صراط: فوت یکی از بازیکنان بزرگ ایران باعث ابراز تأسف بسیاری از اهالی ورزش و حتی هنر شده است که به گونههای مختلف به ابراز آن پرداختند، پیمان معادی، بازیگر و فیلمنامهنویس مطرح سینمای ایران نیز در صفحه اجتماعی خود به بیان تأسف خود پرداخت.
پیمان معادی در صفحه اجتماعی اینستاگرام خود این باره، میگوید: رضا احدی اسطوره کودکی من بود. یکی از ادعایی که به عشقش عاشق فوتبال شدم. یادمه مدرسه راهنمایی بودم و مهاجم راست بازی میکردم ولی اصرار داشتم هافبک چپ بازی کنم و میخواستم حتی با تمرین زیاد چپ پا به شم و هدفم این بود تا مثل احدی خوش استیل و خوشتیپ باشم. چه دردسرها میکشیدم بابت شب دیر خونه رفتنم با پدرم وقتی بعد بازیها میایستادم پشت در رختکن امجدیه تا احدی رو از نزدیک موقع خروج ببینم و هر بار به خاطر برخورد گرمش بیشتر عاشقش میشدم. یکبار نصفهشب با اصرار و تمنا از مادرم خواستم تا منو به فرودگاه مهرآباد به بره تا تیم ملی رو که از دهلینو برگشتند ببینم. من فقط برای دیدن نخودی آسیا رفته بودم. در میان جمعیت پیداش کردم. منو کنار ماشین خواهرش برد و از داخل ساکش چند موز درآورد و به هم داد. اونروزها موز رو تو بوتیکای فرشته میفروختن، ازش پرسیدم راست میگن که تو روی یه دستمال کاغذی سه نفر رو دریبل میزنی؟ بلند خندید و بغلم کرد بعد سنجاق سینهای که نشانه بازیهای دهلی نو بود رو از روی یقه کتش باز کرد و به پیراهن شماره یازده من زد.
یادت به خیر و روحت شاد
پیمان معادی در صفحه اجتماعی اینستاگرام خود این باره، میگوید: رضا احدی اسطوره کودکی من بود. یکی از ادعایی که به عشقش عاشق فوتبال شدم. یادمه مدرسه راهنمایی بودم و مهاجم راست بازی میکردم ولی اصرار داشتم هافبک چپ بازی کنم و میخواستم حتی با تمرین زیاد چپ پا به شم و هدفم این بود تا مثل احدی خوش استیل و خوشتیپ باشم. چه دردسرها میکشیدم بابت شب دیر خونه رفتنم با پدرم وقتی بعد بازیها میایستادم پشت در رختکن امجدیه تا احدی رو از نزدیک موقع خروج ببینم و هر بار به خاطر برخورد گرمش بیشتر عاشقش میشدم. یکبار نصفهشب با اصرار و تمنا از مادرم خواستم تا منو به فرودگاه مهرآباد به بره تا تیم ملی رو که از دهلینو برگشتند ببینم. من فقط برای دیدن نخودی آسیا رفته بودم. در میان جمعیت پیداش کردم. منو کنار ماشین خواهرش برد و از داخل ساکش چند موز درآورد و به هم داد. اونروزها موز رو تو بوتیکای فرشته میفروختن، ازش پرسیدم راست میگن که تو روی یه دستمال کاغذی سه نفر رو دریبل میزنی؟ بلند خندید و بغلم کرد بعد سنجاق سینهای که نشانه بازیهای دهلی نو بود رو از روی یقه کتش باز کرد و به پیراهن شماره یازده من زد.
یادت به خیر و روحت شاد