صراط: سیر زندگی آیت الله خزعلی همواره آمیخته با تقوا، سیاست، دیانت و اخلاق بود ولایت محوری اوج تمام حرکتهای این مرد الهی است.وی در واپسین روزهای عمر خود یک دغدغه داشت و بابت آن بسیار ناراحت بود تا اینکه در یک روز ولی فقیه را بر بالین خود حاضر دید و با خاطری آسوده از این دنیا رخت بر بست.سرکار خانم دکتر کبری خزعلی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس شورای فرهنکی، اجتماعی زنان در مطلبی برای پایگاه بصیرت جزئیاتی از زندگی این عالم با تقوا و ولایت مدار را بیان کرده است که در ذیل می آید:
منشور وجودی پدر ذوابعاد بود و همه ابعاد کمالی وجود را در حد عالمی عامل و فقیهی بصیر و مفسری عارف و حافظ نشان میدادند. وجود ایشان آمیزهای از تقوی، تعهد، تخصص، تجربه، عرفان، ادب و آداب الهی بود و هستی ایشان ذوب در ولایت الهی بود. تجلی بعد ولایت در حب لله و بغض لله را در مبارزات ایشان در طول عمر قبل و بعد از انقلاب میبینید که نمادی از عمل به «اشداء علی الکفار» بود یا تحقق بخشی از آیتالکرسی که میفرماید: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» از نظر ایشان همه چیز باید فدای رسیدن به اوج رضای ولایت شود. خداوند در قرآن میفرماید: «فَمَن یَکفُر بِالطّاغوتِ» بعد «یُؤمِن بِاللهِ» در متن قرآن اول کفر به طاغوت مطرح میشود و بعد از آن رسیدن به ایمان الهی، این همان دستگیره محکمی است که میتواند ایمان را حفظ کند. پدر تبلور عینی تمسک به این دستگیره الهی بودند و در همه زوایای زندگی ایشان آثار این تفکر را عملاً به ما نشان میدادند که چگونه پایمردی بر عهد خود داشته باشیم.
بعد دیگری از ابعاد روح متعالی ایشان بعد از اعلام برائت ولایت و حب و بغض برای خدا تحقق آیه رُحَماءُ بَینَهُم بود و آن را در زندگی خود حفظ میکردند، تمام مواردی که امکان کوچکترین دلگیری یا اذیت و آزار دوست و فامیل وجود داشت اگر مسئله مخالفت با اسلام نبود با تمام لطف و کمال محبت و ایثار، گذشت میکردند. اگر فکر میکردند به کسی کوچکترین ظلمی شده حتی اگر پنجاه سال هم از ایشان کوچکتر بود خم میشدند و دست او را میبوسیدند و در راه حق یکپارچه شور و شوق و عشق و محبت بودند.
ایشان تا آخرین لحظه حیاتشان مواظب بودند حقی از کسی ضایع نشود .حتی در دوران کودکی استادی داشتند برای ادای حق ایشان، سعی میکردند هدایایی را به فرزند ایشان بدهند تا از این طریق حق استادی را رعایت کرده باشند و احترام و محبت به استاد را در توجه به فرزند او نشان میدادند.
*مقابله جدی با منحرفین داشتند
در حالی که نهایت محبت را نسبت به مؤمنین داشتند از طرف مقابل هم نسبت به کفار، منافقین و منحرفین به شدت مقابله میکردند. ایشان اولین نفری بودند که در جریان منافقین اول انقلاب موضع گرفتند. سیره زندگی ایشان ابوذر گونه بود.
میدانیم که زمانی که ابوذر قیام کرد، حضرت امیرالمومنین(ع)، امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع) ـ که همگی از سرداران و فرماندهان بیبدیل لشکر اسلام بودند اما اقدامی نکردند، حال این سؤال مطرح است که عملکرد این بزرگواران و اولیاء الهی با چه هدفی بود مگر این بزرگواران خود نمیتوانستند قیام کنند؟ اگر قیام ابوذر حق بود چرا امام زمانشان قیام نکردند و اگر اشتباه بود چرا ابوذر را از این کار بازنداشتند بلکه تشوق و تأیید هم نمودند و حتی با احترام تا خارج شهر او را مشایعت کردند. در جواب باید گفت این جریان به این خاطر بود که چتر حمایتی امیرالمؤمنین و حسنین (علیهم السلام) بر سر کل نظام اسلامی گسترده شده بود. امام (ع) حتی فرزندان خود را برای مراقبت از خانه خلیفه زمان فرستادند، اما از آن طرف، هنگامی که ابوذر طبق وظیفه خود ـ که حب و بغض لله و قیام برای احقاق حق و زمینهسازی برای دفاع از امام زمان بود وظیفه خود را به اتمام رساند و به خارج از شهر تبعید شد تا خارج شهر او را بدرقه کردند، این بدرقه کردن به معنای تأیید کردن ابوذر بود. ابوذر باید فداکاری میکرد تا چهره کفر و نفاق روشن شود، اما حضرت علی(ع) در موقعیتی نبودند که مانند او قیام کنند؛ لذا برای حفظ مصالح نظام در این مسئله پیشگام نمیشوند و ابوذرها، مقدادها و سلمانها هستند که باید حرکت، صحبت و روشنگری کنند.
چنانکه اولین شهید راه پیامبر (ص) باید ریحانة النبی باشد. چون ایشان سرمایه عظیمی مانند سفارشهای پیامبر (ص) را داراست. ریحانة النبی شخصیتی است که خشم او خشم خداست و مهر او مهر خداست. در همان زمان حضرت علی(ع) کاری را که حضرت زهرا(س) انجام دادند، نکردند. شمشیر در نیام و زبان در کام ماندند. به این خاطر که برای حفظ اساس اسلام مسئولیت هر کدام مشخص است و هر کدام مطابق نقشی که حفظ اسلام ایجاب میکرد، نقش آفرینی کردند. گرچه هر دو معصوم و همگام و همراه بودند اما نحوه تحقق اهداف متفاوت بود.
در سیره پدر در همه مراحل قبل و بعد از انقلاب پیشگام شدن برای خدمت و قیام به ولی زمان مشهود است. ایشان وظیفه خود را باز کردن راه ولایت می دانست. پدر این وظیفه را بر خود واجب میدانستند که فداکاری کنند و راه را برای امام و رهبری باز کنند. اگرچه به قیمت فدا کردن نام و آبرو و همه هستی باشد. همان طور که خیلی از بزرگان مانند آیت الله علم الهدی و آیت الله جنتی هم اینچنین هستند و دشمن خوب میداند چه کسانی را تخریب کند. دشمن میداند چه کسانی راه گشای رهبری و در تحقق اهداف انقلاب مؤثر هستند و خالصانه از حق دفاع میکنند.
پدر این عقیده را داشتند و در این راه ایستادگی میکردند ایشان در وصیت نامهشان از ما خواستند آیه 4 سوره ممتحنه را دائما بخوانید، تکرار کنید و به خودتان تلقین کنید تا در وجودتان نهادینه شود و وجودشان تفسیر عملی همین آیه بود.
البته بد نیست به آیات این سوره تا رسیدن به آیه مورد نظر اشاره شود، قرآن میفرماید:
«یـایـها الذین امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء تلقون الیـهـم بـالمـودة و قـد کـفـروا بـمـا جـاءکـم مـن الحـق یـخـرجـون الرسـول و ایـاکـم ان تـومـنـوا بـاللّه ربـکـم ان کـنـتـم خـرجـتم جهادا فى سبیلى و ابتغاء مـرضـاتـى تـسـرون الیـهـم بالمودة و انا اعلم بما اخفیتم و ما اعلنتم و من یفعله من کم فقد ضـل سـواء السـبـیـل»؛ «اى کسانى ایمان آورده اید دشمن مرا و دشمن خودتان را دوسـتـان خـود مـگـیـریـد، آیا مراتب دوستى خود را به ایشان تقدیم مى کنید با اینکه به شـریـعـتـى کـه بـراى شـمـا آمـده و حـق اسـت کـفـر مـىورزنـد و نـیـز رسول و شما را به جرم اینکه به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید بیرون مى کنند؟! اگر براى رضاى من و جهاد در راه من مهاجرت کرده اید نباید آنان را دوست خود بگیرید و پـنـهـانى با ایشان دوستى کنید چون من بهتر از دانایى مى دانم چه چیزهایى را پنهان مى دارید و چه چیزهایى را اظهار مى کنید و هر کس از شما چنین کند راه مستقیم را گم کرده است». (آیه 1) و در آیه بعدی میفرماید:
«إن یثقفوکم یکونوا لکم أعداءً و یبسطوا إلیکُم أیدیهُم و ألسنَتَهُم بالسّوء وودُّوا لو تکفرون»؛ «(اگر بر شما مسلط شوند، دشمنان (سرسخت) شما خواهند بود و دست و زبانشان را به بدی، به سوی شما خواهند گشود و دوست دارند که شما (از دین خود دست برداشته و) کفر ورزید». (آیه 2)
به فرموده قرآن دلیل قطع رابطه با کفّار پنج چیز است:
الف) مکتب شما را قبول ندارند. (کفروا بما جاءکم من الحق)
ب) رهبر و امت را تحمل نمیکنند. (یخرجون الرسول و ایّاکم)
ج) اگر سلطه یابند، دشمنی خود را اعمال میکنند (ان یثقفوکم ...)
د) با دست و زبان، آزارتان میدهند. (یبسطوا الیکم أیدیهم و ألسنتهم) که دست میتواند استعاره از قدرتهای سخت و مادی و اقتصادی و نظامی میباشد و زبان اشاره به قدرت نرم و جنگ فرهنگی باشد.
دشمن هم تهاجم نظامی دارد (یبسطوا الیکم أیدیهم)، هم تهاجم فرهنگی (و السنتهم).
ریشهی دست و زبان درازیهای دشمن، خواستههای قلبی و درونی اوست (یبسطوا الیکم أیدیهم و ألسنتکم ...).
دشمنان، در دشمنی با شما وحدت دارند و هدف دشمن از ضربههای نظامی و فرهنگی، دست برداشتن شما از مکتب است (ودّوا لو تکفرون).
ه) میخواهند که شما از دین برگشته و مرتد شوید (ودّوا لو تکفرون)
البته خاموشی دشمن، نشانهی دوستی او نیست، بلکه فرصت ضربه زدن نیافته است (ان یثقفوکم یکونوا لکم اعداءً).
همچنین قرآن میفرماید: «لن تنفعکُم أرحامُکُم و لا أولادُکُم یوم القیامه یَفصِلُ بینَکُم والله بما تعملُون بصیر»؛ «در روز قیامت، خویشان کافر و فرزندان کافر شما، هیچ کدام سودی برایتان نخواهند داشت. (در آن روز خداوند) میان شما و آنان جدایی خواهد افکند و خداوند به آنچه انجام میدهید، بیناست» (آیه 3)
در این آیه خداوند وعده میدهد که در آیند خداوند بین شما و این ارحام جدایی میافکند یعنی این زجر در آخرت ادامه ندارد و والدین از انحرافات فرزندان و بر عکس مبرا هستند.
از آنجا که یکی از عوامل برقراری رابطه با دشمنان، حفظ روابط خانوادگی و خویشاوندی است، قرآن میفرماید: «خانواده و خویشاوند کافر، در قیامت به کار شما نمیآید، پس به خاطر آنها خود را به گناه نیندازید».
که ناکارآمدی بستگان و بریده شدن رابطهها در قیامت، بارها در قرآن مطرح شده است؛ از ناکارآمدی تکیهگاهها و تنهایی خود در قیامت یاد کنید تا از کفار قطع امید کنید، گرچه از بستگان شما باشند (لن تنفعکم ... یوم القیامه) یعنی در روز قیامت، خدا بستگان منحرف را از مؤمنان جدا میکند، پس برای چند روز دنیا، خود را به آنان وابسته نکنیم.
در شأن نزول این آیات:
در تفاسیر میخوانیم: یکی از یاران پیامبر(ص)، نامه ای به زنی داد تا برای مشرکان مکه ببرد و آنان را از تصمیم پیامبر(ص) مبنی بر فتح مکه آگاه کند. جبرئیل، موضوع را به رسول اکرم(ص) خبر داد و پیامبر(ص)، حضرت علی(ع) و جمع دیگری را برای پس گرفتن نامه از آن زن، به سوی مکه فرستاد و فرمود: در فلان منطقه آن زن را خواهید یافت. گروه اعزامی حرکت کردند و در همان نقطه ای که پیامبر(ص) فرموده بود، آن زن را یافتند و سراغ نامه را از او گرفتند. زن از وجود چنین نامه ای اظهار بی اطلاعی کرد. بعضی از اصحاب، سخنان زن را باور کردند و خواستند به مدینه برگردند، اما حضرت علی(ع) فرمود: نه جبرئیل به پیامبر(ص) دروغ گفته و نه آن حضرت به ما، بنابراین قطعاً نامه مورد نظر نزد این زن است. سپس شمشیر کشید که نامه را بگیرد. زن که مسئله را جدی دید، از آنها خواست دور شوند سپس نامه را از میان موهای سرش بیرون آورد و تحویل داد.
نامه را نزد پیامبر(ص) آوردند. حضرت، نویسنده نامه –حاطب بن ابی بلتعه- را احضار و او را توبیخ کردند. حاطب گفت: من خائن نیستم ولی از آنجا که بستگانم در مکه و در میان مشرکان به سر می برند، خواستم دل مشرکان را به دست بیاورم تا بستگانم در آسایش به سر برند. سپس این آیات نازل شد.
قرآن در آیات متعددی از برنامهها و توطئههای دشمن خبر میدهد و وظیفه مسلمانان را به آنان گوشزد مینماید و حتی میفرماید:
«ودّوا لو تدهن فیدهنون»؛ «آرزو دارند که شما نرمش نشان دهید تا با شما سازش کنند» (قلم، 9)
«ودّ الّذین کفروا لو تغفلون عن أسلحتکم و امتعتکم ...»؛ «آرزو دارند که شما از اسلحه و سرمایه خود غافل شوید» (نساء، 102)
«یخادعون الله والّذین آمنوا»؛ «با خدا و مؤمنان خدعه میکنند» (بقره، 9)
«ان یثقفوکم یکونوا لکن اعداء»؛ «اگر بر شما مسلط شوند، دشمن شما میگردند» (ممتحنه، 2)
و در مقابل وظیفهی مسلمانان در برابر دشمن را اینگونه میفرماید:
«هم العدوّ فاحذرهم»، «آنان دشمنند پس از آنان حذر کن» (منافقون، 4)
«واعدّوا لهم ما استطعتم من قوة»؛ «آنچه توان دارید برای مقابله با دشمن آماده کنید» (انفال، 60)
و علت این قدرت نمایی را ترهبون به عدوالله و عدوکم میفرماید. یعنی این قدرت علمی ـ نظامی در شما ایجاد رعب در دشمن است که اثری وسیع در بازدارندگی دارد و پیشگیری میکند از ضرورت اعمال قدرت و نیز تأکید میفرماید:
«لا تتّخذو بطانة من دونکم لایألونکم خبالاٌ»؛ «غیر خودیها را محرم اسرار نگیرید که رعایت نمیکنند» (آل عمران، 118).
- ایمان به خداوند با برقراری پیوند دوستی با دشمن خدا سازگار نیست.
- دلیل اصلی متارکهی ما با آنان، دشمنی آنها با خداست و اعمال این دشمن علیه مسلمین و رهبری آنهاست و صرف نبود ایمان مجوز عدم ارتباط نیست بلکه با کفار غیر و بیارتباط و محبت زمینهساز جذب است.
اما القای مودّت و ابراز دوستی با دشمنان حربی جرأت آنان را در برابر مؤمنان بیشتر میکند (تلقون الیهم بالموده و قد کفروا بما جاءکم من الحق)
بنابراین برقراری رابطه با کفار در صورتی جایز است که آنها به ارزشهای شما احترام بگذارند و درصدد توطئه نباشند.
زیرا اسلام خواهان عزّت مسلمانان است. (اظهار مودت به گروهی که به مکتب شما کافرند و بر ضد شما توطئه میکنند، ذلت است). طبق بیان (تلقون الیهم بالموده و قد کفروا بما جاءکم من الحق)
آیه 4 سوره ممتحنه میفرماید: "قدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِیمَ لاِبِیهِ لاَ َسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْء رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ" حضرت ابراهیم به قوم خودشان میفرمایند ما از شما بیزاریم بین ما و شما عداوت و بغض آشکار شده است. برای شما در وجود حضرت ابراهیم و کسانیکه همراه او هستند الگوی حسنهای هست آنجا که رسما با شما میجنگیم و این جنگ را تا ابد ادامه میدهیم تا زمانی که شما برگردید فقط در این ماجرا یک استثناء وجود دارد که آن هم عموی حضرت ابراهیم بود. حضرت ابراهیم به عموی خود میگویند من برای تو توبه و استغفار میکنم اما هیچ اختیاری نسبت به تو در مقابل خدا ندارم و نمیتوانم تو را نجات بدهم خودت باید تصمیم بگیری.
یعنی سیره و الگوی عملی شما همه مؤمنان، حضرت ابراهیم و همراهان او هستند که به قوم خود (نه کفار، مناففین و مشرکین) و حتی به بستگان خود میفرماید: «من از شما و آنچه میپرستید بیزارم و بین ما و شما عداوت و دشمنی و خشم آشکار شد و این خشم کاملاً ادامه دارد تا زمانیکه شما برگردید و هدایت شوید». حتی در آیه رابطه پدر و فرزندی هم استثنا نمیشود آنجا که حضرت ابراهیم (ع) به پدر خود میفرمایند: «من برای تو استغفار میکنم ولی در مقابل خداوند اختیاری ندارم و ما به سوی خدا انابه میکنیم». لازم به ذکر است که طبق روایات آذر عموی حضرت بود که به عنوان پدر در کنار حضرت قرار داشت و اینگونه مورد دعوت و انذار حضرت قرار میگیرد و در نهایت این آیات تأکید دارد که هر فردی با عمل و اراده خود مورد آزمایش قرار میگیرد و نسبت و خانواده و پدر و فرزندی کمکی نخواهد کرد و آیات بعدی دقیقاً به این اشاره دارد که این قاطعیت و نحوه برخورد با منحرفین شاید خود وسیله هدایت آنها قرار گیرد و آنجا که میفرماید:
عَسَى اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِیرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ؛ امید است خدا میان شما و میان دشمنانتان ( با توفیق دادن آنان به ایمان و پذیرش اسلام ) پیوند محبت برقرار سازد ، چرا که خدا بسیار توانا است ، و او آمرزنده مهربان است .(آیه 7؛ سوره ممتحنه) و شاید علت این تحول را در دو آیه قبل گفته است که فرمود:
رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِینَ کَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ؛ پروردگارا ! ما را گرفتار دست کافران مکن ، پروردگارا ! ما را بیامرز که تو چیره کار بجائی (آیه 5؛ سوره ممتحنه
لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ ؛ ( برنامه زندگی ) ابراهیم و گرویدگان بدو ، الگوی زیبائی برای شما است . برای شما کسانی که خدا و آخرت را در مد نظر دارید . هر کس هم ( از چنین الگوئی ) رویگردان شود ( به خود ستم میکند و ) خدا بینیاز و شایسته هرگونه ستایش است . (آیه 6؛ سوره ممتحنه)
به همین دلیل حضرت آیتالله خزعلی آنگونه نسبت به فرزندشان ابراز برائت کردند؛پدر همه تلاش خود را برای اصلاح برادرم به کار میگرفتند با او بسیار صحبت میکردند و او جواب میداد کار به جایی رسید که پدر احساس وظیفه کردند و حل مسئله را به جامعه کشاندند پدر متوجه شدند که شاید اثرات رفتار برادرم در جامعه اثرات مخربی باشد. لذا براساس وظیفه شرعی خود عمل کردند و به نظر من ایشان وظیفهشان را به اتمام رساندند و نیازی برای طرح مجدد مسئله نیست.
من هنوز هم به آثار دعای پدر به ویژه بعد از این سفر ملکوتی امیدوارم، زیرا در آخرین روزها یکبار به شدت گریه میکردند، علت آن را جویا شدیم، فرمودند: «اولاً از اینکه وقتی در محضر خدا و اهل بیت (ع) و اولیاء الهی حاضر میشوم، خجالت میکشم که فرزندم اینگونه عمل میکند. از طرف دیگر هم فرمودند: من چطور در بهشت باشم و شاهد عذاب فرزندم باشم و سوختن آن را تحمل کنم». لذا به دلیل اثراتی که بر دعای پدر شاهد بودیم و در آخرت توسعه خواهد یافت چه این دعا بر له باشد یا بر علیه. لذا هنوز امید به تحول و نجات را از دست ندادهایم زیرا ناامیدی از لطف الهی هم گناه کبیره است.
پدر خیلی نگران بودند که حضرت آقا آزرده خاطر شوند، در این چند ماه گذشته مکرر در این باره سخن میگفتند، حتی نیمههای شب از خواب بیدار میشدند و میگفتند: «نگرانم که آیا حضرت آقا از من راضی هستند؟ حضرت آقا میدانند که من این طور نیستم و با این کارها مخالفم». همیشه در دعا و توسل همه توجه پدر به این مسئله بود.
*ملاقات با رهبری جان دوباره ای به ایشان داده بود
در ماههای آخر که پدرم خیلی نگران ناراحتی حضرت آقا بودند، به ایشان گفتم: «من به دلیل بزرگواری و سعه صدر و الطاف حضرت آقا میدانم که ایشان اصلاً مکدر نیستند اما اگر بخواهید از حضرت آقا خبر بگیریم تا مطمئن شوید از شما راضی هستند، پدرم با اشتیاق گفتند: «اگر میتوانی این کار را بکن». ما هم این پیغام را به ایشان رساندیم. حضرت آقا اعلام رضایت کرده و سلام و دعا رساندند. پیغام حضرت آقا خیلی آرام بخش و نشاط آفرین بود و روی پدر اثر گذاشت. البته حضرت آقا باز هم محبت کردند و در این اواخر یک روز به دیدار و عیادت پدر آمدند.
آن روز پدر به قدری خوشحال شده بودند که ما فکر کردیم ایشان کاملاً شفا گرفتند، حضرت آقا و پدر خیلی صمیمانه مثل دو دوست قدیمی با هم صحبت کرده و از خاطرات دوران جوانی گفتند. پدر بعد از دیدار آقا آرامش پیدا کرده و خیالشان راحت شده بود که حضرت آقا، نائب امام زمان(عج) از ایشان راضی هستند و این برایشان خیلی مهم بود و بعد از این مرحله بود که شوق لقاءالله در وجودشان افزایش یافت و مکرر خواب دیدار با اولیاء الهی و ملاقات با امام علی (ع) را میدیدند و مکرر اعلام میکردند که علما و بزرگانی چون شهید مطهری آمدهاند ما ببرند و همه این خواب ها ایشان را برای آغاز سفر ملکوتی مشتاقتر میکرد.
سفارش برای غدیر و خبرگان
ایشان دو هفته قبل از رحلتشان، در سفرشان به مشهد اعلام کرده بودند که این آخرین سفر من است و درخواست داشتند که در نماز جمعه چند کلمه ای صحبت کنند، حضرت آیتالله حاج آقای علم الهدی امام جمعه مشهد نیز فرصتی را برای صحبت وی فراهم کردند و در تریبون نماز جمعه صحبت کردند، ابتدا سوابق خدمات و مجاهدات و علم و تقوای حضرت آیتالله علم الهدی را بیان کرده، بعد هم گفته بودند که مردم این سفر آخر من است، مسائل سیاسی، مشکلات و فتنههای زیادی پیش میآید در مسائل مختلف و انتخابات آینده به ایشان رجوع کنید. هر چه ایشان فرمودند و هدایت کردند همان کار را انجام دهید، در واقع پدر خواسته بودند وظیفه خود را تا آخر درست انجام داده باشند.
برای غدیر هم از سالها قبل بررسی و بسیار مشورت میکردند تا این که حضرت آیت الله حاج آقای صدیقی را که با هم عقد اخوت هم بسته و مورد اعتمادشان بود، انتخاب کردند. آقای صدیقی نمیپذیرفتند. پدر خیلی اصرار کردند. ایشان هم با استخاره شب قدر این مسئولیت را پذیرفتند. البته علاوه بر درخواست پدر و اصرار ایشان طبق ضوابط در هیئت مدیره موضوع مطرح و با آراء آن بزرگواران ایشان فعالیت خود را آغاز کرده بودند و در ماههای گذشته ایشان با آرامش از غدیر یاد میکردند.
توسلات زیبا
پدر همیشه با صحبتهای شیرین و توسلات زیبا گویی خود دست و دل ما را به دست امام زمان(عج) میسپردند. روح والای معنوی و توسلات خالصی داشتند، ما هیچ شب قدری را مانند آن شبهای قدری که در محضر پدر بودیم، ندیدیم. از آنجا که شبهای قدر تغییرات و تحولات کائنات را به محضر امام زمان میرساندند و ما آثار این تحولات و دریافت معنویات نازل شده در قدر را در وجود ایشان میدیدیم و ایشان آن حس زیبای معنوی خود را به ما منتقل میکردند.
وقف خدمت و تربیت
در دوران کودکی ما پدر گاه در زندان یا تبعید به سر می بردند، اما در زمان حضور در قم و درس و بحث نیز با وجود مشغله فراوان وقتی که خانه بودند، صبح زود طوری کلاس میرفتند که وقتی برمیگشتند سر صبحانه میرسیدند و با استفاده از ابزار داستان و قصه مسائل شرعی را به ما آموزش میدادند، یک روز صبح که داشتند برای ما مسئله میگفتند، من دیدم که صورت ایشان از شدت سرما و یخبندان قرمز شده و گوش ایشان به خاطر یخبندان قم ترک خورده بود و خونین شده بود، اما بدون هیچ شکوه و ناراحتی به تدریس و کار با نشاط ادامه میدادند و روز و شب و سرما و گرما برای مجاهدات ایشان مطرح نبود و این الگوی سراسر شوق و شور و جهاد در وجود ما نهادینه میشد به نحوی که زندگی را یک تلاش پر شور و مستمر و مداوم میدانیم که گاهی متهم به تندروی و پرکاری و حتی زیادهروی میشویم در حالیکه پدر به حقیر میفرمودند تو ظرفیت بیشتری داری و میتوانی فعالتر و مؤثرتر کار کنی و نسبت به این فرصتها در قیامت مسئولی بیشتر تلاش کن.
اگر نیاز تربیتی بود با لطافت و تذکر و گاه با اخم و نگاه سنگین و حاکی از گله برخورد میکردند به نحوی که اگر کسی کار اشتباهی میکرد، از نگاه پدر میفهمید که اشتباه کرده است، هر کسی مواظب کار خود بود پدر با همه ما مهربان بودند و فقط نگاه پدر کافی بود تا به اشتباه خودمان پی ببریم زیرا همیشه نگاه پدر غرق محبت و جاذبه بود و این گرمی نگاه ایشان تا روزهای آخر نیز وجود داشت. روزهای آخر وقتی به ایشان سلام میکردیم توان نداشتند پاسخ بدهند، اما برق نگاه ایشان مثل همیشه بود، دستشان را به زحمت کمی بلند میکردند و با نگاهشان و صدایی ضعیف به ما ابراز محبت میکردند.
آخرین جمله سیاسی
در آخرین جلسه خبرگان بود که آیت الله خزعلی در آن جلسه گفته بودند من نباشم و نبینم روزی را که هاشمی رفسنجانی بخواهد به قدرت برگردد. وی پس از انجام رسالت به تبیین علل و تحلیل شرایط می¬پرداختند.
ایشان با تکلیف محوری هر جا احساس تکلیف میکردند، اقدام میکردند و معمولاً این اعلام و اقدام هم بسیار مؤثر بود و آثار فرهنگی ـ اجتماعی سیاسی خود را در حد آگاهی بخشی و امید افزایی به مؤمنین نشان میداد. البته گاهی با تحلیل مسائل سیاسی روز و وقایع در حال انجام ضمن ابراز نگرانی از آینده و مظلومیت مقام معظم رهبری «مدظلهالعالی» به برخی از این جریانات اشاره میکردند که بلافاصله با اشاره به مدیریت حکیمانه و سعه صدر و بصیرت و اقتدار مقام عظمای ولایت امید به آینده را درون ما مشتعل میکردند.
تهیه و تنظیم: سید محمد مشکوة الممالک