شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۱ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۰

حر انقلاب؛ از کاباره تا جبهه

کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود.
کد خبر : ۲۷۴۷۲
به گزارش سرویس وبلاگ صراط نیوز محمدرضا جعفرآقایی در وبلاگ "انسان فرهنگ" نوشت:
اپيزود اول:  کاباره

صبح یکی از روزها با هم به" کاباره پل کارون "رفتیم . به محض ورود ،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟

زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!

بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟

اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!!


 

اپيزود دوم : انقلاب

 

هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قد، قوت قلبی برای دوستانش بود .

البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد.

ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم

 

 

 

اپيزود سوم : جنگ

دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است.

تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟

خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا.

ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم....

 

 

 

 

اپيزود آخر :

نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم .

آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟

بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم.

کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود.

سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!

اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است.

موضوع پايان نامه كارشناسي ارشد حقير " لوطيان وجوانمردان در فرهنگ ايراني اسلامي " بود.

طي چند سالي كه در اين حوزه مطالعه دارم مناسبات فكري اجتماعي اين دسته از مردم رو بررسي كردم .اجمالا ميتوان گفت آغاز فتوت وجوانمردي از شب ليله المبيت آغاز شد بوسيله امير المومنين كه در بستر پيامبر به جاي ايشان خوابيد با اينكه علم به ترور رسول خدا داشت وسرسلسله فتيان را پايه گذاري كرد واين روند ادامه داشت تا سيره ائمه معصومين و سپس به علما وعرفا رسيد.بعد از قرن 2 هجري اتفاقي كه مي افتد در حوزه فتيان اين است كه كم كم حوزه فتوت از سطح نخبگان جامعه مانند علما وعرفا به سطح عرفي مردم مي رسد و عوام هم دراين طريق پا مي گذارند. نوعي فتوت اجتماعي يا عرفي.

تاريخ ايران با مولفه هاي ايراني اسلامي اين تركيب را سرعت مي بخشد و ما شاهد حكومت هاي صفاريان و عياران ونهايتا صفويان هستيم.

در 500 ساله اخير كه عمدتا بعد از رونق صفويه و با شروع قاجاريه است اين گروه هاي لوطيان وجوانمردان محلات هستند كه باعث پيوستگي جامعه و عدم فروپاشي مي شوند محصوصا در دوره هاي  شاه مرگ يعني زماني كه شاه مرده وشاه جديد هنوز تثبيت نشده . دراين ايام عمدتا نابساماني شديدي در سازمان اجتماعي مردم بواسطه ضعف حكومت مركزي وجود دارد و يكي از مولفه هاي عدم گسست اجتماعي لوتيان و داش هاي محلات هستند كه انتظام امور را خود به عهده ميگيرند.

بنابراين ما اين عنصر اساسي را درتاريخ اجتماعي مان در فرازوفرود عرصه هاي اجتماعي سياسي مي بينيم.در دوره پهلوي هرچند سعي شد بوسيله دستگاه سياسي ومركزي اين لوطي گري به لمپنيسم پيوند زده شود و در ساحت هايي نيز متاسفاه اين نكته رقم خورد مانند شعبان جعفري در كودتاي 28 مرداد و.....ولي بودند كساي چون طيب حاج رضايي كه در برابر مناسبات طاغوت سر خم نكردند و راه اسلاف خلف خويش را پيش گرفتند.

از جمله معجزات نفس مسيحايي حضرت امام (ره) ، ايجاد جريان بازگشت به خويشتن اين دسته از گروههاي اجتماعي بود.

عرصه ظهور اينان نيز جنگ ودفاع مقدس بود و چه بسيار انسانهاي آزاده اي كه راهي ميان آسمان براي خود برگزيدند و شهيد شاهرخ ضرغام يكي از اين آزاد مردان بود.

 

نظرات بینندگان
javad57.blogtaz.com
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۵:۰۷ - ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
۱
۰
یادش بخیر
خبره
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۰۲ - ۱۱ مرداد ۱۳۹۰
۱
۰
با سلام من اون موقع سیزده سال داشتم یلی بود آقا شاهرخ با مرام و لوطی بچه های آبادان هیچ وقت این پهلوون رو فراموش نمیکنن یادش بخیر و روحش شاد باد
فاطمه
|
-
|
۱۹:۳۲ - ۲۶ بهمن ۱۳۹۰
۱
۰
زنده با همه ی لوطی های دنیا
ظاهرشون توفیری نمیکنه . خداکنه که حتی به اندازه ی انگشتهای دست وجود داشته باشن ...
آخه ما که ندیدیم.