جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۹

گفت‌وگو با هم‌بند سید آزادگان ابوترابی

رئیس شورای اسلامی شهر قزوین در خصوص خاطرات خود از 80 ماه اسارت در زندان‌های بعثی گفت: بدترین شکنجه عراقی‌ها وصل کردن شوک الکتریکی به اسرا بود.
کد خبر : ۳۱۷۴۵۵

صراط: رئیس شورای اسلامی شهر قزوین در خصوص خاطرات خود از 80 ماه اسارت در زندان‌های بعثی گفت: بدترین شکنجه عراقی‌ها وصل کردن شوک الکتریکی به اسرا بود.

به گزارش فارس از قزوین، هر ساله بیست و ششم مرداد ماه یادآور خاطره شورانگیز ورود نخستین گروه از آزادگان سرافراز به میهن اسلامی است؛ یاد آن روز و روزهای پس از آن، شور و شعف وصف‌ناپذیری بین افرادی که این رویداد را دیده‌اند به ویژه آزادگانی که سال‌ها درد و رنج اسارت و شکنجه‌های روحی و جسمی دشمن را بر تن داشتند، ایجاد می‌کند.

این مناسبت بهانه‌ای شد تا سراغ جانباز 55 درصد و آزاده‌ای برویم که در عملیات بزرگ خیبر با مجروحیت شدید در جزیره مجنون به محاصره دشمن درآمده و 80 ماه در اردوگاه‌های رژیم بعثی سپری کرده تا گوشه‌ای از خاطرات خود را برایمان بازگو کند.

خودتان را معرفی کنید؟

فرج‌الله فصیحی‌رامندی فرزند حبیب‌الله معروف به فصیح‌رامندی در فروردین ماه سال 1339، شهر دانسفهان از توابع شهرستان بویین‌زهرا به دنیا آمدم، دوران کودکی خود را در خانواده مذهبی و با علایق دینی فراوان پشت سر گذاشتم و در همین دوران حوادث تلخ و سختی از جمله زلزله معروف بویین‌زهرا در سال 1341 و غم از دست دادن پدر در سال 1344 را تجربه کردم.

هم‌اکنون به عنوان رئیس شورای اسلامی شهر قزوین هستم.

* چه شد که وارد جبهه شدید؟

اردیبهشت سال 59 وارد سپاه شدم و قبل از شروع جنگ یک بار اعزام به مناطق جنگی یعنی قصر شیرین داشتم، تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی همانند دیگر رزمنده‌ها که برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی سر از پا نمی‌شناختند به جبهه‌های حق علیه باطل شتافتم و از رده رزمندگی و تک تیراندازی شروع و تا معاونت گروهان، فرماندهی گروهان و نهایتاً فرماندهی گردان محمد رسول‌الله‌ (ص) قزوین پیش رفتم.

نخستین بار چه زمانی به جبهه اعزام شده و در چه عملیات‌هایی حضور داشتید؟

نخستین بار بهار سال 1359، با عنوان رزمنده به جبهه‌ها، زمستان سال 1359 به منطقه میمک با عنوان تک تیرانداز، زمستان سال 1360 به دارخوین، با عنوان فرمانده نخستین گروهان اعزامی از قزوین اعزام شدم.

پاییز سال 1361 در منطقه عملیاتی محرم با عنوان معاون گردان امام حسن‌مجتبی(ع)، زمستان سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی با عنوان فرمانده گردان محمدرسول‌الله(ص) و بهار 1362 خط پدافندی پاسگاه زید فرماندهی گردان محمد‌رسول‌الله(ص) حضور داشتم.

همچنین تابستان سال 1362 در عملیات والفجر3 با عنوان فرمانده گردان محمدرسول الله(ص)، پاییز سال 1362 عملیات والفجر 4 با عنوان فرمانده گردان محمدرسول‌الله(ص) و پاییز سال 1362 نیز در عملیات خیبر با عنوان فرمانده گردان محمدرسول‌الله(ص) حضور داشتم.

تا اسفند سال 62 حدود 28 ماه در جبهه‌ها حضور داشته و حتی خانواده خود را نیز به شهر اهواز منتقل می‌کنند و خاطرات ایشان از آخرین روزهای حضور در جبهه‌ها این طور است.

 چی شد که اسیر شدید؟

عملیات بزرگ خیبر که در آن برهه از جنگ اهمیت بالایی داشت، سرنوشت مرا طوری رقم زد که با مجروحیت نسبتاً شدیدی به محاصره دشمن افتاده و سرانجام در جزیره مجنون جنوبی به اسارت دشمن در آمدم ، اسارتی که روزها و سال‌های سختی را برایم رقم زد.

80 ماه اسارت در اردوگاه‌های مختلف دشمن، زندان دژبانی بغداد و غیره خاطرات خوش و ناخوش زیادی را برایم به دنبال داشت.

در عملیات خیبر با عنوان فرماندهی طی مجروحیت شدید به اسارت نیروهای عراقی درآمدم از ناحیه ران پا زخمی شدم و دیگر قادر به حرکت نبودم و به اسارت دشمن درآمدم.

عراقی‌ها هم شروع به پاکسازی منطقه‌ای که گرفته بودند، کردند یک عده را اسیر می‌کردند و عده‌ای را نیز تیر خلاص می‌زدند ولی قرعه اسارت به نام من شد، اسیر شدم و به پشت جبهه منتقل شدم.

بعد از اسارت شما را کجا بردند؟

ابتدا به بیمارستان بصره منتقل شده و هشت روز بستری بودم بعد از این مدت به بیمارستان بغداد انتقال یافته و 48 ساعت در سالن بزرگ دژبانی بغداد بودم و از آنجا منتقل به موصل، اردوگاه اسرا کمپ 2 شدم.

قبل از اینکه اسیر شوم اسرای بی‌شماری را در اردوگاه جمع کرده بودند و وقتی وارد اردوگاه شدم، دیدم اردوگاهی بزرگ و یک دست و همه از اسرای خیبر بودند.

هر رزمنده‌ای که در عملیات خیبر اسیر شده بود نزدیک به یک هزار و 600 نفر در آن اردوگاه طی یک پروسه زمانی از سوم اسفند سال 62 تا دهم اسفند سال 62، همه را داخل اردوگاه جمع کرده بودند.

فکر می‌کردید اسیر شوید؟

خوب، جنگ صحنه‌های متفاوت را برای انسان خلق می‌کرد ولی همه چیز را انسان پیش‌بینی نمی‌کرد، بنده به مجروحیت جانبازی و یا شهادت فکر می‌کردم، ولی اسارت را خیلی فکر نمی‌کردم، اما وقتی در محاصره درآمد مجروح شده و قادر به حرکت نبودم، قرعه اسارت برایم رقم خورد.

نیروهای عراقی با اسرا چه رفتاری داشتند؟

ابتدا همه اسرا را مجبور کردند سر و صورت‌ها را بتراشند و بعد هم شروع به آزار و اذیت کردند.

سربازان عراقی با توجه به اینکه زخم خورده بودند، فشار و آزار و اذیت شدیدی روی بچه‌ها اجرا می‌کردند، با کابل می‌زدند و شکنجه‌های مختلف انجام می‌دادند و بنده نیز چند مورد در بازجویی‌ها و بررسی‌ها مورد آزار و اذیت قرار گرفتم.

بدترین شکنجه عراقی‌ها چه بود؟

بدترین شکنجه که عراقی‌ها انجام می‌دادند، شوک الکتریکی به اسرا وصل می‌کردند به نوک انگشتان اسیرها همانند گیره‌های نوار قلب گیره وصل می‌کردند و سپس دستگاه را می‌چرخاندند تولید برق می‌کرد و همین موجب لرزیدن تمام اندام اسرا می‌شد و یا اینکه اسیرها را وارونه از پنکه آویزان می‌کردند و پنکه را می‌چرخاندند.

بدترین و بهترین دوران اسارت شما؟

طی دوران اسارت بهترین حالت را نمی‌شد تعریف کرد اما بدترین دوران که برایم سخت‌ترین لحظه و بدترین زمان ممکن بود، شنیدن خبر ارتحال حضرت امام خمینی‌(ره) بوده که خبر‌ش را رادیو و تلویزیون عراق پخش کرد.

از آنجایی که مشتاق دیدار امام خمینی (ره) بودیم، خبر ارتحال ایشان بدترین خبر در دوران اسارت بود.

اسرا در اردوگاه چه کارهایی انجام می‌دادند؟

اسرا برای حفظ روحیه و سلامت جسمی فعالیت‌های مختلفی را انجام می‌دادند از جمله کلاس‌های متعددی را در اردوگاه برگزار می‌کردند.

به عنوان مثال اسرایی که قرآن کریم و زبان عربی، انگلیسی و آلمانی مسلط بودند به دیگران آموزش می‌دادند، عده‌ای نیز با ورزش خودشان را مشغول و سرگرم می‌کردند.

عده‌ای که سواد نداشتند در کلاس‌های سوادآموزی حضور پیدا می‌کردند برخی نیز در کلاس‌های عقیدتی و سیاسی، علوم دینی، تاریخ اسلام، احکام عملی، مباحث سیاسی تاریخ معاصر، تاریخ انقلاب، آموزش و تعلیم قرآن و ترجمه نهج‌البلاغه شرکت می‌کردند تا به نوعی وقت‌شان پر شود.

در مجموع رزمندگانی که نسبت به دیگر آزاده‌ها به حرفه و هنری مسلط بودند به دیگران درس آموزش می‌دادند.

با شخصیت‌هایی مانند سید آزادگان، سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد هم‌بند بودید؟

بله در آخرین اردوگاه کمپ 17، 13 و 14 ماه توانستیم در حضور ابوترابی باشم.

حجت‌الاسلام ابوترابی سید آزادگان را چطور دیدید؟

سید آزادگان ابوترابی پناهگاه، ملجأ و مأمن آرامش اسرا و هدایت‌گر آن‌ها بود.

خاطره‌ای از ایشان برایمان بازگو می‌کنید؟

خاطرم هست، شخصی به نام محسن برای عراقی‌ها جاسوسی کرده و همین منجر شده بود که 56 اسیر متحمل سخت‌ترین شکنجه‌ها به مدت دو ماه شوند، این شخص وقتی وارد اردوگاه شد اسرا می‌خواستند تلافی کنند، به شدت بزنند حتی قصد قتل او را داشتند.

حجت‌الاسلام ابوترابی آمد جلوی اسرا را گرفت و گفت اگر بخواهید به محسن حرفی بزنید باید اول به من بگویید بعد بروید به او بگویید، ایشان در واقع با شیوه‌ها و راهکارهایی صلح و دوستی را در اردوگاه ایجاد و تقویت می‌کرد.

به جرأت می‌توانم بگویم اگر هدایت‌های سید آزادگان، حجت‌الاسلام ابوترابی نبود شاید بسیاری از اسرا سلامت روحی و روانی در اسارت را از دست می‌دادند.

در طول اسارت خانواده از اسارت شما مطلع بودند؟

مدت یک سال من مفقود بودم حتی مراسم شهادت، سوم،‌ هفتم و چهلم مرا برگزار کرده بودند، اما بعد از یک سال که صلیب سرخ به اردوگاه آمد، امکان مکاتبه برای اسرا فراهم شد و نامه‌نگاری بنده نیز به خانواده شروع شد.

نخستین نامه‌ای که به دستان رسید، چه حسی داشتید؟

نخستین نامه که به دستم رسید، بسیار موجب مسرت و خوشحالی‌ام شد زیرا فهمیدم خانواده سلامت هستند، چون موقعی که اسیر شدم از وضعیت همسرم بی‌خبر بوده و فرزندی که قرار بود در همان زمانی که اسیر شدم به دنیا بیاید، خبری نداشتم و همین موضوع مرا نگران کرده بود.

وقتی نامه به دستم رسید و از خبر سلامتی همسر و فرزندم مطلع شدم، آرامش پیدا کردم و موجب خوشحالی‌ام شد.