اسماعیل که با نام مستعار علی معرفی میشد، تابستان سال ٩١، زمانی که ٢٧ساله بود و به عنوان تعمیرکار خودروهای سنگین کار میکرد، با چند نفر از همکاران خود از عسلویه که محل کارشان بود، به سمت ممسنی میرفت که یکی از این افراد برای شوخی گوشی موبایل خود را در جیب علی که خواب بود گذاشت و سپس به او اتهام سرقت زد. این اتفاق در دو مرحله باعث نزاع دستهجمعی شد و در نهایت با وقوع قتل، علی به عنوان متهم اصلی بازداشت و در روند رسیدگی قانونی به پرونده، به قصاص محکوم شد. او پاییز سال گذشته، با گذشت مشروط اولیای دم مقتول از مرگ فاصله گرفت، اما رهایی کامل او از چوبه دار به پرداخت مبلغی برای ساخت حسینیهای به یاد مقتول مشروط شد.
سماعیل اکنون در ٣١سالگی از زندان آزاد شده است. در ادامه مصاحبه با اسماعیل را میخوانید که بهتازگی پس از گذراندن مدت دوران محکومیت خود به عنوان مجازات جنبه عمومی جرم قتل، آزاد شده است.
چند وقت است آزاد شدهای؟ بعد از آزادی چه کردهای؟ از این روزهایت بگو.
یک ماه است آزاد شدهام، اما برای کار هرجا رفتم، گواهی عدم سوءپیشینه از من خواستند. الان آزاد شدهام، اما هنوز درگیر همان ماجرا هستم، خودم را به آبوآتش میزنم تا آن را حل کنم؛ مثلا بخش عمده پولی که بابت دیه باید میدادیم، نقد پرداخت شد، اما پدرم چک صدمیلیونتومانی برای باقیمانده مبلغ دیه داده است که موعد آن فروردین سال ٩٦ است. امیدوارم جوری نشود که جلوی پدرم شرمنده شوم و او به خاطر چکی که برای دیه من داده است زندان برود. نمیدانم چه کنم، اما از همه آنهایی که کمک کردند و یاری رساندند تشکر میکنم. شرایط خیلی سختی بود. هرچند وقت یکبار یکی از دوستانم که با آنها همبند بودم اعدام میشدند. در چنین شرایطی، آدم احساس میکند روزبهروز به خدا نزدیکتر میشود. در این مدت به رازهایی پی بردم، اگر پول کسی را بخوری و کلاهبرداری کنی، دو برابر به تو ضرر میرسد. خیلیها این بلا سرشان میآید، اما خودشان را به آن راه میزنند. چیز دیگری که به آن پی بردم این بود که هر چقدر به یک مستحق کمک کنی، ١٠ برابر آن گیرت میآید که آدمها اسم اولی را بدشانسی و دومی را شانس میگذارند. این دنیا محل بدهبستان است. در مجموع میتوانم بگویم «به دریا رفته میداند مصیبتهای توفان را» من دقیقا در بطن توفان بودم. وقتی میگفتند فلانی اعدام شد، با خودم میگفتم کی نوبت من میشود؟ یک دفعه خودم در همان شرایط قرار گرفتم که دیدم بین مرگ و زندگی هستم. وقتی در چنین شرایطی قرار داری خدا واقعیتهایی را برایت روشن میکند.
چند وقت زندان بودی و آنجا چه میکردی؟
چهار سال و هفت ماه. سرگرمیام شده بود قرآنخواندن. الان سه جزء قرآن را حفظ هستم و زیارت عاشورا و دعای حضرت ولیعصر را هم در زندان حفظ کردم. همچنین به بچههایی که خالصانه میآمدند، قرآن تدریس میکردم.
برای پیشبرد زندگیات چه کردی؟
من وقتی زندان رفتم، دیپلم مکانیک داشتم، در آنجا حدود یک سال درس خواندم و مدرک پیشدانشگاهی گرفتم و قصد ادامه تحصیل داشتم، اما آنجا امکان برگزاری کلاسهایی که نیاز داشتم وجود نداشت و باید بیرون ثبتنام میکردم؛ اما به خاطر مشکلات پولی در محدودیت قرار گرفتم.
از وقتی بیرون آمدی، برای کار چه کردهای؟
فعلا میخواهم در زمینه شغل خودم که مکانیک ماشینهای سنگین مثل لودر و بولدوزر است، کار کنم؛ اما فعلا نتوانستهام کار پیدا کنم و سرمایه هم ندارم که برای خودم مغازه بگیرم یا مثلا گاراژ اجاره کنم، لااقل ٥٠ شاید هم صد میلیون لازم است.
یعنی الان بیکار هستی؟
بیکارم. در این یک ماه جاهای زیادی رفتم، اما نتوانستم شغل ثابتی پیدا کنم. فعلا با آچار قرضی از رفقا تعمیرکار سیار هستم تا انشاءالله بعدا جایی مشغول شوم.
در این مدت یک ماه دستمزدی هم گرفتهای؟
چند روز پیش رفتم بوشهر یک لودر بود تعمیر کردم ٤٠٠ هزار تومان دستمزد گرفتم. باید یک سرمایه جزئی داشته باشم؛ چون ابزار لازم دارم و ابزار است که کار را انجام میدهد.
در زندان شغلی هم یاد گرفتی؟
در کارگاه صنایع دستی کار میکردم. الان بلدم با چوب معرقکاری کنم، کیف ببافم و همین طور بافت روسری و شال را هم یاد گرفتم. در زندان ورزش هم میکردم و زورخانه میرفتم. البته چند کلاس دیگر هم رفتم و مدارکش را گرفتم.
آیا رفتار و اندیشه تو به خاطر این اتفاقات تغییر کرده است؟
به طرفین دعوا میگویم در اشتباه هستید. الان فکر و ذکرتان این است، اما تا آخر عمر رنگ خوشبختی را نخواهید دید. در دنیایی که باید پیام صلح و دوستی داد، شما چرا دعوا میکنید؟ اگر دست کسی را بشکنی، ١٠ برابر آن زجر میکشی و آبروی خودت و بقیه میرود. چه برسد به اینکه درگیر ماجرای یک قتل شوید. الان به خاطر اتفاقی که افتاده پشیمانم، اما این ماجرا دید و زندگی من را عوض کرده است، فکرم هم عوض شده است و خدا را به خاطر تلنگری که به من زد شاکرم. من فهمیدم زندگی و انسانیت چیست، الان من به این رسیدهام که «آدمی را آدمیت لازم است».
در این مدت که بیکار بودی چه میکردی؟
میرفتم به دل طبیعت و درختان را آب میدادم یا پلاستیکهای زبالهای را که دیگران ریخته بودند جمع میکردم. البته قبل از زندان هم این کار را میکردم. اما الان بیشتر؛ چون این حسوحال را آن موقع نداشتم. فکر میکنم ما باید جوری زندگی کنیم که نوعی فرهنگ از ما به جا بماند.
در روزنامهها در مواردی که یک محکوم به قصاص موفق به دریافت بخشش اولیای دم شود، تیتر میزنند: تولد دوباره، زندگی دوباره، نجات اعدامی و...، نظر خودت چیست؟
واقعا هر روز چشمم را که باز میکنم، خدا را شکر میکنم که دوباره متولد شدم و زندگی دوباره یافتم، از خدا تشکر میکنم که زندگی دوباره به من داده است و امیدوارم جوری زندگی کنم که شرمنده خدا و بنده خدا نشوم، البته برای مستحقان، نیازمندان و بیماران هم دعا میکنم.
برای خودت چه میخواهی؟
میگویم خدایا تو من را برگرداندی، خودم و زندگیام را به تو سپردهام و خیر و صلاحم را از تو میخواهم. برای افراد خیر، چه افرادی که به من کمک کردند و چه به افراد نیازمند دیگر کمک میکنند، دعا میکنم و از خدا خواستهام خواستههایشان را اجابت کند و از مال و ثروت را نصیب افرادی کند که استحقاقش را دارند.
اگر جایی باشی که دعوا باشد چه میکنی؟
مطمئن باشید رفتارم صددرصد تغییر کرده است. میروم جلو و میگویم من باید آینه عبرت شما باشم. من راهی را که شما در آغاز آن هستید، رفتهام.
اگر جایی حرفی از این تجربه تو شود چه میگویی؟
اصلا نمیخواهم راجع به این موضوع با کسی صحبت کنم؛ چون یادآوری آن برایم زجرآور است، اما اگر احساس کنم تعریفکردن ماجرا بر اطرافیان و حاضران تأثیر دارد تا اندازهای میگویم که بتوانم تأثیر بگذارم و وقتی ببینم حرفم را رساندهام، چون حال خودم بد میشود و نمیخواهم حال دیگران را هم بد کنم، تمامش میکنم.
الان با توجه به سابقهای که داری چه میخواهی بکنی؟
وقتی چند جا رفتم و گفتند برای استخدام گواهی عدم سوءسابقه لازم است، رفتم پیش دادستان، او گفت در برگه سوءسابقه ثبت خواهد شد که فقره قتل عمدی. گفتم با این شرایط که کسی به من کار نمیدهد و از دادستان خواستم کمکی بکند. او هم گفت اگر چند سال بگذرد و من جرمی مرتکب نشوم نامهای به من میدهند که بتوانم با آن بروم سر کار. من از همین الان میگویم مطمئن باشید هیچ وقت دیگر چنین اتفاقی نمیافتد و دوروبر خودم هم نمیگذارم اتفاق بدی بیفتد.