طی روزهای اخیر با پدیده یا پدیداری به نام مسئله حضور مکدونالد و کیافسی در ایران مواجهیم که هرچند متعجبانه اما به هرحال به یک موضوع محوری در عرصه رسانهای و اجتماعی کشور تبدیل شده است. در این میان مخالفتهای جدی با حضور این دو برند آمریکایی در کشورمان شکل گرفته و برای موجه کردن این مخالفت، استدلالهایی نیز در رسانهها انتشار پیدا کرده است.
بنای نگارنده در این نوشتار بر آن است که ضمن اشاره و بررسی استدلالهایی که تاکنون در این زمینه منتشر شده، به پاسخ به این سوال بپردازد که آیا اساساً حضور مکدونالد و کیافسی در ایران امر مذمومی است و اگر هست چرا؟
نقطه کانونی در غالب کلیپها، مقالات و نوشتارهای مربوط به مخالفت با حضور مکدونالد و کیافسی در ایران آن است که این دو برند بزرگ آمریکایی نمادی از سبکزندگی غربی و آمریکایی بوده و حضورشان در جمهوری اسلامی ایران موجب تغییر سبک زندگی و بالمآل "زمینهسازی برای نفوذ آمریکا در ایران" خواهد شد. وقتی در برخی از این مقالات به سراغ جزئیات بیشتر میرویم، برهان مخالفت اینگونه صغری و کبری شده است که اولاً مکدونالد و کیافسی "فستفود"های پرقدرت آمریکایی هستند، ثانیاً زندگی فستفودی جزئی از سبکزندگی غربی است، ثالثاً تغییر در سبک زندگی منجر به زمینهسازی برای نفوذ میشود.
روشن است که در این قبیل براهین، مکدونالد(و برند مشابهش، کیافسی) از آن "جهت" که "فستفود" است مورد ارزشیابی قرار گرفته و تقیبح میشود. این در حالی است که اگر بناست مکدونالد صرفاً از جنبه فستفودی آن بررسی و مذموم شود، نمیتواند استدلال مشتپرکنی در اختیار ما قرار دهد؛ چه آنکه در این صورت همزمان با پلمپ دفتر کیافسی و مقابله با حضور مک دونالد در ایران باید درب تمام فستفودیهای تهران و شهرستانها نیز یکجا و یکباره تخته شود. فراموش نکنیم در همین خیابان شریعتی تهران تعداد معتنابهی از فستفودیهای پرآوازه حضور دارند و اتفاقاً غروبهای تهران شاهد صفهای بعضاً طولانی مردم در مقابل این مغازههاست.
ناگفته نماند که نگارنده نیز بر این نکته واقف است و بر آن اصرار دارد که تغییر نمادها و سبک زندگی عنصری تاثیرگذار بر تغییر ارزشها در یک جامعه است. اساساً ارزشهای افراد در یک جامعه و "سبکزندگی" به عنوان "مظاهر ارزشی" با یکدیگر ارتباط دوسویه و اصطلاحاً "دیالکتیک" دارند؛ بدین نحو که همانگونه که ارزشهای یک فرد میتواند بر شکلگیری سبکزندگی و مظاهر ارزشی در یک فرد تاثیر بگذارد، سبک زندگی نیز بر تغییر ارزشی در یک جامعه بسیار موثر است. به عنوان مثال اگر در یک جامعه، اکثریت افراد به صورت بیحجاب در جامعه ظاهر شوند، این بیحجابی به صورت یک "هنجار" غالب در آمده و "فشارهای هنجاری" بالمآل تغییرات ارزشی در یک جامعه را نیز بدنبال دارد.
با این حال مسئله مکدونالد و مسائلی نظیر کیافسی را در شرایط فعلی به هیچ وجه نمیتوان صرفاً به مسئله یک فستفودی و حتی سبکزندگی آمریکایی تقلیل و تخفیف داد. چنین برخوردی با موضوع مکدونالد و کیافسی از رویکردی پوزیتویستی در نگاه به موضوعات ناشی میشود. چه آنکه همانگونه که اشاره شد اگر فستفود نماد سبک زندگی غربی باشد و مسئله ما با مکدونالد نیز صرفاً از همین جنبه آن نشات بگیرد، با توجه به حضور انواع و اقسام سایر فستفودها در ایران نمیتوان برای مقابله با حضور مکدونالد و کیافسی در ایران موضع قانعکنندهای گرفت.
اساساً عقیم و ناکارآمدی نگاه پوزیتویستی به موضوعات چه در این زمینه و چه در مسائل مختلف دیگر سالهاست به اثبات رسیده و علیرغم "تمسک عملی" برخی دانشآموختگان و کارشناسان به این پارادایم، هیچ فرد آگاهی نمیتواند از لحاظ نظری و تئوریک از آن حمایت کند؛ بنابراین در این موضوع باید از دریچه پارادایمهای دیگری وارد کار شد که اتفاقاً کارآمدتر و به روزترند. یکی از پارادایم های بررسی موضوعات و روندهای اجتماعی، پارادایم "تفسیری" است که در آن برخلاف رویکرد پوزیتویستی، به "معنا"ی شکلگرفته از آن پدیدهها در ذهن انسانها توجه جدی میشود. توضیح بیشتر آنکه علیرغم پیشفرض پوزیتویستها که در آن عامل انسانی تا حد زیادی اسیر "ساختار"هاست، در پارادایم تفسیری، عوامل انسانی به عنوان کنشگران فعالی در نظر گرفته میشوند و معنایی که از هر پدیدهای در ذهن کنشگر نقش میبندد، فاکتوری کلیدی و اساسی است.
به عنوان مثالی برای تقریب به ذهن بیشتر مسئله، اگر از رویکرد پوزیتویستی به مسئله تاثیر فقر بر اعتیاد ورود کنیم، یک پژوهشگر پوزیتویست غالبا به دنبال آن است که طی یک روشهای "کمی" به بررسی این مسئله بپردازد که ساختار "فقر" چه تاثیری بر "اعتیاد" افراد یک جامعه دارد.
ولی آنگاه که یک پژوهشگر با رویکرد "تفسیری" به مسئله مواجه میشود، مهمترین سوال تحقیقش آن است که برای افراد در یک جامعه، فقر چه "معنا"یی دارد و معنای اعتیاد چیست. ممکن است در ذهنیت افراد یک جامعه، فقر به "معنا"ی "محدودیت خودخواسته" و "دوری از دنیا برای توجه بیشتر به آخرت" شکل گرفته باشد و از این نظر، اساساً فقر معنای منفی نداشته باشد، لذا طبیعی است که در چنین جامعهای "اعتیاد" به خاطر فقر شکل نخواهد گرفت. این در حالی است که اساساً پژوهشگر پوزیتویستی به دلیل اتخاذ روش "کمی" در برخورد با پدیدههای اجتماعی اساساً به این معنا بیاعتناست.
با این مقدمات، ادعای اصلی نگارنده آن است که در مسئله مکدونالد نیز مسئله و مشکل اساسی "معنا"ی حضور مک دونالد و کیافسی در ایران است. مکدونالد و کیافسی اولاً به دلیل شرایط خاصی که در آن قرار گرفتهایم و به آن ذیلاً اشاره خواهد شد و ثانیاً به دلیل "ماهیت" مک دونالد و کیافسی، "معانی" خاصی خود را با خود حمل میکند. حضور مکدونالد و کیافسی در هر کشوری و بالاخص ایران نه به معنای حضور یک فستفود و سبکزندگی فستفودی در کشورمان، بلکه به معنای "حضور آمریکا در ایران" است و البته معنای مضاعفی نیز با خود دارد و آن "فائق آمدن آمریکا بر ایران" بعد از 36 سال مقاومت ایران در برابر این رژیم است.
خاصه آنکه چنین پروژهای در حالی به جد دنبال میشود که یک توافق هستهای به نام برجام نیز میان ایران و 5+1(بخوانید آمریکا) نیز منعقد شده و در چنین شرایطی معنای فوق از حضور مک دونالد در ایران به شدت "تقویت" میشود و این همان معنای نفوذ است که طی ماههای اخیر بارها و بارها توسط رهبر معظم انقلاب هشدار داده شده است.
لذا قبیح بودن حضور مکدونالد و کیافسی در ایران دقیقاً از همان جنبهای نشأت میگیرد که اقداماتی مانند دست دادن ظریف با اوباما، پیادهروی ظریف با جان کری در کنار رودخانه لوزان، تماس تلفنی روحانی با اوباما در نیویورک مورد مذمت قرار گرفت. این قبیل اقدامات در شرایطی که مذاکرات هستهای نیز در جریان بود، "معنا"ی عادی شدن یا رو به عادیشدن ارتباطات دولتمردان ایران و آمریکا بعد از 36 سال مقابله تمام عیار و مضاعف بر آن "تغییر رویکرد ایران از مقابله با استکبار به تعامل با آن" را به اذهان متبادر میکرد.
بنابراین اگر مکدونالد صرفاً به عنوان یک فستفود(حتی با لحاظ اینکه زندگی فستفودی بخشی از سبکزندگی غیربومی و مدرن است) اساساً شکلگیری چنین حساسیتهایی در قبال آن کاملاً غیرمعقول و عجیب مینمود. و از همین روست که نباید استدلالهایی مخالفت با این پدیدهها را صرفاً بر مخالفت با سبک زندگی غربی متمرکز کرد و مسئله را تا این حد تخفیف و تقلیل داد.