صراط: منصور نظری به مناسبت شهادت عاشقانه جانباز سرافراز حاج رجب محمد زاده شعری در رثای این اسطوره کشورمان سرود و آن را به تمامی جانبازان مظلوم جنگ تحمیلی تقدیم کرد:
فصل عطش آمد و باران گرفت
کِلک سحر عطر جماران گرفت
شاخ طربناک جنون گل نمود
شور غزل بر لب بلبل نمود
آتش حق خرمن پروانه سوخت
یوسف تن آمد و جان را فروخت
علقمه در خاطرهها جان گرفت
حاج رجب هم رَهِ یاران گرفت
او که رُخش جلوۀِ زیبای عشق
بر دل او داغ طهورای عشق
او که به آزادگی اُسطوره بود
در صُحُفِ کرب و بلا سوره بود
رفت از این عالم نیرنگ و رنگ
خاطرۀِ مانده ز ایام جنگ
بانگ جرس میرسد از سمتِ نور
گرد و غباری شده بر پا به دور
قافلهای میرود آرامِ عشق
ره بِبرد تا به سرانجام عشق
میرود آن سوخته چون عودها
جاریِ از چشم ترش رودها
بر سَرِ دستان علمش کردهاند
سرمۀِ چشم قلمش کردهاند
زندگی و مرگ رجب ساده بود
حاج رجب عاشق و آزاده بود
بود و کسی را خبر از او نبود
رفت و خبرها شده جاری چو رود
تیتر خبر؛ درد رجب شد تمام
خنده کند گریه بر این فکر خام
درد رجب دولت بیدردهاست
صورت او زخمی نامردهاست
درد رجب فسق و فساد و ریاست
فیش حقوقیِ نجومی ماست
درد و غم و رنج رجب دائمی است
درد قریبی که بر او چاره نیست
درد رجبها نپذیرد خلاص
تا که بُوَد رشوه، فساد، اختلاس
بود و کَسی را خبر از او نبود
هرکه از او چهره نهان مینمود
رفت و پس از رفتن او آمدند
کوس ریا مُردن او را زدند
رفت و پس از رفتن او ای عجب
صدر خبرها شده حاجی رجب
سایت مجازیِ خبرهای راست
فیش حقوقی رجب پس کجاست؟
قوم هوس کردۀِ بر مُلک رِی
سر ز ولی میکند آخر به نِی
در دل آن شهر اسیر هوس
عدل علی قاتل او بود و بس
ای به حرورا علم افراشته
قصد براندازی حق داشته
ای به تظاهر شده چون اولیا
اشک شما جاریِ چشم ریا
نوحۀِتان عین رباخواری است
شغل شما حرفۀِ دینداری است
خون خدا مزۀِ نان شماست
ماذنه بیزارِ اذان شماست
مسجدتان بوی هوس میدهد
نذر شما مزه خَس میدهد
پینۀِ پیشانیتان کینه است
دین شما فتنۀِ دیرینه است
حرص شما عدل علی برنتافت
تیغ شما فرق علی را شکافت
آزِ شما سر ز ولی میبُرد
فاطمه سیلی ز شما میخورد
گشته بشر گُم به بیابان آز
طعم ریا میدهد اینجا نماز
دورِ جهان یکسره وارونه گشت
دورۀِ ایثار و شهادت گذشت
بر سَرِ ما کوه طمع سایه ساخت
تار هوس پردۀِ دنیا نواخت
دورِ بهاری رجبها گذشت
فصل خزان آمده بر کوه و دشت
دورۀِ ما دورۀِ سازندگی
دورۀِ رقص است و نوازندگی
دورۀِ کَن ، دورۀِ اُسکارها
از علفِ فلسفه نشخوارها
دورۀِ ما دورۀِ نامردهاست
دورۀِ اشرافی بیدردهاست
دورۀِ دینار و دلار و دِرَم
دورۀِ پَستانِ شده محترم
غرقه شد این قوم هَوَسگون به خاک
حق به حقیقت شده اینجا هلاک
تا به کجا صحبت و حرف و شعار
یکسره آمارِ دروغ انتشار
آهِ خدا آمده بَر از نهاد
تا به کجا غرقه نمک در فساد
تا به کجا قاضیِ ما رشوهخوار
در پیِ تریاک و فساد و قمار
در غل و زنجیر یزید زمان
پیر زنی نعره زند الامان!
ظلم و ستم بر ضعفا تا به چند
مادر رنجور شهیدی به بند!
این چه عدالت بود ای شیخِ شوخ
کاخ تظلم شده ویرانه، کوخ
کَنده تویی ریشۀِ حق را ز بیخ
پهلوی زهرا تو شکستی به میخ
کاخ تو بیداد و ستم گُسترد
روی تو آب از رخ دین میبرد
ای شده خفاش هراسان ز نور
چشم عدالت ز شما گشته کور
بسته شما سنگ و سگان کرده باز
دین خدا را به هوس فتنه ساز
ای زتَفرعُن شده نمرودها
دین خدا کرده زراندودها
این نه عدالت بود این ظالمیست
عدل شما را سزد اَر خون گریست
اُف به شما مستِ میِ فیشها
تشنۀِ خون رگِ درویشها
تا به کی آخر خبر از اختلاس
کِی شود این دور و تسلسل خلاص
سید علی پیر خراسانیام
نوحِ در این عالم طوفانیام
ای لب لعل تو غزل زارها
مست شراب تو علمدارها
خونجگر عشق تو عمارها
سر ز تولای تو بر دارها
ای به کَفت تیغ دودم حیدری
تا به کجا ظلمت اسکندری
تا به کجا فسق و فساد، اختلاس
تا به کجا بوالهوسیِ خواص
حضرت آقا دل مهدی شکست
نعره بزن بر سر این قوم پست
حد بزن این قوم خطاکار را
زنده نما خاطر مختار را
چاره نما فتنۀِ این کرکسان
زنده نما بر سر دار این خَسان
این زتفرعن شده نمرودها
دین خدا کرده زراندودها
سید علی ما به خدا خستهایم
دل به تولای شما بستهایم
تیغ دودم گیر و به میدان بیا
تا بزنی گردن این اشقیا
تخت و نگین را زِ سِکَندر بگیر
قدرت از این قوم مُزوَر بگیر
غرقه نمک گشته به فسق و فساد
رفته دگر عدل و عدالت ز یاد
رهبر آزادۀِ آگاه ما
باخبری از غم جانکاه ما؟
میشنوی نالۀِ رنجور را
اشک ستمدیدۀِ مجبور را
تحت لوای تو کسی دردمند ؟!
مادر رنجور شهیدی به بند ؟!
در غل و زنجیر رود پیرمرد؟!
بی گنهی گریه نماید به درد؟!
آمر معروف به زندان رود؟
آبروی قاری قران رود ؟
رهبر ما حضرت سید علی
ای ز رخت نور ولایت جلی
بار تَساهُل کمر ما شکست
تیر جفا بر دل یاران نشست
ما که عمل حرف تو را کردهایم
دادِ تظلم به تو آوردهایم
خسته از اوضاع جهان تا خداست
شاهد فریادرسی کو کجاست؟
ما همه چون قوم غضب گشتهایم
گُمشده در وادیِ شب گشتهایم
حضرت مهدی به خدا خستهایم
دل به ظهور تو فقط بستهایم
تا تو نیایی و نسازی جهاد
ریشهکن از ما نشود این فساد
کاش که میآمدی ای یار ما
گمشده ای دلبر و دلدار ما
کاش بیایی پسر فاطمه
مفسدهها را بدهی خاتمه
تا به عدالت تو کنی داوری
غائله را ختم به خیر آوری
ای پسر فاطمه مُردیم ما
ره به تو یکلحظه نبُردیم ما
ای پسر فاطمه بس کن بیا
طعم ظهورانه هوس کن بیا
سرمه به چشمان جرس کن بیا
طور خدا غرقه قبس کن بیا
کاش که این جمعه بیایی به ناز
عطر ظهورانه بگیرد حجاز
ای دل غمدیده مخور غم دگر
این شب ظلمت شود آخر سحر
عطر ظهورانه حلب میدهد
نخل علی باز رطب میدهد
شاهد فریادرسی میرسد
ماه مسیحا نفسی میرسد
طور ولا را قبسی میرسد
فاطمه را کار و کسی میرسد
غرقه جهان تا که به نور آورد
پادشه شیعه ظهور آورد
مهدی زهرا به خدا میرسد
وارث خون شهدا میرسد
منتظران حادثهها را به هوش
بانگ انالمهدی اش آید به گوش
حادثه در حادثه حق منجلی است
مژده که این عصر ظهور ولی است
16 مرداد 1395 . منصور نظری