شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۱:۴۶

چه کنیم تا شیطان از سایه‌مان فرار کند؟

آیت الله قرهی دردرس اخلاق اخیر خود گفت:کسی که شهوتش را زیر پاهایش بگذارد، شیطان از سایه‌اش هم فرار می‌کند.
کد خبر : ۲۹۹۸۳۸
صراط: آیت الله قرهی دردرس اخلاق اخیر خود گفت:کسی که شهوتش را زیر پاهایش بگذارد، شیطان از سایه‌اش هم فرار می‌کند.

به گزارش مهر، سیصد و چهل و پنجمین جلسه درس اخلاق آیت‌الله قرهی با موضوع خطورات و مراقبه که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شده برای علاقه مندان در پی می آید.

عاقل؛ مالک شهوت است

غالب اوقات، انسان دچار خطورات است و مع الاسف خطورات او نفسانی و شیطانی است إلّا المتّقین. متّقین هم یعنی کسانی که به فجور، غلبه کردند و توانستند افکارشان را در همه حالات کنترل کنند و خطوراتشان، ملکی و ربّانی شود و انسان بما هو انسان بشوند.

لذا فقط این­ها هستند که توفیق غلبه بر همه شهوات را دارند و مراقب هستند و لحظه‌ای خودشان را رها نمی‌کنند؛ چون در مقام تقوا هستند، روایات شریفه چقدر زیبا بیان فرمودند که این ها دارای عقل حقیقی هستند؛ یعنی کسی که بر هوی و هوس خود غلبه کند که این هوی و هوس، از خطورات، شروع می‌شود.

از این‌جا به بعد همه مطالب این عقلاء، الهی می‌شود و نوعی حرکت می‌کنند که به قول مولی الموالی(ع)، ظفر می‌یابند، فرمودند: «مَنْ‌ لَمْ‌ يَمْلِكْ‌ شَهْوَتَهُ‌ لَمْ يَمْلِكْ عَقْلَه» کسی که اختیاردار شهوت خودش نباشد و نتواند آن‌را کنترل کند یا به تعبیری مالک و مسلّط بر شهوت خودش نباشد، او دیگر مالک عقلش هم نیست.

چون عاقل نیست، به هر سمتی او را می‌برند، عاقل می‌تواند تصمیم بگیرد و مراقب و مواظب است که او را نبرند. چه کسی عاقل نیست؟ آن کسی که مالک شهوتش نیست، او دیگر عاقل نیست و او را هر طرف می‌برند.

این کد است: اولین خصوصیت عقلاء عالم این است: این‌ها بر شهوتشان غلبه پیدا می‌کنند و شهوت، آن‌ها را به هر سویی نمی‌برد، چشمش، گوشش، زبانش، تحت اختیار شهوت قرار نمی‌گیرد، اینکه چشم و گوش و زبان و اعضاء و جوارحش بد کار نمی‌کنند.

وقتی انسان، مالک شهوتش نشد، دیگر عقل ندارد، لذا هر طرفی او را می‌برد و مهم اینجاست؛ چه بسا تصوّر کند که عاقل است و درد این است که در حین شهوت تصوّر می‌کند عاقل است؛ شهوت قدرت، شهوت عنوان، مال، جمال و یا سایر شهوات حتّی خیلی عجیب است که عرض خواهم کرد، شهوت عبادت!! عبادتی که از روی عقل نباشد، بر اساس «اذا أمر المولی فوجب طاعته» نباشد؛ زمانی که مولا امر می‌کند پس طاعتش واجب است وقتی اینطور شد دیگر خطورات از دست رفته است.

راه کامل کردن حکمت

خیلی عجیب است امیرالمومنین می‌فرمایند: «اغلب الشهوة تکمل لک الحکمة» اصلاً حکمای عالم کسانی هستند که اول از همه به شهوتشان غلبه کردند، فرمودند: به شهوتت غلبه کن تا حکمت کامل بشود. اوج انسانیّت و اوج عبودیّت این است که انسان به حکمت الهی برسد، آنچه که هم تمام انبیاء عظام و هم پیامبر عظیم الشّأنمان، حسب این آیات شریفه الهی برای آن آمدند که فرمودند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ»   اوج، حکمت است. این حکمت هم به وجود نمی­آید إلّا به همین غلبه بر شهوت. تمام این­ها هم در خطورات سیر می­ کند.

جمع شهوت و حکمت، جمع ضدّین است که محال است

عقل و حکمت و ... اصلاً هم‌خوانی با شهوت ندارند. اگر این آمد، آن می­رود. اگر عقل بما هو عقل آمد، شهوت نیست و اگر شهوت آمد، عقل نیست. امیرالمؤمنین فرمودند: «لا عقل مع الشّهوة» اصلاً با بودن شهوت، عقلی وجود ندارد.

یا این که حضرت می ­فرمایند: «لا تسکن الحکمة قلباً مع الشّهوة»، معلوم است در آن قلبی که درونش شهوت سکنی داشته باشد، دیگر حکمتی ساکن نخواهد شد. یا جای شهوت است، یا جای حکمت. اگر نعوذبالله به شهوت گرفتار شد، حالا مدام بدود و درس بخواند، این درس‌ها، حکمت و عقل و علم نمی­آورد. علم بما هو علم، آن است که فرمودند: «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء». «من یشاء» هم آن کسی است که در قلبش، شهوت نباشد. وجودش، خالی از شهوت باشد. نه تنها عشق به شهوات نباشد، بلکه برعکس متنفّر از شهوات باشد. نهایت و کنه علم، حکمت است، «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ». حکمت معانی متفاوتی دارد، امّا یکی از معانی آن را همین کنه علم بیان کردند که انسان بداند. لذا حکمت، حقیقت علم است. کسی که شهوت دارد، به آن علم نمی‌رسد، با این که درس هم می‌خواند و به ظاهر مدرک هم می‌گیرد. به صورت ظاهر نعوذبالله مجتهد، دکتر، پروفسور و ... هم می‌شود، امّا اصلاً به علم نمی‌رسد و فقط سواد دارد. چون کسی که شهوت در درونش باشد، هیچ‌گاه به حکمت نخواهد رسید و حکمت هم همان حقیقت علم است.

هیچ‌کسی بهتر از خودمان، خودمان را نمی‌شناسد. اگر شهوت که بیان کردیم متعدّد است و فقط بعد جنسی نیست، در ما وجود داشته باشد، خودمان بهتر می‌دانیم. شهوت، شهوت مال، شهوت قدرت و ... است. حتّی شهوت عنوان هم خودش یک نوع شهوت است. یا اگر کسی برای مدرک گرفتن درس بخواند، نه علم برای علم، خودش شهوت است. به تعبیر عامیانه، می­گویند: می‌خواهیم سری در سرها دربیاوریم. یعنی علم باعث می‌شود مطرح شویم. این، غلط است و پایین کشیدن مقام علم و عالم است، چون علم بما هو علم، نور و عامل هدایت است. معلوم است اگر نور نباشد، همه جا تاریکی است و نیاز به روشنایی داریم. علم، نور است و برای من و شما، هادی است. نه این که به واسطه آن، فخر دنیوی پیدا کنیم و حالمان، حال دنیوی شود. برعکس، علم، نور و عامل هدایت است.

لذا فرمودند: «لا تسکن الحکمة قلباً مع الشّهوة». معلوم است در هیچ دلی، حکمت با شهوت، هم‌نشین نمی‌شود. یا این است و یا آن. شاید بگویند: حالا یک مقداری شهوت داشته باشیم، حکمت هم مرحمت می‌شود دیگر، امّا می‌فرمایند اصلاً نمی‌شود. چرا؟ چون باز امیرالمؤمنین فرمودند: «لا تجتمع الشهوة و الحکمة». اصلاً با هم جمع نمی‌شوند حالا چه یک مقدار و چه زیاد! اصلاً جمع شدن آن‌ها، محال است. این‌جا واقعاً جمع ضدّین است و جمع ضدّین، محال است، ولو یک مقداری!

در مثال مناقشه نیست، اگر در یک پارچ آب گوارا، عذر می‌خواهم یک قطره بول در آن بیافتد، دیگر قابل خوردن و آشامیدن نیست. از طرفی نجس است و از طرفی مریضی می‌آورد. شاید بگویند: یک قطره در پارچ که چیزی نیست! امّا این‌طور نیست و حتّی با یک قطره هم نجس می‌شود و همه آن از بین می‌رود.

یک مقدار شهوت هم ما را گرفتار و بیچاره می‌کند. چون شهوت، سمّ مهلک است. سمّ مهلک شاید در حد چند قطره باشد، امّا با همان چند قطره در یک پارچ آب، طرف را مسموم می‌کنند. حال شهوت، این حال است. اگر یک قطره آمد، دیگر تمام است و انسان را بیچاره می‌کند. لذا به این خاطر است که فرمودند: باید خطورات نفسانی را با این، درست کرد.

علم نافع چه علمی است؟

این‌قدر مهم است که بدانیم این‌ها، علم نیست که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «مَنْ‌ غَلَبَ‌ عِلْمُهُ‌ هَوَاهُ فَهُوَ عِلْمٌ نَافِعٌ»، هر کس علمش بر هوی و هواس و نفس دونش، چیره شود و غلبه پیدا کند، این علم، علم نافع است.

چه کنیم تا شیطان از سایه‌مان فرار کند؟

جالب این است که بعد می‌فرمایند: «وَ مَنْ جَعَلَ شَهْوَتَهُ تَحْتَ قَدَمَيْهِ فَرَّ الشَّيْطَانُ مِنْ ظِلِّه» حالا اگر شما توفیق پیدا کردید که شهوت را بر زیر پای خود بگذارید، ثمره آن چه می‌شود؟ تا حالا من و شما از دست شیطان فرار می‌کردیم، امّا می‌فرمایند: هر کس توفیق پیدا کرد - که حالا بیان می‌کنیم که این توفیق، چگونه حاصل می‌شود - شهوتش را زیر پاهایش بگذارد، شیطان از سایه‌اش فرار می‌کند.

دیدید می‌گوییم: فلانی از سایه بعضی‌ها هم فراری است؟ می‌فرمایند: آن کسی که توفیق یابد شهوتش را زیر پای خودش بگذارد، شیطان دیگر از سایه او هم گریزان خواهد بود. چرا؟

چون آن کس که عاقل شد، شهوتش را زیر پای خود می‌گذارد. حالا وقتی شیطان، سراغ فرد عاقلی برود، مسلّم است که شیطان را مغلوب خود می‌کند و به همین جهت شیطان، جرأت نزدیک شدن به او را هم ندارد. می‌رسند به جایی که تای‌تلو معصوم می‌شوند.

راه کسب حکمت و علم نافع

راهش چیست؟ چه کنیم که هم علممان، علم نافع باشد، نه علم سوادی؟ همه‌ی این علم‌ها، ولو فقه و اصولش هم سوادی می‌شود و نافع نیست، چون فرمودند: «مَنْ‌ غَلَبَ‌ عِلْمُهُ‌ هَوَاهُ فَهُوَ عِلْمٌ نَافِعٌ». علم نافع هم می‌جوشد، چون مانند حکمت می‌شود و بعد بر سینه می‌جوشد. فرمودند: اگر کسی جدّی جدّی چهل شبانه‌روز پروردگار عالم را خالصاً لوجه الله (که در باب اخلاص، مطالبش را بیان کردیم) عبادت کند، منابع حکمت از قلبش بر لسانش جاری می‌شود. تا لب به سخن می‌گشاید و بسم الله الرحمن می‌گوید، هست کلید در گنج حکیم، حکمت است که می‌بارد. خصوصیّت علم نافع هم همین جوشش آن است. دیگر این که هر چه می‌گویند، ضرر ندارد و عین حقیقت است و موجودیّت پیدا می‌کند، ولو بشر الآن متوجّه نشود ولی صحّت کلام آن‌ها که از علم نافع است، در آینده محقّق می‌شود. یعنی ضرری ندارد. این را پیامبر عظیم‌الشّأن فرمودند، حرف یک عارف نیست، هر چند بیان کردم که عرفا هم کلامشان از خودشان نیست و متّصل به علم الله هستند. علی ای حال کلام یک عارف بالله نیست، بلکه فرمایش پیامبر عظیم‌الشّأن و علم خدا است.

چه کنیم این‌طوری شویم؟ فرمودند: یک راه بیشتر ندارد و آن این است: «من غلب علی خواطر النفسانیة فهو فی ظهر عقله». آن کسی که بتواند بر خواطر نفسانی خود غلبه پیدا کند، آرام آرام عقلش ظاهر می‌شود و ظهور عقل برایش می‌آید. علمش نافع می‌شود، حکمت در قلبش، جاری می‌شود. بر شهوتش غلبه پیدا می‌کند. غلبه شهوت همان خطورات نفسانی است که ما جلسات متعدّدی بر آن توقّف کردیم و داریم مطالبی در این زمینه بیان می‌کنیم و می‌خواهیم بحث اخلاقی علمی باشد و گذرا نباشد. لذا جورچینی را براساس نکاتی که بیان می‌کنیم، درست می‌کنیم و جلو می‌رویم تا بتوانیم آنچه را که اخلاق علمی عملی است بیان کنیم.

بالاترین مقام عندالله تبارک و تعالی

لذا بهترین راه، کنترل فکر و مشغول شدن به ذکر الله است. یعنی اعضاء و جوارح ما، ذکر الله شوند.

روایتی را بیان می­کردیم که حضرت باقرالعلوم، امام محمّدباقر(ع) فرمودند: این ذکر فقط لسانی نیست و همه‌ی اعضاء و جوارح را دربرمی‌گیرد.   «ذِكْرُ اللِّسَانِ‌ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاء وَ ذِكْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ وَ ذِكْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُوَ ذِكْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاء وَ ذِكْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ»، تا این­جا رسیدیم که فرمودند: «وَ ذِكْرُ الْمَعْرِفَةِ التَّسْلِيمُ وَ الرِّضَا»، اصل هم بر معرفت است. هر کس که به معرفت رسید، همه چیز به دست آورده است. یاد و ذکر معرفت چیست؟ این است که انسان، تسلیم و راضی باشد.

در مورد تسلیم، روایات و مطالبی را در جلسه گذشته بیان کردیم. در این جلسه در مورد رضا صحبت می­کنیم. یعنی چه که خصوصیّت کسی که دارای معرفت‌الله است (عارف بالله هم کسی است که معرفت‌الله دارد)، رضا است؟

اوّلاً بحث رضا، بحث مفصّلی است و این­جا هم جای بیان آن نیست، در این چند جلسه، فقط چند روایت بیان می­کنم تا بعدها به فضل الهی اگر جلو رفتیم و سیر بحث به آن­جا رسید، بیان می­کنم. بالاترین مقام عندالله تبارک و تعالی، مقام رضاست. پروردگار عالم وقتی به نفس مطمئنّه خطاب می­کند، می­فرماید: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ارْجِعي‌ إِلى‌ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة فَادْخُلي‌ في‌ عِبادي‌ وَ ادْخُلي‌ جَنَّتي»، پس بالاترین مقام رضاست که هم انسان از پروردگار عالم راضی می­شود و هم پروردگار عالم از انسان.

خصوصیّت صاحبان سالم­ترین زندگی­

اتّفاقاً اگر بحث رضا در همه مطالب برای انسان­ها به وجود بیاید، انسان سالم­ترین زندگی را خواهد داشت. می­ گویند: سالم­ترین زندگی، زندگی در مقام رضاست.

حتّی اگر بخواهیم در خانواده، بین زن و شوهر، سلم و دوستی و رفاقت باشد، باید رضا در او باشد. یعنی هر دو از همدیگر راضی باشند. آن­وقت آرامش در آن خانواده حاکمیّت دارد. گاهی مع­الأسف وقتی از همدیگر راضی نیستیم و رضایت به چیزهای دیگر داریم، آرامش از زندگی رخت می­بندد. امّا اگر راضی باشیم، چنان زندگی صلح و صفا و آرامش دارد و چنان زیبا می­شود که حتّی اگر به صورت ظاهر در فقر هم باشیم، این زیبایی از بین نمی­رود. امّا اگر آرامش نداشتیم، مشخّص است که راضی نیستیم. چون در مقام رضا، آرامش می­آید.

البته بحث من رضا نیست و فقط می­خواهم چند نکته راجع به ذکر معرفت بگویم. امّا خود همین هم نشان از معرفت به زندگی دارد. وقتی معرفت پیدا می­کنند، از هم راضی می­شوند. امّا وقتی به زندگی معرفت نداشته باشند، به شش ماه نگذشته، غرغرها و مشکلات و دعواها شروع می­شود و نعوذبالله گاهی کار به طلاق می­کشد. علّت، همین نداشتن معرفت است که یکی از عوامل به وجود آمدن آن، همین مقام رضاست.

اگر دو نفر در مقام رضا باشند، حتّی اگر در فقر هم باشند، بهترین زندگی را دارند. امّا گاه زندگی­های متوسط، خوب و یا تجمّلی است، ولی مع­الأسف گرفتاری­ها، فغان و فریادها و دعواها بیشتر است. دلیل این است که نفهمیدند در مقام معرفت، باید راضی باشند به آن عهد و پیمانی که با هم بستند. عقد، یعنی عهد و پیمان، عهد بستند که زیر یک سقف باشند. حالا راضی بودن، سبب آرامش در زندگی می­شود.

ریشه و اصل مقام «رضا» در چیست؟

پس فرمودند: «وَ ذِكْرُ الْمَعْرِفَةِ التَّسْلِيمُ وَ الرِّضَا». روایاتی در زمینه رضا بخوانم که ببینید راضی به پروردگار عالم بودن، خودش ذکر است و آن هم ذکر معرفت! الحمدلله گفتن، ذکر لسانی است. امّا ذکر معرفت چیست که توسط این اذکار اجازه ندهیم خطورات نفسانی و شیطانی بر ما غلبه پیدا کند؟ تسلیم و رضا.

مولی­الموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ­بن­أبی­طالب(ع) می­فرمایند: «أَصْلُ‌ الرِّضَا حُسْنُ الثِّقَةِ بِاللَّه»، ریشه­ی رضا، این است که انسان به حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام، اطمینان نیکو داشته باشد، بداند هر چه از ناحیه خدا برای انسان می­آید، خیر است.

مگر می­ شود نعوذبالله، پروردگار عالم برای بنده­اش بد بخواهد!؟ در مثال مناقشه نیست، می­شود بگوییم پدر یا مادری برای فرزندش بد می­خواهد!؟ ای بسا اشتباه بکنند، امّا بد نمی خواهند. در مورد پروردگار عالم این قضیّه هم مطرح نیست، چون او علیم و حکیم است و نعوذبالله اشتباه نمی­ کند. قابل قیاس با پدر و مادر هم نیست، امّا جبراً چون ما با محسوسات و ملموسات خود سر و کار داریم، این مثال­ها را می­زنیم.

عزیزدلم! پروردگار عالم در مورد همه­ی بندگانش فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‌ أَحْسَنِ تَقْويم»، نفرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْمؤمن»، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْمسلم»، بلکه فرمود:   «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‌ أَحْسَنِ تَقْويم»، لذا آن که انسان را در أحسن قوام خلق کرد، آن که خواست انسان به عنوان اشرف مخلوقات، بالاترین مقام را داشته باشد، معلوم است اگر بلایی هم به صورت ظاهر بر این انسان بیاورد، همه برای دادن آن مقام انسانیّت است.

بعد از چهارده معصوم، دیگر بالاتر از ابراهیم خلیل که نداریم، پروردگار عالم در مورد ایشان هم فرمود: «وَ إِذِ ابْتَلى‌ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ»، نعوذبالله یعنی ابراهیمش را دوست نداشت!؟ او، خلیل الله بود. اتّفاقاً گفت: هر که در این بزم، مقرّب­تر است، جام بلا بیشترش می­دهند.

امّا در روایت شریفه داریم، یک بار ملائکه الهی ندیدند که ابراهیم خلیل نارضایتی خود را اعلان کند، ولو به ظاهر با یک اخم و یا حتّی گفتن این جمه که دیگر برای من، بس است، حالا یک بلا، دو بلا، ...، چه خبر است!؟ آن هم بلاهای سخت و باعظمت! ذبح فرزند به دست خودش! در این مورد بیان کردم که همین امروز هم که ما می­دانیم قوچی از بهشت برای حضرت ابراهیم آمده، امّا اگر به ما بگویند: بچّه­تان را خودتان ببرید و با دست خودتان ذبح کنید، نمی­توانیم چنین کاری انجام دهیم. البته پدران شهیدی بودند که خودشان فرزندانشان را به جبهه­ها و ... فرستادند، امّا اگر بگویند با دست خودتان ذبحش کنید، نمی­توانیم، می­ترسیم و  می­گوییم: امکان دارد آن قوچ بهشتی نیاید. ظنّ و گمانمان به آن طرف، بیشتر است. امّا در روایات داریم که ابراهیم خلیل یک بار هم اخم نکرد. حتّی آن خواب هم که سه مرتبه اتّفاق افتاد، از باب حجّت بود که تازه ما بعضاً می­گوییم: خواب اصلاً حجّیّت ندارد.

خیلی عجیب است. افتادن در آتش هم بلای دیگری بود. طوری که صدای ملائکه الهی درآمد. مردم، خودشان هم نتوانستند به آتش نزدیک شوند. دارد که اوّلین بار شیطان آمد و منجنیق را به انسان­ها یاد داد، در منجنیق دست و پایش را بستند و او را به آتش پرتاب کردند. چون آن­قدر آتش بزرگی بود که خودشان هم نمی ­توانستند به آن نزدیک شده و ابراهیم خلیل را در آن بیاندازند! ملائکه صدایشان درآمد، رفتند کمک کنند، گفت: خدا می­بیند. ناظر من خداست. آن­وقت خطاب شد: «يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‌ إِبْراهيم». ذات آتش، سوزاندن و گرماست، امّا خطاب می­شود که سر و سالم باش.

شاید هر کسی بود، می­گفت خوب ملک از ناحیه خدا آمده، بگذارم کمکم کنند، امّا ابراهیم می­گوید: خدا خودش من را می­بیند، پسندم آنچه را جانان پسندد. مقام رضا این است.

اگر ما همین داستان قرآنی را ملکه­ی ذهنمان قرار دهیم و اصلاً دنبال داستان دیگری در طول تاریخ نرویم، می­پرسیم: آیا پروردگار عالم ابراهیم خلیلش را دوست نداشت!؟ او را نه تنها دوست داشت، بلکه او خلیل الله بود. امّا ابراهیم خلیل به پروردگار عالم، مطمئن است.

اصل و ریشه­ی رضا، این است که اطمینان داشته باشد و آن هم بهترین اطمینان به خدای متعال، «حُسْنُ الثِّقَةِ بِاللَّه». بگوید: هر چه خدا می­گوید، درست است. هر کاری خدا می­کند، درست است. هر چه خدا بخواهد، همان است. خودش را به در و دیوار نزند، هر چه پروردگار عالم گفت، همان را انجام دهد و جلو برود. پروردگار عالم هم عنایت می­کند.

در مثال مناقشه نیست، شخصی یک خیک دوغی را درست کرده بود، آمد ببرد و آن را بفروشد، دید که سگ بر آن لب زد و تمام آن، نجس شد. ماند که چه کند، گرفتار بود و فرزندانش منتظر او بودند، او هم هیچ چیزی جز این خیک دوغ نداشت. بفروشد؟ نفروشد؟ این، عنوان اکل میته محسوب می­­شود؟ نمی­شود؟ اضطرار هست؟ نیست؟ مدام این مطالب به ذهنش می­­آمد، تا این که یک­باره این مطلب بر ذهنش آمد که قرآن را ببینم. قرآن را باز کرد و نگاه کرد، دید که نوشته شده: «یرزق من یشاء». دوغ را ریخت و به این قضیّه اعتماد کرد. اتّفاقاً شب خودش و بچّه­هایش گرسنه بودند و وضعیّتشان فردا هم بدتر شد. همسرش به او، نق زد. دارد که او بادیه‌نشین بود و جبراً محضر امام صادق آمد و گفت: آقا جان! این­طوری است و اوضاع من این­گونه شده است.

حضرت فرمودند: پروردگار عالم حالت را دیده و آن را هم پسندیده است و مقامی را برای تو قرار داده است. امروز هم این را خواسته که وجهی به تو برسد. امّا ای کاش کمی بیشتر صبر می­کردی که مقامی مافوق تصوّرت به تو مرحمت می­شد.

لذا حضرت وجهی را به او مرحمت کردند و فرمودند: این، از طرف ماست. هر موقع هم که نیازی داشتید، به سمت دشمنان ما نروید، به سمت ما و دوستان ما بیایید.

ببینید پروردگار عالم می ­بیند. اگر کسی راضی به راضی حضرت حقّ باشد، برای او آرامش به وجود می­ آورد.

سرآغاز طاعت خدا کجاست؟

لذا در جلد شصت و هشتم بحارالانوار، حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) می­فرمایند: «رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الرِّضَا بِمَا صَنَعَ اللَّهُ فِيمَا أَحَبَ‌ الْعَبْدُ وَ فِيمَا كَرِهَ»، سرآغاز طاعت خدا، رضا به کرده­ی حضرت حقّ است. یعنی عبد، هر چه را خدا انجام می­دهد «بِمَا صَنَعَ اللَّهُ»، قبول دارد، حال چه دوست داشته باشد و چه نداشته باشد و از آن، کراهت داشته باشد. می­گوید: خدایا! ملاک، من نیستم که خوشم بیاید یا بدم بیاید. ملاک، این است که تو خوشت بیاید، تو برای من چه می­پسندی، من همان را به تو تفویض می­کنم.

لذا ذکر اهل رضا این است: «أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِباد»، تمام امورم را به پروردگار عالمی که بصیر به بندگانش است، تفویض می­کند. او هم من و شما را می­بیند، هم آن کسی را که در روستا و در دل جنگل است، می­بیند. مگر می­شود نبیند!؟ خالق همه­ی ماست و همه­ی ما را می­ بیند.

نبیّ مکرّمش، موسای کلیم که مشغول مناجات بود، به ذهنش گذشت که پروردگار عالم چگونه رزق خلق را می ­دهد. آخر ماه بود، نه شب چهارده، در ظلمات آخر ماه در کوه طور مناجات می­ کرد. یک موقع یک نوری از آسمان جلوی پای موسای کلیم آمد و خطاب رسید: سنگ را بردار. سنگ را برداشت، یک سنگ کوچک دیگری هم بود، آن را هم برداشت. نور جلو رفت، یک مورچه که سیاه­ترین مورچه بود، در آن­جا بود که پر کاهی بر دهان داشت. خطاب شد: موسی! ما در این بیابان و ظلمات، رزق این مخلوق خودمان را می ­دهیم، ما بلدیم چه کنیم.

مگر می­ شود پروردگار عالم به بندگانش عنایت نداشته باشد، حال چه از باب رزق و ... «الرِّضَا بِمَا صَنَعَ اللَّهُ فِيمَا أَحَبَ‌ الْعَبْدُ وَ فِيمَا كَرِهَ»، اتّفاقاً اگر انسان کراهت داشته باشد، خیلی بهتر است. یعنی خوشش نیاید و حالا راضی باشد، خیلی بهتر است. رضایت در مورد آن چیزی که خوشم بیاید، خیلی چیز خاصّی نیست.

یکی از بالاترین درجات یقین چیست؟

لذا صاحب فردا، زین­العابدین، امام­العارفین، آقا علیّ‌بن­الحسین(ع) در جلد دوم مستدرک الوسایل آمده که می­فرمایند: «الرِّضَا بِمَكْرُوهِ الْقَضَاءِ من أَعلی دَرَجَاتِ‌ الْيَقِينِ»، از بالاترین درجات یقین، راضی بودن به قضایی که ما از آن ناخشنودیم و از آن قضا و قدر خیلی خوشمان نمی­آید و طور دیگری دلمان می­ خواهد امّا آن­طور نمی­شود. اتّفاقاً برعکس آن چیزی که خوشمان نمی­آید، می­شود.

خود مقام یقین مقام عجیبی است که مراحلی چون حقّ الیقین، علم الیقین و عین الیقین دارد. حال می­فرمایند: اعلی درجات یقین، آن است که تو از آنچه که کراهت داری ولی انجام می­شود، رضایت داشته باشی.

اگر انسان، معرفت داشته باشد و بگوید: من خیلی خوشم نمی­آید، ولی چه کنم؟ باید بروم؛ یعنی به مقام رضا رسیدی. از فلان شغل خوشم می­آید، امّا چون فلان گناه (نعوذبالله چشم­چرانی، غیبت، دروغ و تهمت) نهفته شده، آن را پرت می­کنم، ولو در آن پول و مقام و ... نهفته شده است! امّا از این خوشت نمی­آید؛ چون خیلی چیزی در آن نیست، ولی ایمان و دینت را حفظ می­کنی، چشم و گوش و زبانت را حفظ می­کنی، پس آن را انجام می­دهی و به آن، راضی می­ شوی. این، از درجات اعلای یقین است که به آنچه پروردگار عالم برای تو تعیین کرده، راضی باشی، ولو به این که نسبت به آن، کراهت داری.

معمولاً رزق زیاد را دوست دارند، هر چند اولیاء خدا فرمودند که این، حماقت است. چون آن خانه­ی خوب را هم می­ گذاریم و می‌رویم. ماشین خوب را هم می‌گذاریم. هر چه را که به ظاهر خوب می‌دانیم، می‌گذاریم و می‌رویم. کدام‌یک را با خودمان می‌بریم!؟ آیا یک لباس خوب می‌بریم!؟ کفن هم همان کفنی است که همه بر تن می ­کنند.

خیلی جالب است در مباحث حجّ در وسائل الشیعه - که در باب حجّ عارفان هم اشاره­ای به آن داشتم - آمده: یک کسی احساس می­ کرد لباس احرامش کمی تجمّلاتی است. امام صادق به او فرمودند: همین لباس، تو را از حجّ حقیقی باز می­دارد. لباس احرام باید خیلی ساده باشد. اگر می­ بینی که همه پارچه بستند و تو با حوله می­ خواهی محرم شوی و شاید احساس فخر کنی، به سراغ همان پارچه مردم عادی برو. کما این که می­ بینید کفن هم همین­طور است.

صورت ظاهر از این زندگی خوشت نمی­آید، امّا راضی به راضی حضرت حقّ هستی و این، معرفت است. همین، عامل می­شود که ما جلوی خطورات نفسانی و شیطانی را بگیریم.

راه کسب توفیق غلبه بر شهوت و کنترل خطورات نفسانی و شیطانی

چند جلسه است که می­گوییم هر کس می­خواهد از خطورات نفسانی و شیطانی در امان باشد، باید به ذکر خدا مشغول باشد. ذکر خدا چیست؟ ذکر لسانی آن هم حمد و ثناء است، «ذِكْرُ اللِّسَانِ‌ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاء». در ادامه هم گفتیم: «وَ ذِكْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ»، «وَ ذِكْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ»، «وَ ذِكْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاء»، «وَ ذِكْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ»، تا به این جا رسیدیم که فرمودند: «وَ ذِكْرُ الْمَعْرِفَةِ التَّسْلِيمُ وَ الرِّضَا»، اگر مشغول به این ذکر الهی بودیم، نتیجه آن، توفیق غلبه بر شهوت و کنترل خطورات نفسانی و شیطانی خواهد شد.

مگر ما دلمان نمی­خواهد که خطوراتمان را مراقبت کنیم و از کنترلمان خارج نشود؟ مگر دنبال درمان نمی­گردیم!؟ اولیاء خدا حسب روایات شریفه نسخه دادند و آن این است که اگر معرفت داریم، رضا داشته باشیم. یکی از خصوصیّات رضا هم این می­شود که طمأنینه می­آورد، انسانی که راضی است، آرام است. امّا آن که راضی نیست، مدام عصبی است که چرا نتوانستم آن پست را بگیرم، چرا نتوانستم آن پول را به دست بیاورم و ... یعنی چنین کسی دائم درگیر است. امّا آن کسی که راضی است، اتّفاقاً آرام است.

بعضی­ ها با یک هزینه کم حتّی سفر هم می ­روند و سقفی هم بالای سرشان است و ...، چون راضی هستند و به زندگی دیگران هم نگاه نمی ­کنند، شاید کسی با ماشین آن چنانی هم از کنارشان رد شود، امّا اصلاً به آن­ها محل نمی­ گذارند و خیالشان راحت است و به کنار دریا و جنگل و ... هم می روند و لذّت صحیح و سالم (نه نعوذبالله به گناه) هم می­برند.

امّا کس دیگری به سفر رفته، ولی حالش یک حال دیگری است، مدام نگاه می­کند که این­ها را می­بینید، ویلایشان را می­بینید، ماشینشان را می­بینید، ... . مثلاً به سفر رفته بود که آرامش فکری و روحی و جسمی داشته باشد، امّا خودش را مشغول می­کند که این‌ها چنین‌ زندگی‌ای دارند و ما نداریم.

حالا این، بعد مادی است که بیان کردیم، آن که در بعد رضا قرار بگیرد، خصوصیّت مهمّش این است که آرام است و لذّت می‌‌برد. امّا می­بینی کسی که راضی نیست، نه تنها لذّت نمی­برد، بلکه بدتر می­شود، چون مدام می­گوید دیگران بیشتر از من دارند.

لذا ذکر معرفتی که انسان را به آن مقام حفظ خطورات نفسانی و شیطانی می­رساند، تسلیم و رضاست که حضرت زین­العابدین هم فرمودند: «الرِّضَا بِمَكْرُوهِ الْقَضَاءِ من أَعلی دَرَجَاتِ‌ الْيَقِينِ».

بین الحرمین؛ مقام دنیوی اطاعت و رضایت حضرت عبّاس(ع)

در ایّام ولادت حضرات هستیم، امام صادق(ع) فرمودند: « كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ نافِذَ البَصيرَةِ صُلبَ الإيمانِ جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِاللّه ِ و أبلى بَلاءً حَسَنا و مَضى شَهيدَا »، عموی ما عبّاس، اوّلاً نافذالبصیره و دارای بینشی ژرف بود، ثانیاً ایمانی راسخ داشت. او همراه أبی­عبدالله(ع) جهاد کرد و عجب هم نیک آزمایش داد.

معرفت این است، راضی به راضی خداست و می­گوید: هر چه امامم بگوید. حتّی نمی­گوید من برادر امام حسین هستم و همیشه او را سیّدی و مولایی می­خواند. برای همین خدا هم چنین مقامی به او مرحمت فرمود. امام سجّاد(ع) فرمودند: «وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ‌ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، عمویم عبّاس مقامی در نزد خدا دارد که همه­ی شهیدان به حال او غبطه می­خورند. حتّی علی اکبر(ع) هم به مقام ایشان رشک می­ورزد. یک نوع مقام دنیوی ایشان را هم دیدید که پروردگار عالم مخصوصاً بدن مطّهرش را در جایی قرار داد که بین این دو حرم، بین الحرمین شود.