صراط: بازیگر ابزاری است در دست کارگردان تا آن چه او در «ذهن» خود پرورانده را به «عین» تبدیل کند. با این حال چه در ایران و چه در جاهای دیگر دنیا بازیگرانی سالها در یک نقش فرو میروند و حتی حاضر به تغییر ظاهر خود نیستند که بر پایه آن فیلم چهرهپردازی شده بود! رسانهها نیز به این توهم دامن میزنند و دوست دارند بازیگر مورد نظر را در هیات نقش محبوب تبلیغ و ترویج کنند تا خودش که قطعا آن جذابیت را ندارد.
به گزارش عصر ایران، «هر چند مردم فیلمها را با بازیگران آنها به یاد میآورند و بازیگران در موفقیت یا ناکامی یک فیلم سینمایی یا تلویزیونی نقش فراوان دارند اما فیلم به مثابه یک اثر متعلق به کارگردان است و از حیث منافع مادی از آنِ تهیهکنندهای که بر روی آن سرمایهگذاری و هزینههای آن را تأمین کرده است.
بازیگر همان کاری را انجام داده که کارگردان از او خواسته و سخنی را گفته که فیلمنامهنویس نوشته و کارگردان بر زبان بازیگر گذاشته و تا نظر کارگردان را تأمین نکند، دوباره و سه باره و صدباره حتی باید تکرار کند.
بر این اساس میتوان گفت بازیگر ابزاری است در دست کارگردان تا آن چه او در «ذهن» خود پرورانده را به «عین» تبدیل کند. با این حال چه در ایران و چه در جاهای دیگر دنیا بازیگرانی سالها در یک نقش فرو میروند و حتی حاضر به تغییر ظاهر خود نیستند که بر پایه آن فیلم چهرهپردازی شده بود! رسانهها نیز به این توهم دامن میزنند و دوست دارند بازیگر مورد نظر را در هیات نقش محبوب تبلیغ و ترویج کنند تا خودش که قطعا آن جذابیت را ندارد.
توجیه این دسته از بازیگران مکتب و آموزههای «استانیسلاوسکی» است که فاصله را نمیپذیرد ولی این نپذیرفتن برای ایفای هر چه بهتر نقش و باورپذیر ساختن آن است نه این که بازیگر دچار سوءتفاهم شود و مثلا اگر نقش فلان امپراتور را بازی کرده، در بیرون پروژه دچار احساس خود امپراتوری شود. در واقع استانیسلاوسکی میگوید چنان در نقش غرقه شو که کاملا باورت کنند. نمیگوید بیرون از فیلم و تئاتر هم خودت نباش!
مثلا در این که بازی خانم مریلا زارعی در فیلم « شیار ۱۳۴» درخشان و تأثیر گذار است، تردیدی نیست اما انگار هم او و هم برخی رسانهها باورکردهاند که او دیگر خودش نیست و همان نقش است و به تازگی ادعاهایی را مطرح میکند که قطعا او را در پذیرش نقشهای بعدی دچار مشکل میسازد؛ به گونهای که گویا باور کرده همان «الفت» - مادر رنجدیده داستان - است و از زبان او گفتوگو میکند.
این که نقش « الفت» را خوب بازی کرده و از عهده لهجه کرمانی به نیکویی برآمده و به گفته خانم آبیار با زبان روزه بازی کرده، همه ستودنی است اما این که به عنوان یکی از قهرمانان دفاع مقدس از او تجلیل شود، شگفتآور به نظر میرسد چون از خود مادران واقعی باید در این گونه موارد یاد کرد نه از بازیگران حرفهای که این نقشها را ولو با خالصترین نیت بازی میکنند.
فریبرز عربنیا را به یاد آوریم که به خاطر چند سال بازی در سریال «مختارنامه» چنان در این نقش فرو رفت که دیگر خارج نشد و شاید هنوز هم نشده باشد و اصطلاحا در « مختار» فرو رفته است. یا داریوش ارجمند که پس از سریال امام علی و ایفای نقش مالک اشتر به ظاهر قبلی بازنمیگشت تا این که در سریالهایی ایجاب میکرد ولی همچنان در رفتار و گفتار بیرون فیلمها مالک اشتر است! در این فاصله البته در «آدم برفی» بازی و نقش «اسی در به در» را بازی کرد اما دوباره شد همان نقش مالک اشتر و در یک برنامه تلویزیونی احساس نمیکردی با یک مجری طرفی و البته کار او اجرا نیست و بیشتر در موضع دانای کل مینشست.
این بازیگران را میتوان با فرهاد آییش مقایسه کرد که به سرعت از جلد دکتر مصدق در نمایش «راپورتهای شبانه» بیرون آمد و دوباره «سقراط» شد و بیرون از تئاتر خود فرهاد آییش است. نه دکتر مصدق و نه سقراط و نه هیچیک از نقشهای متعددی که بازی کرده است.
به نظر میرسد شماری از بازیگران ما دچار یا مبتلا به دو گونه خطا شدهاند:
اول این که فراموش کردهاند تنها و تنها بازیگرند و باید درباره نوع ایفای نقش صحبت کنند. در غیر این صورت مثل این است که در هر برنامه سیاسی یا نظامی که درباره دکتر چمران باشد، فریبرز عربنیا را دعوت کنند البته در فقره اخیر آقای مهدی چمران اجازه نمیدهد و خود او هست.
دوم این که فیلم به لحاظ معنوی و اعتباری متعلق به کارگردان و از حیث مادی هم متعلق به تهیهکننده است و بازیگر تنها یک عامل است که نمیتواند اراده خود را بدون تأیید کارگردان محقق سازد.
ماجرا در بازی فوتبال البته متفاوت است. بازیکن مأموریتی دارد اما خودش بازی میکند و حتی میتواند تصمیم متفاوت بگیرد و گلی را به ثمر رساند ولی کات در کار نیست و اگر بد بازی کند، تعویض میشود. در فیلم اما بازیگر باید آن قدر بازی کند تا همانی شود که کارگردان میخواهد. بیسبب نیست که برخی از بازیگران پس از مدتی از این همه «خودشان نبودن» خسته میشوند و حتی بازیگری مثل علی مصفا در تعبیری تند و تکان دهنده و برخورنده میگوید: «بازیگری شغل شرمآوری است!» او واژه «شرمآور» را در توصیف حرفهای به کار میبرد که خیلیها کشته و مرده آن هستند و هم پول در آن هست و هم شهرت. شاید به خاطر این باشد که ناگزیر است خودش نباشد و هر کاری را انجام بدهد که کارگردان میخواهد.
در هفتهای مثل دفاع مقدس اگر از فیلم «شیار ۱۳۴» یا «ملکه» ساخته «باشه آهنگر» یا هر فیلم دیگر تجلیل شود، خیلی خوب است و این ستایش طبعا هم شامل کارگردان باید باشد و هم بازیگران و هم دیگر عوامل و طبیعی است که برای جلب توجه بیننده تلویزیونی بازیگر دعوت شود اما این که بازیگر دچار سوءتفاهم شود و خیال کند همان مادر صبور است، خود بازیگر را در آینده گرفتار میکند و بیننده را وامی دارد با همین منطق از نقش منفی متنفر باشد.
اگر سالها پیش داریوش ارجمند چنان در نقش مالک اشتر فرو رفت که به حرکات و سکنات و گفتار و رفتار عادی او هم سرایت کرد و بعد نوبت به فریبرز عربنیا رسید که با مختارنامه خیال کند خود «مختار» است، حالا انگار نوبت خانم مریلا زارعی شده است.
مشکل از اینجا ناشی میشود که برنامهسازان تلویزیونی ترجیح میدهند به جای کارگردان و نویسنده از بازیگر دعوت کنند چون چهره او آشناتر و جذابتر است. در همین جشن سریال شهرزاد همه بودند الا خانم نغمه ثمینی، یکی از دو نویسنده سریال. تازه این جشن را خود تهیهکنندگان برپا کرده بودند.
سینما یعنی فضاسازی به اضافه شخصیتپردازی و این دو کار را کارگردان انجام میدهد و بازیها بخشی از شخصیتپردازی است نه این که بازیگر خود را با نقش یکی بداند و مثلا اگر صاحب نقش عارف بوده او هم عارف بشود و قس علی هذا.»
به گزارش عصر ایران، «هر چند مردم فیلمها را با بازیگران آنها به یاد میآورند و بازیگران در موفقیت یا ناکامی یک فیلم سینمایی یا تلویزیونی نقش فراوان دارند اما فیلم به مثابه یک اثر متعلق به کارگردان است و از حیث منافع مادی از آنِ تهیهکنندهای که بر روی آن سرمایهگذاری و هزینههای آن را تأمین کرده است.
بازیگر همان کاری را انجام داده که کارگردان از او خواسته و سخنی را گفته که فیلمنامهنویس نوشته و کارگردان بر زبان بازیگر گذاشته و تا نظر کارگردان را تأمین نکند، دوباره و سه باره و صدباره حتی باید تکرار کند.
بر این اساس میتوان گفت بازیگر ابزاری است در دست کارگردان تا آن چه او در «ذهن» خود پرورانده را به «عین» تبدیل کند. با این حال چه در ایران و چه در جاهای دیگر دنیا بازیگرانی سالها در یک نقش فرو میروند و حتی حاضر به تغییر ظاهر خود نیستند که بر پایه آن فیلم چهرهپردازی شده بود! رسانهها نیز به این توهم دامن میزنند و دوست دارند بازیگر مورد نظر را در هیات نقش محبوب تبلیغ و ترویج کنند تا خودش که قطعا آن جذابیت را ندارد.
توجیه این دسته از بازیگران مکتب و آموزههای «استانیسلاوسکی» است که فاصله را نمیپذیرد ولی این نپذیرفتن برای ایفای هر چه بهتر نقش و باورپذیر ساختن آن است نه این که بازیگر دچار سوءتفاهم شود و مثلا اگر نقش فلان امپراتور را بازی کرده، در بیرون پروژه دچار احساس خود امپراتوری شود. در واقع استانیسلاوسکی میگوید چنان در نقش غرقه شو که کاملا باورت کنند. نمیگوید بیرون از فیلم و تئاتر هم خودت نباش!
مثلا در این که بازی خانم مریلا زارعی در فیلم « شیار ۱۳۴» درخشان و تأثیر گذار است، تردیدی نیست اما انگار هم او و هم برخی رسانهها باورکردهاند که او دیگر خودش نیست و همان نقش است و به تازگی ادعاهایی را مطرح میکند که قطعا او را در پذیرش نقشهای بعدی دچار مشکل میسازد؛ به گونهای که گویا باور کرده همان «الفت» - مادر رنجدیده داستان - است و از زبان او گفتوگو میکند.
این که نقش « الفت» را خوب بازی کرده و از عهده لهجه کرمانی به نیکویی برآمده و به گفته خانم آبیار با زبان روزه بازی کرده، همه ستودنی است اما این که به عنوان یکی از قهرمانان دفاع مقدس از او تجلیل شود، شگفتآور به نظر میرسد چون از خود مادران واقعی باید در این گونه موارد یاد کرد نه از بازیگران حرفهای که این نقشها را ولو با خالصترین نیت بازی میکنند.
فریبرز عربنیا را به یاد آوریم که به خاطر چند سال بازی در سریال «مختارنامه» چنان در این نقش فرو رفت که دیگر خارج نشد و شاید هنوز هم نشده باشد و اصطلاحا در « مختار» فرو رفته است. یا داریوش ارجمند که پس از سریال امام علی و ایفای نقش مالک اشتر به ظاهر قبلی بازنمیگشت تا این که در سریالهایی ایجاب میکرد ولی همچنان در رفتار و گفتار بیرون فیلمها مالک اشتر است! در این فاصله البته در «آدم برفی» بازی و نقش «اسی در به در» را بازی کرد اما دوباره شد همان نقش مالک اشتر و در یک برنامه تلویزیونی احساس نمیکردی با یک مجری طرفی و البته کار او اجرا نیست و بیشتر در موضع دانای کل مینشست.
این بازیگران را میتوان با فرهاد آییش مقایسه کرد که به سرعت از جلد دکتر مصدق در نمایش «راپورتهای شبانه» بیرون آمد و دوباره «سقراط» شد و بیرون از تئاتر خود فرهاد آییش است. نه دکتر مصدق و نه سقراط و نه هیچیک از نقشهای متعددی که بازی کرده است.
به نظر میرسد شماری از بازیگران ما دچار یا مبتلا به دو گونه خطا شدهاند:
اول این که فراموش کردهاند تنها و تنها بازیگرند و باید درباره نوع ایفای نقش صحبت کنند. در غیر این صورت مثل این است که در هر برنامه سیاسی یا نظامی که درباره دکتر چمران باشد، فریبرز عربنیا را دعوت کنند البته در فقره اخیر آقای مهدی چمران اجازه نمیدهد و خود او هست.
دوم این که فیلم به لحاظ معنوی و اعتباری متعلق به کارگردان و از حیث مادی هم متعلق به تهیهکننده است و بازیگر تنها یک عامل است که نمیتواند اراده خود را بدون تأیید کارگردان محقق سازد.
ماجرا در بازی فوتبال البته متفاوت است. بازیکن مأموریتی دارد اما خودش بازی میکند و حتی میتواند تصمیم متفاوت بگیرد و گلی را به ثمر رساند ولی کات در کار نیست و اگر بد بازی کند، تعویض میشود. در فیلم اما بازیگر باید آن قدر بازی کند تا همانی شود که کارگردان میخواهد. بیسبب نیست که برخی از بازیگران پس از مدتی از این همه «خودشان نبودن» خسته میشوند و حتی بازیگری مثل علی مصفا در تعبیری تند و تکان دهنده و برخورنده میگوید: «بازیگری شغل شرمآوری است!» او واژه «شرمآور» را در توصیف حرفهای به کار میبرد که خیلیها کشته و مرده آن هستند و هم پول در آن هست و هم شهرت. شاید به خاطر این باشد که ناگزیر است خودش نباشد و هر کاری را انجام بدهد که کارگردان میخواهد.
در هفتهای مثل دفاع مقدس اگر از فیلم «شیار ۱۳۴» یا «ملکه» ساخته «باشه آهنگر» یا هر فیلم دیگر تجلیل شود، خیلی خوب است و این ستایش طبعا هم شامل کارگردان باید باشد و هم بازیگران و هم دیگر عوامل و طبیعی است که برای جلب توجه بیننده تلویزیونی بازیگر دعوت شود اما این که بازیگر دچار سوءتفاهم شود و خیال کند همان مادر صبور است، خود بازیگر را در آینده گرفتار میکند و بیننده را وامی دارد با همین منطق از نقش منفی متنفر باشد.
اگر سالها پیش داریوش ارجمند چنان در نقش مالک اشتر فرو رفت که به حرکات و سکنات و گفتار و رفتار عادی او هم سرایت کرد و بعد نوبت به فریبرز عربنیا رسید که با مختارنامه خیال کند خود «مختار» است، حالا انگار نوبت خانم مریلا زارعی شده است.
مشکل از اینجا ناشی میشود که برنامهسازان تلویزیونی ترجیح میدهند به جای کارگردان و نویسنده از بازیگر دعوت کنند چون چهره او آشناتر و جذابتر است. در همین جشن سریال شهرزاد همه بودند الا خانم نغمه ثمینی، یکی از دو نویسنده سریال. تازه این جشن را خود تهیهکنندگان برپا کرده بودند.
سینما یعنی فضاسازی به اضافه شخصیتپردازی و این دو کار را کارگردان انجام میدهد و بازیها بخشی از شخصیتپردازی است نه این که بازیگر خود را با نقش یکی بداند و مثلا اگر صاحب نقش عارف بوده او هم عارف بشود و قس علی هذا.»