صراط: یک کارگردان زن افغان میگوید: «درباره ماجرای ستایش، برخوردی که بچههای افغانستان میکنند، کمی تند است. من نمیتوانم رفتار فردی را که دلایل زیادی داشته به یک ملت تعمیم بدهم. برخی از افغانها بخاطر خاطرات تلخی که در ایران دارند این عکسالعملها را نشان میدهند. من آدم چاپلوسی نیستم و حوصله چاپلوسی هم ندارم اما ما بخشی از فهم و شعور فرهنگی و سواد خواندن و نوشتنمان را مدیون ایرانیم.»
به نوشته روزنامه ایران، صحرا کریمی، کارگردان و فیلمنامهنویس اهل کشور افغانستان را در هتل محل اقامتش میبینم؛ از یکی از جلسات طولانی داوری جشنواره جهانی فیلم فجر برگشته. جشنوارهای که هفته گذشته به کارش پایان داد. صحرا به همراه گلاب آدینه و فیلمسازی از کشور فرانسه سه داور زن این جشنوار جهانی بودند.
صحرا شال آبی رنگی به سر دارد؛ خوشرو و با روحیه. تند و تند و با انرژی زیاد حرف میزند. خوشحال است از اینکه برای نخستینبار زنی از کشور افغانستان در این جشنواره حضور داشته. او این تجربه را یگانه توصیف میکند و اینکه حضورش در این جشنواره توانسته او را با فضای فیلمسازی ایران بیشتر آشنا کند.
اما حرفهای ما با کارگردان 34 ساله افغانستانی به تجربه حضور او در این جشنواره محدود نمیشود. با او از روزهای تلخ جنگ گفتیم و احساس ناامنی، از صلح گفتیم و امنیت. اینکه او این روزها در ایران بیشتر مفهوم امنیت را میفهمد و به قول خودش تا از شهر انفجار و انتحار نیایی معنای امنیت را نمیفهمی. از ستایش حرف میزنیم و تجربه تلخ مرگ فرخنده که حالا حالاها فراموش نمیشود.
در ایران بزرگ شده. به قول خودش از نسل اول مهاجران بودند. ایران همیشه برایش جایگاه ویژهای داشته.17 ساله بود که برای ادامه تحصیل به کشور اسلواکی رفت و دکترای کارگردانیش را با گرایش نشانه شناسی و زیبا شناسی گرفت. با این همه نتوانست یک کشور اروپایی را برای اقامت انتخاب کند: «بیش از 30 فیلم کوتاه و چند فیلم بلند ساخته و تا حدود زیادی جایگاهم را پیدا کرده بودم. میتوانستم براحتی در یک کشور اروپایی بمانم اما ترجیح دادم به کشورم برگردم. کشوری که خیلی خوب هم نمیشناختمش، هرچه بود تعریفهایی بود که از پدر و مادرم شنیده بودم. میدانستم آنجا مفیدتر از هر جای دیگری هستم. یک حسی به من میگفت به افغانستان برو.»
حالا چهار سال است صحرا در کشورش افغانستان زندگی میکند و کارگردانی 30 فیلم کوتاه، یک فیلم بلند، دو فیلم نیمهبلند و 6 فیلم مستند را در کارنامه کاریش دارد. یکی از فیلمهایش «زنان افغان پشت فرمان رانندگی» نام دارد با نگاهی سمبولیک به وضعیت زنان در جامعه امروز افغانستان: «کارگردانی این فیلم موجب شد تصمیم بگیرم برای زندگی به افغانستان بروم. از آن طرف، فیلم «پیانیستی از کابل» را هم شروع کرده بودم و احساس میکردم باید در آن جامعه زندگی کنم تا با فرهنگ افغانستان بیشتر آشنا شوم.»
از صحرا میپرسم خیلی از فیلمسازان در جامعهای مثل افغانستان و دیگر کشورها فیلمهایشان را برای جامعه جهانی میسازند، آیا او هم به عنوان یک فیلمساز زن در تولید محصولاتش چنین نگاهی دارد: «من فیلمهایم را برای جامعه جهانی نمیسازم. من نسبت به جامعه افغانستان دغدغه فردی دارم. زن و نگاه به زن در جامعه افغانستان برای من اهمیت ویژهای دارد. ولی خواهی نخواهی وقتی برای جامعه افغانستان فیلم میسازی و تمرکزت هم بر مسائل زنان است، مورد توجه جامعه جهانی قرار میگیری. از آن سو ما در کشورمان برای فیلمهایمان مخاطب نداریم. در افغانستان سینمای خاصی نداریم. حتی مردم ما آنطور که در ایران مردم به سینما میروند، قادر به سینما رفتن نیستند، سه یا چهار سینما در کابل هست اما کسی جرأت رفتن ندارد. من خودم تا به حال در کابل به سینما نرفته ام. من وقتی فیلم میسازم خیلی به مخاطب فکر نمیکنم اما میدانم در نهایت بیشتر مخاطبانم را در فستیوالهای خارجی یا خارج از افغانستان پیدا میکنم، این یک اتفاق اجتنابناپذیر است.»
صحرا آهی میکشد: «میدانید هنوز سینما، فیلم و فرهنگ دغدغه مردم افغانستان نشده. برای همین است که خیلی دوست دارم با بچههای ایران در این زمینه کار کنم. مردم در افغانستان هنوز دغدغههای دیگری دارند. غافل از اینکه فرهنگ مقوله جدی است و بدون آن پیشرفت غیرممکن است.»
صحرا بارها با خوشحالی میگوید از اینکه اینجاست، خوشحال است هم به عنوان یک داور زن از کشور افغانستان و هم اینکه توانسته به پرسشهای خیلیها درباره کشورش پاسخ بگوید اینکه هنوز خیلیها میخواهند درباره کشورش بیشتر بدانند و بسیاری از سوءتفاهمها از نبود شناخت است.
ستایش، فرخنده و تجربههای ناخوشایند از دو کشور
نمیشود این روزها درباره افغانستان حرف زد و به یاد تجربه ناگوار قتل ستایش دختر افغانستانی در ایران نیفتاد. دختری که چندی قبل توسط یک نوجوان ایرانی در ورامین به قتل رسید. درباره افغانستان حرف زد و ماجرای تلخ مرگ قتل فرخنده را در مرکز شهر کابل به یاد نیاورد.
صحرا به هر دو ماجرا اشاره میکند: «من در این مدت در افغانستان شاهد فاجعههای زیادی بودهام. من ماجرای فرخنده را جلوی چشمانم دیدهام اما فکر میکنم درباره ماجرای ستایش برخوردی که بچههای افغانستان میکنند، کمی تند است. من تا حالا حتی یک جمله هم در این باره ننوشتهام. چون نمیتوانم رفتار فردی را که دلایل زیادی داشته به یک ملت تعمیم بدهم.
برخی از افغانها بخاطر خاطرات تلخی که در ایران دارند این عکسالعملها را نشان میدهند. تجربه تلخی که همه ما ریشههای آن را میدانیم. من آدم چاپلوسی نیستم و حوصله چاپلوسی هم ندارم اما ما بخشی از فهم و شعور فرهنگی و سواد خواندن و نوشتنمان را مدیون ایرانیم. در زمان جنگ افغانستان دو کشور بودند که مردم ما را میپذیرفتند؛ پاکستان و ایران.
بچههایی که از ایران برگشتند از لحاظ فرهنگی و تحصیلات خیلی بالاتر از دیگران هستند. خیلی از اقشار فرهنگی افغانستان پیشینه درس خواندن در ایران دارند. ما عادت کردهایم همیشه نیمه خالی لیوان را ببینیم و احساسی برخورد کنیم. من مدتهاست از مرز احساسی برخورد کردن گذشتهام. ما فاجعههای بدتر از این را هر روز در افغانستان جلوی چشمانمان میبینیم. 4 سال زندگیم در افغانستان، 11 سال زندگیم در اروپا، 17 سال زندگیم در ایران موجب شده به قضایا جور دیگری نگاه کنم.»
آنطور که او میگوید تجربههای زندگیش از جغرافیاهای مختلف، موجب شده به قضایا با عشق یا نفرت زیاد ننگرد: «بعد از ماجرای فرخنده و حواشی آن و رفتارهایی که از برخی فعالان حقوق بشر دیدم و از سوءاستفادههایی که از رنج یک انسان میشد، باورهای من تا حد زیادی تغییر کرد. من با عاطفه و عشق زیر تابوت فرخنده رفتم. برای همین این روزها خیلی احساساتی برخورد نمیکنم. من هم خیلی برای ماجرای ستایش ناراحتم اما معتقدم این اتفاق هرجای دنیا حتی در اروپا هم ممکن بود رخ دهد.»
صحرا سری تکان میدهد: «من الان از هیچ چیز دلگیر نیستم، در گذشته بودم. در آن سالها که تنها تصویر از افغانستان تصویر جنگ و خرابی بود. این روزها برای بچههای افغانستان شرایط بهتری به وجود آمده، شناخت از جامعه ما بیشتر شده. من خیلی وقت است دیگر از هیچ چیز دلگیر نیستم، بزرگ شدهام.»
از صحرا میپرسم آیا ماجرای فرخنده باعث ترس و ناامنی در میان فعالان زن جامعه افغانستان شده؟ چند دقیقهای سکوت میکند: «ماجرای فرخنده موجب همهمه و هیاهو شد؛ هیاهویی که میتوانست تبدیل به جنبشی جدی شود اما نشد. قضیه فرخنده مثل ماجرای خود جامعه افغانستان است. هیاهوی دور و برش بیشتر از اصل قضیه است.همه به نوعی از این ماجرا پا پس کشیدند.»
فرخنده، دختر 27 ساله افغان بیش از یک سال پیش توسط متعصبان در یکی از خیابانهای پرتردد کابل به آتش کشیده و سوزانده شد. با همه تأثیری که ماجرای فرخنده بر روح و روان صحرا گذاشته او قصد ندارد درباره این ماجرا فیلم بسازد: «من در یک جامعه پر از بحران و جنجال دنبال سوژههای ساده میگردم. من روش خودم را برای مبارزه انتخاب کرده ام. به عنوان یک فیلمساز زن باید قصه هایی را بگویم که خیلیها نشنیده یا ندیدهاند. مبارزه من با قلم و دوربینم است. من نمیتوانم در همه جبههها بجنگم. چون در هر جبههای بودن و جنگیدن باانرژی پایین موفقیتی به دست نمیدهد.»
او از دشواریهای زندگی زنان در افغانستان هم سخن میگوید: «زنان توانمند و تحصیلکرده در جامعه افغانستان دشواریهای بیشتری هم دارند. چون افغانستان یک جامعه مردسالار است و زنان را فقط در نقش خانگی شان میشناسند. اگر یک زن توانا باشی و بخواهی از چارچوبهای زنی که جامعه مردسالار میپسندد بیرون بیایی، باید به همه پاسخگو باشی. در حق یک زن در افغانستان خیلی ظلم میشود و برخی این ظلم را آگاهانه میکنند.»
با این همه باز میخواهی در افغانستان زندگی کنی؟ با این همه مشکل و سختی؟ «به عنوان یک زن آنقدر قوی هستم که بتوانم در برابر همه این مشکلات بایستم. این قدرت را به سادگی به دست نیاورده ام. سالها درس خوانده و روی پای خود ایستادهام. تنها راه جلو رفتن در جامعه مردسالار افغانستان، توانمند شدن زنان است.»
تهران، امنیت و هراس از جنگ
«در تهران که بخواهی قدم بزنی در سکوت صبحگاهیاش یا در هیاهوی عصرهای شلوغش، انگار باید کوله بار نوستالژیهایت را هم با خودت برداری و همه جا ببری... فکر میکنی پدر آن سوی خیابان ایستاده و به تو نگاه میکند. دختر 10 سالهای که دست در دست پدر به هر سوی این شهر رفته و این آغاز خاطراتی است که با خود به هر جای جهان میبری.»
این بخشی از پست فیس بوکی صحراست که در بدو ورودش به ایران نوشت. به قول خودش ایران برایش با تهران معنا دارد و همه احساس امنیتی که مدتها بود گم کرده بود: «امنیت خیلی مهم است و شما آن را دارید. امنیت از نان شب هم مهم تر است. من این را میگویم چون در اوج ناامنی بودهام. میدانم یعنی چه از خانه بیرون بروی و بازگشتنت دست خدا باشد. امنیت را زمانی درک میکنی که در شهر انتحار و انفجار زندگی کنی و ندانی فردا زندهای یا نه؟»
شاید برای همین بود که صحرا در دومین روز اقامتش در ایران از بلوار کشاورز تا تجریش پیاده روی کرد: «یادم رفته بود یک زن میتواند آزادانه این همه پیاده روی کند و هراسی نداشته باشد.»
صحرا هنوز هم مهمترین و چشمگیرترین تفاوت ایران و افغانستان را در مسائل فرهنگی میداند: «ما هنوز خیلی عقب هستیم به خاطر دوران طولانی جنگ. دلیل همه نابسامانیهایمان مسائل فرهنگی است. هنوز در کشور ما تعریف درستی از فرهنگ وجود ندارد. خیلیها فکر میکنند فرهنگ یعنی چگونگی سلام علیک کردن و مؤدب بودن در برابر بزرگترها، در حالی که فرهنگ کتابخوانی و تولید آثار هنری و... است که در افغانستان مغفول مانده.»
از صحرا میپرسم با وجود فعالیت این همه نهاد بینالمللی و غیردولتی، چرا هنوز هم در زمینه مسائل فرهنگی در کشورش پیشرفت مطلوبی حاصل نشده؟ میگوید: «این نهادها روی فرهنگ سرمایه گذاری نمیکنند. اساساً هیچ وقت سازمانهای خارجی روی فرهنگ و شعور کار نمیکنند، چرا که جامعه باشعور مصرف کننده نمیشود و در نتیجه فرمولهای آن نهادها را اجرا نمیکند. مسأله فرخنده عمق فاجعه را نشان داد. این ماجرا درست وسط شهر اتفاق افتاد؛ درست یک جای شلوغ شهر. جایی که هزاران دکتر و مهندس داشتند ماجرا را میدیدند. به نظر من کشورهای پساجنگ، همیشه قربانی شو آفهای پروژهای هستند.»
چقدر بیم بازگشت طالبان به افغانستان جدی است؟
اگر دوباره جنگی دربگیرد، آیا او باز هم در افغانستان خواهد ماند: «مسأله فقط بازگشت دوباره طالبان نیست، بلکه امکان دوباره جنگ است. منطقه جغرافیایی ما بهشدت حساس است، ما بین هند و پاکستان قرار داریم. سال گذشته شاهد مهاجرت صد هزار نفری جوانانمان به اروپا بودم. این واقعه وحشتناک است. روز به روز تعداد نخبههای ما کم میشود و با وجود این گروههای افراطی دوباره ابراز وجود میکنند. بخشی از پدران ما کارنامه خوبی درباره وطن ندارند، آنها وطن را رها کردند. ما نخبهها و جوانان هستیم که میتوانیم برای وطن کاری کنیم. اگر این بار جنگ شود، همه میروند. من برای آینده هراسی ندارم اما اگر جنگی شود، این بار برای زندگی ایران را انتخاب خواهم کرد. برای همیشه به اینجا میآیم و ماندگار میشوم.»