صراط: جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت سینما در یادداشتی کوتاه درباره درگذشت «داوود رشیدی» که با عنوان «نگفتن از او بیمعرفتی است...» در روزنامه «ایران» منتشر شده، نوشته است:
«در ابتدا به خانواده رشیدی، بخصوص خانم احترام برومند و همچنین تمام عزیزان دوستدار هنر و آشنا به هنر تسلیت عرض میکنم. دوستی من با داوود رشیدی به سال 1339 بازمیگردد؛ سالی که او از فرانسه بازگشته و در اداره هنرهای دراماتیک استخدام شده بود. قصد داشت نمایشنامه «ایوانف» چخوف را اجرا کند. نقش ایوانف را به من پیشنهاد داد، بعد از چند جلسه تمرین، من انصراف دادم، چراکه آن زمان منتقدان خیلی حساس بودند و میترسیدم از اینکه کار آنطور که باید درنیاید.
من چخوف را نمیشناختم و حداقل یک سال باید مطالعه میکردم تا چخوف را بشناسم. این بود که بازی نکردم و داوود فکر کرد که مرا تحریک کردهاند که با او کار نکنم. بعد از آن یک نمایشنامه دیگر با عنوان «میخواهید با من بازی کنید» نوشته مارسل آشار در گونه کمدی بود که تصمیم داشت کار کند.
در تمرین به پرویز کاردان که بازی داشت میگوید که یک نقش اینجا هست که یک جمله بیشتر ندارد و صاحب سیرک است. این نقش به جمشید میخورد ولی او قبول نمیکند که این نقش را بازی کند. بعد هم میگوید که او ایوانف که نقش اول بود را بازی نکرد حال میآید نقش یک جملهای را بازی کند! اما من این پیشنهاد را قبول کردم. او از شنیدن خبر خوشحال شد و آمد مرا بوسید و فهمید که خیلی دوستش دارم. بعد از آن در کارهای تلویزیونیاش بازی داشتم، از جمله ماجرای «عشقی دن پرلیم پلن با بلیزه در باغچهاش» فدریکو گارسیا لورکا. پس از آن در سه نمایش صحنهای ایشان بازی داشتم، «مستأجر» نوشته پرویز کاردان، «آنتیگون» ژان آنوی و یک نمایشنامه از یک نویسنده ترک که نامش در خاطرم نیست.
بعد از آن هم در سه کار «هزاردستان»، «کمالالملک» و «خانه عنکبوت» با هم همبازی بودیم. این همکاریها باعث شد با داوود خیلی رفیق شوم. آدم شوخ و خوشخلقی بود. برایم رنجآور بود که چنین شخصیتی دچار آلزایمر شود. بازیاش را که همه دیدهاند اما متأسفانه آثاری که ایشان کارگردانی کرده است اثر ثبتشدهای وجود ندارد چون آن زمان نمیشد که فیلم بگیرند و تصویر ضبط کنند.
نمیدانم حالا بعد از فوتش گفتن این حرفها چه فایدهای دارد؟ چرا قبل از مرگ یاد آدمها نمیافتیم. اگر نگوییم، بیمعرفتی است اما اگر هم بگوییم، همه میگویند چرا قبل از مرگش این حرفها گفته نشد. اشکال ما این است، من متأسفم. البته زندگی همین است. اینها همه درس است برای ما که آدم همیشه زنده نمیماند. چه خوب است که آدم کاری بکند که بگویند خدا رحمتش کند. داوود رشیدی از این دست آدمهاست.»
«در ابتدا به خانواده رشیدی، بخصوص خانم احترام برومند و همچنین تمام عزیزان دوستدار هنر و آشنا به هنر تسلیت عرض میکنم. دوستی من با داوود رشیدی به سال 1339 بازمیگردد؛ سالی که او از فرانسه بازگشته و در اداره هنرهای دراماتیک استخدام شده بود. قصد داشت نمایشنامه «ایوانف» چخوف را اجرا کند. نقش ایوانف را به من پیشنهاد داد، بعد از چند جلسه تمرین، من انصراف دادم، چراکه آن زمان منتقدان خیلی حساس بودند و میترسیدم از اینکه کار آنطور که باید درنیاید.
من چخوف را نمیشناختم و حداقل یک سال باید مطالعه میکردم تا چخوف را بشناسم. این بود که بازی نکردم و داوود فکر کرد که مرا تحریک کردهاند که با او کار نکنم. بعد از آن یک نمایشنامه دیگر با عنوان «میخواهید با من بازی کنید» نوشته مارسل آشار در گونه کمدی بود که تصمیم داشت کار کند.
در تمرین به پرویز کاردان که بازی داشت میگوید که یک نقش اینجا هست که یک جمله بیشتر ندارد و صاحب سیرک است. این نقش به جمشید میخورد ولی او قبول نمیکند که این نقش را بازی کند. بعد هم میگوید که او ایوانف که نقش اول بود را بازی نکرد حال میآید نقش یک جملهای را بازی کند! اما من این پیشنهاد را قبول کردم. او از شنیدن خبر خوشحال شد و آمد مرا بوسید و فهمید که خیلی دوستش دارم. بعد از آن در کارهای تلویزیونیاش بازی داشتم، از جمله ماجرای «عشقی دن پرلیم پلن با بلیزه در باغچهاش» فدریکو گارسیا لورکا. پس از آن در سه نمایش صحنهای ایشان بازی داشتم، «مستأجر» نوشته پرویز کاردان، «آنتیگون» ژان آنوی و یک نمایشنامه از یک نویسنده ترک که نامش در خاطرم نیست.
بعد از آن هم در سه کار «هزاردستان»، «کمالالملک» و «خانه عنکبوت» با هم همبازی بودیم. این همکاریها باعث شد با داوود خیلی رفیق شوم. آدم شوخ و خوشخلقی بود. برایم رنجآور بود که چنین شخصیتی دچار آلزایمر شود. بازیاش را که همه دیدهاند اما متأسفانه آثاری که ایشان کارگردانی کرده است اثر ثبتشدهای وجود ندارد چون آن زمان نمیشد که فیلم بگیرند و تصویر ضبط کنند.
نمیدانم حالا بعد از فوتش گفتن این حرفها چه فایدهای دارد؟ چرا قبل از مرگ یاد آدمها نمیافتیم. اگر نگوییم، بیمعرفتی است اما اگر هم بگوییم، همه میگویند چرا قبل از مرگش این حرفها گفته نشد. اشکال ما این است، من متأسفم. البته زندگی همین است. اینها همه درس است برای ما که آدم همیشه زنده نمیماند. چه خوب است که آدم کاری بکند که بگویند خدا رحمتش کند. داوود رشیدی از این دست آدمهاست.»