صراط: یغما گلرویی شاعر و ترانه سرا بعد از یک سری اتفاقات و حواشی صفحه مجازی خود در اینستاگرام را بست.
نامش
فضای مجازی است اما آدمهایش واقعی هستند، برایشان مهم نیست که طرف
مقابلشان هنرمند باشد یا یک سیاستمدار، فقط یاد گرفتند دشنام داده و به جان
یکدیگر بیافتند. این اتفاق بارها در شبکههای اجتماعی باعث شده تا خیلی از
هنرمندان دست از حضور در این فضاها کشیده و در همان تنهایی خود باشند.
یکی
از این افراد که به تازگی قصد خروج از فضای مجازی را پیدا کرده یغما
گلرویی شاعر پرحاشیه موسیقی است. او درباره این خروج در آخرین پست
اینستاگرامی خود نوشت: از این به بعد تمام صفحات خود در فضای مجازی را به
ادمین میسپارم.
روال
اداره صفحات به شکل سابق ادامه دارد و تنها مطالب، آثار جدید و اخبار
مربوط به خودم را به واسطه ادمین با شما به اشتراک خواهم گذاشت. دیگر فرصت
این کار را ندارم. باید بروم و کار کنم.
گلرویی
ادامه میدهد: از چهل سالگی که میگذری صدای ساعت یادآور فرصت اندک عمری
است که بیشترش را پشت سر گذاشتهای و باید بجنبی و بدوی برای رسیدن به
چشماندازهای تازه و اثبات خودت به خودت. حتی خود خسته و سرخوردهات. فضای
مجازی با جذابیتهایش هنرمند را گول میزند و در خود استحاله میکند. یعنی
حد و سقفت را با لایک میسنجی و امان از نخوانده لایککنندگان.
حساب
عزیزان آگاهی که پیغامهای پربارشان خبر از دریافت پیام آثار میدهد به
کنار، اما وقتی بعد از پستی مجبور به پاک کردن فحش و بلاک کردن عدهای
میشدم، میفهمیدم چیز بهتری نوشتهام و به هدف زدهام.
در
ضمن توهینکنندگان به دیگران همچنان در صفحاتم بلاک خواهند شد. این به
معنای دیکتاتوری نیست، چون صفحه شخصی هنرمند، کشور نیست که کسی مجبور به
ماندن در آن و رعایت قوانینش باشد و با آنفالو کردن میشود از آن بیرون
رفت.
وی
افزود: نفس "والتر” از جای گرم در میآمده که فرمایش کرده: "جانم را
میدهم تا مخالفم بتواند حرفش را بزند”. ایشان جهان سوم را نمیشناخته و
خبر نداشته صفحات اجتماعی در این جوامع جواز یاوهپراکنی عدهای ست که برای
فجایعی مثل اسیدپاشی هم جک میسازند و به خود حق هر قضاوت بیربطی از مدل
مو و لباس و گفتار و عقاید دیگران گرفته، تا زندگی شخصیشان را میدهند.
پاپاراتزیهای
به عقده مسلحی که میخواهند انتقام نشدنهایشان را با فحاشی از چهرهها
بگیرد. من در این فضا "جانم را میدهم تا هر عقدهمندی مجال فحاشی پیدا
نکند” و برای حفظ شأن مخاطبین واقعی این صفحات، ادمین را مقید به ادامه
همین روال میکنم.
حکایت
خودم حکایت دونده ماراتن از نفس افتادهای است که کسی را پیدا نمیکند تا
چوبش را به او بسپارد برای ادامه دادن مسیر. خط پایان برایم جذابیتی
ندارد، چون پیشتر از آن گذشتهام.
پس
عجالتاً مردهشور مسابقه و برگزارکنندهاش را هم ببرد. من با خود در
مسابقه بودم و باختم، باختی که همیشه از برد بیدارکنندهتر بوده. پس خوشا
تنها دویدن بیرون از راه خطکشیشده مسابقه. خوشا جستن از این تنگ با
رویای دریا، حتی اگر به با مغز بر خاک افتادن بی انجامد.
او
در پایان هم گفت: حضور شما مخاطبین آگاه و پیگیری آثارم قوت قلبم بوده و
خواهد بود و سپاسگزارتانم که همچنان صفحاتم را دنبال میکنید. شاد باشید و
آزاد. باقی بقایتان.
منبع: هنرآنلاین