رییس بنیاد شهید مهمانان امشب را این چنین معرفی میکند: جمعی از جانبازان و خانواده شهدای هفتم تیر، جمعی از والدینی که تنها یک فرزند و یا فرزند پسر داشتند و در راه خدا هدیه کردند و همچنین جمعی از خانوادههای شهیدان مدافع حرم.
ناخودآگاه است! یعنی دست خودت نیست؛ دل است دیگر. بخواهی یا نخواهی گاهی آتش میگیرد. وقتی جستو خیزهای دختران و پسران خردسالی را میبینی که حالا مدال «فرزند شهید»ی بر سینه دارند و در کودکی گرد یتیمی بر سر آنها نشسته است؛ نمونهاش همین دوستم که خودش بابای سه فرزند است اما هر چه تلاش میکند تا بغض گلویش را قورت دهد، باز هم گاهی از دستش در میرود و چشمش نمناک میشود؛ اما چه خوش سلیقه برای بالای جایگاه حدیثی قدسی انتخاب کردهاند که «یقول الله عزوجل انا خلیفته فی اهله؛ خداوند میفرمایند که من جانشین او (شهید) در خانوادهاش هستم» خانواده شهید خدا را دارند و دیگر چه کم دارند؟ مگر سید شهیدان در دعای سراسر عرفان عرفهاش نفرمود ماذا وجد من فقدک؟ وما الذی فقد من وجدک؟
برگزاری این برنامه در ایامی که متعلق به «بابای امت» و «پدر ایتام» حضرت علی علیهالسلام است، بر حال و هوای آن تاثیر گذاشته است. گویا صدای مولا را میشنوی که ندا سر میدهد: «واللَّه اللَّه فی الایتام» عبارتی که رهبر قبلاً اینچنین شرحش داده بود: «اللَّه اللَّه» ترجمه فارسی ندارد. ما در زبان فارسی، برایش معادل نداریم. اگر بخواهیم ترجمه کنیم، باید بگوییم «جان تو و جان خدا، در یتیمان.» یعنی «هر چه میتوانید، به یتیمان برسید. مبادا فراموششان کنید!»
راستش را بخواهی هر چقدر تماشای چهره مقاوم پدران و مادران سالخورده شهید روحیهبخش است اما دیدن ناز و اداهای دختران خردسال شهدا و بازیهای کودکانهشان، ماجرای دیگری دارد؛ دخترکانی که هر طرف بخواهند میدوند و میروند؛ تا جایی که عوامل نظم و حفاظت را هم قانع کردهاند تا تنها تماشاچیشان باشند!
دیدار، دیداری حماسی است؛ شاید برای همین هم هست که قاری بعد از ورود آقا به حسینیه، با لحن حماسی و در اوج قرائتش را شروع میکند: «انّ الّذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لا تحزنوا...»
وقت سخنرانی آقا که میرسد، معلوم میشود هنوز ماجراهای این دیدار متفاوت ادامه دارد؛ سر و صدای بچهها، از هر گوشه حسینیه میرسد؛ بیچاره مادرانی که کوشش آنها برای آرام کردن فرزندانشان، راه به جایی نمیبرد.
سخنان آقا با توصیف شهیدان آغاز میشود و بعد از آن به جایگاه ویژه خانواده شهدا اشاره میرسد. حادثه هفتم تیر و انتقاد از اینکه هنوز یک فیلمی از آن ساخته نشده بخش بعدی صحبتهای آقاست؛ و بالاخره نوبت به مدافعان حرم میرسد. آقا طوری از شهدای نسل سوم میگوید و به شگفتی کار آنها میبالد که لاجرم باید در مقابل عظمت آنها سر تعظیم فرو آوری:
«ما در دوران جنگ جوانان را تشویق میکردیم به میدان جنگ بروید، اجابت میکردند و میرفتند. امام یک سخنرانی میکردند، خیل جوانان راه میافتادند و میرفتند. امروز ما چنین تشویقی نمیکنیم، در عین حال این انگیزه چقدر قوی است، این ایمان چقدر شفاف است که این جوان بلند میشود، از همسر جوانش، از کودک خرسالش، از زندگی راحتش میگذرد، به یک کشور غریب، یک خاک غریب میرود، در راه خدا مجاهدت میکند و به شهادت میرسد. این چیز کوچکی است؟! قدم به قدم تاریخ انقلاب اسلامی از این شگفتیهای تاریخ ساز به خود دیده است. اینها شگفتی است.»
آقا یک بار دیگر هم در جمع خانوادههای شهدای دیگری از مدافعان حرم، جایگاه ویژه این شهدا را چنین وصف کرده بودند: «ما در روایاتمان مواردی را داریم که ائمه علیهمالسلام به عدهای از شهدا اشاره کردند و گفتند که اینها اجر دو شهید را دارند. در مورد یک گروهی از مجاهدان زمان ائمه علیهمالسلام روایت است که اینها در روز قیامت از روی شانههای بقیه مردم عبور کرده و به بهشت میروند، خدا اینها را پرواز میدهد. من در مورد شهدای شما یک چنین تصوری دارم. من خیال میکنم اینها همانهایی هستند که هر یک شهیدشان اجر دو شهید دارد.»
هنوز چند دقیقهای به اذان مغرب مانده است که سخنان آقا تمام میشود و این زمان باقی مانده، بهترین فرصت برای اهل فرصت است که با زرنگی از موانع گذشته و خود را به آقا برسانند. ابتدا پسری از شهدای افغانستانی چند لحظهای با رهبر هم کلام میشود و بعد پسران دیگر! دخترک خردسال نیز از پشت ستونی که آقا بر آن تکیه داده، یواشکی دارد به ابراز احساسات دو طرفه فرزندان شهید و آقا نگاه میکند. آخر یکی از محافظان با محبت او را به آغوش آقا میرساند.
امیر علی هم فرزند شهیدی است که بعد از یک سال پدر شهیدش را آوردهاند؛ چفیهای که به گردن انداخته این پسر هفت - هشت ساله را بزرگتر نشان میدهد؛ کمروتر از بقیه بچههاست و هر چه با پدر بزرگش تلاش میکنند، وقت نماز میشود و به حاجتش نمیرسد. بین دو نماز نیز تلاشش را از سر میگیرد تا بلکه به مراد دلش برسد، اما باز نمیشود. غصه از چهرهاش میبارد. یکی از اطرافیان که متوجه شده، قول میدهد او را به آرزویش برساند. بعد از نماز عشاء که همه دور آقا حلقه میزنند و کار برای امیرعلی دیگر حسابی سخت میشود، دلم بیشتر برایش میسوزد؛ اما بالاخره دست از پدر بزرگ جدا میکند و دل به جمعیت میسپارد. پدر بزرگ بیتاب است که نوهاش از آن جمعیت سالم بیرون بیاید! چهره به هم ریخته اما خندان امیرعلی حکایت از وصال دارد.
... و حالا آن دو نوجوان فرزند شهید که در سفره افطار از حسرت دیدار با رهبر گفتند، منتظرند که نسل چهارم شهدای انقلاب اسلامی پای رکاب امام منتظر رقم بخورد.
منبع: فارس
ناخودآگاه است! یعنی دست خودت نیست؛ دل است دیگر. بخواهی یا نخواهی گاهی آتش میگیرد. وقتی جستو خیزهای دختران و پسران خردسالی را میبینی که حالا مدال «فرزند شهید»ی بر سینه دارند و در کودکی گرد یتیمی بر سر آنها نشسته است؛ نمونهاش همین دوستم که خودش بابای سه فرزند است اما هر چه تلاش میکند تا بغض گلویش را قورت دهد، باز هم گاهی از دستش در میرود و چشمش نمناک میشود؛ اما چه خوش سلیقه برای بالای جایگاه حدیثی قدسی انتخاب کردهاند که «یقول الله عزوجل انا خلیفته فی اهله؛ خداوند میفرمایند که من جانشین او (شهید) در خانوادهاش هستم» خانواده شهید خدا را دارند و دیگر چه کم دارند؟ مگر سید شهیدان در دعای سراسر عرفان عرفهاش نفرمود ماذا وجد من فقدک؟ وما الذی فقد من وجدک؟
دیدار، دیداری حماسی است؛ شاید برای همین هم هست که قاری بعد از ورود آقا به حسینیه، با لحن حماسی و در اوج قرائتش را شروع میکند: «انّ الّذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لا تحزنوا...»
وقت سخنرانی آقا که میرسد، معلوم میشود هنوز ماجراهای این دیدار متفاوت ادامه دارد؛ سر و صدای بچهها، از هر گوشه حسینیه میرسد؛ بیچاره مادرانی که کوشش آنها برای آرام کردن فرزندانشان، راه به جایی نمیبرد.
سخنان آقا با توصیف شهیدان آغاز میشود و بعد از آن به جایگاه ویژه خانواده شهدا اشاره میرسد. حادثه هفتم تیر و انتقاد از اینکه هنوز یک فیلمی از آن ساخته نشده بخش بعدی صحبتهای آقاست؛ و بالاخره نوبت به مدافعان حرم میرسد. آقا طوری از شهدای نسل سوم میگوید و به شگفتی کار آنها میبالد که لاجرم باید در مقابل عظمت آنها سر تعظیم فرو آوری:
«ما در دوران جنگ جوانان را تشویق میکردیم به میدان جنگ بروید، اجابت میکردند و میرفتند. امام یک سخنرانی میکردند، خیل جوانان راه میافتادند و میرفتند. امروز ما چنین تشویقی نمیکنیم، در عین حال این انگیزه چقدر قوی است، این ایمان چقدر شفاف است که این جوان بلند میشود، از همسر جوانش، از کودک خرسالش، از زندگی راحتش میگذرد، به یک کشور غریب، یک خاک غریب میرود، در راه خدا مجاهدت میکند و به شهادت میرسد. این چیز کوچکی است؟! قدم به قدم تاریخ انقلاب اسلامی از این شگفتیهای تاریخ ساز به خود دیده است. اینها شگفتی است.»
امیر علی هم فرزند شهیدی است که بعد از یک سال پدر شهیدش را آوردهاند؛ چفیهای که به گردن انداخته این پسر هفت - هشت ساله را بزرگتر نشان میدهد؛ کمروتر از بقیه بچههاست و هر چه با پدر بزرگش تلاش میکنند، وقت نماز میشود و به حاجتش نمیرسد. بین دو نماز نیز تلاشش را از سر میگیرد تا بلکه به مراد دلش برسد، اما باز نمیشود. غصه از چهرهاش میبارد. یکی از اطرافیان که متوجه شده، قول میدهد او را به آرزویش برساند. بعد از نماز عشاء که همه دور آقا حلقه میزنند و کار برای امیرعلی دیگر حسابی سخت میشود، دلم بیشتر برایش میسوزد؛ اما بالاخره دست از پدر بزرگ جدا میکند و دل به جمعیت میسپارد. پدر بزرگ بیتاب است که نوهاش از آن جمعیت سالم بیرون بیاید! چهره به هم ریخته اما خندان امیرعلی حکایت از وصال دارد.
... و حالا آن دو نوجوان فرزند شهید که در سفره افطار از حسرت دیدار با رهبر گفتند، منتظرند که نسل چهارم شهدای انقلاب اسلامی پای رکاب امام منتظر رقم بخورد.
منبع: فارس