زمستان است؛ زمستان سال ۱۳۴۰ كه محبوبه به دنيا ميآيد. انگار همين ديروز بود كه نامش بر زبانها رانده شد، ميدان ژاله، ميدان شهدا و محبوبه؛ جوان آگاه و دلسوختهاي كه نماد آن روز خونين شد، نماد ۱۷ شهريور. از همان كودكي عاشق خدمت به محرومان و مستمندان بود و چه ساده و آسان مينشست و دل به دل آنها ميداد و همراه با اشكهاي دردمندانهشان، با چشماني اشكبار و لبخندي محبتآميز سعي ميكرد غبار اندوه را از رخ آنان بشويد و اينگونه بود كه محبوبه در كوره دردها و رنجهاي مردم خويش آبديده شد و مسئوليت خود را در قبال محرومان شناخت و كينه دشمني كه اين همه مصيبت را بر مردم رنجديده تحميل ميكرد، به دل گرفت.
دوران تحصيل
محبوبه دوره ابتدايي را در دبستان فخريه گذراند و در دوره راهنمايي به مدرسه رفاه رفت. حضور در اين مدرسه در شكلگيري شخصيت او نقش بسيار مؤثري داشت. مدرسه رفاه كانون مناسبي براي رشد استعدادهاي او بود. خواهر محبوبه، فاطمه دانشآشتياني در اين باره ميگويد: «خيلي زرنگ و باهوش بود و هميشه در همه درسهايش ۲۰ ميگرفت و پدرم هميشه به او جايزه ميدادند. همينكه سر كلاس به درس گوش ميداد، برايش كافي بود، بهجاي آن مطالعات خارج از درس زياد داشت.»
زهرا آيتاللهي از دوران تحصيل در مدرسه رفاه اينگونه ياد ميكند: «انگار همين ديروز بود و مدرسه راهنمايي رفاه و جمع چند نفره ما به رهبري محبوبه دانش. در سال ۱۳۵۳، محبوبه كلاس دوم راهنمايي بود، بعضي از ما دوم و بعضي هم سوم راهنمايي بوديم. ظهرهاي پنجشنبه كه مدرسه تعطيل ميشد و همه ميرفتند، ما ميمانديم و بحث سياسي ميكرديم و اعلاميههايي را كه عليه رژيم پهلوي نوشته شده بودند و به دستمان ميرسيد، ميخوانديم.»
مدرسه رفاه پايگاه مبارزه عليه رژيم بود، از همينرو سرانجام رژيم با يورشي وحشيانه آنجا را تعطيل و عدهاي از معلمان و دانشآموزان را دستگير كرد. جميله ويسيزاده از دوستان محبوبه در اين باره ميگويد: «مدرسه رفاه جو كاملاً سياسي داشت. مدير مدرسه، همسر مرحوم حنيفنژاد بود و هميشه لباس سياه ميپوشيد و عزادار بود. معلم ديني ما خانم خيّر، هر وقت كميته مشترك را در تلويزيون نشان ميدادند، خاطراتش را از آنجا برايمان تعريف ميكرد. كادر مدرسه از اين نوع افراد تشكيل ميشد. بچههاي مدرسه رفاه معمولاً فرزندان افراد سياسي بودند كه يا اعضاي خانوادهشان را از دست داده بودند يا آنها در زندان بودند. دائماً در معرض اخبار سياسي بوديم. صبحهاي پنجشنبه هم عدهاي را انتخاب كرده بودند و به آنها ورزشهاي رزمي ياد ميدادند.»
با تعطيل شدن مدرسه رفاه، محبوبه دوره دبيرستان را در مدارس روشنگر، تربيت و هشترودي (محبوبه دانش فعلي) گذراند. در دبيرستان هم با آنكه خفقان و جوّ پليسي حاكم بود، محبوبه دست از مبارزه برنداشت. مريم مختارپور در اين باره ميگويد: «من در سال دوم دبيرستان هشترودي با محبوبه آشنا شدم. سال ۵۶ بود و ما يك انجمن اسلامي فعال داشتيم. سال اول با خواهر بزرگ محبوبه و آذر رضايي در مدرسه ديگري بوديم و بعد به دبيرستان هشترودي آمديم. محيط اين دبيرستان برخلاف مدرسه رفاه، اسلامي نبود، ولي عدهاي از بچه مسلمانها دور هم جمع شده بودند و بهرغم مخالفت مسئولان مدرسه، فعاليت ميكردند.»
تربيت خانوادگي
محبوبه بخت اين را داشت كه در خانوادهاي مذهبي و روشنفكر بزرگ شود و ببالد. پدرش، حجتالاسلام والمسلمين غلامرضا آشتياني كه در فاجعه ۷ تير به شهادت رسيد، خود دبير بود و براي پاسخگويي به سؤالات فرزندانش همواره آمادگي داشت.
فاطمه دانشآشتياني در اين باره ميگويد: «محيط خانه ما جوي فرهنگي و مذهبي داشت. پدرم دبير و روحاني بودند و به مسائل فرهنگي و درس بچهها خيلي اهميت ميدادند. ما با خانوادههاي شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد مفتح و آقاي هاشميرفسنجاني به دليل مراوده پدرم با آنها، رفت و آمد داشتيم كه در شكلگيري شخصيت ما بسيار نقش داشت.»
مسعود دانشآشتياني نيز درباره فضاي تربيتي در خانواده، سخنان شنيدني دارد: «پدرم با افرادي چون شهيد مطهري، شهيد بهشتي و شهيد باهنر رفت و آمد داشتند و در نتيجه افقهاي بازي را به روي ما گشودند. مادرم زن مؤمني بودند و ما در چنين فضايي بزرگ شديم. پدرم چندان سياسي نبودند، بلكه يك روحاني فرهنگي بودند و اعتقاد داشتند بايد كارها را از مسير فرهنگي پيش برد و انسانسازي كرد، اما با وقوع انقلاب و مخصوصاً شهادت محبوبه، پدر نيز با موج انقلاب همراه شدند.»
معصومه بزرگي، از دوستان نزديك محبوبه درباره تربيت خانوادگي او ميگويد: «به نظر من محبوبه بيش از هر كسي تحت تأثير مادرش بود. مادر او زني بسيار مؤمن و درستكار بود. پدرش هم روحاني فهيم و روشنفكري بود كه در فاجعه ۷ تير به شهادت رسيد. خانواده فوقالعاده صميمي و گرمي بودند و انسان از حضور در جمع آنها لذت ميبرد. با اينكه افراد خانواده با يكديگر در پارهاي از موارد اختلاف عقيده داشتند، اما صميميتي بين آنها بود كه انسان در آن احساس آسودگي ميكرد. خانه محبوبه، خانهاي گرم و سرشار از انرژي مثبت بود و وقتي انسان در آن قرار ميگرفت، حالش خوب ميشد. بچههاي مذهبي در آن دوران غالباً عقايد مخالف را تحمل نميكردند و صبر نداشتند و از كوره درميرفتند، اما محبوبه به خاطر تربيت شدن در چنين خانوادهاي، بسيار صبور، خوشاخلاق و اهل مدارا بود.»
مريم حيدرعلي، دوست ديگر محبوبه هم در اين زمينه به نكته جالبي اشاره ميكند: «پدر و عموي محبوبه با بزرگاني چون شهيد بهشتي، شهيد باهنر و شهيد مفتح حشر و نشر داشتند و مسلماً غير از محيط خانوادگي، مراوده با خانوادههاي اين بزرگان هم در استحكام شخصيت محبوبه نقش زيادي داشت.»
جميله ويسيزاده از دوستان محبوبه نقش خانواده را در تكوين شخصيت وي بسيار مؤثر ميداند: «محيط خانوادگي محبوبه يك جوّ فرهنگي مذهبي بود. مرحوم مادرشان زني بسيار متين، موقر و مهربان بودند. پدر محبوبه هم انساني وارسته، مؤمن و فرهنگي بودند. محيط خانوادگي محبوبه، سالم و آرام بود. پدربزرگ محبوبه از دوران قديم با پدربزرگ من آشنا بودند و مادرم خانواده محبوبه را خيلي خوب ميشناختند.»
ويژگيهاي اخلاقي
مهرباني بيبديل و خالصانه، هوش و دقت و لطافت طبع محبوبه دانش بهگونهاي بود كه هنوز ياد و نام او حسرت عميقي را در لحن خواهرها و برادر و دوستان نزديك او مينشاند. فاطمه دانشآشتياني، خواهر بزرگ محبوبه درباره ويژگيهاي اخلاقي او ميگويد: «بسيار دلسوز و مهربان بود. هر جا ميرفت به همه كمك ميكرد. غالباً هم روزه ميگرفت و ميگفت ثواب دارد. روزههاي قرضي مادربزرگ و پدربزرگ را ميگرفت. با اينكه سني نداشت، اما فهم و درك بسيار بالايي داشت و همه مسائل را دقيقاً بررسي ميكرد. هميشه لباسهاي ساده ميپوشيد، اما بسيار آراسته و پاكيزه بود. بسيار منظم بود و هيچ كاري را نصفهنيمه رها نميكرد. همه كارهايش برنامه و نظم داشت. به نظر من يك موجود استثنايي بود. هميشه اشتياق داشت به ديگران آگاهي بدهد و بگويد كه بايد در برابر ستمهاي رژيم پايداري كرد. هميشه با خودش براي بچههاي جنوب شهر كتاب ميبرد، برايشان سخنراني ميكرد. از پدرمان و جاهاي ديگر اعلاميههاي امام را ميگرفت و با دوستانش رونويسي و تكثير ميكرد. خيلي دقيق و باسليقه بود و با كمك الگوهاي آماده براي خودش لباس ميدوخت. هر كاري را كه دست ميگرفت، كامل انجام ميداد. كاردستي و نقاشي او هم خيلي خوب بود، حتي لحظهاي وقتش را هدر نميداد. بسيار سريع و در عين حال با دقت كار ميكرد.»
خواهر ديگر محبوبه، فهيمه دانشآشتياني هم ويژگيهاي جالبي را درباره او برميشمرد: «محبوبه خيلي شجاع و باهوش بود. هميشه اعلاميههاي امام و كتابهاي خاصي را همراه داشت و پدرم نگران او بودند، چون دوست نداشتند ما گرفتار مأموران ساواك بشويم و به ما توهين شود. بسيار اهل مطالعه بود و هميشه سؤالاتش را از پدر يا دوستان ايشان ميپرسيد. بسيار دختر مرتب و منظمي بود و طوري برنامهريزي كرده بود كه هم به درسش ميرسيد و هم به فعاليتهاي اجتماعي و سياسي. خياطي را در حدي كه نيازهاي خود را برطرف كند، ميدانست. اهل ورزش و بانشاط بود. آرام و قرار نداشت و هر جا ميرفت با خود انرژي مثبت ميبرد.»
مسعود دانش آشتياني، برادر محبوبه او را نماد جوانان آن دوره ميداند و ميگويد: «محبوبه سمبل جوانان آن دوره است كه احساس ميكردند ميتوانند دنيا را عوض كنند و به همين دليل همه انرژي خود را روي هدفشان متمركز ميكردند. صفت بارز محبوبه كنجكاوياش بود. حواسش جمع بود و به همين دليل هيچ وقت جذب هيچ گروهي نشد و بازي نخورد. يادم هست كه بارها با شهيد مفتح بحث ميكرد و تا پاسخ نميگرفت، آرام نميشد. برايم عجيب بود كه يك دختر ۱۵، ۱۶ ساله اينطور پيگير مسائل فكري باشد. براي پيدا كردن حقيقت، پيگيري و سرسختي عجيبي داشت.»
زهرا آيتاللهي به شخصيت و ويژگيهاي اخلاقي محبوبه از منظر ديگري مينگرد: «جثه كوچكي داشت و ظاهراً نوجوان بود، اما چنان سريع طي طريق ميكرد كه بزرگسالان هم به گرد پايش نميرسيدند. اهل مطالعه بود و تاريخ انقلابهاي جهان را ميخواند و به ما هم سفارش ميكرد و ميگفت مسلمان بايد هوشيار و دقيق و بهرهمند از اطلاعات عميق باشد. با همت او قرار شد جمع چند نفره ما تقسيم كار كنند و روي قرآن كار كنيم. گروهي الميزان ميخوانديم و چند نفري البيان و به تفاسير ديگر هم رجوع ميكرديم. محبوبه سراپا عشق به يادگيري و آموختن به ديگران و سرشار از صفا و اخلاص بود. دنيا و مظاهر آن در نگاهش جلوهاي نداشت. سادهپوش و سختكوش و همواره تميز و آراسته بود. هوش سرشاري داشت كه در كنار برخورداري از خانواده خوب و همت والا، از او شخصيتي يگانه ساخته بود. ذهن بسيار خلاق و برنامهريزي داشت و همواره طرحهاي نو ميداد. سراپا انرژي بود و هنگامي كه انسان در كنارش بود، خجالت ميكشيد از خستگي حرف بزند.»
معصومه بزرگي در اين باره ميگويد: «آنچه مرا بيش از هر چيزي جذب محبوبه ميكرد، مهرباني، آراستگي و نظم او بود. واقعاً در نظم و آراستگي نظير او را نديدهام. چادرش را كه برميداشت، به شكل بسيار منظمي تا ميكرد. چهره دلپذيري داشت و متانت و وقارش انسان را به خود جلب ميكرد. صداي گرم و مهرباني داشت، طوري كه هر كس او را ميديد، گمان ميكرد سالهاست او را ميشناسد. بسيار زيرك بود و هرگز با عجله تصميم نميگرفت. در ايجاد ارتباط با قشرهاي مختلف اجتماعي مهارت عجيبي داشت و توانسته بود پل محكمي بين جوانان و روحانيت بزند. صداقت، راستگويي، وفاي به عهد، وقتشناسي به شكلي كه حتي حساب دقيقهها و ثانيهها را هم داشت، از ويژگيهاي بارز محبوبه بودند.»
مريم حيدرعلي نيز از ويژگيهاي منحصر به فرد يار دبيرستاني خود خاطرهها دارد: «محبوبه بسيار متفكر و اهل مطالعه بود. مسائل مذهبي را بهشدت رعايت و مسائل سياسي را بر مبناي اصول ديني ارزيابي ميكرد. ديد روشن و دقيقي داشت. همه وجودش سؤال بود و دائماً در اطراف معلمها ميپلكيد و از آنها سؤال ميكرد. دغدغههايش بسيار بالاتر از سن و سالش بودند و تجربهها، استقلال رأي و قدرت روحياش پختگي يك زن ميانسال را داشت.»
جميله ويسيزاده نيز ويژگيهاي شخصيتي همكلاسي خود را اينگونه برميشمرد: «تحليلهاي محبوبه از مسائل سياسي و اجتماعي بسيار بديع و عميق بودند. هرگز دچار احساسات نميشد و زود تصميم نميگرفت. اهل مطالعه و ورزش بود. نوعي استعداد و مديريت و رهبري داشت. همه چيز را عميق ميفهميد. پيشتاز بود و بهتر از بقيه ميديد و ميفهميد. شخصيتي محكم و جدي داشت و فهميده و پيشگام بود. نحوه شهادت محبوبه نيز رنگ و بويي خدايي دارد و او همانگونه كه در زندگي انسان منحصر به فردي بود، در شهادتش نيز تبديل به نماد جمعه خونين ۱۷ شهريور ۵۷ شد. به قول يكي از دوستانش رفتنش هم مثل زندگياش باورنكردني بود.»
شيوههاي مبارزاتي
محبوبه از ابتداي زندگي در محيطي اسلامي رشد كرد و پايههاي اعتقادي محكمي يافت. فضاي انقلابي جامعه و مطالعات گسترده درباره انقلابهاي جهان و آشنايي با حركتهاي اسلامي سبب شد كه در نوجواني با مسائل اجتماعي آشنايي كافي پيدا كند، براي يافتن پاسخ براي سؤالات فراوان خود به مطالعه قرآن و نهجالبلاغه و ساير متون ديني بپردازد و با حضور در مجالس ديني مهم هر روز سطح آگاهيهاي خود را بالا ببرد. تحصيل در مدرسه رفاه و مخصوصاً برخورداري از خانواده و پدري آگاه و فرهنگي موجب شد كه او همواره در راه مستقيم حركت كند و جذب گروهكها كه در آن روزها بهشدت فعال بودند، نشود.
محبوبه با تلاشي پيگير به دنبال برگزاري جلسات قرآني و احكام براي نوجوانان ديگر بود و در اين راه به شكلي عملي وارد ميدان مبارزه شد. او در محلهاي پايينتر از خيابان سيروس كتابخانهاي را اداره ميكرد و هميشه ساكي پر از كتابهاي ارزشمند تاريخي و اسلامي داشت كه بين بچههاي جنوب شهر تقسيم ميكرد. او به دور از جنجالهاي تبليغاتي گروهها، حركتي عميق را در ميان كودكان و نوجوانان بنا نهاد.
زهرا آيتاللهي در اين زمينه ميگويد: «تا وقتي در مدرسه رفاه بوديم، به صورت جمعي قرآن و تفاسير گوناگون را دنبال ميكرديم. وقتي كه ساواك مدرسه را تعطيل كرد، جلسات را در منزل دوستان تشكيل ميداديم. در اين جلسات روي عقايد ديني و اطلاعات سياسي كار ميكرديم و از طريق همين بحثها بود كه در سالهاي ۵۵ و ۵۶ متوجه انحراف سازمان مجاهدين شديم و با اينكه نوجوان بوديم، دچار انحراف نشديم. در سال ۵۴ شعارنويسي روي ديوارها را شروع كرديم. ابتدا ميخواستيم بنويسيم مرگ بر شاه، ولي بعد به اين نتيجه رسيديم كه خوب است ساعت و طول موج راديوهاي ضدرژيم را بنويسيم كه مردم به آن برنامهها گوش بدهند و آگاهيهايشان بالا برود. كمكم مطالعات ما گسترده شد و كتاب و نوارهاي شهيد مطهري، دكتر شريعتي، آلاحمد و. . . را ميخوانديم و ميشنيديم و با هزاران زحمت كتابهايي را كه رژيم ممنوع كرده بود، به دست هم ميرسانديم، همچنين برنامههاي مساجدي چون مسجد قبا، مسجد جليلي، مسجد هدايت و حسينيه ارشاد را به هم خبر ميداديم. در تمام اين برنامهها مدير و برنامهريز اصلي، محبوبه بود.»
معصومه بزرگي ضمن اشاره به زيركي محبوبه، درباره شيوه مبارزاتي او چنين ميگويد: «محبوبه از خانواده خوبي برخوردار بود، اما خودش هم استعدادها و قابليتهاي ذاتي زيادي داشت و از اين امكانات استفاده صحيح ميكرد. بررسي برنامههاي مطالعاتياي كه محبوبه در اختيار بچههاي مسجد يا دوستانش قرار ميداد، نشان ميدهد كه انتخابهاي او با دقت بالا و بسيار جدي بودهاند. او با اينكه برادرم را ميشناخت، اما سعي كرد در مورد خود من هم شناخت بيشتري پيدا كند. يك روز به خانه ما آمد و من از نوع نگاهش فهميدم كه انگار از همين طريق هم ميخواهد بفهمد چهجور خانوادهاي هستيم. آن روزها من با دو نفر دوست بودم كه بعدها دو تا از خواهرها و برادرشان به گروهكها پيوستند. آنها ظاهراً خيلي انقلابيتر از محبوبه به نظر ميرسيدند، ولي وقتي در بارهشان با او حرف زدم، به من گفت بهتر است ارتباطت را با آنها قطع كني. هر قدر هم به محبوبه اصرار كردند كه شماره تلفن منزلش را به آنها بدهد، اين كار را نكرد. خيلي حواسش جمع بود و من فكر ميكنم اين هوشياري و زيركي به خاطر اين بود كه مسائل ديني را خيلي خوب ميفهميد و ميشناخت.»
مريم حيدرعلي نيز شيوههاي مبارزاتي محبوبه را بسيار هوشمندانه ارزيابي ميكند: «محبوبه از نظر فكري ده سر و گردن از همه ما بالاتر بود و بههيچ وجه تحت تأثير كسي قرار نميگرفت. بعدها كه ما وارد مسائل مبارزاتي شديم، فهميديم آنچه را كه تازه داريم ياد ميگيريم، او سالها قبل از ما ياد گرفته است. موقعي كه در مدرسه رفاه بوديم و او سؤالات پيچيدهاي را مطرح ميكرد، گمان ميكرديم قصد خودنمايي دارد، درحالي كه او از نظر فكري و عقلي سالها از ما پيش بود. هميشه طوري لباس ميپوشيد كه كسي شك نميكرد و نميفهميد كه او فعاليت سياسي ميكند. ما هم غالباً او را دست ميانداختيم و ميپرسيديم چرا مثل مبارزان لباس نميپوشي؟ او صبورانه لبخند ميزد و جوابي نميداد، اما بعدها فهميديم واقعاً او بود كه مبارزه سياسي ميكرد و با هوش و زيركي خاصي كه داشت، طوري عمل ميكرد كه كسي به او شك نكند و گير نيفتد. ما تازه وقتي در سالهاي آخر دبيرستان بوديم فهميديم وضعيت جامعه و ظلمهاي رژيم چگونه است، ولي او از دوره راهنمايي ميدانست. بعدها بود كه براي ما معلوم شد كه او از طريق برادران شهيد مالكيها و شهيد بهشتي روي قرآن كار كرده است، در حالي كه معمولاً دخترهاي ۱۶، ۱۷ ساله به اين نوع فعاليتها كمتر ميپردازند، البته آن موقعها به خاطر شرايط جامعه، بچهها زود بزرگ ميشدند؛ وضعيتي كه در دوره جنگ هم پيش آمد.»
جميله ويسيزاده هم در اين زمينه به نكات جالبي اشاره ميكند: «شهيدان برادران مالكي از اقوام ما هستند و ما تازه بعد از شهادت محبوبه بود كه متوجه شديم او به گروه آنها وصل بوده و سير مطالعاتي و مبارزاتي خود را از آن طريق هم دنبال ميكرده، درحالي كه از نظر سني ۱۰، ۱۲ سال از آنها كوچكتر بود. در سال ۵۷ ما در مدرسه هشترودي نمايشگاه گذاشتيم و برادران مالكي هم آمدند. يادم هست رفتار محبوبه و آنها بهگونهاي بود كه هيچكس متوجه فعاليت محبوبه در گروه آنها نشد، اما من البته متوجه شدم. موقعي هم كه محبوبه شهيد شد، من با جواد مالكي صحبت كردم و ديدم ميداند كه او شهيد شده است. در آن سالها همه صرفاً در فضاي سياسي سير ميكردند، اما محبوبه هميشه توجه به عمق ريشهها داشت. انگيزه او براي مبارزه فقط مقابله با ظلم و استبداد نبود، بلكه با انگيزهاي الهي و بر اساس تعهد ديني مبارزه ميكرد و به همين دليل هم به فيض شهادت رسيد.»
شهادت
زهرا آيتاللهي كه آخرين كسي است كه محبوبه را در روز شهادتش ديده است، ماجراي آن روز را اينگونه روايت ميكند: «عصر شانزدهم شهريور بود كه محبوبه تلفن زد و پرسيد چرا براي شركت در نماز جماعت عيد فطر نيامدي؟ امامت آن را شهيد مفتح به عهده داشتند. سپس اصرار كرد كه فردا حتماً در راهپيمايي شركت كنم. منزل ما نزديك ميدان ژاله بود. قرار بود مردم در ساعت ۸ صبح جمعه ۱۷ شهريور در آنجا تجمع كنند. ساعت ۷ صبح بود كه برادرم مرا از خواب بيدار كرد و گفت:«دوستت دم در منزل با تو كار دارد.» با چشماني خوابآلود پشت در رفتم و محبوبه را ديدم كه چهره باصفايش از هميشه نورانيتر شده بود. از خجالت آب شدم كه محبوبه فاصله طولاني منزلشان تا آنجا را طي كرده بود و من هنوز خواب بودم. گفت:«ميترسيدم خيابانها را ببندند و نتوانم خود را به اينجا برسانم.» دعوتش كردم كه بنشيند تا من آماده شوم. صبحانه آوردم، نخورد. فهميدم روزه است. هميشه دلش ميخواست اگر شهيد شد، روزه باشد. صداي مردم كه از جلوي منزل ما عبور ميكردند شنيده ميشد. محبوبه تاب نياورد و قبل از اينكه من آماده شوم، رفت تا به تظاهركنندگان بپيوندد. من موقعي كه آماده شدم و از خانه بيرون رفتم، مردم را ديدم كه در اثر گاز اشكآور، چشمهايشان ميسوخت. از آنها خواستم وارد حياط شوند و صورتشان را با آب بشويند. بعد از خانه بيرون رفتم و همراه ديگران شروع به شعار دادن كردم. كمي كه رفتم دستي را روي شانهام حس كردم. برگشتم و محبوبه را ديدم كه لبخند ميزد. ناگهان صداي هليكوپتري را از بالاي سر شنيديم. روبهروي ما هم يك تانك بود و سربازان مسلح صف بسته بودند. زنان در صفوف جلو بودند و مردان پشت سر آنها. همگي شروع كردند به شعار دادن و صداي رگبار بلند شد. مردم به هر سو فرار ميكردند. در اينجا بود كه محبوبه را گم كردم. به طرف كوچهاي رفتم و از ميان اجساد شهدا و مجروحان به خانه برگشتم. با شروع تيراندازي، مردم در خانههايشان را باز كرده بودند و تظاهركنندگان را پناه ميدادند. بعد از ظهر بود كه يكي از اقوام ما تلفن زد و گفت مسجد نزديك خانه آنها در چهارراه كوكاكولا پر از جنازه شهداست كه در ميان آنها جنازه دختر جواني ديده ميشود. بعد از چند ساعت فهميدم كه او كسي جز محبوبه نيست. شهادت محبوبه، دلهاي بيشماري را مملو از درد و ماتم كرد. او كه همواره به محرومان رسيدگي ميكرد، اينك آنان را در سوگ خويش به ماتم نشانده بود. او از جمله سابقوني بود كه در زمره مقربان جاي گرفت.»
معصومه بزرگي از خاطره شهادت محبوبه اينگونه ياد ميكند: «من محبوبه را در راهپيمايي روز ۱۶ شهريور ديدم كه جزو انتظامات بود. قرار شد من و او و خانم آيتاللهي روز جمعه ۱۷ شهريور به ميدان ژاله برويم. آن روز پس از آنكه صداي تيراندازي شروع شد، ديگر محبوبه را نديديم. دنبالش گشتيم، ولي پيدايش نكرديم. فرداي آن روز بود كه فهميديم شهيد شده است. هنوز هم وقتي به شهادت او فكر ميكنم، قلبم سنگيني ميكند. عكس بزرگ او روي تاقچه اتاقم هست و فرزندانم او را خيلي خوب ميشناسند. محبوبه همه جا در زندگي من حضور دارد و كمك ميكند و من هميشه از روح او كمك ميخواهم. آن اوايل يك بار خوابش را ديدم كه به من گفت بيا با هم برويم. ما قدر اين شهدا را نميدانيم. اين همه برنامههاي بيمحتوا ميسازند و در يكي از آنها اين انسانهاي برجسته را معرفي نميكنند.»
و سخن را با كلامي كه از جان مرحومه زهرا عسگري، مادر محبوبه برميخيزد به پايان ميبريم: «چند روز قبل از شهادت محبوبه خواب ديدم به كلاسي رفتهام تا براي ادامه تحصيل ثبتنام كنم. مسئول آنجا از ثبتنام من خودداري كرد و هر چه اصرار كردم نپذيرفت. بالاخره وقتي اصرار زياد مرا ديد، دري را باز كرد و به من گفت: نگاه كن! با حيرت باغ بزرگي را جلوي خودم ديدم كه پر از بوتههاي گل سرخ زيبا و با طراوت بود.
روزي كه به بهشت زهرا رفتم، آن باغ گل سرخ را ديدم، گل سرخهاي جوان و با طراوتي كه در كنار محبوبه شهيد من در آرامگاه ابدي خوش آرميده بودند.»
دوران تحصيل
محبوبه دوره ابتدايي را در دبستان فخريه گذراند و در دوره راهنمايي به مدرسه رفاه رفت. حضور در اين مدرسه در شكلگيري شخصيت او نقش بسيار مؤثري داشت. مدرسه رفاه كانون مناسبي براي رشد استعدادهاي او بود. خواهر محبوبه، فاطمه دانشآشتياني در اين باره ميگويد: «خيلي زرنگ و باهوش بود و هميشه در همه درسهايش ۲۰ ميگرفت و پدرم هميشه به او جايزه ميدادند. همينكه سر كلاس به درس گوش ميداد، برايش كافي بود، بهجاي آن مطالعات خارج از درس زياد داشت.»
زهرا آيتاللهي از دوران تحصيل در مدرسه رفاه اينگونه ياد ميكند: «انگار همين ديروز بود و مدرسه راهنمايي رفاه و جمع چند نفره ما به رهبري محبوبه دانش. در سال ۱۳۵۳، محبوبه كلاس دوم راهنمايي بود، بعضي از ما دوم و بعضي هم سوم راهنمايي بوديم. ظهرهاي پنجشنبه كه مدرسه تعطيل ميشد و همه ميرفتند، ما ميمانديم و بحث سياسي ميكرديم و اعلاميههايي را كه عليه رژيم پهلوي نوشته شده بودند و به دستمان ميرسيد، ميخوانديم.»
مدرسه رفاه پايگاه مبارزه عليه رژيم بود، از همينرو سرانجام رژيم با يورشي وحشيانه آنجا را تعطيل و عدهاي از معلمان و دانشآموزان را دستگير كرد. جميله ويسيزاده از دوستان محبوبه در اين باره ميگويد: «مدرسه رفاه جو كاملاً سياسي داشت. مدير مدرسه، همسر مرحوم حنيفنژاد بود و هميشه لباس سياه ميپوشيد و عزادار بود. معلم ديني ما خانم خيّر، هر وقت كميته مشترك را در تلويزيون نشان ميدادند، خاطراتش را از آنجا برايمان تعريف ميكرد. كادر مدرسه از اين نوع افراد تشكيل ميشد. بچههاي مدرسه رفاه معمولاً فرزندان افراد سياسي بودند كه يا اعضاي خانوادهشان را از دست داده بودند يا آنها در زندان بودند. دائماً در معرض اخبار سياسي بوديم. صبحهاي پنجشنبه هم عدهاي را انتخاب كرده بودند و به آنها ورزشهاي رزمي ياد ميدادند.»
با تعطيل شدن مدرسه رفاه، محبوبه دوره دبيرستان را در مدارس روشنگر، تربيت و هشترودي (محبوبه دانش فعلي) گذراند. در دبيرستان هم با آنكه خفقان و جوّ پليسي حاكم بود، محبوبه دست از مبارزه برنداشت. مريم مختارپور در اين باره ميگويد: «من در سال دوم دبيرستان هشترودي با محبوبه آشنا شدم. سال ۵۶ بود و ما يك انجمن اسلامي فعال داشتيم. سال اول با خواهر بزرگ محبوبه و آذر رضايي در مدرسه ديگري بوديم و بعد به دبيرستان هشترودي آمديم. محيط اين دبيرستان برخلاف مدرسه رفاه، اسلامي نبود، ولي عدهاي از بچه مسلمانها دور هم جمع شده بودند و بهرغم مخالفت مسئولان مدرسه، فعاليت ميكردند.»
تربيت خانوادگي
محبوبه بخت اين را داشت كه در خانوادهاي مذهبي و روشنفكر بزرگ شود و ببالد. پدرش، حجتالاسلام والمسلمين غلامرضا آشتياني كه در فاجعه ۷ تير به شهادت رسيد، خود دبير بود و براي پاسخگويي به سؤالات فرزندانش همواره آمادگي داشت.
فاطمه دانشآشتياني در اين باره ميگويد: «محيط خانه ما جوي فرهنگي و مذهبي داشت. پدرم دبير و روحاني بودند و به مسائل فرهنگي و درس بچهها خيلي اهميت ميدادند. ما با خانوادههاي شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد مفتح و آقاي هاشميرفسنجاني به دليل مراوده پدرم با آنها، رفت و آمد داشتيم كه در شكلگيري شخصيت ما بسيار نقش داشت.»
مسعود دانشآشتياني نيز درباره فضاي تربيتي در خانواده، سخنان شنيدني دارد: «پدرم با افرادي چون شهيد مطهري، شهيد بهشتي و شهيد باهنر رفت و آمد داشتند و در نتيجه افقهاي بازي را به روي ما گشودند. مادرم زن مؤمني بودند و ما در چنين فضايي بزرگ شديم. پدرم چندان سياسي نبودند، بلكه يك روحاني فرهنگي بودند و اعتقاد داشتند بايد كارها را از مسير فرهنگي پيش برد و انسانسازي كرد، اما با وقوع انقلاب و مخصوصاً شهادت محبوبه، پدر نيز با موج انقلاب همراه شدند.»
معصومه بزرگي، از دوستان نزديك محبوبه درباره تربيت خانوادگي او ميگويد: «به نظر من محبوبه بيش از هر كسي تحت تأثير مادرش بود. مادر او زني بسيار مؤمن و درستكار بود. پدرش هم روحاني فهيم و روشنفكري بود كه در فاجعه ۷ تير به شهادت رسيد. خانواده فوقالعاده صميمي و گرمي بودند و انسان از حضور در جمع آنها لذت ميبرد. با اينكه افراد خانواده با يكديگر در پارهاي از موارد اختلاف عقيده داشتند، اما صميميتي بين آنها بود كه انسان در آن احساس آسودگي ميكرد. خانه محبوبه، خانهاي گرم و سرشار از انرژي مثبت بود و وقتي انسان در آن قرار ميگرفت، حالش خوب ميشد. بچههاي مذهبي در آن دوران غالباً عقايد مخالف را تحمل نميكردند و صبر نداشتند و از كوره درميرفتند، اما محبوبه به خاطر تربيت شدن در چنين خانوادهاي، بسيار صبور، خوشاخلاق و اهل مدارا بود.»
مريم حيدرعلي، دوست ديگر محبوبه هم در اين زمينه به نكته جالبي اشاره ميكند: «پدر و عموي محبوبه با بزرگاني چون شهيد بهشتي، شهيد باهنر و شهيد مفتح حشر و نشر داشتند و مسلماً غير از محيط خانوادگي، مراوده با خانوادههاي اين بزرگان هم در استحكام شخصيت محبوبه نقش زيادي داشت.»
جميله ويسيزاده از دوستان محبوبه نقش خانواده را در تكوين شخصيت وي بسيار مؤثر ميداند: «محيط خانوادگي محبوبه يك جوّ فرهنگي مذهبي بود. مرحوم مادرشان زني بسيار متين، موقر و مهربان بودند. پدر محبوبه هم انساني وارسته، مؤمن و فرهنگي بودند. محيط خانوادگي محبوبه، سالم و آرام بود. پدربزرگ محبوبه از دوران قديم با پدربزرگ من آشنا بودند و مادرم خانواده محبوبه را خيلي خوب ميشناختند.»
ويژگيهاي اخلاقي
مهرباني بيبديل و خالصانه، هوش و دقت و لطافت طبع محبوبه دانش بهگونهاي بود كه هنوز ياد و نام او حسرت عميقي را در لحن خواهرها و برادر و دوستان نزديك او مينشاند. فاطمه دانشآشتياني، خواهر بزرگ محبوبه درباره ويژگيهاي اخلاقي او ميگويد: «بسيار دلسوز و مهربان بود. هر جا ميرفت به همه كمك ميكرد. غالباً هم روزه ميگرفت و ميگفت ثواب دارد. روزههاي قرضي مادربزرگ و پدربزرگ را ميگرفت. با اينكه سني نداشت، اما فهم و درك بسيار بالايي داشت و همه مسائل را دقيقاً بررسي ميكرد. هميشه لباسهاي ساده ميپوشيد، اما بسيار آراسته و پاكيزه بود. بسيار منظم بود و هيچ كاري را نصفهنيمه رها نميكرد. همه كارهايش برنامه و نظم داشت. به نظر من يك موجود استثنايي بود. هميشه اشتياق داشت به ديگران آگاهي بدهد و بگويد كه بايد در برابر ستمهاي رژيم پايداري كرد. هميشه با خودش براي بچههاي جنوب شهر كتاب ميبرد، برايشان سخنراني ميكرد. از پدرمان و جاهاي ديگر اعلاميههاي امام را ميگرفت و با دوستانش رونويسي و تكثير ميكرد. خيلي دقيق و باسليقه بود و با كمك الگوهاي آماده براي خودش لباس ميدوخت. هر كاري را كه دست ميگرفت، كامل انجام ميداد. كاردستي و نقاشي او هم خيلي خوب بود، حتي لحظهاي وقتش را هدر نميداد. بسيار سريع و در عين حال با دقت كار ميكرد.»
خواهر ديگر محبوبه، فهيمه دانشآشتياني هم ويژگيهاي جالبي را درباره او برميشمرد: «محبوبه خيلي شجاع و باهوش بود. هميشه اعلاميههاي امام و كتابهاي خاصي را همراه داشت و پدرم نگران او بودند، چون دوست نداشتند ما گرفتار مأموران ساواك بشويم و به ما توهين شود. بسيار اهل مطالعه بود و هميشه سؤالاتش را از پدر يا دوستان ايشان ميپرسيد. بسيار دختر مرتب و منظمي بود و طوري برنامهريزي كرده بود كه هم به درسش ميرسيد و هم به فعاليتهاي اجتماعي و سياسي. خياطي را در حدي كه نيازهاي خود را برطرف كند، ميدانست. اهل ورزش و بانشاط بود. آرام و قرار نداشت و هر جا ميرفت با خود انرژي مثبت ميبرد.»
مسعود دانش آشتياني، برادر محبوبه او را نماد جوانان آن دوره ميداند و ميگويد: «محبوبه سمبل جوانان آن دوره است كه احساس ميكردند ميتوانند دنيا را عوض كنند و به همين دليل همه انرژي خود را روي هدفشان متمركز ميكردند. صفت بارز محبوبه كنجكاوياش بود. حواسش جمع بود و به همين دليل هيچ وقت جذب هيچ گروهي نشد و بازي نخورد. يادم هست كه بارها با شهيد مفتح بحث ميكرد و تا پاسخ نميگرفت، آرام نميشد. برايم عجيب بود كه يك دختر ۱۵، ۱۶ ساله اينطور پيگير مسائل فكري باشد. براي پيدا كردن حقيقت، پيگيري و سرسختي عجيبي داشت.»
زهرا آيتاللهي به شخصيت و ويژگيهاي اخلاقي محبوبه از منظر ديگري مينگرد: «جثه كوچكي داشت و ظاهراً نوجوان بود، اما چنان سريع طي طريق ميكرد كه بزرگسالان هم به گرد پايش نميرسيدند. اهل مطالعه بود و تاريخ انقلابهاي جهان را ميخواند و به ما هم سفارش ميكرد و ميگفت مسلمان بايد هوشيار و دقيق و بهرهمند از اطلاعات عميق باشد. با همت او قرار شد جمع چند نفره ما تقسيم كار كنند و روي قرآن كار كنيم. گروهي الميزان ميخوانديم و چند نفري البيان و به تفاسير ديگر هم رجوع ميكرديم. محبوبه سراپا عشق به يادگيري و آموختن به ديگران و سرشار از صفا و اخلاص بود. دنيا و مظاهر آن در نگاهش جلوهاي نداشت. سادهپوش و سختكوش و همواره تميز و آراسته بود. هوش سرشاري داشت كه در كنار برخورداري از خانواده خوب و همت والا، از او شخصيتي يگانه ساخته بود. ذهن بسيار خلاق و برنامهريزي داشت و همواره طرحهاي نو ميداد. سراپا انرژي بود و هنگامي كه انسان در كنارش بود، خجالت ميكشيد از خستگي حرف بزند.»
معصومه بزرگي در اين باره ميگويد: «آنچه مرا بيش از هر چيزي جذب محبوبه ميكرد، مهرباني، آراستگي و نظم او بود. واقعاً در نظم و آراستگي نظير او را نديدهام. چادرش را كه برميداشت، به شكل بسيار منظمي تا ميكرد. چهره دلپذيري داشت و متانت و وقارش انسان را به خود جلب ميكرد. صداي گرم و مهرباني داشت، طوري كه هر كس او را ميديد، گمان ميكرد سالهاست او را ميشناسد. بسيار زيرك بود و هرگز با عجله تصميم نميگرفت. در ايجاد ارتباط با قشرهاي مختلف اجتماعي مهارت عجيبي داشت و توانسته بود پل محكمي بين جوانان و روحانيت بزند. صداقت، راستگويي، وفاي به عهد، وقتشناسي به شكلي كه حتي حساب دقيقهها و ثانيهها را هم داشت، از ويژگيهاي بارز محبوبه بودند.»
مريم حيدرعلي نيز از ويژگيهاي منحصر به فرد يار دبيرستاني خود خاطرهها دارد: «محبوبه بسيار متفكر و اهل مطالعه بود. مسائل مذهبي را بهشدت رعايت و مسائل سياسي را بر مبناي اصول ديني ارزيابي ميكرد. ديد روشن و دقيقي داشت. همه وجودش سؤال بود و دائماً در اطراف معلمها ميپلكيد و از آنها سؤال ميكرد. دغدغههايش بسيار بالاتر از سن و سالش بودند و تجربهها، استقلال رأي و قدرت روحياش پختگي يك زن ميانسال را داشت.»
جميله ويسيزاده نيز ويژگيهاي شخصيتي همكلاسي خود را اينگونه برميشمرد: «تحليلهاي محبوبه از مسائل سياسي و اجتماعي بسيار بديع و عميق بودند. هرگز دچار احساسات نميشد و زود تصميم نميگرفت. اهل مطالعه و ورزش بود. نوعي استعداد و مديريت و رهبري داشت. همه چيز را عميق ميفهميد. پيشتاز بود و بهتر از بقيه ميديد و ميفهميد. شخصيتي محكم و جدي داشت و فهميده و پيشگام بود. نحوه شهادت محبوبه نيز رنگ و بويي خدايي دارد و او همانگونه كه در زندگي انسان منحصر به فردي بود، در شهادتش نيز تبديل به نماد جمعه خونين ۱۷ شهريور ۵۷ شد. به قول يكي از دوستانش رفتنش هم مثل زندگياش باورنكردني بود.»
شيوههاي مبارزاتي
محبوبه از ابتداي زندگي در محيطي اسلامي رشد كرد و پايههاي اعتقادي محكمي يافت. فضاي انقلابي جامعه و مطالعات گسترده درباره انقلابهاي جهان و آشنايي با حركتهاي اسلامي سبب شد كه در نوجواني با مسائل اجتماعي آشنايي كافي پيدا كند، براي يافتن پاسخ براي سؤالات فراوان خود به مطالعه قرآن و نهجالبلاغه و ساير متون ديني بپردازد و با حضور در مجالس ديني مهم هر روز سطح آگاهيهاي خود را بالا ببرد. تحصيل در مدرسه رفاه و مخصوصاً برخورداري از خانواده و پدري آگاه و فرهنگي موجب شد كه او همواره در راه مستقيم حركت كند و جذب گروهكها كه در آن روزها بهشدت فعال بودند، نشود.
محبوبه با تلاشي پيگير به دنبال برگزاري جلسات قرآني و احكام براي نوجوانان ديگر بود و در اين راه به شكلي عملي وارد ميدان مبارزه شد. او در محلهاي پايينتر از خيابان سيروس كتابخانهاي را اداره ميكرد و هميشه ساكي پر از كتابهاي ارزشمند تاريخي و اسلامي داشت كه بين بچههاي جنوب شهر تقسيم ميكرد. او به دور از جنجالهاي تبليغاتي گروهها، حركتي عميق را در ميان كودكان و نوجوانان بنا نهاد.
زهرا آيتاللهي در اين زمينه ميگويد: «تا وقتي در مدرسه رفاه بوديم، به صورت جمعي قرآن و تفاسير گوناگون را دنبال ميكرديم. وقتي كه ساواك مدرسه را تعطيل كرد، جلسات را در منزل دوستان تشكيل ميداديم. در اين جلسات روي عقايد ديني و اطلاعات سياسي كار ميكرديم و از طريق همين بحثها بود كه در سالهاي ۵۵ و ۵۶ متوجه انحراف سازمان مجاهدين شديم و با اينكه نوجوان بوديم، دچار انحراف نشديم. در سال ۵۴ شعارنويسي روي ديوارها را شروع كرديم. ابتدا ميخواستيم بنويسيم مرگ بر شاه، ولي بعد به اين نتيجه رسيديم كه خوب است ساعت و طول موج راديوهاي ضدرژيم را بنويسيم كه مردم به آن برنامهها گوش بدهند و آگاهيهايشان بالا برود. كمكم مطالعات ما گسترده شد و كتاب و نوارهاي شهيد مطهري، دكتر شريعتي، آلاحمد و. . . را ميخوانديم و ميشنيديم و با هزاران زحمت كتابهايي را كه رژيم ممنوع كرده بود، به دست هم ميرسانديم، همچنين برنامههاي مساجدي چون مسجد قبا، مسجد جليلي، مسجد هدايت و حسينيه ارشاد را به هم خبر ميداديم. در تمام اين برنامهها مدير و برنامهريز اصلي، محبوبه بود.»
معصومه بزرگي ضمن اشاره به زيركي محبوبه، درباره شيوه مبارزاتي او چنين ميگويد: «محبوبه از خانواده خوبي برخوردار بود، اما خودش هم استعدادها و قابليتهاي ذاتي زيادي داشت و از اين امكانات استفاده صحيح ميكرد. بررسي برنامههاي مطالعاتياي كه محبوبه در اختيار بچههاي مسجد يا دوستانش قرار ميداد، نشان ميدهد كه انتخابهاي او با دقت بالا و بسيار جدي بودهاند. او با اينكه برادرم را ميشناخت، اما سعي كرد در مورد خود من هم شناخت بيشتري پيدا كند. يك روز به خانه ما آمد و من از نوع نگاهش فهميدم كه انگار از همين طريق هم ميخواهد بفهمد چهجور خانوادهاي هستيم. آن روزها من با دو نفر دوست بودم كه بعدها دو تا از خواهرها و برادرشان به گروهكها پيوستند. آنها ظاهراً خيلي انقلابيتر از محبوبه به نظر ميرسيدند، ولي وقتي در بارهشان با او حرف زدم، به من گفت بهتر است ارتباطت را با آنها قطع كني. هر قدر هم به محبوبه اصرار كردند كه شماره تلفن منزلش را به آنها بدهد، اين كار را نكرد. خيلي حواسش جمع بود و من فكر ميكنم اين هوشياري و زيركي به خاطر اين بود كه مسائل ديني را خيلي خوب ميفهميد و ميشناخت.»
مريم حيدرعلي نيز شيوههاي مبارزاتي محبوبه را بسيار هوشمندانه ارزيابي ميكند: «محبوبه از نظر فكري ده سر و گردن از همه ما بالاتر بود و بههيچ وجه تحت تأثير كسي قرار نميگرفت. بعدها كه ما وارد مسائل مبارزاتي شديم، فهميديم آنچه را كه تازه داريم ياد ميگيريم، او سالها قبل از ما ياد گرفته است. موقعي كه در مدرسه رفاه بوديم و او سؤالات پيچيدهاي را مطرح ميكرد، گمان ميكرديم قصد خودنمايي دارد، درحالي كه او از نظر فكري و عقلي سالها از ما پيش بود. هميشه طوري لباس ميپوشيد كه كسي شك نميكرد و نميفهميد كه او فعاليت سياسي ميكند. ما هم غالباً او را دست ميانداختيم و ميپرسيديم چرا مثل مبارزان لباس نميپوشي؟ او صبورانه لبخند ميزد و جوابي نميداد، اما بعدها فهميديم واقعاً او بود كه مبارزه سياسي ميكرد و با هوش و زيركي خاصي كه داشت، طوري عمل ميكرد كه كسي به او شك نكند و گير نيفتد. ما تازه وقتي در سالهاي آخر دبيرستان بوديم فهميديم وضعيت جامعه و ظلمهاي رژيم چگونه است، ولي او از دوره راهنمايي ميدانست. بعدها بود كه براي ما معلوم شد كه او از طريق برادران شهيد مالكيها و شهيد بهشتي روي قرآن كار كرده است، در حالي كه معمولاً دخترهاي ۱۶، ۱۷ ساله به اين نوع فعاليتها كمتر ميپردازند، البته آن موقعها به خاطر شرايط جامعه، بچهها زود بزرگ ميشدند؛ وضعيتي كه در دوره جنگ هم پيش آمد.»
جميله ويسيزاده هم در اين زمينه به نكات جالبي اشاره ميكند: «شهيدان برادران مالكي از اقوام ما هستند و ما تازه بعد از شهادت محبوبه بود كه متوجه شديم او به گروه آنها وصل بوده و سير مطالعاتي و مبارزاتي خود را از آن طريق هم دنبال ميكرده، درحالي كه از نظر سني ۱۰، ۱۲ سال از آنها كوچكتر بود. در سال ۵۷ ما در مدرسه هشترودي نمايشگاه گذاشتيم و برادران مالكي هم آمدند. يادم هست رفتار محبوبه و آنها بهگونهاي بود كه هيچكس متوجه فعاليت محبوبه در گروه آنها نشد، اما من البته متوجه شدم. موقعي هم كه محبوبه شهيد شد، من با جواد مالكي صحبت كردم و ديدم ميداند كه او شهيد شده است. در آن سالها همه صرفاً در فضاي سياسي سير ميكردند، اما محبوبه هميشه توجه به عمق ريشهها داشت. انگيزه او براي مبارزه فقط مقابله با ظلم و استبداد نبود، بلكه با انگيزهاي الهي و بر اساس تعهد ديني مبارزه ميكرد و به همين دليل هم به فيض شهادت رسيد.»
شهادت
زهرا آيتاللهي كه آخرين كسي است كه محبوبه را در روز شهادتش ديده است، ماجراي آن روز را اينگونه روايت ميكند: «عصر شانزدهم شهريور بود كه محبوبه تلفن زد و پرسيد چرا براي شركت در نماز جماعت عيد فطر نيامدي؟ امامت آن را شهيد مفتح به عهده داشتند. سپس اصرار كرد كه فردا حتماً در راهپيمايي شركت كنم. منزل ما نزديك ميدان ژاله بود. قرار بود مردم در ساعت ۸ صبح جمعه ۱۷ شهريور در آنجا تجمع كنند. ساعت ۷ صبح بود كه برادرم مرا از خواب بيدار كرد و گفت:«دوستت دم در منزل با تو كار دارد.» با چشماني خوابآلود پشت در رفتم و محبوبه را ديدم كه چهره باصفايش از هميشه نورانيتر شده بود. از خجالت آب شدم كه محبوبه فاصله طولاني منزلشان تا آنجا را طي كرده بود و من هنوز خواب بودم. گفت:«ميترسيدم خيابانها را ببندند و نتوانم خود را به اينجا برسانم.» دعوتش كردم كه بنشيند تا من آماده شوم. صبحانه آوردم، نخورد. فهميدم روزه است. هميشه دلش ميخواست اگر شهيد شد، روزه باشد. صداي مردم كه از جلوي منزل ما عبور ميكردند شنيده ميشد. محبوبه تاب نياورد و قبل از اينكه من آماده شوم، رفت تا به تظاهركنندگان بپيوندد. من موقعي كه آماده شدم و از خانه بيرون رفتم، مردم را ديدم كه در اثر گاز اشكآور، چشمهايشان ميسوخت. از آنها خواستم وارد حياط شوند و صورتشان را با آب بشويند. بعد از خانه بيرون رفتم و همراه ديگران شروع به شعار دادن كردم. كمي كه رفتم دستي را روي شانهام حس كردم. برگشتم و محبوبه را ديدم كه لبخند ميزد. ناگهان صداي هليكوپتري را از بالاي سر شنيديم. روبهروي ما هم يك تانك بود و سربازان مسلح صف بسته بودند. زنان در صفوف جلو بودند و مردان پشت سر آنها. همگي شروع كردند به شعار دادن و صداي رگبار بلند شد. مردم به هر سو فرار ميكردند. در اينجا بود كه محبوبه را گم كردم. به طرف كوچهاي رفتم و از ميان اجساد شهدا و مجروحان به خانه برگشتم. با شروع تيراندازي، مردم در خانههايشان را باز كرده بودند و تظاهركنندگان را پناه ميدادند. بعد از ظهر بود كه يكي از اقوام ما تلفن زد و گفت مسجد نزديك خانه آنها در چهارراه كوكاكولا پر از جنازه شهداست كه در ميان آنها جنازه دختر جواني ديده ميشود. بعد از چند ساعت فهميدم كه او كسي جز محبوبه نيست. شهادت محبوبه، دلهاي بيشماري را مملو از درد و ماتم كرد. او كه همواره به محرومان رسيدگي ميكرد، اينك آنان را در سوگ خويش به ماتم نشانده بود. او از جمله سابقوني بود كه در زمره مقربان جاي گرفت.»
معصومه بزرگي از خاطره شهادت محبوبه اينگونه ياد ميكند: «من محبوبه را در راهپيمايي روز ۱۶ شهريور ديدم كه جزو انتظامات بود. قرار شد من و او و خانم آيتاللهي روز جمعه ۱۷ شهريور به ميدان ژاله برويم. آن روز پس از آنكه صداي تيراندازي شروع شد، ديگر محبوبه را نديديم. دنبالش گشتيم، ولي پيدايش نكرديم. فرداي آن روز بود كه فهميديم شهيد شده است. هنوز هم وقتي به شهادت او فكر ميكنم، قلبم سنگيني ميكند. عكس بزرگ او روي تاقچه اتاقم هست و فرزندانم او را خيلي خوب ميشناسند. محبوبه همه جا در زندگي من حضور دارد و كمك ميكند و من هميشه از روح او كمك ميخواهم. آن اوايل يك بار خوابش را ديدم كه به من گفت بيا با هم برويم. ما قدر اين شهدا را نميدانيم. اين همه برنامههاي بيمحتوا ميسازند و در يكي از آنها اين انسانهاي برجسته را معرفي نميكنند.»
و سخن را با كلامي كه از جان مرحومه زهرا عسگري، مادر محبوبه برميخيزد به پايان ميبريم: «چند روز قبل از شهادت محبوبه خواب ديدم به كلاسي رفتهام تا براي ادامه تحصيل ثبتنام كنم. مسئول آنجا از ثبتنام من خودداري كرد و هر چه اصرار كردم نپذيرفت. بالاخره وقتي اصرار زياد مرا ديد، دري را باز كرد و به من گفت: نگاه كن! با حيرت باغ بزرگي را جلوي خودم ديدم كه پر از بوتههاي گل سرخ زيبا و با طراوت بود.
روزي كه به بهشت زهرا رفتم، آن باغ گل سرخ را ديدم، گل سرخهاي جوان و با طراوتي كه در كنار محبوبه شهيد من در آرامگاه ابدي خوش آرميده بودند.»
فرح ستوده