به گزارش فارس، سیمرغ بلورین هیئت داوران برای فیلم کلوزآپ در سال 1368 به فیلمی تعلق گرفت که همان روزها مرتضیآوینی نقدی بر آن نوشته است، فیلم کلوزآپ کیارستمی روایتگر یک داستان واقعی بود یا حداقل داستانی که قرار بود واقعی بنظر برسد تا در دل آن مخاطب به درک مسائل دیگری برسد. داستان فیلم مربوط به فردی عاشق سینما به نام حسین سبزیان بود که وارد یک خانواده میشود و خود را مخملباف معرفی میکند. در پایان فیلم مخملباف واقعی وارد داستان میشود و شخصیت داستان در دادگاه میگوید به دلیل علاقه به سینما دست به این کار زده است. کلوزآپ در سال 2012 توسط نشریهٔ سایت اند ساوند در فهرست 50 فیلم برتر تاریخ سینما قرار گرفت و جایزه فیبرشی جشنواره بینالمللی فیلم استانبول و جایزه ویژه منتقدان جشنواره بینالمللی فیلم مونترال را نیز کسب کرد.
نقد سید مرتضی آوینی بر کلوزآپ :
خبرنگار یک مجله هفتگی، از مقلدین مادموازل اوریانا فالاچی، خوشحال از
اینکه یک خبر پولساز ـیا لااقل شهرت سازـ گیرش آمده است، هل هلکی ماجرایی
را که می توانست بی سرو صدا، با پند و اندرز و صلح و صفا و بدون آبروریزی
تمام شود، به یک ماجرای جنایی تبدیل می کند و پای یک آدم بیمارـ که بیماریش
تقریباً اپیدمی است ـ به دستبند و زندان و دادگاه می کشاند.
کیارستمی «برای» بزرگ ترها، اما « درباره» بچه ها فیلم می سازد و وقتی کسی مخاطبش بچه ها نیستند، نمایش فیلم هایش در بخش کودکان و نوجوان چه معنایی می تواند داشته باشد؟ نمی دانم، اما به هر تقدیر، این معضل قابل ذکر نیست. حسین سبزیان، «بدل مخملباف»، هم گفته بود که مخاطب فیلم های کیارستمی بزرگ ترها هستند.
فیلم های کیارستمی فقط از لحاظ مستند بودن و غرابتش متمایز از کارهای دیگران است. او در سینما به جست و جوی چیزی بر آمده است که دیگران در تلویزیون به دنبال آن می گردند، و نباید پنداشت که اشتباه می کنند. البته اشکال ندارد که فیلم های مستند آقای کیارستمی را در سینماها نمایش دهند، اما بد نیست ما هم بنشینیم و فکر کنیم شاید راه های استفاده دیگری نیز از فیلم و سینما وجود داشته باشد.
چرا ما به آنچه سینما در طول تاریخش به طور طبیعی بدان دست یافته است توجهی نمی کنیم؟ وقتی فیلم بخواهد به طور مستند ـ از طریق بازسازی واقعیت و یا بدون آن ـ به یک معضل اجتماعی بپردازد، مصداق لفظ «گزارش مستند» قرار می گیرد و با آن شیوه ای که کیارستمی در «کلوز آپ» و یا «مشق شب» و یا «همشهری» دارد، فیلم تماماً موکول به یک نتیجه تحقیقی مصور اتخاذ کرده است، «تصویر متحرک» که عنصر اصلی سینماست محدوده بسیار تنگی برای اظهار خصوصیات نهفته در خویش خواهد یافت.
اشکالی ندارد؛ هیچ کس نمی تواند در ارزش این کار شک کند و حتی بعضی ها معتقدند که این کار از ساختن فیلم داستانی جدی تر است؛ اما معمولاً جای نمایش این گونه فیلم ها در تلویزیون بوده است و یا کانون هایی که برای این کار اختصاص یافته... بنده آدم مبادی آدابی نیستم و نمی توانم حرفی را در دل نگه دارم.
فیلم «کلوز آپ» درباره کسی است که خود را جمع یک خانواده بالاشهرنشین، بدل مخملباف معرفی کرده است. نه به قصد کلاشی و سوء استفاده؛ حسین سبزیان خیلی کوتاه تر از آن است که بتواند کلاه کسی را بردارد. او یک آدم بیمار است که بعد از این واقعه بیمارتر نیز شده است. او روح خود را به سینما فروخته است و ای کاش روحش را به «حقیقت سینما» می فروخت نه به «توهم سینما». در جایی از فیلم «کلوز آپ» می گوید ( نقل به مضمون): «اینکه می گویند دل ها به یاد خدا آرام میگیرد درباره من درست نیست؛ من در سینما آرام می گرفتم.»... و این حرف بسیار وحشتناکی است؛ «چشم سفید سینما»(1) خود را به سبزیان نشان داده است.
او به «خیالی» از آقای مخملباف دل سپرده است و خود مخملباف هم در جلوی زندان قصر می خواهد همین را به او بفهماند و صاحبان شهرت اگر سر عقل بیایند، همه همین حرف را خواهند زد ( از لا به لای قطع و وصل میکروفون نقل به مضمون ): «مرد حسابی! من خودم از مخملباف بودن دل خوشی ندارد آن وقت تو خودت را جای من جا می زنی!؟»
در جامعه هنری ما به تبعیت از فرنگستان «اشخاص» بزرگ می شوند: کارگردان ها، ستاره ها... و «هنر» تحت الشعاع این عظمت کاذب محو می شود. خلاف آنچه آقای کیارستمی در نشریه روزانه جشنواره ( شماره هشت ) گفته است، آنچه که سبزیان را به این کار واداشته «نیاز به عزت و احترام شخصی نیست؛ او فریب خورده است و آنچه او را فریب داده «عظمت و شهرتی خیالی است. شهرت برای همه آدم ها مضر است و علی الخصوص برای خود آدم ها مشهور، و مخملباف هم می خواهد همین را به او بفهماند.
حسین سبزیان آدم ترحم انگیزی است، به دلیل آنکه آن قدر ساده است که خیالات و توهمات خویش را بر زبان آورده است و امر بر خودش نیز مشتبه شده. اما دیگران ـ افسون شدگان چشم سفید سینما ـ آن همه ساده لوح نیستند که در خیال پروری های خویش غرق شوند. آن خبر نگار هم خودش را بدل اوریانا فالاچی میانگارد و آن قوطی مستعمل حشره کش ـ که اول راننده تاکسی تلفنی و بعد هم در آخر فیلم خبرنگار بدلی آن را با لگد زدند ـ می خواهد شهادت دهد که همه آدم ها در درونشان «میلی مقاومت ناپذیر برای کارهای بی دلیل غیر جدی و نامتعارف» وجود دارد. این حرف مفیدی است که در فیلم «کلوز آپ» خیلی خوب بیان شده و معضلی هم که در آن فیلم به نمایش در می آید معضل کوچکی نیست؛ اما «توجیه روانکاوانه این معضلات» ما را بدانجا خواهد کشید که ضعف های بشری را همچون صفاتی ثابت، تبدیل ناپذیر و غیر قابل اجتناب بپذیریم و در این صورت اگر کسی آرامش روحی خود را نه در ذکر خدا که در فرو رفتن در یک لاک دروغین بیابد، متأثر نخواهیم شد. آقای سبزیان! بنده همراه با عیال مربوطه «کلوز آپ» را تماشا می کردیم و او در تمام مدتی که جنابعالی بازجویی پس می دادید، برای ساده لوحی و فریب خودرگی شما گریه می کرد... تو را به خدا سر عقل بیا!
هنگامی که این طرز تلقی روشنفکرانی باشد که یازده سال با این مردم زیسته اند، روزهای انقلاب را، دلاوری های بسیجی ها را در برابر سپاه کفر، اعزام ها و راه پیمایی ها را دیدهاند. وای به حال آنان که وقایع انقلاب را در صفحه تلویزیون ان. بی. سی. دنبال کرده اند. باز جای شکرش باقی است که بالأخره بعد از یازده سال یکی از آقایان راضی شد که بگوید «مرگ بر شاه»!
*(1) چشم سفید سینما کافی است نور واقعی خود را بتاباند تا جهانی را به آتش بکشد. ولی اکنون لازم نیست نگران باشیم ، نور سینما به نحو اطمینان بخشی مقید و بیرمق شده است. (لویی بونوئل _مانیفیست.)
کیارستمی در 1989 فیلم مشق شب را ساخت و مرتضی آوینی نقدی بر این فیلم نوشته است:
بگذارید یک نفر هم حرف هایی مخالف با عادت های همگانی بزند، اگرچه به اعتقاد من هنوز هم رسانه ها متعلق به مردم نیست. من فیلم «مشق شب» را این گونه توصیف میکنم: دهها مصاحبه کشدار، تعدادی شاتهای معمولی تلویزیونی از مراسم صبحگاه بچههای مدرسه، به علاوه پشتوانهای از یک شهرت کاذب که میتواند در یک جامعه بیمار سینمایی، یک فیلم معمولی تلویزیونی را به «مشق شب» تبدیل کند. حرف آخر را همین اول بزنیم: تا هنگامی که «بت پرستی» در میان ما رواج داشته باشد، «آدم ها» بزرگ میشوند نه «حقیقت» و آنگاه رفته رفته «حرفها و افعال آن آدمهای بت شده» جای «حق» را میگیرد و قضایای استدلالی بدین صورت در میآیند: «فلانی اینچنین گفته است و چون فلانی چنین گفته، پس حق همین است.» البته بنده انکار نمیکنم که باید در برابر آدمهایی که به حقیقت رسیدهاند همین گونه عمل کرد، اما ما کجا و حقیقت کجا!
پیش از دیدن فیلم، سخت در انتظار بودم که ببینم این اثر جدید سینمایی که توسط آقای کیارستمی ابداع شده چطور چیزی است و البته با اینکه شستم تا حدی خبر دار بود که نباید به حرف و حدیث های جنابان منتقدان و سینمایی نویس ها کاملاً اعتماد کرد، اما باز هم هرگز امکان نداشت که بتوانم فاصله میان توهم محض با واقعیت را حدس بزنم... و اما بعد از دیدن فیلم... بعد از دیدن فیلم انتظارم مبدل به یک سؤال بزرگ شد: چه امری میان این آقایان نقدنویس با ماهیت فیلم «مشق شب» حائل شده که آنها نتوانسته اند واقعیت را پیدا کنند: شهرت آقای کیارستمی؟ برخی فیلمهای نسبتاً خوبی که پیش از این از ایشان دیدهاند؟ اختصاص دادن یک بخش از جشنواره هشتم به مروری بر فیلم های ایشان؟ عدم شناخت سینما؟ وجود این واقعیت که منتقدان ما عموماً تجربه عملی کار سینمایی و تلویزیونی ندارند؟ هیاهوی بسیار برای هیچ؟ فقدان سلامت کافی در فضای سینمایی کشور؟ رعب و شیفتگی و فریفتگی در برابر روشنفکران؟... نمی دانم.
«مشق شب» یک فیلم معمولی تلویزیونی است و در همین تلویزیون خودمان فیلمهایی به مراتب قویتر از این ساخته و پخش می شود، چه از لحاظ تکنیک و چه از لحاظ مضمون. منتها آنچه که کار آقای کیارستمی را از دیگران تمایز میبخشد ذکاوت روشنفکرانه ایشان در انتخاب مضامین است و اینکه ایشان هر موقع که اراده بفرمایند همه امکانات فیلمسازی کانون پرورش فکری در اختیارشان قرار میگیرد. آن «ذکاوت» را هم که عرض کردم، نوعاً همه خبرنگاران موفق شبکههای تلویزیونی در خارج از کشور دارا هستند و اگر رودربایستیها را کنار بگذاریم، باید همه یا به این نتیجه واقع بینانه برسیم که فیلمهایی چون «مشق شب»، «کلوز آپ» و غیر آن، یک ژانر جدید سینمایی نیست و خصوصیتی که اعجاب منتقدان را برانگیخته این است که آقای کیارستمی کارهایی را که باید در تلویزیون انجام شود در سینما انجام میدهند... قبلاً نوشتهام که بنده آدم مبادی آدابی نیستم و حتی حرفهایی که پرستیژ روشنفکری را درهم میریزد، بر زبان میآورم.
فیلمم «مشق شب» از لحاظ مستند بودن هم ارزشی ندارد، برای اینکه اصلاً واقعی نیست؛ یک «تحقیق مصور» باید نسبت به واقعیت «بی طرف» باشد و یک تنه به قاضی نرود. در تمام طول فیلم حتی یک مصاحبه با «معلم» ها انجام نگرفته و کار با روش های معقول کارشناسی در امر پژوهش انجام نمی شود. در برابر همه استدلال هایی که در فیلم عنوان می شود، مربیان و صاحب نظران دیگری هم هستند که حرف هایی دارند بسیار مستدل و مستند به آمار، خلاف نظرهای آقای کیارستمی؛ اما کسی نظر آنها را نمی پرسد، چرا که قرار است همه آنها که در فیلم عنوان می شوند عواملی مؤید دیدگاه ایشان درباره تعلیم و تربیت باشند. یک برخورد غیر مغرضانه ایجاب می کند که حداقل حرف های این کارشناسان نیز در میان مجموعه این همه مصاحبه های خسته کننده و کشدار گنجانده شود و باز اگر کسی کارش ساختن فیلم های مستند باشد می داند که آقای کیارستمی چه بلایی بر سر بچه ها آورده با از آنها بازی گرفته است. باید وقایع پشت صحنه این فیلم کاملاً مورد بررسی قرار گیرد و همه آنچه که آقای کیارستمی در هنگام مونتاژ به دور ریخته است بازبینی شود. شرایط خاصی که از لحاظ روانی برای بچه ها ایجاد شده در خود فیلم نیز مشخص است: زیر آن نورها، جلوی یک دوربین ناآشنا و در فضایی که بیش تر به اتاق باز جویی شباهت دارد و در برابر آقایی که یک عینک دودی به چشم زده و به او اجازه داده اند تا وارد سیر تا پیاز زندگی خصوصی و خانوادگی مردم بشود و ساعت ها بچه ها را بازجویی کند، آن هم با آن لحن بدون عاطفه و نسبتاً تحکم آمیز.
بچه ها معمولاً در دنیای اوهام و تخیلات کودکانه خویش زندگی می کنند و اشاعه فیلم های کارتون نیز این خصوصیت را تعمیم بخشیده و به مراتب تشدید کرده است. از نظر آقای کیارستمی وقت بچه ها در خانه فقط باید صرف تماشای کارتون و برنامه های کودکان بشود و هر امر دیگری که با این ضرورت(!) منافات داشته باشد باید از زندگی بچه ها حذف شوند و خوب، خیلی ها هم با این نظر اشرافمنشانه آقای کیارستمی موافقند و فیلم هم برای آنها ساخته شده است؛ اما این همه حقیقت نیست. در خود غرب هم بسیارند کارشناسانی که با این عقیده مخالفند، منتها در آن وانفسا حرفشان به جایی نمیرسد. شما کتاب های ایوان ایلیچ را بخوانید. من با اعتقادات ایوان ایلیچ کاری ندارم و اینکه گفتم من باب تذکر بود. می خواستم بگویم که بچه ها در دنیای او هام و تخیلات خویش زندگی می کنند و برای آنکه شما صدق این سخن را امتحان کنید از فرزندان از فرزندان خودتان شروع بفرمایید . کسی از دوستان را وادارید تا در غیاب شما فرزندانتان بازجویی(!) کند و سیر تا پیاز زندگی داخلی شما را بپرسد و ماوقع را به شما گزارش دهد. آنگاه خواهید دید که بچه ها در چه عالمی زندگی می کنند. در آن شرایطی که آقای کیارستمی برای بچه ها ایجاد کرده بود، حرف های بچه ها هیچ ارزشی ندارد و راهبر به واقعیت نیست. گذشته از آنکه از حرف های بچه ها در فیلم «مشق شب» اصلاً آنچه که ایشان درباره مشق شب بچه ها می خواستند بگویند استنباط نمی شد؛ آماج حملات، چیز دیگری بود که بعداً خواهم گفت. اگر می خواهید از میان حرف های بچه ها به حقیقت راهی پیدا کنید باید در یک شرایط سالم و کاملاً عاطفی، شبیه به آنچه در روان درمانی از طریق ملالمه انجام می شود، با بچه ها به گفت و گو نشست، آن هم توسط یک زن با روحیه ای کاملاً مادرانه، نه مردی مثل کیارستمی با آن عینک دودی یا فتوکرومیک.مسئله دیگر، که شاید از همه آنچه گفتیم مهم تر باشد، نگاه فیلمساز است به موضوع کار خویش و در اینجا میان فیلم مستند با داستانی تفاوتی نیست. نگاه فیلم «مشق شب»، نگاه یک آدم مرفه با فرهنگ و تربیت اروپایی است، اما آنچه زیر ذره بین رفته، زندگی مردمی است به شدت فقیر و درگیر با مشکلاتی که معمول زندگی فقراست با فرهنگی کاملاً متفاوت. اینجا فقط مشق شب نیست که مورد سؤال واقع می شود بلکه آماج حمله، همه مسائل فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی است، منتها از نگاه یک آدم مرفه اشراف منش با تربیت و فرهنگ اروپایی.
بنده و بسیاری دیگر از کسانی که این فیلم را دیده اند و با من درباره آن سخن گفته اند، نه تنها از میان مصاحبه ها به نتایجی که آقای کیارستمی می خواست نمی رسیدیم بلکه مرتباً عذاب می کشیدیم که چرا فیلم درد این محرومان را نمی فهمد و چرا آقای کیارستمی این همه با فضای زندگی اجتماعی این بچه ها غریبه است و فقط دنبال سؤالات خودش را می گیرد و به هر ضرب و زوری هست و می خواهد معیارهای زندگی اشراف منشی را بر زندگی فقیرانه این بچه ها بار کند... و خوب، معلوم است که با توجه به این قرائن همه مسائل خیلی که واقعی باشد، با توجه به قرائن و شواهد مختلف و در میان مجموعه پلان های گوناگون، معانی متفاوتی پیدا می کند. یک صحنه گریه دار را می توان در میان مجموعه ای از نماها طوری قرار داد که کاملاً خنده آور شود. آنچه به همه نماهای فیلم معنا می بخشد نگاه فیلمساز است و هر حرفی که همه وقایع را در جهت رسیدن به خود معنا می کند؛ چه در هنگام فیلم برداری و چه در موقع مونتاژ. فیلمساز دائماً در حال انتخاب است ـ چه در فیلم داستانی و چه در فیلم مستند ـ و حرف او رفته رفته از میان همین انتخاب های پی در پی بیان می شود. انتخاب سرنوشت ساز دیگری نیز در همگام مونتاژ انجام می گیرد، که فیلم را به «پایان» می رساند.
فیلم با همین «نگاه» آغاز می شود، مصاحبه های انتقادی پشت سر هم ادامه پیدا می کند و فضاهای فیلم آمادگی لازم را می یابد تا هر صحنه ای که مطرح شود و به یک ضد ارزش مبدل گردد. آنگاه آقای ناظم یا مدیر می آید و میگوید ( نقل به مضمون ): «بچه ها ! در ایام فاطمیه قرار داریم و به همین مناسبت من نوحه ای می خوانم و شما سینه بزنید.» و بعد با صدای بدی شروع به خواندن می کند و بچه ها سینه می زنند و درعین حال با یکدیگر شوخی می کنند... و همه مشمئز می شوند، چرا که عقل آدم معمولاً خوب و بد را از اعتباراتی مناسب با شرایط و مقتضیات می گیرد و وقتی شما قرائن و شواهد را به گونه ای فراهم گردید که هر چه مطرح شود مورد انتقاد قرار گیرد، معلوم است که چه اتفاقی درون تماشاگر روی خواهد داد. در اینجا دیگر جای این سؤال باقی نمی ماند که چه بد است، و آنچه مورد سرزنش واقع می شود القائات اعتقادی دینی در سیستم آموزشی کشور است. حرفی نیست؛ نظام کشور و دست اندرکاران وزارت آموزش و پرورش باید پذیرای انتقاد ها باشند و کسی نباید جلوی انتقاد بگیرد، به شرطی که غرض ورزی در میان نباشد و اغراض دیگر در لفافه دموکراسی پیچانده نشود.
در بحبوحه مصاحبه هایی که بعضاً آن همه در زندگی خصوصی و خانوادگی مردم ریز می شود که عرق شرم بر تن آدم می نشیند، ناگهان سر و کله دو نفر آقای «دزنفکته» و مبادی آداب و شسته رفته و تمیز و ادکلن زده و نسبتاً خوش صحبت پیدا می شود که شروع به موعظه می کنند و قصدشان این است که ما را متوجه پیشرفت های تکنیکی قرن بیست و یکم بفرمایند: حذف مشق شب و استفاده از کامپیوتر در امر آموزش و یک مشت مشهورات کلیشه ای به سبک «اطلاعات جوانان» و «زن روز» و هفته نامه «بشیر»، فارغ و منفک از همه مسائلی که کشوری انقلابی چون ما و سایر کشورهای استعمارزده در آن قرار دارند؛ یک شعار ظاهراً غیر سیاسی که بلافاصله سیاسی می شود، چرا که بعد از مصاحبه آن آقایان ضد عفونی شده، در پلان بعد بچه ها را می بینیم که دارند شعار می دهند: «اسلام پیروز است، شرق و غرب نابود است.»... و مجموعه قرائن و شواهد در فضای عمومی فیلم به گونه ای فراهم شده که این طرفی ها را مشمئز میکند و آن طرفی ها را به این حالت تردید آمیخته با استهزا می رساند که: «اینها انفورماتیک است، اما اینها هنوز به شعارهای کهنه خودشان چسبیده اند...» و البته معلوم نیست که این آدم های تحصیل کرده مبادی آداب و مقلد غرب، چطور است که فرزندان خود را به همان مدرسه ای فرستاده اند که دانش آموزان آن وابسته به فقیرترین اقشار جامه ما هستند؛ مگر مدرسه «شهید معصومی» در کجاست؟
نگاهی اینچنین به فضای آموزشی کشور ما کاملاً غیر منصفانه است. نمی خواهیم وزارت آموزش و پرورش را کاملاً از همه عیوب تنزیه کنیم، اما یک «مستند پژوهشی» باید مجموعه نگر باشد و همه چیز را با هم ببیند.، نه آنکه در برابر همه فجایعی که درغرب اتفاق می افتد سکوت کند و مداح بی جیره و مواجب مرداب متعفنی شود که بوی تعفن آن همه عالم را برداشته است، حال میزان خودکشی دانش آموزان در ایران از همه عالم کم تر است، در ایران هیچ نمونه ای دال بر اعمال فشارهای جنسی و تجاوز به عنف از جانب مربیان و معلمان بر دانش آموزان ندارید، اما در غرب، همه روزنامه ها هر روز پر از اخبار شرم آوری در این باره است. حتی میزان اعمال تنبیه از جانب مربیان در اروپا و آمریکا بیش بر از ایران است، چه برسد به جنایاتی که از اختلالات روانی الکلیسم در میان معلمان و اولیای دانش آموزان منشأ می گیرد که شما در ایران در طول سال ها حتی یک نمونه از آن را سراغ ندارید. فضای تعلیم و تربیت در آمریکا و اروپا، چه در مدارس و چه در خارج از مدارس، آن همه فاسد و مختل و می گردند و گذشته از روابط فاسد میان خود دانش آموزان، بسیاری از آنان از همان اوان کودکی از جانب معلمان و حتی خویش مورد سوء استفاده های جنسی قرار می گیرند... اینجا مقام موعظه نیست و اگر فیلم «مشق شب» نمی خواست ساندویچی از موعظه های اشراف منشانه فرهنگی را به خرد ما بدهد کار ما به اینجاها نمی کشید که به منبر برویم. آقای کیارستمی میدان را خالی گیر آورده است و سرنا را از سر گشادش می زند و اگرنه، این مسئله مشق و تنبیه و آموزش، بیماری نیست که با نسخه فرنگی ها معالجه شود، و فی المثل استفاده از کامپیوتر و شیوه های به اصطلاح مدرن در امر آموزش، اگر در حیطه پرورش استعدادهای روحی و عاطفی و ذوقی بچه ها در زمینه هنر و ادبیات و فرهنگ و حتی در حیطه علوم انسانی نه تنها ثمربخش نیست، که بسیار بازدارنده و سرکوبگر است؛ منتها از همان زمان مشروطیت. هر بار رو در روی استعمار قرار گرفته ایم، آقایان روشنفکران در داخل مملکت وسط دعوا نرخ تعیین کرده اند. مثلاً همین صحنه سینه زنی بچه ها چیزی است که پدران ما نسل اندر نسل از کودکی خود در تکیه ها و حسینیه ها به خاطر دارند و هرگز کسی هم از بچه ها انتظار نداشته است که دست از مقتضیات بچگی خود بردارند و شوخی نکنند. اگر استعمار بتواند ریشه عزاداری را در میان ما بزند برای همیشه برده است و ریشه قیام خواهد خشکید و ما به همین دلیل هر جا که برای عزاداری می رویم بچه های خودمان را نیز به همراه می بریم، باعلم به اینکه بچه ها از این مراسم چیزی درک نمی کنند و بیش تر آداب و رسوم آن است که نظرشان را جلب می کند، و بالتبع آماده هم هستیم که بچه ها به اقتضای کودکی بخندند، گوش یکدیگر را بپیچانند و سر به سر همدیگر بگذارند. همه ما این طور بزرگ شده ایم و از وزارت آموزش و پرورش هم میخواهیم که همین فرهنگ را حفظ کند.
فیلم «مشق شب» فقط به نعل زده است و اگر حواسمان را جمع نکنیم یک نفر دیگر به شکلی موجه تر به میخ خواهد زد. بنده نمی دانم که اشکال کار در کجاست، اما یک چیز را یقین دارم و آن اینکه اگر منتقدان سینمایی ما خودشان فیلمساز بودند و تجربه کار سینمایی و تلویزیونی داشتند. قضیه خیلی فرق می کرد. مهم تر از این، همان است که در اول کار گفتم: تا هنگامی که «بت پرستی» در میان ما رواج داشته باشد، بزرگ می شوند نه «حقیقت»؛ آنگاه رفته رفته شهرت فلانی و بهمانی حجاب حق خواهد شد و راه را گم خواهیم کرد.