه پیش تر و در هنگام معرفی موسوی به نخست وزیری که با تایید شفاهی امام توام بود، وی نطق اعتراضی در مجلس کرد. نطقی که هاشمی آن را اظهارات بد و نوعی اهانت به امام در خاطراتش تلقی کرده است.
حالا باید ببینیم اصلاحطلبان در این محدودی مرزی چگونه عمل کردند؟ آنجا که مخالفی وجود داشته چه برخوردی کردند؟ آیا مخالفشان تحمل و به رسمیت شناخته شده یا چیز دیگری؟
اصلاحطلبان مخالفانشان را با «هو کردن» از صحنه خارج می کنند
خب اصلاح طلبان در مواجهه با محدوده مرزی آزادی چه کردند؟
دوره بعد از دوم خرداد، دوره حاکمیت اصلاح طلبان بر دولت، مجلس و شوراها و شهرداری هاست.
اولین انتظاری طبیعی از کسی که مدعای آزادی دارد این است که خود را در معرض دیالوگ با مخالفین خود قرار دهد و از رویه منولوگ بپرهیزد. اما در دوران دوم خرداد و تا امروز چه در سطح آکادمیک و چه در سطح رسانه ای، منولوگ فضای غالب آنها بوده است که تا امروز هم ادامه دارد. در برخی مواقع مثل وضع کنونی دامنه این منولوگ آنچنان تنگ و ترش شده است که صدای اعتراض ملکیان و جریان روشنفکری دینی را نیز درآورده است.
یکی دیگر از واکنش های غالب اصلاح طلبان در این دوران در برخورد با دگر(other) خود، «هو و هجو کردن» است که تا امروز هم ادامه دارد. یکی از مصادیق این هو کردن برخوردی بود که با جناب مصباح به عنوان یکی از مخالفان خود کردند. جناب مصباح درباره دعاوی خود و دعاوی اصلاح طلبان خصوصا درباره اسلام آنها را به مناظره دعوت میکرد و آنها رد میکردند؛ در حالیکه گفتگو و تضارب آراء لازمه مدعای آزادی است.
حتی جناب مصباح که از نظر آنها درست در برابر جبهه آزادی تعریف میشد، حاضر شد با حجتی کرمانی ستون نویس روزنامه اطلاعات چند جلسه مناظره تلویزیونی کند اما آنها با مدعای آزادی دعوت به گفتگو را نپذیرفتند . آنها به رد مناظره و گفتگو اکتفا نکردند بلکه در یکی از روزنامه های خود با کشیدن تصویر کاریکاتور وار از یک تمساح و نامگذاری آن به عنوان استاد تمساح(در برابر استاد مصباح) به این شیوه میخواستند مخالف خود را هجو و هو کنند تا صحنه مخالفت و نقد را رها کند. یا اخیرا همین عکسی که از جناب جلیلی به عنوان دیدگاه مخالف با آنها در مسئله هسته ای در مجلات آنها با تصویر «سوپرمن» منتشر شد.
تحقیر، حذف و سرکوب مخالفان از سوی اصلاحطلبان/ سرکوب جریان های دانشجویی در دوم خرداد
شکل دیگر رویارویی با مخالفان از سوی اصلاح طلبان، «تحقیر» بود. آنها به هر شکل مخالفین خود را تحقیر میکردند. مثل کاری که با جناب حسنی امام جمعه وقت ارومیه می کردند؛ روزنامه صبح امروز(سعید حجاریان) شنبهها تلاش میکرد حتما خطبههای ایشان را منتشر کند تا بگوید مخالفین ما اینها هستند و ادبیاتشان هم اینگونه است. اما چندان تلاشی برای انتشار مناظره هایی که به صورت محدود قبول کردند مثل مناظره جناب رحیم پور با سعید حجاریان نمی کردند تا سیمای واقعی مخالفان آنها برای افکار عمومی مشخص شود.
سومین شیوه برخورد آنها با مخالفین «حذف» بود. در این باره گفتنی های زیادی وجود دارد اما یک مصداق بارز آن برخوردی است که دولت اصلاحات پس شکست در انتخابات شوراهای دوم شهر و روستا در تهران کرد. مطابق معمول شهرداران تهران چه در دولت هاشمی و چه در دولت خاتمی به دلیل اهمیت پایتخت و نیز مسئولیت مستقیم شهردار تهران در امور شهری عضو جلسه هیات دولت بودند. شورای دوم شهر تهران، احمدی نژاد را به عنوان شهر دار انتخاب کرد و مطابق معمول انتظار این بود که احمدی نژاد در جلسات دولت دعوت و حاضر شود. احمدی نژاد دِگر اصلاح طلبان محسوب میشد و نوع برخورد با احمدی نژاد ملاک خوبی برای سنجش مدعای آزادی آنها بود. اما دولت خاتمی از این کار سر باز زد و بعد از سال ها به رویه حضور شهردار تهران در جلسه هیات دولت پایان داد.
«سرکوب» و «سرکوب مضاعف» شیوه دیگر برخورد آنها با مخالفین بود. زمانی که من دانشجو و عضو انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شهید چمران و علوم پزشکی اهواز بودم این برای من بیشتر ملموس شد. دوره ما در انجمن اسلامی مصادف با دوره تصفیه انجمن های اسلامی بعد از دوم خرداد بود. انجمن اسلامی اهواز با سه حق رای(بالاترین حق رای در تحکیم وحدت) جزء مقاصد اصلی این تصفیه بود. این دوران، دوران بسیار سختی برای مجموعه های دانشجویی مستقل و انقلابی بود.
دوستانی داشتیم که بر اساس احکام کمیته انضباطی دو ترم از تحصیل محروم شدند؛ از طریق خانواده ها تحت فشار قرار داده شدند. اسامی خانم ها در بلندگوی خوابگاه ها برای حضور در کمیته انضباطی بارها و بارها برده میشد، آنچنان که در موقع بررسی شکایت انجمن اسلامی دانشجویان شهید چمران و علوم پزشکی از وزیر علوم وقت(جناب معین) در کمیسیون اصل نود مجلس در حالیکه مرحوم بهاءالدین ادب و تیپ هایی مثل خانم فاطمه کروبی عضو کمسیون بودند ، با اکثریت آراء رای به تخلف وزیر علوم داده شد.
از طرف انجمن اسلامی اهواز جناب خانلو در جلسه حضور داشتند و از مجموعه وزارت علوم نیز وزیر علوم و معاونین حضور داشتند. با این که وقت صحبت جناب خانلو به عنوان یک دانشجو کم بود اما عمق فاجعه آنچنان بود که در پی گزارش ایشان از ماجرای سرکوب دانشجویان عضو انجمن اسلامی، فضای جلسه با ترکیبی که گفتم کاملا متاثر شد. تا این اندازه که ظریفیان معاون وقت وزیر علوم به جناب خانلو گفته بود که اگر روزی خواستم حزب تشکیل بدهم حتما از شما دعوت خواهم کرد.
گفتن جمله «آدم باش، میدم بیرونت کنند» برای ما غیرمنتظره نبود
در این باره حرف های گفتنی اما ناگفته زیاد است. ما این سرکوب و سرکوب مضاعف را با گوشت و پوست خود درک کرده ایم. بنابراین پاسخ جناب خاتمی به دانشجویان معترض در سخنرانی دانشجویی با عنوان«آدم باش میدم بیرونت کنند» برای ما غیر منتظره نیست. یا برخوردی که خاتمی و دولت اصلاحات با لاریجانی رییس وقت صدا و سیما پس از پخش برنامه چراغ کرد تا این حد که گفتند حتی لاریجانی را در جلسه هیات دولت راهش ندادند!!! برای این که چرا این واقعیت را گفته بود که عامل اصلی معترف به قتل های زنجیره ای فردی معروف به مصطفی کاظمی از اصلاح طلبان و منسوبان خاتمی در وزارت اطلاعات بعد از دوم خرداد است.
معنی سرکوب را فهمیدیم اما سرکوب مضاعف یعنی چه؟
سرکوب مضاعف یعنی این که امکان اظهار اعتراض به سرکوب نیز سرکوب میشد. یعنی اجازه داده نمی شد صدای شما به جایی برسد. مثلا اتحادیه انجمن های اسلامی مستقل در دوره جناب معین تجمعی اعتراضی در وزارت علوم داشت که معین از خاتمی رییس جمهور خواست که با تجمع کنندگان برخورد قضایی و امنیتی و..بشود!!!
انحلال شورای شهر اول، مهر باطلی بر ادعای آزادی اصلاح طلبان زد
آنچه در بین قابل طرح است این مسئله است که دامنه این برخوردها در جریان اصلاح طلب تنها به مخالفان کاملا مشخص آنها محدود نیست بلکه سوابق درون اصلاح طلبی مثل خانم راستگو در شورای شهر یا جناب عارف یا همین حزب ندا هم دارد؟
بله وقتی آزادی بنا به مبنا نباشد، تفاوت ها تحمل نخواهد شد. چه این تفاوت ها رادیکال و کاملا بیرون از یک جریان باشد و چه این تفاوت ها کوچک و در درون یک جریان باشد. در برابر نمونه هایی که شما نام بردید مثل ماجرای خانم راستگو یا جناب عارف یا حزب ندا یا حتی جناب عباس عبدی که مصاحبه به نام او جعل میکنند و حاضر نیستند تکذیبیه را چاپ کنند و فرد به نامه سرگشاده برای رد این مصاحبه جعلی ناگزیر میشود!!!!، در دوره اصلاحات اتفاقی افتاد که برای همیشه مهر باطل شد بر مدعای آزادی در این جریان زده است.
اصلاح طلبان در دوره حاکمیت خود بر دولت و مجلس و شوراها، یک نهاد منتخب مردم را که از طریق آرای عمومی برگزیده شده بود را باطل کردند. دولت اصلاحات نهاد مدنی و منتخب شورای شهر تهران را که برای اولین بار در جمهوری اسلامی پا گرفته بود را با حکم دولت خاتمی قبل از پایان دوره اش ساقط کردند. در تمام دوران جمهوری اسلامی ما چنین پدیدهای را نداریم.
جالب این است اکثریت شورا نیز در اختیار اصلاح طلبانی مانند سعید حجاریان بود. در واقع دولتی که مدعیِ شعار «زنده باد مخالف من» بود، حتی به موافق خودش هم، که این موافق هم نهاد منتخب مردم است و رای مردم را دارد، رحم نمی کند و بیرحمانه آراء مردم را باطل میکند.
بنابراین این سئوال مشروعی است که کسی از جناب خاتمی و اصلاح طلبان بپرسد که آیا میتوان شعار آزادی و زنده باد مخالف من داد و همزمان حکم به مرگ نهادهای منتخب مردم داد؟ آیا چنین ادعایی از کسی که چنین عملی را در دوران قدرتمندی سیاسی خود کرده است، مسموع است؟ کسی که با نهاد منتخب مردم که اتفاقا جزء موافقان ماست، چنین کند با مخالفان خود مثل خیلی از نهادهای مدنی خصوصا اگر برآمده از رای مردم نباشد، چه کار خواهد کرد؟
شرایط سیاسی _ اجتماعی باعث انتخاب شعار آزادی از سوی اصلاح طلبان شد
بنا بر این فضای محدود نظری درباره مدعای آزادی که بیان کردید و نیز نوع مواجهه اصلاح طلبان با وضعیت مرزی آزادی، ما را به این سوال مواجه می کند که پس چرا اینها شعار آزادی میدهند؟ و شعار آزادی را از کجا آوردهاند؟
برای پاسخ به این پرسش از چارچوب نظری و مفهومی «جامعه شناسی معرفت» کمک می گیرم. در جامعه شناسی معرفت بحث بر سر این است که ما معرفت به ما هو معرفت یا آگاهی به ما هو آگاهی (معرفت و آگاهی خالص) نداریم بلکه معرفت و آگاهی ما یا متاثر یا نتیجه شرایط اجتماعی ماست. برخی جامعه شناسان معرفت مثل مانهایم به «نسبت »داشتن اندیشه ها با شرایط اجتماعی باور دارند و دو نوع اندیشه ایدیولوژیک(توجیه وضع موجود) و اتوپیایی (خواهان تغییر وضع موجود) را بر این اساس از هم جدا میکنند. برخی نیز مثل «ادینبورایی» ها معتقدند که شرایط اجتماعی به طور اساسی سازنده معرفت های ماست که البته به نوعی نسبی گرایی منجر میشود. فرض مشترک هر دو نحله نسبت گرایان و نسبی گرایان در این حوزه انکار آگاهی و معرفت مستقل و منتزع از شرایط اجتماعی است.
در همین چارچوب نیز تحلیل بنده این است که تغییر شرایط اجتماعی- سیاسی داخلی و خارجیِ ما بعد از سال 68، رفته رفته اصلاح طلبان را ناگزیر به انتخاب شعار آزادی کرد. یعنی آزادی یک انتخاب از اول معرفت شناسانه از طرف این جریان نیست بله نتیجه شرایط اجتماعی به خصوصی است که در دهه هفتاد شکل گرفته بود یا حداقل در نقطه آغاز معرفتی نبود.
جریان چپ در دهه 60 خود را بیشتر از جریان راست ملتزم به ولایت فقیه می دانست
کدام شرایط اجتماعی آزادی را به برند سیاسی اصلاح طلبان تبدیل کرد؟
جریان اصلاح طلب ِبرند سیاسی ما بعد از دوم خرداد جناح چپ دهه شصت است. در کل دهه 60 این جریان چند مدعای اصلی دارد و با همین مدعا نیز در شرایط اجتماعی و سیاسی کشور مطرح است و موضوعیت دارد که اتفاقا آزادی جزء آنها نیست.
یکی از این مدعاها مساله عدالت است و توابع دیگر آن مثل حمایت از مستضعفین و محرومین؛ دوم مساله مبارزه با آمریکا به عنوان نماد استکبار و یا امپریالست و اصلا تسخیر لانه جاسوسی توسط عناصر محوری این جریان انجام شد و ترجیع بند همه بیانیه ها و نطق ها و سخنرانی های اینها حتی تا نیمه اول دهه هفتاد و تا ما قبل از دوم خرداد است. آنچنان در این موضع این جریان رادیکال بود که نمایندگانی مثل مجید انصاری در مجلس سوم علیه دولت هاشمی به دلیل قرارداد های اقتصادی با بیگانگان در چارچوب «فاینانس» یا «بای بک» نطق های اعتراضی و اظهار نگرانی های سنگین از سلطه بیگانگان بر کشور میکردند.
در حوزه اندیشه سیاسی مساله ولایت فقیه و در واقع ولایت مطلق فقیه، مهمترین برند آنها محسوب میشد و اتفاقا فرق فارق خود از جناح راست را بیشتر در همین موضع و موضع عدالت می دانستند. در ماجرای رای اعتماد به نخست وزیری موسوی برای دوره دوم که با عدم همراهی 99 نفر از نمایندگان منتسب به جناح راست توام بود، یکی از مصادیق حمله جناح چپ به جناح راست در تزلزل رای نسبت به ولایت فقیه و امام در آنها بود و یکی از برگ های برنده تبلیغاتی خاتمی در انتخابات دوم خرداد 76 نیز بازخوانی همین اتفاق در برابر جناح رقیب بود. خاتمی در دوران تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 76، ولایت فقیه را اندیشه ای الگو برای سایر جوامع طرح و بیان کرد.
در واقع در دوره حاکمیت آنها بر مجلس و دولت و حتی دستگاه قضایی در دهه شصت، آزادی مساله محوری و دغدغه آنها نبود و نقطه تمایز بین آنها و جناح راست محسوب نمی شد. حتی میتوان گفت در مواضعی، از جناح راست، مدعای کمتری درباره آزادی داشت. جناح راست از نقش کمتر دولت و آزادی اقتصادی دفاع میکرد. در حوزه سیاسی دولت موسوی از روزنامه رسالت به دلیل انتشار خبر تصمیم دولت بر ارسال بودجه محرمانه به مجلس، شکایت قضایی کرد.
یا در حوزه فرهنگی قرار داشتن ویدئو به عنوان کالای ممنوعه از تصمیمات خاتمی در ارشاد بود. و مسایل ساده تر از این مثل این که در روزنامه سلام (انتشار حدود سال 70) هیاتی برای گزینش نیرو در روزنامه ولو کادر اداری وجود داشت و سعید حجاریان یکی از اعضا این هیات بود که با داوطلبان کار در روزنامه مصاحبه میکرد و اسم ایرانی مثل داریوش و کوروش و اردشیر و... یکی از ویژگی هایی بود که باعث دادن نمره منفی از سوی حجاریان به داوطلب کار میشد(نقل از جناب اعلمی یکی دیگر از اعضا هیات گزینش روزنامه سلام در آن زمان).
شعارهای جریان چپ یعد از دهه 60 از سوی جریان راست مصادره شد
بنابراین واقعا جای این پرسش درباره جناح اصلاح طلب وجود دارد که چگونه دچار چنین گردشی در برند فکری و سیاسی خود شد؟
بعد از سال 68، بخش عمدهای از این شعارها که سازنده برند سیاسی جناح چپ بود یا کار نمیکند یا از طرف جریان راست به نوعی مال خود یا مصادره به مطلوب میشود. یکی از آن شعارها، شعار عدالت است که با منطق نظریه گفتمان، دوران مابعد از 68 دوران دیسلوکشین آن است. «صف» و «کوپن» و چیز هایی نظیر آنها مدلول های اجتماعی دال عدالت در پایان دهه شصت است که ظرفیت خود را برای توجیه مناسبات حاکم از دست داده است.
مسیری که جناب هاشمی بعد از سال 68 انتخاب کرد که با کنار گذاشتن عدالت و جایگزینی مفهوم رفاه توام بود، در چنین زمینههای اجتماعی راه خود را باز کرد. در آن دوره ای که از عدالت صف و کوپن و نوعی ریاضت اقتصادی فهمیده میشد، جناب هاشمی مسئله رفاه یعنی خروج از ریاضت را وعده دولت خود قرار داد. بنابراین زمینه های اجتماعی در مابعد از سال 68 مستعد تداوم دال عدالت با مدلول های خاصی که بیان شد را نداشت و به قول معروف این شعار در صحنه اجتماعی کار نمی کرد.
شعار مبارزه با آمریکا و خصوصا شعار ولایت فقیه نیز از سوی جناح راست مصادره شد؛ یعنی آن پایگاههای اجتماعی که سابقاً اینها نمایندگی میکردند در جامعه از طریق جناح راست مصادره شد.
«دولت سازندگی» یکی از دلایل انتخاب شعار آزادی از سوی اصلاح طلبان است
منظور شما از مصادره این است که این جریان گرایش واقعی به این شعارها نداشت؟
چرا داشت اما با رحلت امام و انتخاب آیت الله خامنه ای به عنوان رهبر انقلاب اسلامی که تا چند وقت گذشته به عنوان رقیب سیاسی مورد تعریض جریان چپ قرار داشت، خلائی در نسبت آنها با مصداق جدید ولایت فقیه پدید آمد و جناح راست در این خلاء با طرح خود به عنوان ذوب شدگان در ولایت فقیه این شعار را و آن پایگاههای اجتماعی هوادار این شعار را مال خود کرد. بنابراین با همین فضا مجلس چهارم را راحت به دست گرفت و 30 نفر تهران، از لیست جامعه روحانیت انتخاب شد و در سطح کشور نیز اکثریت مطلق از جریان راست وارد مجلس شدند.
از جریان چپ که جناح حاکم بر مجلس سوم بود حتی یک نفر از تهران برگزیده نشد. البته آنها بحث ردصلاحیت را در انتخابات مجلس چهارم مطرح میکنند ولی کاندیداهای جدی آنها مثل جناب کروبی که در انتخابات بود نیز رای نیاورد؛ این نشان می داد که بحث فقط رد صلاحیت نبود بلکه فضای اجتماعی هم تغییر کرده بود.
پس یک مولفه در جواب این سوال که چرا رفتند به سمت شعار آزادی باید گفت، بدلیل آنکه شعارهایی که قبلا با آنها کار میکردند از دست داده بودند. آنها که نمیتوانستند برکنار از سیاست و حضور در قدرت باشند، بنابراین تلاش کردند مسالهای را انتخاب کنند که بتواند یک پایگاه اجتماعی متفاوت برای آنها بسازد. انتخاب شعار آزادی برای آنها میتوانست یک پایگاه اجتماعی متفاوتی را بسازد و بخشی از مردم را با آنها همراه کند.
مولفه اجتماعی و سیاسی دومی که در رفتن این جریان به سمت آزادی موثر بود، قرار داشتن این جریان به عنوان آلترناتیو دولت هاشمی و جناح راست در مجلس چهارم بود. اول چیزی که آنها برای قرار گرفتن در یک موضع اپوزسیون فعال نیاز داشتند، «توجیه» این مخالفت و به تبع آن میدان پیدا کردن برای نقد دولت سازندگی و جناح راست بود. در شرایط دهه هفتاد فضا به شکل کنونی برای نقد و مخالفت گسترده و فراخ نبود.
اصلاح طلبان بهناچار شعار آزادی را انتخاب کردند/ دولت اقتدارگرای هاشمی آزادی را طرد کرد
بنابراین شعار آزادی که اتفاقا یکی از سهگانه استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود، بیش از هر شعار دیگری امکان توجیه نقد و مخالفت را با جریان حاکم فراهم میکرد. بنابراین خواسته یا ناخواسته و آگاهانه یا ناآگاهانه این جریان دست کم برای تثبیت تئوریک خود در موضع نقد و مخالفت، ناگزیر بود که به شعار آزادی پناه ببرد و از این موضع به اپوزسیونی فعال تبدیل شود.
مولفه سوم در رجوع این جریان به آزادی، طرد شدگی دال آزادی از سوی دولت «اقتدارگرای» هاشمی و ویژگی کم و بیش اجتماعی شده «انحصارطلبی» جناح راست بود. بنابراین دال آزادی این ظرفیت را داشت که جناح منتقد(جناح چپ) دولت و جناح راست را در موضع فعالی قرار دهد. بنابراین فضای اقتدارگرایی در دورۀ سازندگی شعار آزادی را برای جریان چپ قابل کاربرد سیاسی می کرد.
خاتمی حداکثر رای خود در انتخابات دوم خرداد را 6 میلیون می دانست
نکته چهارمی که شعار آزادی را در جریان چپ از نظر سیاسی اجتماعی برند کرد، توانایی این شعار در پیروزی در انتخابات دوم خرداد 76 بود. آنها دیدند که شعار آزادی برای آنها کار هم کرده؛ آنها در انتخابات دوم خرداد به گفته صریح جناب خاتمی آمده بودند که 5 تا 6 میلیون رای بیاورند، تا به جناح مقابل بگوید ما نیز حدی از پایگاه اجتماعی را در اختیار داریم و ما هم باید به رسمیت شناخته بشویم. اما فراتر از پیش بینی ها، فردی کمتر شناخته شده مثل خاتمی با یک رای بی سابقه 20 میلیونی حائز اکثریت آراء شد.
آزادی یک دالی بود که مدلولهای متکثری داشت، یک مدلول نداشت. یک مدلولش این بود که آزادی یعنی مخالفت با انحصار جناح راست؛ یک مدلولش مخالفت با دوره اقتدارگرایی دوره هاشمی که باب نقد در آن دوره بسته شد و مثلاً روزنامه سلام از نشانههای انتقاد در آن دوره و روزنامه متفاوت از سایر رسانه است. این روزنامه یک ستونی داشت به نام الو سلام. برای اینکه بفهمید فضای اقتدارگرایی در آن زمان چقدر بوده است باید بدانید که این بخش روزنامه سلام که تماس های مردمی را پوشش می داد و وجوه انتقادی در آن مطرح می شد یکی از نشانه های آزادی بود! یعنی آنقدر فضای اقتدار گرایی وجود داشت که یک ستون تماسهای مردمی نماد آزادی بود.
اصلاً هیچ وقت در روزنامه، تلفنهای مردمی به عنوان بخشی از روزنامهنگاری مطرح نمیشود ولی آنها چون نمیخواستند و نمیتوانستند انتقادها را از زبان خودشان مطرح کنند از زبان مردم بیان میکردند که این برای روزنامه سلام یک امتیاز و وجه تمایز بود.
جامعه در دهه70 آزادی را به معنای مخالفت با هاشمی می دید
مدلول دیگر شعار آزادی، مخالفت با کلیت دوره سازندگی بود. یعنی آن طبقات ضعیفی که در دوره سازندگی در موضع اقتصادی صدمه دیده بودند و تعارضهای طبقاتی و شکافهای طبقاتی ایجاد شده را حس کرده بودند، آزادی را «به ما هو» و آزادی نمیدیدند، بلکه آزادی برای آنها علامت مخالفت و یا اعتراض به کلیت دوره هاشمی بود. آنها از آن نقطه عزیمت به سمت شعار آزادی آمدند که این گستردهترین پایگاه اجتماعی برای مطالبه آزادی در دوم خرداد بود. در واقع شعار آزادی در این طبقه اجتماعی به دلیل فقدان نمایندگی عدالت در انتخابات دوم خرداد به عدالت تفسیر شده بود؛ شعار آزادی بود ولی معنایش اعتراض به نابرابریهای گذشته بود.
جالب است که بسیاری از مذهبیها به صورت جمعی به جناب خاتمی رای دادند. مثلاً در شهرک شهید محلاتی (مینی سیتی) که یک بافت اجتماعی بخصوصی دارد، رای خاتمی از ناطق بالاتر بود. امثال همین جناب کوچکزاده از موضع اعتراض به دوره هاشمی به خاتمی رای دادند، چون ناطق برند متفاوتی از دوره هاشمی نداشت و ادامه دوره جناب هاشمی محسوب میشد و چون مردم با آن دوره مخالف بودند به نمادی که میخواهد آن دوره را ادامه دهد، رای نمیدادند.
در بحث، از فقدان نمایندگی برای گفتمان عدالت در انتخابات دوم خرداد صحبت کردید، اگر چنین امکانی بود، شانس پیروزی داشت؟
اساسا جناح چپ با این که در دهه 70 به شعار آزادی نزدیک شده بود اما انتخاب اولش برای کاندیداتوری در سال 76 موسوی بود که از نظر اجتماعی نماد آزادی نبود بلکه نماد عدالت شناخته میشد. برای اینکه دولت سازندگی دو تا دال طرد شده داشت؛ یکی دال آزادی، یکی دال عدالت؛ بنابراین در صحنه انتخابات شما باید یا دال آزادی یا دال عدالت را به صحنه بیاوری. همچنانی که احمدی نژاد با گفتمان عدالت در دوره پسا اصلاحات که باز عدالت یک دال طرد شده بود، پیروز انتخابات سال 84 شد.
تلاش برای کاندیداتوری موسوی در سال 76 عدم پایبندی اصلاحطلبان به آزادی را ثابت میکند
شما گفتید جناح چپ در حال گردش از عدالت به آزادی بود پس چرا رفتند سراغ موسوی؟
اینها برای اینکه آزادی «مبنائاً» برایشان طرح نبود و دغدغه در دست گرفتن قدرت را داشتند و موسوی بالفعل بالاترین ظرفیت را برای پیروزی در انتخابات داشت. اگر آنجا آزادی برای اینها مبنا بود نباید به سمت موسوی می رفتند، خود اینکه به موسوی رسیدند و میخواستند او را کاندیدا کنند، نشان میدهد که آزادی برای اینها مبنای فکری نبوده است. بعد از نیامدن موسوی،آنها سراغ خاتمی آمدند.
بحث شما درباره شرایط اجتماعی تبدیل شدن آزادی به شعار جناح چپ ادامه دارد؟
بله نکته بعدی که آزادی را به لحاظ اجتماعی سیاسی برای آنها مقبول کرد، شرایط بعد از دوم خرداد بود. آنها دیدند سوار شدن بر شعار آزادی و بر لوازم شعار آزادی، دارای کارکردهای زیادی است و آزادی مثل یک تراکتور مکانیزه و مدرن می تواند زمین سیاست را چنان شخم بزند و حاصل خیز کند که هر محصولی در این زمین بارور میشود.
پیروزی قاطع در دوم خرداد به پیروزی قاطع در اولین دوره شوراهای شهر و روستا و نیز پیروزی قاطع در انتخابات مجلس ششم تسری پیدا کرد. کاری که نه در دولت هاشمی و نه در دولت احمدی نژاد اتفاق نیافتاد. یعنی نهادهای انتخاباتی مثل مجلس چهارم و پنجم در دوره هاشمی و مجالس هشتم و نهم و دو دوره شوراها و شهرداری دوره احمدی نژاد در اختیار جناح دولتی قرار نگرفت.
البته کارکرد شعار آزادی برای اصلاح طلبان بعد از دوم خرداد به بردن انتخابات ها محدود نشد. بلکه متکی به شعار آزادی با وزارت اطلاعات در مسئله قتل های زنجیره ای ، با نیروی انتظامی در مسئله 18 تیر و با سپاه به بهانه سخنرانی فرمانده سابق سپاه(رحیم صفوی) مواجهه ای صورت گرفت که فضای سنگینی علیه آنها بوجود آورد.
بنابراین یکی از دلایلی که آنها روی شعار آزادی بعد از دوم خرداد ایستادند، این بود که دیدند برای آنها کارکرد اجتماعی سیاسی دارد و حتی فراتر از انتظارات آنها کار میکند.
شما در بیان شرایط اجتماعی و سیاسی گرایش اصلاح طلبان به آزادی، علاوه بر مسایل داخلی ، مسایل بین المللی را نیز موثر می دانستید اما در بحث به آنها نپرداختید؟
بله یادآوری بجایی کردید. یکی از مسایلی که جریان چپ را به سمت شعار آزادی سوق داد، فروپاشی شوروی در همان اوایل دهه هفتاد شمسی است. شوروی بزرگترین نماد سیاسی جهانی شعار عدالت به عنوان یک قطب قدرت در برابر لیبرالیسم با نماد شعار آزادی بود. شکست شوروی آنچنان ضربه سختی به چپ گرایی در جهان و نیز در ایران خصوصا محیط روشنفکری ما زد که به طور کلی از رمق افتاد و فوکویاما با تحلیل هگلی به پایان تاریخ که بسط سلطنت لیبرال دموکراسی است، حکم داد.
بنابراین غالب افراد متعلق به جریان چپ چه چپ مارکسیستی و چه چپ سیاسی به بازسازی خود پرداختند و یکی از موارد مهم بازسازی در آنها نوعی اقبال و توجه به مسئله آزادی بود. متناسب با این شیفت، چپ های کلاسیک به چپ های نو و فرانکفورتی و پیامرانشان از مارکس و لنین و ...به آدرنو و هورکهایمر و مارکوزه و هابرماس و...و چپ های سیاسی به اصلاح طلبی و از امام و شریعتی به پوپر و سروش تغییر مرجعیت دادند تا ظرفیت بازسازی رگه هایی از لیبرالیسم را در ساختمان معرفتی خود داشته باشند.
سطح توقع اصلاح طلبان از آزادی، شکستن اقتدارگرایی هاشمی بود/ اصلاحات در دوم خرداد شعار آزادی را رادیکال کرد
بنابراین میتوان این مسئله را یک فرض قوی دانست که چنانچه این تغییرات سیاسی و اجتماعی چه در سطح داخلی و چه در سطح جهانی رخ نمی داد، امروز اصلاح طلبی با چیزی غیر از آزادی خود را تعریف می کرد؟
بله همین طور است. این عناصر اجتماعی که عرض شد نشان میدهد که به قول معروف اصلاح طلبان از بد حادثه به آزادی پناه بردند. بنابراین اولا آزادی در آنها بنا به یک بنیاد معرفتی نیست و ماحصل یک سری روندهای اجتماعی و سیاسی است. ثانیا دائما نسبت آنها با شعار آزادی در حال تغییر و تحول است.
چنانچه در دوران اولیه دوم خرداد بر اثر کارایی که در شعار آزادی دیدند، هم این شعار را «توسعه» دادند و همه چیز مثل عدالت و دین را ذیل آن بردند و هم تا بالاترین سطح این شعار را «رادیکال » کردند.
سطح توقع آنها از آزادی عمدتا شکستن فضای اقتدارگرایی در دولت هاشمی و انحصار جناح راست بود اما کارایی فراتر از تصور شعار آزادی، آنها را وسوسه کرد که با رادیکال کردن این شعار تا این که حد باید بتوان برای «راهپیمایی علیه خدا» نیز مجوز گرفت، سهم بیشتری ببرند.
«عبور از خاتمی» ذیل چنین تلقی معنادار شد. احساس میکردند که با شعار آزادی میتوان به سرعت در تحقق خواسته های سیاسی و فکری، پیشروی کرد اما خاتمی آمادگی چنین همراهی های را ندارد.
چه خواستههایی؟
پیش بردن پروژه سکولاریزاسیون به عنوان یک خواسته معرفتی-اجتماعی و نیز عبور از جمهوری اسلامی، پروژه سیاسی آنها بود که در همین سند تاملات راهبردی حزب مشارکت که در سال 87 نهایی شده، آمده است.
یعنی خاتمی برایشان موضوعیتی نداشت؟
خیر؛ چون احساس میکردند که هر چقدر شعار را رادیکالی کنیم فضای اجتماعی را بیشتر میتوانیم مال خود کنیم. بالاترین ظهور رادیکالیسم در فضای مجلس ششم بود و تصورشان این بود که محیط اجتماعی با ماست. وقتی فضای ردصلاحیت شورای نگهبان پیش آمد، اینها تحصن کردند در مجلس با این تلقی که از یک بدنه اجتماعی عظیمی از سراسر مجلس و مردم به ما میپیوندد و ما حکومت را مجبور میکنیم که در تصمیمهایش تغییر ایجاد کند ولی در نهایت دیدند خبری نیست.
یعنی بر یک باوری از شعار آزادی بر خودشان استوار شده بودند که این باور را خودشان ساخته بودند و خودشان هم باور کرده بودند؛ درحالی که چندان مابهازای اجتماعی نداشت.
بنابراین درحال حاضر ما مجددا با یک شکاف در مواضع در جناح اصلاح طلب روبروییم؛ آنها از موضع «ما بعد از جمهوری اسلامی» در دوم خرداد به موضع ماقبل از دوم خرداد (رجوع به هاشمی، روحانی و ناطق) گردش کرده اند؟
بله کاملا با این نظر هم عقیده ام. در واقع همچنانی که بیان شد، آزادی برای این جریان بنا به مبنا نبود بلکه تحت برخی شرایط سیاسی و اجتماعی گفته شده به آزادی به عنوان ابزاری برای پیش بردن سیاست ناگزیر شدند و تا سطوح بالایی شعار آزادی یعنی قانونی کردن راهپیمایی علیه خدا را رادیکال کردند. بنابراین با تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی این رادیکالیسیم به محافظه کاری در شعار آزادی منجر شد.
رادیکال کردن شعار آزادی موجب شکست اصلاحات در شورای شهر دوم شد
اولین تغییر شرایط، شکست در انتخابات شورای شهر دوم بود. در انتخابات شورای شهر دوم اینها همه خواستهها و مطالباتی که درباره آزادی داشتند را در آن ظاهر کردند.
چون شورای نگهبان هم نبود برای تایید صلاحیت و خود مجلس ششم مسئول تایید صلاحیت بود و مرجع برگزاری نیز دولت اصلاحات بود و در واقع هیچ نوع سازوکار نظارتی و محدودیت نظارتی وجود نداشت. یعنی آنجایی که شعار آزادی که در رادیکالیترین وجه مطرح میکردند و به ظهور هم رساندند، دقیقا در همانجا شکست خوردند.
در واقع اصلاح طلبان دو شکست خوردند، یکی کاهش مشارکت انتخاباتی بود، مثلآً در تهران مشارکت حدود 12 درصد بود، یعنی پایینترین سطح مشارکت! چون شعار آنها توسعه سیاسی و آزادی بود و مدعی بودند که اگر موانع را برداریم و همه بتوانند شرکت کنند، مشارکت میرود بالا!
دوم قدرت شهرداریها و شوراها را واگذار کردند به جریانی که باورشان نمیشد که به قدرت بازگردند؛ یعنی آنها فکر میکردند تفکراتشان در جامعه نهادینه شده و دیگر خبری از جناح رقیب در عرصه سیاست و انتخابات نخواهد بود و ما یکهتاز صحنه خواهیم بود؛ همان جا یک تلنگری خوردند که جامعه آنچنان که ما فکر می کردیم نیست و بعد دوباره در آستانه انتخابات مجلس هفتم تست کردند و تحصنشان یک شکست بود؛ نتایج انتخابات مجلس هفتم نیز یک شکست بود.
کروبی در انتخابات 84 از اصلاح طلبان رادیکال بیشتر رای آورد
بعد دوباره در انتخابات سال 84 گفتند شاید آن وقایع (یعنی شکست در انتخابات شورای شهر و مجلس) یک اتفاق بوده؛ پس دوباره در انتخابات سال 84 با شعار آزادی، یک خاتمی رادیکالتری به نام معین (وزیر علوم دوره اصلاحات) را به صحنه آوردند ولی دیدند جناب کروبی با شعار «هر نفر 50 هزار تومان» بیشتر رای آورد و خودشان فهمیدند تلقیای که از جامعه داشتند، چندان ما به ازای واقعی ندارد. چون دیدند تحت عنوان اصلاح طلبان پیشرو و با شعارهای رادیکالی تر از دوم خرداد در برابر شعار «50 هزار تومانی» شکست خوردند. یعنی فهمیدند که واقعیت اجتماعی آن چیزی نیست که پیشاپیش برآورد کرده ایم.
بنابراین اصلاح طلبان در این سالها از رادیکالیسم فاصله و روندی محافظه کارانه در پیش گرفتند. در انتخابات سال 88 ریاست جمهوری به خاتمی بازگشت کردند که با کناره گیری او، یک گام عقب تر رفته و به موسوی بسنده کردند.
موسوی خود را نسخه اصل احمدی نژاد و شعارهای عدالت خواهانه و ساده زیستی و حمایت از محرومین و مستضعفین ... میدانست. در شروع کار تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری نیز ادبیاتی داشت که به سختی در فضای اصلاح طلبی میتوانست قرار گیرد و انتظارات را برآورده نکرده بود.
شکست در انتخابات 88 از آستانه تحمل اصلاح طلبان بالاتر بود
شکست در انتخابات سال 88 در برابر احمدی نژاد از آستانه تحمل سیاسی آنها بالاتر بود و با یک احساس تحقیری برای اصلاح طلبان و جناب هاشمی همراه بود. این مسئله منجر شد که از دل یک روند محافظه کارانه که اصلاح طلبان در پیش گرفته بودند، یک رادیکالیسم غیر قابل کنترل و مدیریتی ظهور کند که آنها را به مقابله سخت با حاکمیت بکشاند. این رادیکالیسم بنا به طبیعتش و ظرفیت مردمی جمهوری اسلامی قابل تداوم نبود و شکست در این چالش سخت با نظام سیاسی در حوادث بعد از انتخابات سال 88 بیش از گذشته برای این جریان محدودیت عمل سیاسی را بوجود آورد.
به طوری که نمی توانستند از چنان مواضعی که در سال 88 داشتند، عدول کنند و در فرایند عادی سیاسی نقش ایفا کنند. بنابراین با حاکمیت شرط هایی کردند که حضور آنها در انتخابات مجلس نهم، تحقق شروط آنهاست. چون آن شروط اجابت نشد ، انتخابات را تحریم کردند. البته تحلیلی داشتند که مشارکت در انتخابات حدود 30 درصد خواهد بود و با تحریم انتخابات میتوان با یک تیر دو نشان زد.
اصلاحطلبان در دهه 70 باور نمیکردند روزی از روحانی حمایت کند
اولا از مواضع سال 88 عدول نکرده ایم و ثانیا در پس این مشارکت سی درصدی میتوانیم خود را نماینده اکثریت 70 درصدی جامعه ایران معرفی کنیم. اما نتیجه مجددا غیر از برآورد آنها شد و در مرز 65 درصد مشارکت شد که حتی از دوره حضور اصلاح طلبان در انتخابات مجلس هشتم نیز حدود ده درصد افزایش داشت.
انتخابات سال 88 و حوادث بعد از انتخابات سال 88 و انتخابات مجلس نهم علاوه بر مسایلی که پیشتر بیان شد، مسیر محافظه کاری اصلاح طلبان را تشدید کرد. آنها در انتخابات سال 92 ریاست جمهوری پشت سر کسی قرار گرفتند که در سال 79 یعنی اوج شعار آزادی و اصلاح طلبی میگوید: «تعطیلی و محاکمه مطبوعات حتی در غرب، حداقل کار است، در غرب اگر کسانی از خطوط قرمز عبور کنند، مادامالعمر از سیاست کنار گذاشته میشوند».
اگر تصویری به اصلاح طلبان نشان دهیم و بگوئیم شعاری که شما از دوم خرداد شروع کردید، خروجیاش سال 94 اینجا می رسد که باید بروید از جناب روحانی حمایت کنید، شاید حتی یک نفر هم باور نمیکرد که آنها به این نقطه یا شرایط برسند.
روحانی می گفت «تضارب آرا» برای جامعه ما زود است/ موضع اصلاحطلبان درباره آزادی ریاکارانه است
جناب روحانی در یک سخنرانی تاکید دارد، که «دعوت به تضارب آراء و دعوت به گفتگو برای جامعه ما زود است و مثل این است که بچه 12 و 13 را شما بفرستید کلاس دکتری.» می بیند که با این نظرات، اصلا نسبت روحانی با شعارهای اصلاح طلبان یعنی آزادی نمی خواند. پس آنها رفتند پشت سر کسی قرار گفتند که اصلا مدعای آزادی ندارد.
الان شما میبینید که برای پارلمان آینده اختلاف بین آنها بر سر آن است که ناطق نوری رییس مجلس باشد یا لاریجانی برای آن مناسب است!!
سوال مهم اینجاست که چرا این شیفتها دارد صورت میگیرد؟ یا این ارادتی که به جناب هاشمی دارند ابراز میکنند، چقدر با مدعای آزادی سازگار است؟
بنابراین ما میبینیم با تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی، نسبت آنها با شعار آزادی تغییر میکند. از موضع ما بعد از خدا و ما بعد از جمهوری اسلامی به موضع ما قبل از دوم خرداد(هاشمی، روحانی و ناطق) ارتجاع کردهاند. بنابراین موضع آزادی در اصلاحطلبان یک موضع «ریاکارانه» است و خواست قدرت بر آن مقدم است.
ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
همچنین، موفق باشید.