صراط: مدافعان حریم اهل بیت در کربلای سال ۶۱ هجری قمری تعداد اندکی بودند اما وفای آنان برای همیشه در تاریخ مثال زدنی شد. در این ایام قصد داریم بزرگترین مدافعان حریم اهل بیت (ع) را معرفی کنیم.
به گزارش مجله مهر، عابس دیوانه امام حسین است. عشق او به امام او را به جنون کشانده است. طوری که در رجزهایش این جنون را فریاد می زند. تعداد صحابه پسر رسول خدا اگرچه کم است اما مردی چون عابس یک تنه کاروان را دلگرم میکند. شیرمردی است از قبیله «بی شاکر» و از تیره «هَمْدان» با زخمی بزرگ بر پیشانی که یادگار جنگ «صفین» است تا نشان دهد عابس از دیرباز دلبسته این دیار بوده است.
عابس اولین بیعت کننده با امام حسین (ع)
وقتی مسلم به کوفه میرسد و کوفیان را به بیعت با امام دعوت میکند. عابس اولین نفر از جا برمیخیزد و دلاورانه فریاد میزند:« من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهاشان چه میگذرد. پس از طرف آنها وعدهای نمیدهم. من از خودم میگویم. به خدا سوگند اگر دعوتم کنید. اجابت میکنم و با دشمنانتان خواهم جنگید. و در راه خدا آنچنان با شمشیر میجنگم تا به شهادت برسم. » عابس به سمت مکه به راه می افتد تا نامه مسلم را تسلیم امام کند و از استقبال کوفیان به امام خبر دهد. بعد از تسلیم نامه مسلم به امام، عابس همراه با کاروان حرکت می کند تا به دشت کربلا میرسد.
عابس در روز عاشورا
روز موعود فرا میرسد عابس به همراه دوستش «شوذب» امام را از مکه همراهی کرده اند و حالا جزئی از سپاهیان امام هستند. آنها آمدهاند عشق و وفاداری خود را نسبت به فرزندان رسول خدا نشان دهند و از حریم اهل اسلام و اهل بیت جانانه دفاع کنند. پیش از عابس «شوذب» قصد میدان میکند. او قبل از رفتن به میدان نزد امام میرود و با او وداع میکند و از اجازه میگیرد. بعد از شهادت شوذب حالا عابس تاب ماندن ندارد. شوق شهادت را در چهرهاش به وضوح میشود دید. پس به خدمت امام میرسد تا برای آخرین بار با او سخن بگوید:« یا اباعبدالله، به خدا سوگند در تمام زمین چه دور و چه نزدیک کسی برای من عزیز تر از شما نیست. و من کسی را چون شما دوست ندارم. اگر بتوانم ظلم را از شما به چیزی عزیز از جان و خونم دور کنم، حتما چنین خواهم. من شهادت میدهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان امیر المومنین استوار هستم. »
حب الحسین اجننی
عابس پا به میدان که میگذارد. زخم پیشانیاش او را به سپاهیان دشمن معرفی میکند. هیچ کس جرات رویارویی با این دلیر را ندارد. دلاوریهای او در غزوان و جنگها در خاطر بسیاری مانده است. عابس حریف میطلبد و سپاهیان هیچ کدام جرات پا در میدان گذاشتن ندارد. همه میدانند به تنهایی حریف او نخواهند شد. عابس باز فریاد میزند: «ألا رَجُل ألا رَجُل؟؛ آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ » در این میان عمربن سعد که سپاهش را برآشفته میبیند. دستور میدهد عابس را سنگباران کنند و از هر طرف سنگ به سوی عابس پرتاب میشود. اما عابس دلیرتر از این حرفاست. وقتی سنگباران دشمن را میبیند. زره از تن میکند و کلاهخود از سر برمیدارد و عریان میجنگد و رجز میخواند: حب الحسین اجننی! (عرب برای این جمله با اعراب مختلف دو معنی در نظر دارد. اول اینکه عشق حسین مرا مجنون کرده است. و دیگری عشق حسین زره من است.)
عابس، شهید عریان کربلا
عابس لخت و عریان چون طوفانی به سپاه دشمن زده است. عدهای او را دیوانه مینامند اما او میخواهد تیری که به عشق حسین به او برخورد میکند بی هیچ واسطه بر تنش بنشیند. عابس بیش از ۲۰۰ نفر از یزیدیان را به هلاکت میرساند اما در نهایت بعد از تحمل جراحات سنگین به محاصره دشمن در می آید و به شهادت میرسد. پس از شهادت سر او را از تن جدا میکنند. بر سر آنکه چه کسی عابس را شهید کرده است نزاع میشود و در آخر عمربن سعد برای پایان دادن به این نزاع میگوید: عابس را یک نفر نکشته است.
امام بعد از شهادت عابس بر بالین سربازفداکارش میرود و پیکر بی جان و بی سرش را به خیمه شهدا میرساند.
به گزارش مجله مهر، عابس دیوانه امام حسین است. عشق او به امام او را به جنون کشانده است. طوری که در رجزهایش این جنون را فریاد می زند. تعداد صحابه پسر رسول خدا اگرچه کم است اما مردی چون عابس یک تنه کاروان را دلگرم میکند. شیرمردی است از قبیله «بی شاکر» و از تیره «هَمْدان» با زخمی بزرگ بر پیشانی که یادگار جنگ «صفین» است تا نشان دهد عابس از دیرباز دلبسته این دیار بوده است.
عابس اولین بیعت کننده با امام حسین (ع)
وقتی مسلم به کوفه میرسد و کوفیان را به بیعت با امام دعوت میکند. عابس اولین نفر از جا برمیخیزد و دلاورانه فریاد میزند:« من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهاشان چه میگذرد. پس از طرف آنها وعدهای نمیدهم. من از خودم میگویم. به خدا سوگند اگر دعوتم کنید. اجابت میکنم و با دشمنانتان خواهم جنگید. و در راه خدا آنچنان با شمشیر میجنگم تا به شهادت برسم. » عابس به سمت مکه به راه می افتد تا نامه مسلم را تسلیم امام کند و از استقبال کوفیان به امام خبر دهد. بعد از تسلیم نامه مسلم به امام، عابس همراه با کاروان حرکت می کند تا به دشت کربلا میرسد.
عابس در روز عاشورا
روز موعود فرا میرسد عابس به همراه دوستش «شوذب» امام را از مکه همراهی کرده اند و حالا جزئی از سپاهیان امام هستند. آنها آمدهاند عشق و وفاداری خود را نسبت به فرزندان رسول خدا نشان دهند و از حریم اهل اسلام و اهل بیت جانانه دفاع کنند. پیش از عابس «شوذب» قصد میدان میکند. او قبل از رفتن به میدان نزد امام میرود و با او وداع میکند و از اجازه میگیرد. بعد از شهادت شوذب حالا عابس تاب ماندن ندارد. شوق شهادت را در چهرهاش به وضوح میشود دید. پس به خدمت امام میرسد تا برای آخرین بار با او سخن بگوید:« یا اباعبدالله، به خدا سوگند در تمام زمین چه دور و چه نزدیک کسی برای من عزیز تر از شما نیست. و من کسی را چون شما دوست ندارم. اگر بتوانم ظلم را از شما به چیزی عزیز از جان و خونم دور کنم، حتما چنین خواهم. من شهادت میدهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان امیر المومنین استوار هستم. »
حب الحسین اجننی
عابس پا به میدان که میگذارد. زخم پیشانیاش او را به سپاهیان دشمن معرفی میکند. هیچ کس جرات رویارویی با این دلیر را ندارد. دلاوریهای او در غزوان و جنگها در خاطر بسیاری مانده است. عابس حریف میطلبد و سپاهیان هیچ کدام جرات پا در میدان گذاشتن ندارد. همه میدانند به تنهایی حریف او نخواهند شد. عابس باز فریاد میزند: «ألا رَجُل ألا رَجُل؟؛ آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ » در این میان عمربن سعد که سپاهش را برآشفته میبیند. دستور میدهد عابس را سنگباران کنند و از هر طرف سنگ به سوی عابس پرتاب میشود. اما عابس دلیرتر از این حرفاست. وقتی سنگباران دشمن را میبیند. زره از تن میکند و کلاهخود از سر برمیدارد و عریان میجنگد و رجز میخواند: حب الحسین اجننی! (عرب برای این جمله با اعراب مختلف دو معنی در نظر دارد. اول اینکه عشق حسین مرا مجنون کرده است. و دیگری عشق حسین زره من است.)
عابس، شهید عریان کربلا
عابس لخت و عریان چون طوفانی به سپاه دشمن زده است. عدهای او را دیوانه مینامند اما او میخواهد تیری که به عشق حسین به او برخورد میکند بی هیچ واسطه بر تنش بنشیند. عابس بیش از ۲۰۰ نفر از یزیدیان را به هلاکت میرساند اما در نهایت بعد از تحمل جراحات سنگین به محاصره دشمن در می آید و به شهادت میرسد. پس از شهادت سر او را از تن جدا میکنند. بر سر آنکه چه کسی عابس را شهید کرده است نزاع میشود و در آخر عمربن سعد برای پایان دادن به این نزاع میگوید: عابس را یک نفر نکشته است.
امام بعد از شهادت عابس بر بالین سربازفداکارش میرود و پیکر بی جان و بی سرش را به خیمه شهدا میرساند.