صراط: به پیشنهاد یکی از دوستانم بعد از مدتی تصمیم گرفتم
به موزهای بروم که شاید چندین بار از جلوی آن اکثر مردم رد میشوند ولی
کسی اهمیتی نمیدهد که به آن نیم نگاهی بیندازد. این موزه، موزه رضا عباسی
است که در خیابان شریعتی سیدخندان قرار دارد.
وقتی
به موزه رسیدم در ابتدای ورود تاریکی محیط اطراف توجهم را به خود جلب کرد.
در سمت راست درب ورودی کمدهای کوچکی وجود داشت که محل قرار دادن وسایل و
کیفهای بازدیدکنندگان بود. بعد از قراردادن کیفم داخل کمد، به سراغ گیشه
بلیط فروشی رفتم، ولی متأسفانه مکانی که شبیه به آن باشد پیدا نکردم. وقتی
از انتظامات موزه پرسیدم: محل بلیط فروشی کجاست؟، به میزی اشاره کرد که زیر
پله قرار داشت و دور آن پنج نفر ایستاده بودند و با صدای بلند میخندیدند.
همیشه در ذهنم راهنما به عنوان فردی معرفی شده بود که قدم به قدم با ما تمام موزه را میآمد و اطلاعات کاملی در اختیار ما میگذاشت.
بعد
از تهیه بلیط فردی من رو به طبقه سوم راهنمایی کرد و وارد تالار دوره پیش
از اسلام شدم؛ تا آن زمان فکر میکردم این فرد قرار است راهنمای من باشد تا
اطلاعات جامعی در اختیارم قرار دهد. ولی دیدم بر خلاف تصور و فکرم، فقط یک
مراقب است و بر مبلی که در کنار درب و ورودی آن قرار داشت، نشست و با گوشی
همراهش شروع به بازی کرد.
من
به تنهایی شروع به گشتن تالار کردم. کثیفی تالار، آشغال زیر مبلها، جرمی
که روی سیستم گرمایشی موزه نشسته بود و یکی در میان بودن پرههای کرکرهها
به ویژگیهای این موزه افزوده بود.
روی آثار با برچسب، ماژیک و لاک غلطگیر شمارههایی به عنوان کد زده بودند و روی یک سری هم جای چسب از قبل مانده بود.
بعد
از دیدن تالار به طبقه دوم رفتم و وارد 2 تالار دوره اسلام شدم. وضعیت این
دو تالار هم بهتر از تالار قبلی نبود. هر لحظه که میگذشت بیشتر نسبت به
زمانی که برای دیدن موزه گذاشته بودم، مشتاقتر و راضیتر میشدم.
به
طبقه اول برای دیدن تالار نگارگری و خوشنویسی که رفتم، زیبایی آثار خیلی
جذاب بودند ولی صدای حرف زدن دو انتظامات سکوت موزه را گرفته بود. هر چه
نگاهشان میکردم شاید متوجه شوند، اصلا دقتی نمیکردند و همچنان به حرفهای
بی سر و ته خود ادامه میدادند. بعد از دیدن هر سه طبقه به سراغ مدیر موزه
رفتم و در مورد نبود راهنما و کثیفی تالار راهروها سؤال کردم؟
او
در پاسخ گفت: اگر کسی راهنما بخواهد باید حضوری بیاید و درخواست کند تا ما
فردی را در اختیارشان قرار دهیم. کثیفی هم به علت نبود خدمه برای نظافت
است و میراث فرهنگی هم نیرویی در اختیار ما قرار نمیدهد.
یک
وجه مشترک هر چهار تالار تاریکی سالنها بود و برای روشنایی اکثر
محفظههای نگهداری آثار از نور و روشنایی سالن و تعدادی هم از نور مستقیم
داخل خود محفظه استفاده میشد.
هنگام
خروج از موزه، سمت چپ درب قفسههای خالی را دیدم که محل فروش محصولات
فرهنگی بود ولی در آن هیچ نمونه و اجناسی دیده نمیشد و در یک تاریکی خاص
فرو رفته بود.