چهار شبكه سيما به طور زمانبندي شده از كمي بعد از اذان مغرب و افطار شروع به پخش سريالهاي خود ميكردند و خيلي از خانوادهها هم تمامي سريالها را دنبال ميكردند. حالا كه اين سريالها تمام شده راحتتر ميشود به آنها پرداخت. در اين ميان، امسال سه سريال به صورت مستقيم موضوعات ماورايي داشتند و باز مردم را با روح و جهان برزخ پيوند دادند كه برخلاف سالهاي قبل چندان اقبالي پيدا نكردند و با انتقادات و حواشي فراواني روبهرو شدند. شايد نمونههاي اوليه موضوعات اينچنيني با استقبال تماشاگران مواجه شد، اما مديران تلويزيون نشان دادند آنقدر در به كار بردن يك سوژه و تكرار يك تجربه موفق تخصص دارند كه مردم را بالكل از ديدن هرچه ماورا و سريال ماورايي است پشيمان كنند، البته در اين بين هنر آب بستن به داستان اين سريالها را نيز نبايد فراموش كرد، به طوري كه خط اصلي قصه سريالهاي امسال به جرئت از چند خط تجاوز نميكرد و به جاي ۰۳ قسمت ميشد اين كارها را در سه قسمت ساخت بدون اينكه لطمهاي به سريال بخورد.
تلويزيون و تعليمات ديني
دو روح سرگردان در «پنج كيلومتر تا بهشت»، شيطان ملعون «سقوط يك فرشته» و فرشتگان مراقب و بيمدهنده «سيامين روز» همگي نشانه علاقه زائدالوصف دوستان صدا و سيمايي به آموزش ابتدايي مردم است كه با لحني انشاگونه و شعاري ميخواهد بگويد ايهاالناس شما تك بعدي نيستيد، شما روح داريد و شيطان موجود پليدي است كه به راحتي در ما رسوخ ميكند. بياييد قدر روزهاي زندگي را بدانيم، شايد فردايي در كار نباشد. اين پيامها كه بيشتر شبيه جملات كتاب تعليمات ديني مقطع راهنمايي است، در نوع خود هيچ ايرادي ندارد و حتي ميتواند تأثيرگذار هم باشد به شرطي كه درست گفته شود و خوب هم ساخته شود، اما نويسندگان، كارگردانان و همچنين مديران سيما با خود فكر نميكنند اين نوع سر هم بندي موضوعات باعث به وجود آمدن چندين سؤال بيجواب در ذهن مخاطبان ميشود؟ مثلاً در سريال «پنج كيلومتر تا بهشت» پسري كه ضربه مغزي شده در مزرعهاي رها ميشود، چطور بعد از چند روز صحيح و سالم از بيمارستان خارج ميشود، نه در طول اين مدت حيوانات ولگرد، نه كمبود اكسيژن و نه لختههاي خون ناشي از ضربه به بافت مغز او آسيب رسانده است و بيشمار سؤالات بيپاسخ ديگر.
او يك شيطان بود
در سريال «سقوط يك فرشته» نيز در محلهاي مذهبي كه يك امامزاده هم دارد، سروكله شيطان پيدا ميشود و كانون گرم يك خانواده را به هم ريخته و تمامي اعضاي آن را تا لبه پرتگاه مرگ ميبرد. باز هم كليشه دختر چادري خوب و دختر مانتويي بد رعايت شده، حاجي كه معتمد مردم محله است هيچگونه تسلطي روي دختر خود ندارد، به طوري كه دختر به راحتي به خانه پسر مورد علاقهاش ميرود و باباي غيرتمند كمترين واكنش ممكن را نشان ميدهد. اين بدآموزي نيست كه دختر يك خانواده مذهبي به خاطر چند دليل ساده مثل حسادت به دوست خود به سرعت به پسري دل ميبازد و به تمامي ارزشهايي كه به آن اعتقاد داشته پشت پا ميزند؟
همذاتپنداري مخاطبان اعدامي
در «سيامين روز» يك مجرم اعدامي كه طناب دارش پاره شده، (نمونهاي بسيار نادر و شايد غيرممكن) به طور معجزهآسايي از مرگ رهانيده ميشود و با فرشتهاي همراه ميشود كه هر لحظه به او ميگويد تا چند روز ديگر رفتني است و بايد يك كار خوب بكند تا نجات يابد. همذاتپنداري با چنين شخصيتي بسيار سخت است، يعني هيچكس نشنيده كه تا به حال طناب اعدامي پاره شود يا فقط اولياي الهي بودهاند كه با فرشتگان آن هم به اذن خداوند سخن گفتهاند، اينكه در اين بين براي اين اعدامي چند معشوق دل شكسته هم پيدا شود ديگر نور علي نور شده و حسابي داستان را باورپذير ميكند.
ناني با خمير قرضي
سريال شبكه پنج يا همان «سه دونگ سه دونگ» هم كه بالكل خود را از قضيه مناسبتي جدا كرده و اگر اين سريال را در روزهاي عادي سال يا عيد نوروز پخش ميكردند هم هيچ فرقي براي تماشاگر نداشت. چند شخصيت شناخته شده در فيلمهاي طنز دور هم جمع شدهاند و هر كدام با نوعي شيرين زباني كه بيشتر تكيه كلامهاي تكراري و رونويسي از مشقهاي گذشته بود، سعي ميكنند تا داستان فيلم را جلو ببرند. تنها فرق اين سريال با ساير سريالهاي ديگر امسال اين بود كه از روح و شيطان خبري نبود و به صورت مستقيم سعي در خنداندن مردم داشت نه به طور غيرمستقيم.
بد نيست برنامهريزان و برنامهسازان نگاهي دوباره به مفهوم ماه رمضان و فيلمهاي مناسبتي بيندازند، شايد براي سالهاي آينده ما كمتر شاهد سريالهاي خوشساختتر و تأثيرگذارتر باشيم.