صراط: باشگاه خبرنگاران نوشت: سینمای وحشت؛ ژانری که در روند
شکلگیریاش به کمال و تکامل رسید و تجربههای گرانبهایی مثل «دراکولا»ی
برام استوکر ساخته فرانسیس فورد کاپولا را با دریافت سه جایزه اسکار در
کارنامه خود دارد، حالا با این پشتوانه قوی در سینمای ایران، بعد از تجربه
هایی مثل فیلم «شب بیست و نهم» ساخته حمید رخشانی، «رازها» ساخته محمد رضا
اعلامی یا فیلمی مثل «قتل آنلاین» ساخته مسعود آبپرور، به فیلم
«دراکولا»ی رضا عطاران رسیده. فیلمی که در تبلیغاتش نوید رفتن به سراغ
سینمای وحشت را به مخاطب می دهد، اما وقتی به تماشای فیلم می روی به فیلمی
طنز آن هم طنزی نصفه و نیمه برمی خوری.
فیلمی بدون چارچوب که از همان سکانس اول بیهدف جلوه میکند و تماشاگر را به هیچ مرحلهای از شناخت شخصیتها که البته بیشتر به تیپ نزدیکند تا شخصیت، نمیرساند اما این بیهدفی در پشت تکه کلامها و نوع بازی شناخته شده رضا عطاران که در ذهن مخاطب در طی این سالها از بازیاش در سینما و تلویزیون انباشته شده، پنهان میشود.
در سکانس آغازین زن و شوهری بیتفاوت به زندگی به مخاطب معرفی میشوند. زن غرق در فضای مجازی است و شوهر معتاد به مواد مخدر است. اطلاعات در همین حد باقی میماند و جواد که نقشش را رضا عطاران بازی میکند در دام «دراکولا» میافتد.
تا اینجا بلاتکلیفی جاری در محتوای فیلم را میتوان پای نگاه ویژه رضا عطاران به جامعه پست مدرن خودش دانست. جامعهای که به هیچ چارچوبی که خودش برای خودش ساخته پایبند نیست، اما از این مرحله به بعد سردرگمیهای فیلم با اضافه شدن تیپهای مختلف بدون مقدمه و بدون دلیل دو چندان میشود. «دراکولا» که نقشش را لوون هفتوان بازی میکند، تاریخچهای از زندگی خانوادگیاش را برای جواد میگوید و بیهیچ منطقی با جواد همراه و دوست میشود، قاتلی که قرار بود جواد را هم مثل مقتولهای قبلیاش بکشد و خونش را بخورد .
جمع شدن جواد و «دراکولا» در خانه لوون بدون هیچ منطقی دراماتیکی شکل میگیرد و همین اتفاق باعث شکل گیری، پایه اتفاقات بعدی فیلم میشود. تیپهایی مثل دکتری که جواد و «دراکولا» برای آزمایش به مطبشان رفتهاند. مردی که خریدهایشان را می آورد آن هم به بهانه آوردن مواد وارد خانه میشود و میماند با بازی سیامک انصاری و در آخر کارگر افغانی خانه، همه این افراد برای دورهمی بیهودهای که در فیلم در جریان است، وارد خانه «دراکولا» میشوند و فیلم را با همان لحظات طنزی که از جنس نگاه عطاران است و برای مخاطب تازگی ندارد، جلو میبرند. در این بین تیپ دیگری به اسم سوسن که گویا زن «دراکولا»ست و کودکی که ماحصل ازدواج آنهاست، نمایان میشوند کودکی که ناشنواست و فلسفه وجودش در فیلم مشخص نیست و هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارد.
سوسن شرط ازدواجش را خون نخوردن «دراکولا» گذاشته و چند سال است که با وی زندگی میکند. او در طول فیلم تنها با «دراکولا» مخالفت میکند و هیچ مقاومتی برای رسیدن به خواستههایش به عنوان یک ضد قهرمان یا در کل شخصیتی در فیلم انجام نمیدهد. برای مثال «دراکولا» دوباره هوس خون خوردن کرده و جواد را در دام انداخته، زن مخالفت میکند یا «دراکول»ا از طریق جواد و خونهای آلودهای که خورده معتاد شده است. زن تنها مخالفت میکند و خانه را ترک میکند، سوسن به عنوان یک تیپ کلیدی که از همه این افراد به «دراکولا» نزدیک است و انتظار میرود نقش گستردهتری در نجات معضلی که «دراکولا» در آن افتاده انجام دهد، منفعل عمل میکند و به تیپی که تنها برای ویترین فیلم گذاشته شده مبدل میشود .
اما برخورد ناگهانی تیپها با هم در فیلم همچنان ادامه دارد. خانوادههای جواد و لوون ناگهانی با هم آشنا میشوند و سکانس بیهوده دیگری را خلق میکنند که سکانس تولد است. سکانسی که اطلاعات جدیدی را به مخاطب در راستای داستان فیلم نمیدهد و تنها زمان فیلم را پر میکند.
در این بین فیلم در وزنه فرم، ارجاعاتی هم به سینمای مستند میکند. در سر تا سر فیلم ارجاعاتی به فیلمهای حیات وحش میشود که تنها برای آن است که مخاطب برداشت مشترکی بین درندگی شیرهای آفریقا با «دراکولا» داشته باشد. ارجاعاتی که در اولین استفاده برای مخاطب موثر است اما با تکرار بسیار این شیوه به قطع شدن ارتباط مخاطب با فیلم منجر میشود.
این شیوه در فیلمهای آوانگارد سینمای جهان مرسوم است، اما در فیلم «دراکولا» بدون هیچ منطق و بدون پشتوانه فکری استفاده میشود. در سینمای جهان، فیلمهایی که سردمدار استفاده از این شیوه هستند ارجاعات را با یک منطق روایی و با نگاه انتقادی و طعنه به کهن الگوهایی که جامعه دارند، استفاده میکنند، اما در «دراکولا» این شیوه سینمایی دردی از بلاتکلیفی فیلم درمان نمیکند و فقط وجهه ظاهری فیلم را رنگ و لعاب میدهد.
اما در این سردرگمی در هدف گذاری فیلم برای مخاطب، لحظههای جذابی هم خلق میشود که آن هم مرهون بازی برون گرای لوون هفتوان در نقش «دراکولا» است. فیزیک، نوع راه رفتن و در کل زبان بدن او همخوانی خوبی با این نقش برقرار کرده است. نقشی که در سینمای ایران تک است و اگر در قالب یک قصه درست و با فراز و فرودهای دراماتیک قرار میگرفت، چه بسا به فیلمی متفاوت میرسیدیم و حتی به برخاستن و تولد ژانری متفاوت در سینمای ایران منجر میشد. اما از آنجایی که فیلم از ضعف شدید فیلمنامه، قصه و خلق شخصیتهایی که مخاطب با آنها همذات پنداری نمیکند، رنج می برد، این نقش هم در این ضعفها گم میشود و از بین میرود.
«دراکولا» با این ضعفها، در هماهنگی بین فرم و محتوا عاجز باقی میماند. فیلمی که میتوانست به شروع موج نویی در سینمای ایران برای حرکت به سوی ژانرهای متفاوت، ماندگار و محبوب تبدیل شود، به فیلمی غیر موثر و تنها اتفاقی برای گیشه سینما تبدیل میشود و مخاطب پس از دیدن آن را فراموش میکند و تنها با تجربه دیدن دوباره رضا عطاران به عنوان یک ستاره در پرده نقرهای سالن را ترک میکند.
فیلمی بدون چارچوب که از همان سکانس اول بیهدف جلوه میکند و تماشاگر را به هیچ مرحلهای از شناخت شخصیتها که البته بیشتر به تیپ نزدیکند تا شخصیت، نمیرساند اما این بیهدفی در پشت تکه کلامها و نوع بازی شناخته شده رضا عطاران که در ذهن مخاطب در طی این سالها از بازیاش در سینما و تلویزیون انباشته شده، پنهان میشود.
در سکانس آغازین زن و شوهری بیتفاوت به زندگی به مخاطب معرفی میشوند. زن غرق در فضای مجازی است و شوهر معتاد به مواد مخدر است. اطلاعات در همین حد باقی میماند و جواد که نقشش را رضا عطاران بازی میکند در دام «دراکولا» میافتد.
تا اینجا بلاتکلیفی جاری در محتوای فیلم را میتوان پای نگاه ویژه رضا عطاران به جامعه پست مدرن خودش دانست. جامعهای که به هیچ چارچوبی که خودش برای خودش ساخته پایبند نیست، اما از این مرحله به بعد سردرگمیهای فیلم با اضافه شدن تیپهای مختلف بدون مقدمه و بدون دلیل دو چندان میشود. «دراکولا» که نقشش را لوون هفتوان بازی میکند، تاریخچهای از زندگی خانوادگیاش را برای جواد میگوید و بیهیچ منطقی با جواد همراه و دوست میشود، قاتلی که قرار بود جواد را هم مثل مقتولهای قبلیاش بکشد و خونش را بخورد .
جمع شدن جواد و «دراکولا» در خانه لوون بدون هیچ منطقی دراماتیکی شکل میگیرد و همین اتفاق باعث شکل گیری، پایه اتفاقات بعدی فیلم میشود. تیپهایی مثل دکتری که جواد و «دراکولا» برای آزمایش به مطبشان رفتهاند. مردی که خریدهایشان را می آورد آن هم به بهانه آوردن مواد وارد خانه میشود و میماند با بازی سیامک انصاری و در آخر کارگر افغانی خانه، همه این افراد برای دورهمی بیهودهای که در فیلم در جریان است، وارد خانه «دراکولا» میشوند و فیلم را با همان لحظات طنزی که از جنس نگاه عطاران است و برای مخاطب تازگی ندارد، جلو میبرند. در این بین تیپ دیگری به اسم سوسن که گویا زن «دراکولا»ست و کودکی که ماحصل ازدواج آنهاست، نمایان میشوند کودکی که ناشنواست و فلسفه وجودش در فیلم مشخص نیست و هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارد.
سوسن شرط ازدواجش را خون نخوردن «دراکولا» گذاشته و چند سال است که با وی زندگی میکند. او در طول فیلم تنها با «دراکولا» مخالفت میکند و هیچ مقاومتی برای رسیدن به خواستههایش به عنوان یک ضد قهرمان یا در کل شخصیتی در فیلم انجام نمیدهد. برای مثال «دراکولا» دوباره هوس خون خوردن کرده و جواد را در دام انداخته، زن مخالفت میکند یا «دراکول»ا از طریق جواد و خونهای آلودهای که خورده معتاد شده است. زن تنها مخالفت میکند و خانه را ترک میکند، سوسن به عنوان یک تیپ کلیدی که از همه این افراد به «دراکولا» نزدیک است و انتظار میرود نقش گستردهتری در نجات معضلی که «دراکولا» در آن افتاده انجام دهد، منفعل عمل میکند و به تیپی که تنها برای ویترین فیلم گذاشته شده مبدل میشود .
اما برخورد ناگهانی تیپها با هم در فیلم همچنان ادامه دارد. خانوادههای جواد و لوون ناگهانی با هم آشنا میشوند و سکانس بیهوده دیگری را خلق میکنند که سکانس تولد است. سکانسی که اطلاعات جدیدی را به مخاطب در راستای داستان فیلم نمیدهد و تنها زمان فیلم را پر میکند.
در این بین فیلم در وزنه فرم، ارجاعاتی هم به سینمای مستند میکند. در سر تا سر فیلم ارجاعاتی به فیلمهای حیات وحش میشود که تنها برای آن است که مخاطب برداشت مشترکی بین درندگی شیرهای آفریقا با «دراکولا» داشته باشد. ارجاعاتی که در اولین استفاده برای مخاطب موثر است اما با تکرار بسیار این شیوه به قطع شدن ارتباط مخاطب با فیلم منجر میشود.
این شیوه در فیلمهای آوانگارد سینمای جهان مرسوم است، اما در فیلم «دراکولا» بدون هیچ منطق و بدون پشتوانه فکری استفاده میشود. در سینمای جهان، فیلمهایی که سردمدار استفاده از این شیوه هستند ارجاعات را با یک منطق روایی و با نگاه انتقادی و طعنه به کهن الگوهایی که جامعه دارند، استفاده میکنند، اما در «دراکولا» این شیوه سینمایی دردی از بلاتکلیفی فیلم درمان نمیکند و فقط وجهه ظاهری فیلم را رنگ و لعاب میدهد.
اما در این سردرگمی در هدف گذاری فیلم برای مخاطب، لحظههای جذابی هم خلق میشود که آن هم مرهون بازی برون گرای لوون هفتوان در نقش «دراکولا» است. فیزیک، نوع راه رفتن و در کل زبان بدن او همخوانی خوبی با این نقش برقرار کرده است. نقشی که در سینمای ایران تک است و اگر در قالب یک قصه درست و با فراز و فرودهای دراماتیک قرار میگرفت، چه بسا به فیلمی متفاوت میرسیدیم و حتی به برخاستن و تولد ژانری متفاوت در سینمای ایران منجر میشد. اما از آنجایی که فیلم از ضعف شدید فیلمنامه، قصه و خلق شخصیتهایی که مخاطب با آنها همذات پنداری نمیکند، رنج می برد، این نقش هم در این ضعفها گم میشود و از بین میرود.
«دراکولا» با این ضعفها، در هماهنگی بین فرم و محتوا عاجز باقی میماند. فیلمی که میتوانست به شروع موج نویی در سینمای ایران برای حرکت به سوی ژانرهای متفاوت، ماندگار و محبوب تبدیل شود، به فیلمی غیر موثر و تنها اتفاقی برای گیشه سینما تبدیل میشود و مخاطب پس از دیدن آن را فراموش میکند و تنها با تجربه دیدن دوباره رضا عطاران به عنوان یک ستاره در پرده نقرهای سالن را ترک میکند.