به گزارش فارس، زنده یاد «فرج الله سلحشور» مدتی پیش از اوج بیماری، سخنرانی با موضوع سینمای انقلابی در دارالقرآنی واقع در کرج داشته است.
بنا بر این گزارش، متن کامل بخش اول این سخنان که در آن به رسانه به عنوان قویترین سلاح جنگ نرم و سناریونویسی متعهد اشاره شده میآید:
*بمب هستهای ما همین فیلمها و سریالهای انقلابی است
کسی که در خارج کشور دو سریال علیه ایران ساخته میگوید: «شما رسانه ملی ندارید. این تلویزیون و سینما مال خودتان نیست. اگر رسانه ملی و بومی داشتید تا امروز آمریکا و اسرائیل را نابود میکردید».
به تاجیکستان رفتم و وزیر فرهنگ و هنر عراق در آنجا عین همان حرف را زد. در لبنان نیز همین حرف را شنیدم. در ترکیه هم گفته شد. همه آنها میگفتند: «شما به انرژی هستهای در ایران ننازید بلکه باید به «یوسف» افتخار کنید. بمب اتمی برای شما همین سریال «یوسف» و سریالهای مذهبی است که میسازید، و نه انرژی هستهای!». ما به عنوان یک کشور اسلامی، سلاح قدرتمندی را میتوانستیم در اختیار داشته باشیم ولی نداریم. 4 گروه دارند تلویزیون و سینمای ما، بخصوص حوزه فیلم و سریالسازی را میگردانند: تودهایها، ساواکیها، بهاییها و صهیونیستها! این حقیقت را باید پذیرفت. سینما و تلویزیون ما تبدیل به سنگری شده که آنها از پشتش به خودمان شلیک میکنند. سنگر ما نیست و به دشمن شلیک نمینماید. بخواهیم یا نخواهیم، این حقیقت دارد.
فیلم و سریالسازی ما در طول 36 سال گذشته به جای آن که در خدمت اسلام و انقلاب باشد در مقابل آن بوده است. به خاطر دارم که در دهه 60، شصت درصد آثاری که ساخته میشد نسبتاً ارزشی بود. مثلاً «دو چشم بیستون»، «توبه نصوح»، «پرواز در شب»، «بلمی به سوی ساحل»، «جزیره مجنون» و فیلمهای زیادی ساخته شد که همگی ارزشی بودند. در آنها اثری از ابتذال، صحنههای سخیف و روابط دختر و پسر نبود. الآن چند درصد آثار را میتوان دارای جنبههای مثبت دانست؟ تنها 3 درصد، آن هم با اغماض! در سال اگر 100 فیلم بسازیم فقط 3 تا از آنها تقریباً خوب است. 10 سریال میسازند و فقط یکی از آنها مثل «مامان مدینه» در میآید، که آن هم 100 تا ایراد دارد ولی قدری بهتر از بقیه است. سریالهای بنجل و بدآموز زیادی را پخش میکنند.
*بچه مذهبیها در حوزه فرهنگ تکلیف برعهده دارند
چه باید کرد؟ ما بچه مذهبیها در هیئتهایمان عزاداری میکنیم. خانواده چادری داریم. اهل نماز و عبادتیم. کاری به کار دیگران نداریم، ولی آیا همینقدر که به زندگی خود بپردازیم کافی است؟ آیا تکلیفی به گردن نداریم؟ اگر بتوانیم کاری انجام دهیم نباید کوتاهی کنیم.
اگر در بین شما جوانان انقلابی، مؤمن و متعهد کسانی هستند که استعداد نوشتن دارند، لازم است شروع به کار کنند. جان و روح فیلمسازی، سناریونویسی است که با داستاننویسی آغاز میشود. سناریوی خوب میتواند فیلم خوب را شکل دهد.
لازمه سناریست شدن این است که قلمی مناسب برای نگارش قصه داشته باشید. با ارزیابی قصهای که مینویسید میتوانیم تشخیص دهیم آیا توان سناریست شدن دارید یا نه؟! این مسئله مهم است. باید زحمات ما نتیجه بدهد. اگر کسی استعداد سناریونویسی نداشته باشد شاید استعدادش در کارگردانی، نقاشی یا سایر رشتهها باشد. اول امتحان میگیریم تا نوشتههایتان را ببینیم.
*تاکید بر تاسیس دانشگاههای اسلامی
سناریو را چگونه مینویسند؟ همه شما بانک را میشناسید. در گذشته بانک شامل یک میز بود که یهودیها پشت آن مینشستند و کسی که قرض میخواست، از آنها میگرفت. تعیین میکردند که نزول و ربح پول چقدر است و بعد از چند ماه باید چقدر بدهد. اسم این میز را «بانک» میگذاشتند. بنیانگذارش صهیونیستها و یهودیها بودند. بیش از نیاز مردم، خانه ساخته شده اما قیمت پایین نیامده زیرا بانک با مجموعهساز دست به یکی کردهاند. چرا اینطور شده؟ چون بانک اسلامی نیست و حالت ربوی دارد. بنیانگذار بانکها بیگانگان بودهاند. عین همین قضیه در دانشگاه نیز دیده میشود. دانشگاه امام صادق، دانشگاه امام حسین و حوزه علمیه قم را داریم که خروجیهایشان انسانهایی نسبتاً صالح هستند. نمیگوییم بینشان آدم بد پیدا نمیشود ولی اغلب آنها اشخاصی مؤمن و خداشناس هستند، ولی در سایر دانشگاهها، اگر دانشجو را خیلی خوب تربیت کنند نهایتاً تبدیل به «احمدی نژاد» میشود. او هم آدم خوبی است و نمیتوان زحماتش را نادیده گرفت ولی به آن حدی از تشخیص نرسید که ولیِّ خود را بشناسد. مفهوم ولایت را نمیفهمید چون در محیط دانشگاههای که غربیها برای ما ساختهاند تربیت شده بود.
ماجرای هنر نیز همین طور است. اولین بار که سینما و تلویزیون درست شد، تمام خانوادههای یهودی و اسرائیلی، یا سرمایهگذار فیلمها بودند، یا نویسنده، یا کارگردان یا بازیگر آن! بعضی از خانوادهها هر 3-4 حالت را داشتند. چرا آنها اینقدر محکم به سینما میچسبند؟ چون حداقل از صدر اسلام تا حالا، و حتی قبل از آن، یهود و بنی اسرائیل برای مردم مسلمان و مردم دیگر کشورهای دنیا قصهگویی میکرده است. در قصهگوییهایشان بازی هم میکردند. گاه یک قصهگوی یهودی زردچوبه به صورتش میمالید تا نقش یک مریض را بازی کند و قصهی یک بیمار را بگوید. حین قصه گفتن گریه میکرد و میخندید.
اکثر داستانهایی که راویان و ناقلان حدیث در کتب روایی ما آوردهاند، از همینها نقل شده است. داستانها یا از ابوحریره است یا امثال او! این اشخاص داستانهای مذهبی را بلد بودند و در تورات میخواندند. مسلمانان شبه جزیره اصلاً نمیفهمیدند داستان چیست؟! مذهب چیست؟ تورات یعنی چه؟! عدهای عرب وحشی و بدوی بودند که در روستا زندگی میکردند. البته زندگی آنها مناسب فرهنگ خودشان بود ولی خیلی عقب ماندهتر از بقیه ملتهای دنیا بودند. اصلاً نمیفهمیدند قصههای آسمانی و الهی چه معانی دارند. یهودیان هر طور دلشان میخواست برای آنها قصه میگفتند و یوسف را به نحوی که میخواستند تصویر مینمودند.
*رخنه صهیونیسم در مسلمانان با داستانهای کذب!
«اوج بن عُنُق» یک شخصیت داستانی بود که در گذشته در دهات به زبان ترکی گفته میشد. میگفتند: «اوج بن عنق وقتی پایش را در دریا میگذاشت آب دریا فقط تا مچ پای او میرسید. از دریا ماهی میگرفت، آن را جلوی خورشید میبرد، سرخ میکرد و میخورد». مردم این حرف را باور میکردند. خودم چندین بار این داستان را از زبان قدیمیها شنیدم. الآن که تاریخ را میخوانم میفهمم ساختن چنین داستانی علت داشته! حضرت موسی بنی اسرائیل را از چنگ فرعون نجات میدهد و پشت دروازههای «اریحا»، «کنعان» و «فلسطین» میآورد، یعنی همان ارض موعود که خداوند به بنی اسرائیل وعده داده! گفت:«این شهر مال شماست. ساکنین کافر هستند و خداوند اجازه داده شهر را بگیرید تا آسوده زندگی کنید». بنی اسرائیل ترسو بودند. فرعون آنها را بزدل و توسری خور بار آورده بود. یا بایست موسی را تنها میگذاشتند خودش با خدای خود برود و بجنگند، یا بایست میجنگیدند و کشته میدادند. وقتی از بنی اسرائیل پرسیده شد «چرا نمیجنگید؟» گفتند: «اینها خیلی قلدر هستند. پادشاهشان وقتی پا در دریا بگذارد، آب فقط تا مچ پایش میرسد. اگر پادشاهشان یک اشاره بکند، تمام بنی اسرائیل را در جیبش میگذرد. چطور با اینها بجنگیم؟». چنین دروغی ساختند که ترس خود را پنهان نمایند. از این دروغها تا دلتان بخواهد در تاریخ ساختهاند. خیلی قبل از ظهور سینما اینها قصهگو بودند و داستانهای دروغ را در فرهنگ و مذهب ملتها رخنه میدادند. الآن عین همان کار را در قالب سینما انجام میدهند.
هدف آنها دینزدایی از مردم دنیاست چون دین الهی مانع اطاعت و بهرهدهی یک جامعه در برابر ابرقدرتها میشود. یک زورگو، از جامعهای که دین دارد و از خدا میترسد نمیتواند بهرهکشی کند. یک جامعهی شجاع، فرهنگ خود را دارد. پارتها یعنی ایرانیان قدیم در اسبسواری و تیراندازی خیلی مهارت داشتند. آنها این شجاعت را از ایشان گرفتند تا بتوانند مورد بهرهکشی باشند. در گذشته، اسبسواران ایرانی روی اسب تیراندازی میکردند و هدف را میزدند. چنین چیزی الآن در دنیا نیست. یک رشته ورزشی در دنیا وجود دارد که اسبسوارها در حین سوارکاری، هدف را بزنند. بچههای ما در آن رشته اول میشوند. آیا هرگز این موضوع را شنیدهاید که در اسبسواری المپیک اول شویم؟ نشنیدهاید چون اینها جزو ارزشهای بومی کشورمان به شمار میرود و نباید کسی خبر داشته باشد. باید آن را از ذهنمان بیرون بریزیم.
*ماجرای عاشورا یک ملت را از بردگی نجات میدهد
ارزشهای مذهبی ما نیز آنها را میترساند. کربلا، آدم میسازد. یک ملت را از بردگی نجات میدهد. باعث میشود ملتها یاد بگیرند در برابر ابرقدرتها قد علم کنند. سعی دارند تا جایی که بتوانند، کربلا را تغییر دهند. انبیا نیز باید تغییر چهره دهند تا دیگر الگو نباشند. حضرت موسی و عیسی را در فیلمها نشان میدهند که دست به گناه میزند. اینها پیغمبر خود آنها هستند. چرا خرابشان میکنند و آبرویشان را میبرند؟ بنی اسرائیل در پی گرفتن دنیاست. امور دنیوی را همواره در دربارها و نزد قدرتها باید جستجو کرد. بنی اسرائیل در دربارها نفوذ میکنند. چند وقتی در دربارهای انگلیس بودند و الآن در کنگره آمریکا! وقتی قدرت مرکزی را دست بگیرند، مجبورند مقابل انبیا بایستند. انبیا با قدرتمندها و زورگویان سازش نمیکردند. باید یکی از این دو انتخاب شود. انبیا را میکشند و قدرت مداران را بزرگ مینمایند. در یک روز دهها و صدها پیامبر را سر میبرند.
پیامبر و ائمه ما و سایر ادیان، حتی دینهای بومی و بتپرستانه، باعث شکلگیری ارزشهایی شدهاند که اسرائیل به عنوان گردانندهی هالیوود و بنیانگذار سینما با آنها مخالف است. میخواهد ملتها را از درون تهی کند. آیا این سینما، آن بانک و آن دانشگاه به درد ما میخورد؟ یا تاکنون چیزی جز ضرر برایمان داشته؟
باید بانک اسلامی درست کنید. الآن چند صندوق دیگر در تهران هست که به روش اسلامی عمل میکند. در گذشته، تقریباً تمام مساجد دارای صندوقهای قرضالحسنه بودند. مردم آنجا پول میگذاشتند و وام میگرفتند. اگر هم با آن وام کاسبی میکردند و به درآمد میرسیدند سهمی به صندوق مسجد میدادند. صندوق قرضالحسنه وام خرید مسکن، وام ازدواج، مریضی و... میداد و بعد هم بدون یک ریال نزول، پس میگرفت. در بعضی کارها هم سرمایهگذاری میکردند و با درآمدش بانک را میگرداندند. ریشه این صندوق قرضالحسنه در آیات و روایات مربوط به اقتصاد اسلامی بود، اما بانکها بر اساس آیات و روایات ساخته نشدهاند. سینما نیز همین طور است.